|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۲۶
کد خبر: ۷۲۴۵
تاریخ انتشار: ۲۱ مهر ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۴
نصيحت منوچهر پيروز، شهردار نيم قرن پيش تهران به شهردار فعلي؛ استعفا بده و جانت را به در ببر!.
آنقدر خسته است كه چند دقيقه به يادآوردن وقايع دهه هاي پيش، انگار كوهي را به شانه هايش مي گذارد.

عصاي لاك الكل زده اش را به دست مي فشارد و گاهگداري از اندوه روزگار سپري شده در غربت، از فروختن به اجبار نانوايي اش در پاريس و بيماري همسر سري به افسوس تكان مي دهد. او نيم قرن پيش شهردار تهران بوده، در فاصله سال هاي 46 تا 47 خورشيدي، زماني كه از شركت نفت حكم ماموريت براي وزارت داخله گرفت و در دولت اميرعباس هويدا، شهردار پايتخت آن روزگاران ايران شد.

نام منوچهر پيروز با استانداري فارس در زمان جشن هاي 2500 ساله شاهنشاهي گره خورده و البته هنگامي كه تومار روزگار پهلوي به قهر و غضب انقلابي مردم در هم پيچيده شد، منوچهر پيروز به خاطر فعاليت در استانداري فارس بازداشت شد. گريز او از بيمارستان 502 ارتش و خروج او در انتهاي سال 57 از ايران، معمايي است كه خودش مي گويد دوست ندارد درباره آن صحبت كند ولي اكنون كه او پس از 35 سال به ميهن بازگشته، ديگر از آن هيمنه شهرداري و استانداري در چهره اش چيزي باقي نمانده. او اكنون پيرمرد سالخورده يي است كه خاطرات زندگي در دستگاه دولت هويدا و پس از آن 35 سال زندگي اش در پاريس را مزه مزه مي كند. ترجيح مي دهد روزهايش را با قدم زدن در خيابان هاي تهران طي كند.

تهراني كه خود مي گويد ديگر برايش غريبه شده. گفت وگو با منوچهر پيروز در دفتر تهران شناسي حميد ناصري، ساختماني در كنار عمارت سه گوش بهارستان شكل گرفت. آن هم در يك بعدازظهر جمعه پاييزي كه عده يي از معاونان او در استانداري فارس و شهرداران سال هاي دور مناطق تهران، گرد هم آمده بودند تا چايي بنوشند، عكس هاي گذشته را ببيند و يادي از درگذشتگان تازه كنند.

وقتي از او مي پرسم دوست دارد درباره ماجراي گريزش از كشور حرف بزند، خنده يي بي رمق روي لب هايش مي نشيند و مي گويد: «دوست داريد به قصه هاي ما قبل تاريخ گوش بدهيد؟ آن روزها به هر حال جان به در برديم.»

پسرش مهندس بابك مي گويد: «امسال سفر دوم پدر به كشور است. پارسال براي نخستين بار آمدند. الان 9 ماه است در ايران هستند و قرار است به زودي براي ادامه معالجه به پاريس بازگردد.»

مي پرسم: «تهران را چگونه ديديد بعد از گذشت اين همه سال؟»

منوچهر پيروز جواب مي دهد: «تهران خيلي فرق كرده، خيلي شلوغ تر شده و چهره مردم هم فقيرتر از گذشته است. شايد آن موقع چون شيك مي گشتند، فكر مي كنيم ثروتمندتر بودند. حالانوع آرايش چهره ها و لباس پوشيدن مردم، فرق كرده.»

«يعني آن وقت ها تهران منظم تر بوده؟»

 به پشتي مبل مرصع تكيه مي دهد. نگاهش را به جايي در ناكجا به دوردست مي دوزد و مي گويد: «تهران بزرگ تر و شلوغ تر شده. اين شهر هيچ وقت خيلي نظم نداشته. تهران شهري است كه هر جاي مملكت مشكل پيش مي آيد، مردم هجوم مي آورند به اينجا بنابراين تهران مخلوطي است از همه چيز و هميشه هم اين طور بوده است. شهرداري هم در تهران بد كار نكرده، با اينكه شهر خيلي بزرگ تر شده و حجم وسيعي تري پيدا كرده، كاري كه انجام مي شود بد نيست.»

