روزگاری بود که وقتی دیدن آقای خاتمی میرفتیم به زحمت تعدادمان به ده نفر میرسید
گذشته عنصر عجیبی است در میزان جذابیت شاید هم این جذابیت مرهون همان نارضایتی همیشگی ذات انسان است که در قرآن هم به آن اشاره شده ، این که در هیچ شرایطی به آنچه هست و دارد راضی و قانع نیست ، حالا این حکایت این روزهای من است روزگاری بود که وقتی دیدن آقای خاتمی به مناسبت تولد یا عیدی میرفتیم به زحمت تعدادمان به ده نفر میرسید، روزگاری که چندان دور نبود و به همین هشت سالی که گذشت میرسید، آن روزها دعا میکردم تا شرایط طوری شود که روزی روز تولد آقای خاتمی یا مناسبت های عید اینجا آنقدر شلوغ شود که جای سوزن انداختن نباشد ، اما حالا که این روزها رسیده میلی به بودنم دو میان این همه ازدحام ندارم ، سید محمد خاتمی یک چهره محبوب جهانی و دانشمندی است که نه فقط در ایران که در جهان اسلام و مطالعات جهانی دموکراسی جایگاه خود را دارد،
دلم میگیرد از رنگ به رنگ شدن آدمها
پس از روی خودخواهی نمیگویم که بودن در این شلوغی این روزهای اطراف او را دوست ندارم بلکه دلم میگیرد از رنگ به رنگ شدن آدمها از دوستانی که تا همین چند ماه پیش کلی نصیحت و حرف برایم داشتند که چرا هنوز هم به دیدن آقای خاتمی میروم ، دوستانی که حتی به کنایه و تحقیر از مرد محترمی چون او به عنوان یک مهره سوخته و فراموش شده یاد میکردند، دوستانی که حتی مرا خیلی مودبانه به حماقت در پافشاری بر آرمانهایم متهم میکردند، حالا همین آدمها از در و دیوار دفتر خیابان یاسر بالا میروند ، سینه میدرانند و در چشم های امثال من به راحتی زل میزنند و میگویند : برای سلامتی سید اولاد پیامبر صلوات.
فرق دیروز و امروز
روزهای عجیبی است ، تا دیروز بعد رفتن به دیدار آقای خاتمی باید حداقل دو سه تلفن مدیریتی را جواب میدادی که چرا رفتی و چرا دست بر نمیداری؟ حالا همان مدیران زنگ میزنند و میگویند ؛ راستی چطور در جشن تولد آقای خاتمی یا فلان عید نبودی؟ در عکس ها ندیدیمت! بهتر بود میرفتی، دلم میگیرد و میگویم : دوستان به جای ما. اما اشکالی ندارد می پذیرم که این روزها در روزهای آخر دهه سی عمرم دارم به نوعی بلوغ سیاسی اجتماعی میرسم به چیزی که من کمترین حال رسیدهام بی شک بزرگانی مثل امیر کبیر ، مصدق ، دکتر حسابی و خود آقای خاتمی هم رسیده اند ، به تکذیب و تحسین این مردم هیچ اعتمادی نیست.