از او مي پرسم: «شما در طول تصدي خود در شهرداري تهران، سه كار را نظم داديد، يكي گورستان عمومي تهران بود، ديگري نظم دهي به ميادين ميوه و تربار و سومي سازماندهي كشتارگاه، چرا نخستين كارها و تقريبا همه كارتان همين بود»؟

با صدايي بريده بريده و نفس هاي كوتاه جواب مي دهد: «آن زمان، اين چيزها نظم درست و حسابي نداشت. از لحاظ بهداشتي و سلامتي بايد شهر نظم و قاعده يي پيدا مي كرد. كار آساني هم نبود بتوانيم كارها را نظم بدهيم چون آن موقع شهرداري پول نداشت و خيلي فقيرتر از حالابود. با بودجه اندك شهرداري و كمي هم كمك از دولت، اين كارها را كرديم.»

مي پرسم: «براي اين پروژه ها اگر شهرداري بخواهد الان از اين كارها انجام دهد، هزاران ميليارد تومان پول نياز است. شما از كجا آن همه پول آورديد براي ساختن گورستان عمومي تهران؟»

 مي گويد: «آن موقع شهردار، عوارض مختلفي از مردم مي گرفت و مقداري هم پول هايي بود كه از طريق دولت بر اساس برخي قوانين به شهرداري پرداخت مي شد، ولي شهرداري نسبت به حالاخيلي فقير بود.»احساس مي كنم خسته شده است، مي گويم:

«شما در نخستين جلسه انجمن شهر تهران كه تشكيل شده بود، انتخابات را به جواد شهرستاني باختيد و مجبور شديد به شركت نفت برگرديد. يادتان هست براي چه انتخابات شهرداري را باختيد؟»

انگار نمي خواهد جواب بدهد، مي گويد: «نمي دانم، من آن زمان در شهرداري نبودم. انجمن     شهر تصميم گرفت. هر چه باشد، انجمن شهر در يك شهر باشد، بهتر است از اينكه نباشد.»

مي پرسم: «ولي با رفتن شما از شهرداري، ماجراي طرح تفصيلي تهران سمت و سوي ديگري، متفاوت با آنچه شما مي خواستيد، پيدا كرد. از اين موضوع ناراحت نيستيد؟»

پيروز، درنگ مي كند. باز هم در ميان آن حجم دو ميلياردي از سلول هاي ريز و خاكستري به دنبال خاطراتي از روزهايي مي گردد كه 45 سال پيش، آمده و رفته اند، براي ابد رفته اند. مي گويد: «اصلادر زمان ما برنامه ريزي كلان براي شهر و طرح تفصيلي انجام شد. همه ما در شهرداري و دولت فكر مي كرديم شهر تهران احتياج به يك طرح تفصيلي دارد و به همين دليل هم با شركت فرمانفرمايان، قرارداد بستيم براي تدوين طرح تفصيلي. من هم كه رفتم، اين ماجرا ادامه پيدا كرد.»

مي گويم: «ولي مي دانيد كه اين طرح، پارسال، يعني بعد از 45 سال به تصويب دولت رسيد و تازه، آنقدر تغيير كرده كه ديگر نمي شود گفت همان طرحي است كه شهرداري و شوراي شهر داده بودند. چرا تهران، هيچ وقت با نظم و قاعده اداره نشده؟»

جواب مي دهد: «خب اداره تهران آسان نيست، كار مشكلي است. براي اينكه شهرداري با زندگي مردم سر و كار دارد. شهرداري از تولد تا مرگ، با جامعه سر و كار دارد، از قبرستان بگيريد تا زايشگاه بر عهده شهرداري است. در همه اينها شهرداري دست دارد. حجم كار شهرداري واقعا عجيب و غريب است.»

مي پرسم: «شما مدت ها استاندار هم بوديد. آيا شهرداري سخت تر بود يا استانداري؟»

جواب مي دهد: «در استانداري، همه واحدها كارشان را مي دانند. همه تصميم مي گيرند و اجرا مي كنند. استاندار، فقط نظارت مي كند. در شهرداري، همه كارها از جزيي ترين مساله تا مسائل كلانشهر، بر عهده شهردار است، كار شهرداري خيلي سخت تر از استانداري است.»

«شما در پايتخت هاي مختلف دنيا، زندگي كرده ايد و بسياري را ديده ايد، فرق اداره شهر تهران با اداره آنجا چيست؟»

مي گويد: «مردم آن شهرها چون زودتر مدنيت و مديريت شهري را شروع كردند، براي همكاري با شهرداري شان آماده ترند. يك عده يي از مردم هم در اينجا آماده اند ولي عده يي از مردم هم همكاري نمي كنند. اين كار شهرداري را سخت مي كند.»

از او درباره وضعيت امروز شهرداري تهران مي پرسم. از شهرداران اخيري كه رييس جمهور شده اند يا در انتخابات رياست جمهوري، حاضر بودند.

دست لرزانش را جلوي صورتش حركت مي دهد: «شهرداري بايد كار خدماتي كند. كار شهرداري كار سياسي نيست. به نظر من اين كار (سياسي شدن شهرداري) درست نيست.»مي گويم: «دوست داشتيد شهردار تهران بمانيد؟»

مي‌خندد:«نه، شهردار بودن، يكي از مشكل ترين مشاغلي است كه وجود دارد، براي اينكه با جزييات زندگي مردم سر و كار دارد. ولي خوشم مي آمد از كار شهرداري. اگر الان را مي گوييد، قدرت بدني آن چنان ندارم كه شهردار شوم. بعد هم تجربه كافي دارم كه دنبال چنين شغلي نباشم.»

همه مي خنديم. هم من، هم پيروز، هم مهندس بابك، پسر او و هم حميد ناصري كه نشسته و اين گپ و گفت را دنبال مي كند. مي پرسم: «در تهران چه مي كنيد اين روزها؟»

مي گويد: «خيلي نمي توانم توي ترافيك بمانم. بيشتر قدم مي زنم. هر چند ترافيك و وضعيت پياده روها، واقعا اذيت كننده است. ترافيك آزار دهنده است. توي پاريس، حمل و نقل بيشتر از تهران است، ولي نظم دارد. آنجا راهنما براي مردم بسيار زياد است، چراغ هاي راهنمايي زياد است، نقشه ها و تابلوها فراوان است. شهرداري پاريس در تلويزيون مرتب برنامه دارد و آخرين اطلاعات را به مردم شهر مي دهد. ولي به طور كلي كار شهرداري كار دشواري است.»

از او، سوالي درباره مشكل امروز تهران مي پرسم، مهم ترين مشكل.


مي گويد: «بزرگ ترين مشكل تهران اين است كه شهري است بسيار مهاجر. اين مشكل آن روزهاي تهران تا همين امروز است.

اكثر مهاجراني كه از شهرستان هاي دوردست و روستاها مي آيند چيزي از شهر تهران نمي دانند و خود به خود سردرگم مي شوند. اين سردرگمي، باعث آشفتگي در شهر مي شود. از زماني كه شهردار بودم، تا الان كه مي بينم، همين مشكل وجود دارد. علت همه مشكلات ديگر هم، همين مهاجرت بي قاعده به تهران است. اين مشكلات هنوز در تهران وجود دارد. البته اين مشكل، تقريبا همه جاي دنيا هست، منتها اينجا بيشتر است.»

براي آخرين پرسش، از او مي پرسم: « اگر به شما بگويند به شهرداري كه 45 سال بعد از شما، شهردار تهران شده، چه نصيحتي مي كنيد، چه خواهيد گفت؟»

مي خندد. جرعه يي از چايش را فرو مي دهد: «به شهردار مي گويم استعفا بده و جانت را درببر.»
   

منبع: روزنامه اعتماد
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین