کد خبر: ۶۳۹۰
تاریخ انتشار: ۱۳ مهر ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۱
« نمی‌توانم بگویم سینما را بیشتر دوست دارم یا تئاتر را، رادیو بیشتر سرحالم می‌کنم یا دوبله، همه‌شان مثل بچه‌هایم هستند. من اگر دو روز از بچه‌ام بی‌خبر باشم، کلافه می‌شوم»
« نمی‌توانم بگویم سینما را بیشتر دوست دارم یا تئاتر را، رادیو بیشتر سرحالم می‌کنم یا دوبله، همه‌شان مثل بچه‌هایم هستند. من اگر دو روز از بچه‌ام بی‌خبر باشم، کلافه می‌شوم»

 این گفته‌ها بخشی از صحبت‌های شمسی فضل‌اللهی، بازیگر قدیمی سینما و تئاتر ایران است که قرار است در جشنواره‌ی فیلم کودک و نوجوان اصفهان برای او بزرگداشتی برگزار شود.

فضل‌اللهی متولد آذرماه 1320 است و دقیقا مثل مادربزرگ‌های مهربان وقتی صحبت می‌کند، لبخند از روی لبانش کنار نمی‌رود. فقط شاید یک فرق با مادربزرگ‌های معمولی دارد. او می‌گوید هر چند روز یک‌بار، می‌نشیند پشت کامپیوتر و دوستان فیس‌بوکش را سر و سامان می‌دهد و ایمیلش را چک می‌کند، البته وقتی بحث گوشی تلفن همراه هم به میان می‌آید، نشان می‌دهد که اطلاعاتش در این زمینه هم تکمیل است!

وقتی قرار است با او گفت‌وگو کنیم، فکر می‌کنیم خیلی راحت قرار مصاحبه می‌گذارد اما سرش شلوغ‌تر از این حرف‌هاست؛ صبح‌ها فردوسی‌خوانی و حافظ‌خوانی دارد و بعضی روز‌ها هم رادیو برنامه اجرا می‌کند. به این مشغله‌ها، بازی در فیلم‌های سینمایی و تئاتر «دایی وانیا» را هم اضافه کنید که به‌قول خودش باعث شده یکی از مشغله‌های روزمره‌اش تمرین کردن فیلمنامه و نمایشنامه باشد!

یکی از بهانه‌های این گفت‌وگو، اشتباهات زیادی است که سایت‌های مختلفی در درج رزومه کاری‌ این هنرمند داشته‌اند و باعث شده او از آن‌ها خیلی شاکی باشد.

فضل‌اللهی می‌گوید: «کارنامه یک هنرمند، حیاتی‌ترین بخش زندگی‌اش است» و به همین دلیل وقتش را خالی می‌کند تا در خانه میزبان خبرنگاران ایسنا باشد؛ خانه‌ای که مثل خانه همه‌ی مادربزرگ‌ها به‌شدت تمیز و مرتب است، روی دیوارش عکس‌های فرزند‌ان و نوه‌هایش دیده می‌شود و روی میز، میوه و تنقلات برای مهمان‌ها چیده شده است.

بحث خیلی زود، شروع می‌شود. او می‌گوید: «مادرم نام "شهرزاد" را خیلی دوست داشت و به‌همین دلیل اصرار داشت که همه مرا «شهرزاد» صدا کنند».

این بحث سرآغاز تمام آن اشتباهاتی است که در روزمه‌ی کاری این هنرمند آمده است و بهانه‌ای می‌شود تا با طرح این مباحث، خاطراتش از 55 سال فعالیتش در سینما، تئاتر، رادیو و دوبلاژ را مرور بکند. خاطراتی که برای گفتن‌شان لبخند از لبانش محو نمی‌شود، مگر جایی که می‌خواهد از یکی دو سال کار نکردنش، بگوید.


شمسی فضل‌اللهی
«شهرزاد» صدایم می‌کردند و همین باعث اشتباه شد

شمس فضل‌اللهی در ابتدا می‌گوید کارنامه کاری که برخی سایت‌ها برای او ذکر کرده‌اند اشتباهات فاحشی دارد تا جایی که او قبل از انقلاب تنها 6 فیلم سینمایی بازی کرده اما این سایت‌ها بازی در 32 فیلم را برایش ذکر کرده‌اند!

فضل‌اللهی: « دلم خیلی می‌سوزد. اگر موضوع تنها اشتباه گرفتن یک نام هنری بود، اشکال نداشت اما مهم این است که کل رزومه کاری من و چند نفر دیگر با این اشتباه خدشه‌دار می‌شود.

پدر و مادرم نام «شهرزاد» را خیلی دوست داشتند اما اسمم را در شناسنامه «شمسی» گذاشته بودند. البته این کار خیلی چیز غریبی نیست چون همین الان هم می‌بینیم که اسم شناسنامه‌ای بعضی‌ها با اسم اصلی‌شان متفاوت است. یادم می‌آید حتی آن موقع که هفت، هشت ساله بودم، خودم نام «شمسی» را بیشتر دوست داشتم چون خلاصه‌تر بود اما مادرم اصرار داشت که در خانه و در فعالیت‌های هنری‌ام مثل تئاتر از نام «شهرزاد» استفاده کنم. با همین نام هم وارد سینما و تئاتر شدم.

سال 1336 به عنوان شاگرد کلاس تئاتر تهران، وارد این حرفه شدم. همچنین ورودم به سینما هم با ایفای نقش کوتاهی در «آسمان جل» آقای وحدت بود. در کل من فقط شش فیلم قبل از انقلاب بازی کرده بودم اما الان اگر برخی سایت‌ها را ببینید، مشاهده می‌کنید که 33، 34 فیلم برایم ذکر شده است!

حتی سال تولد من را هم به اشتباه 1316 ذکر کرده‌اند. آنطور که من متوجه شدم، این تاریخ تولد برای خانمی با نام فخری یا فخرالزمان (نام فامیلی‌شان را نمی‌دانم) بوده که با نام «شهرزاد» در تئاتر و فیلم‌های آقای عنایت‌الله بایگان بازی می‌کردند!»

من کِی در «قیصر» بازی کردم؟!

در سایت‌ها نوشته‌اند که در «قیصر»، «داش آکل»،‌ «قلندر»، «تنگنا» و شاید چند فیلم دیگر بازی کرده‌ام در حالی که این‌طور نبود و در واقع من را با خانم کبری سعیدی اشتباه می‌گیرند
فضل‌اللهی: « برایم جالب است که در تمام این سال‌ها هیچ‌کس نپرسید که تو این فیلم‌ها را کِی بازی کردی؟! مثلا در سایت‌ها نوشته‌اند که در «قیصر»، «داش آکل»،‌ «قلندر»، «تنگنا» و شاید چند فیلم دیگر بازی کرده‌ام در حالی که این‌طور نبود و در واقع من را با خانم کبری سعیدی اشتباه می‌گیرند. من قبل از انقلاب تنها در شش فیلم «آسمان جل»، «قاصد بهشت»، «شانس و عشق و تصادف»، «عسل تلخ»، «کلید» و «فرار» ‌بازی کرده‌ام.

باور کنید بارها سعی کرده‌ام با مسوولان این سایت‌ها تماس بگیرم و بگویم که این اشتباه را درست کنند اما هیچ‌کس پاسخگو نیست. از طریق سایت که اصلا به ایمیل‌ها و پیغام‌هایم جواب ندادند. چندین پیغام و پسغام هم داده‌ام ولی کسی محل نگذاشت. شاید بعضی‌ها بپرسند "خُب این چه اشکالی دارد و اصلا چه اهمیتی دارد؟" اما برای یک هنرمند رزومه‌اش بسیار حیاتی است. ضمن آنکه من دلم برای آن بازیگرانی که به اشتباه اسم من را جایشان نوشته‌اند می‌سوزد، بالاخره آن‌ها هم زحمت کشیده‌اند. آن‌ها هم دل‌شان به رزومه‌شان، خوش است. مگر هنرمند چه چیز دیگری غیر از کارنامه‌کاری‌اش دارد؟ »

در تیتراژی می‌نوشتند «شمسی فضل‌الهی» و در تیتراژ دیگه «شهرزاد فضل‌الهی»!

فضل‌اللهی: « «شهرزاد» نامی بود که مرحوم مادرم مرا با آن صدا می‌زد و اصرار داشت که از آن در کارهایم استفاده کنم. تا سال 41 که می‌خواستم به رادیو بروم، رییس آن موقع رادیو به مادرم گفت "چرا می‌خواهید اسم خوب دخترتان را عوض کنید؟ بگذارید با اسم خودش در حرفه‌اش شناخته شود" و مادرم هم دید، حرف منطقی‌ای می‌زند و قبول کرد و از آن به بعد دیگر با نام «شمسی فضل‌اللهی» کار می‌کردم. البته این هم باعث نشد که اشتباه‌ها کاملا تمام شود، چون یادم می‌آید در تیتراژ فیلم‌های «فرار» و «کلید» ‌همین اشتباه تکرار شد. در تیتراژ یکی از آن‌ها نوشته بود «شهرزاد فضل‌اللهی» و در دیگری «شمسی فضل‌اللهی». بعد از «کلید» هم که دیگر از سینما بیرون رفتم و ترجیح دادم در همان رادیو و تئاتر ادامه فعالیت بدهم.»

«کلید» خیلی اذیتم کرد و ترجیح دادم در سینما کار نکنم

فضل‌اللهی: « در فیلم «کلید» آقای محمد نوذری، من و «گریگوری مارک» نقش‌های اول را داشتیم. فیلم را شروع کرده بودیم که آقای نوذری سرطان گرفت، فوت کرد و کار خوابید. خیلی غصه داشتیم چون آقای نوذری هم فیلمبردار و هم کارگردان خوب و خوش‌فکری بود. تهیه‌کننده خیلی دنبال کسی می‌گشت که بتواند به اندازه ایشان خوش‌ فکر باشد و در نهایت با آقای ژرژ لیشچنسکی لهستانی توافق کرد و کار را دوباره کلید زدیم. پس از چندی، آقای ژرژ هم مریض شد و فوت کرد و دوباره کار تعطیل شد. جالب است که آن زمان مادرم می‌گفت: "بهشان بگو صدقه بدهند و قربانی کنند که کارشان پیش برود، مگر این کارها را بلد نیستند؟!"

در هر صورت کار به کارگردان سوم، یعنی آقای شباویز سپرده شد و ایشان «کلید» را تمام کرد. تا اینجایش خیلی اذیت شده بودیم و فکر می‌کردیم دیگر راحت شدیم اما وقتی فیلم را دیدم واقعا مبهوت مانده بودم. چون یکسری از سکانس‌هایی که قبلا نداشتیم را در تدوین مشاهده می‌کردم و آنچه می‌دیدم اصلا با آنچه در فیلمنامه خوانده بودم همخوانی نداشت! همین شد که تصمیم گرفتم، دیگر فیلم بازی نکنم و به تئاتر، رادیو و کار دوبله‌ام مشغول باشم.


شمسی فضل‌اللهی

البته تصمیمم هم مثل بعضی از بازیگران فعلی نبود که خداحافظی می‌کنند و چند وقت بعدش دوباره می‌آیند جلوی دوربین. حتی یادم می‌آید سال 42 برای مذاکره به دفتر آقای گلستان رفتم و زنده‌یاد فروغ فرخزاد هم آنجا بود. آقای گلستان به من گفت: «من و آقای غفاری داریم یک فیلم می‌سازیم که می‌خواهیم تو در آن بازی کنی» اما تجربه تلخ «کلید» اجازه نداد که قبول کنم. در واقع بعد از فیلم «کلید» تا سال 64 - 65 دیگر فیلمی بازی نکردم.»

ازدواج، بچه‌داری و وسوسه‌بازی در سینما

وقتی از او می‌پرسیم که در تمام آن 22، 23 سال وسوسه نشدید که در فیلمی بازی کنید، اول می‌خندد و پاسخ می‌دهد: سرم خیلی شلوغ بود و اصلا وقت نمی‌کردم که وسوسه شوم! (خنده)

فضل‌اللهی: «من سال 43 ازدواج کردم و بچه‌دار شدم. آن‌موقع کار دوبله و تئاتر انجام می‌دادم و طبیعتا بچه‌داری هم خیلی وقتم را می‌گرفت. آن زمان می‌خواستیم با آقای پرویز پورحسینی کار جدیدتری در تئاتر نسبت به آنچه انجام می‌شد، انجام بدهیم بنابراین با خانم شهرو خردمند، اولین نمایشنامه‌ی کارگاه به نام «تشنگی و گشنگی» اثر اوژن یونسکو را با کارگردانی آربی آوانسیان تمرین می‌کردیم. واقعا فعال بودم و وقت وسوسه شدن برای بازی در فیلم را نداشتم.

هنر مثل بچه آدم است که باید بزرگش کنی. همه می‌توانند خوب بچه‌داری کنند؟ نه!

 شمسی فضل‌اللهی از معدود هنرمندانی است که در طول دهه‌های فعالیت حرفه‌ای‌اش، بازی در تئاتر و سینما را تجربه کرده، سال‌ها پشت میکروفن رادیو نشسته و یکی از دوبلور‌های حرفه‌ای و پیشکسوت ایران نیز به‌حساب می‌آید که صداپیشگی «بامزیِ» دوست‌داشتنی، تنها یکی از نقش‌آفرینی‌های هنرمندانه‌اش است.

فضل‌اللهی: «من خدا را شکر می‌کنم که چنین موقعیتی به من داد. استعدادم هم طوری بود که توانستم خودم را در سینما، تئاتر، رادیو و دوبله نشان دهم و تجربه خوبی کسب کنم. واقعا نمی‌توانم، بگویم کدامش را بیشتر دوست داشتم یا دارم. برای یک هنرمند، هنر مانند بچه‌هایش هستند که در زندگی‌اش رسوخ می‌کند. یک مادر وقتی صبح از خواب بیدار می‌شود، دیگر فکر نمی‌کند که به بچه‌اش باید برسد و غذا بدهد و... . این‌ها کارهای روزمره‌اش است. هنر هم همین است. یک‌وقت‌هایی می‌شود که نشسته‌ام جلوی تلویزیون و کارهایم را انجام می‌دهم، یکهو خیلی ناخودآگاه به ذهنم می‌آید که ای وای! من دو روز است که متن تئاترم را تمرین نکرده‌ام، مثل اینکه یادم می‌افتد که باید به پسر یا دخترم زنگ بزنم.

یادم می‌آید خیلی وقت قبل، آقای اکبر نبوی (کارشناس سینما و روزنامه‌نگار قدیمی) از من پرسید که «بازیگری چه حسی است؟» گفتم شاعر چگونه شعر می‌گوید؟ اصلا شاعر کیست؟ چرا من و شما نمی‌توانیم کار شاعر را انجام دهیم؟ او با همان کلماتی که ما استفاده می‌کنیم، شعر می‌گوید در حالیکه ما در جمله‌سازی‌اش هم مشکل داریم!

کار خود شما، روزنامه‌نگاری هم همین شکل است، خیلی‌ها سواد دارند اما مگر این دلیل می‌شود که روزنامه‌نگار شوند؟! قطعا خیر. سختی دارد، دوندگی‌ دارد، کار دارد، علاقه می‌خواهد. بازیگری هم مثل همین‌ کارهاست.

من فکر می‌کنم باید یک توانایی‌هایی در درون افراد باشد. اگر اتفاقات درون آدم‌ها با حرفه‌شان سازگار شود، آن‌وقت شکوفا می‌شوند؛ می‌شوند خیلی از هنرمندان بزرگ معاصر که می‌شناسیمشان.

توانایی باید در درون آدم باشد. توانایی روزنامه‌نگاری در درون شماست و توانایی بازیگری در درون من. من براساس ضمیر ناخودآگاهم هرچه می‌بینم را تحلیل می‌کنم که چگونه باید بازی‌اش کنم. البته این بدین‌معنی نیست که مردم را زیرنظر بگیریم که چگونه رفتار می‌کنند، نه. اثر رفتار افراد روی ذهن یک بازیگر باقی می‌ماند و وقتی در آینده بخواهد نقشی بازی کند، از مجموعه الگوهایی که در پَسِ ذهنش نقش بسته استفاده می‌کند.»

کدام کارم را بیشتر دوست دارم؟ واقعا نمی‌دانم!

فضل‌اللهی: برایم خیلی سخت است که بگویم از کدام کارم بیشتر لذت می‌برم. چون برای من «لحظه‌های کار» لذت‌بخش است. می‌خواهید بدانید کدام برایم لذت‌بخش‌تر است؟ فقط یک پاسخ دارم که بگویم: لحظه‌ای در رادیو که قطعه‌ای را به‌خوبی اجرا می‌کنم، لحظه‌ای در سینما که سه، دو، یک می‌گویند و نقشم را درست بازی می‌کنم، لحظه‌ای در تئاتر که روی صحنه هستم و دیالوگم را مطمئن و با حس درست می‌گویم و لحظه‌ در دوبله که متوجه می‌شوم صدایم با لب، دهن، حرکت ماهیچه‌های صورت و حتی نوع نگاه شخصیتی که به‌جایش حرف می‌زنم سینک است، این‌ها لحظات لذت‌بخش کار من در 60 سال گذشته است. نمی‌توانم بگویم کدامش بیشتر، همه‌شان لذت‌بخش هستند.

بدون دستمزد با پرویز فنی‌زاده، محمود دولت‌آبادی و... در گروه تئاتر پیتر بروک کار می‌کردیم

شمسی فضل‌اللهی هنوز هم دوست دارد تئاتر بازی کند و چندباری سفارش می‌کند که هوای «دایی وانیا» اکبر زنجانپور که در آن بازی می‌کند را داشته باشیم. او می‌گوید یکی از دل‌مشغولی‌های روزانه‌اش تمرین متن «دایی وانیا»ست و از این‌کار لذت می‌برد. فضل‌اللهی همچنین می‌گوید یکی از آغازکننده‌های کارگاه نمایش بوده و همین باعث می‌شود خاطره‌هایی از جشن هنر و مباحثه‌ و جدلی که با آربی آوانسیان کرده است را یادش بیاید...

فضل‌اللهی:« من و چند نفر دیگر آغازکننده کارگاه نمایش که بعدا تئاتر شهر به‌خاطرش ساخته شد، بودیم. البته من دو سال و اندی بیشتر در آن گروه باقی نماندم اما به‌هرصورت یکی از اعضای تیم اولیه شکل‌گیری «کارگاه نمایش» بودم. از آن موقع خیلی خاطرات خوبی دارم اما مسائلی پیش آمد که سال 48 از کارگاه خداحافظی کردم و دیگر برنگشتم. یادم هست آن موقع من بچه کوچک داشتم و با گروه، برای اجرا به شیراز رفته بودم. یادش بخیر! آربی (آوانسیان) کارگردان با ذوق و واردی بود که سر موضوعی درباره برداشتن گام‌های بیشتر برای آسایش بازیگران مباحثه و جدلی داشتیم.


شمسی فضل‌اللهی
در هر صورت من از کارگاه نمایش جدا شدم. گذشت تا وقتی‌که «پیتر بروک» به ایران آمد و می‌خواست گروهی 15 نفره را برای یک نمایش جمع کند. آن‌موقع او از بچه‌ها، سراغ من را گرفته بود که فلانی کجاست؟ در نهایت تست دادم و وارد تیم «پیتر بروک» شدم.

تیم خیلی خوبی دور هم جمع شده بودیم. الان اسامی همه بچه‌ها یادم نیست اما پرویز فنی‌زاده، محمود دولت‌آبادی، سیاوش طهمورث، داریوش فرهنگ، فهمیه راستکار، رضا کرم‌رضایی، شکوه نجم‌آبادی، نوذر آزادی و چند نفر دیگر در تیم بودیم. پرویز صیاد هم در تیم ما بود که البته بیشتر گروه تعزیه‌اش را جمع و جور می‌کرد، چون آقای بروک اعتقاد داشت که تعزیه هنر نمایشی اصیل ایرانی است.

آن زمان، من بچه کوچک داشتم اما بدون اینکه دستمزدی بگیرم، دو ماه و نیم هر روز 6 - 7 ساعت با گروه تمرین می‌کردم. نهایتا دیدم نخیر! انگار نه‌تنها از دستمزد خبری نیست، بلکه معلوم نیست که اصلا می‌خواهند چه‌ کار کنند؟! به‌خاطر همین هم پیغام دادم که دیگر کار نمی‌کنم. آن‌موقع چند نفر دیگر مانند آقایان فنی‌زاده و دولت‌آبادی و من و خانم نجم‌آبادی کار را رها کردیم.»

با فروغ دوست بودیم / محمود دولت‌آبادی بازیگر بااستعدادی بود

فضل‌اللهی: «حالا که درباره آن موقع‌ها صحبت کردیم و اسم چند نفر را آوردیم، بگذارید این را هم بگویم. وقتی من برای مذاکره به دفتر آقای گلستان رفتم، «فروغ» هم آنجا بود. پس از چندی ایشان جزو دوستان خانوادگی ما شدند. ما در فامیل‌مان چند نویسنده و شاعر داشتیم که یکی از آن‌ها مرحوم جلال خسروشاهی بود که که بعدها کتابی درباره فروغ نوشت.

من از «فروغ» کوچک‌تر بودم اما محبت، احترام، دوستی و هم ‌ذوقی داشتیم. او هم بازیگری و گویندگی فیلم را بسیار دوست داشت و در دوبلاژ «مهر هفتم» اینگمار برگمن هر دو حضور داشتیم. نمایش «کلفت‌ها» را هم مدت‌ها با کارگردانی آقای محصص تمرین کردیم. وقتی فکر می‌کنم، می‌بینم خاطرات بسیاری زیبایی با او داشتم که حتی از ذهن گذراندنش هم برایم جذاب است.

آقای دولت‌آبادی هم قابل تحسین هستند و دوست‌شان دارم. نمی‌توانم بگویم خدا را شکر که ایشان بازیگری را رها کرد و به سراغ نویسندگی رفت، چون واقعا بازیگر بااستعدادی بودند. به‌نظرم همین که ایشان هم در بازیگری و هم در نویسندگی استعداد خود را نشان داده مُبیّن این است که عرصه‌های هنری خیلی هم از یکدیگر بیگانه نیستند.

در کل وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم دوستان خوبی داشتم و از این موضوع خیلی راضی هستم، دوستانی که برایم خاطرات خوبی به جا گذاشته‌اند.»

اولین باری که به رادیو رفتم عاشقش شدم / بعد از 50 سال صدای زنده‌یاد نوذری را شناختم اما صدای خودم را نه!

هرچقدر هم که اصرار داشته باشد نمی‌تواند از میان سینما، تئاتر، رادیو و دوبله یکی را انتخاب کند اما وقتی می‌خواهد درباره رادیو صحبت کند، چشمانش برق می‌زند. او مانند جوانی که چند ماهی است که کارش را پشت میکروفون‌ رادیو شروع کرده برای تعریف کردن از آن، ذوق و هیجان دارد.

فضل‌اللهی: «یادم می‌آید 18- 19 سالم بود که با آقا و خانم اسکویی نمایش «اتوبوسی به‌ نام هوس» را کار می‌کردم. آن زمان افراد مختلفی به دیدن نمایش می‌آمدند. در یکی از شب‌های اجرا، گروهی از وزارت فرهنگ و هنر برای دیدن نمایش آمدند که پهبد (داماد محمدرضا شاه و وزیر فرهنگ آن زمان) هم در میان آن‌ها بود. ایشان وقتی کار را دیدند به آقای اسکویی گفتند که «فلانی غیر از اینکه خوب بازی می‌کند، صدای خوبی هم دارد که باید از آن استفاده کند. ما آنجا فیلم‌هایی داریم که فکر می‌کنم با صدای ایشان خوب بشوند».

من که 18 – 19 سالم بود، خیلی متوجه نشدم که منظورشان چه بود. گفتم بروم که چه بشود، ولش کن! اما در نهایت رفتم و گفتند که اگر فیلم‌هایی ساختیم که به صدای شما می‌خورد صدای‌تان می‌کنیم. من هم گفتم آدم نقد را ول نمی‌کند و نسیه را بچسبد و برگشتم سرکارم!

چند شب بعد از آن، یک گروه از رادیو برای دیدن نمایش‌مان آمدند و آن‌ها هم گفتند صدایت برای رادیو خوب است. گفتم، بروم ببینم رادیو چه شکلی است، همان یک نگاه باعث شد عاشق کار در آنجا شوم. برایم جالب بود که همه آن‌جا تند تند نمایشنامه می‌خواندند و بعد هم سریع کار به نتیجه می‌رسید برعکس تئاتر که دو سه ماه باید برای خواندن یک نمایشنامه وقت می‌گذاشتیم. (خنده)»

گفتم بروم ببینم رادیو چه شکلی است، همان یک نگاه باعث شد عاشق کار در آنجا شوم. برایم جالب بود که همه آن‌جا تند تند نمایشنامه می‌خواندند و بعد هم سریع کار به نتیجه می‌رسید برعکس تئاتر که دو سه ماه باید برای خواندن یک نمایشنامه وقت می‌ذاشتیم
من خیلی خاطرات خوبی از رادیو دارم اما نقد‌ترینش مربوط به زنده‌یاد منوچهر نوذری است. ما سال 39 با هم یک نمایشنامه‌ای کار کردیم که خیلی دوستش داشتم. یکی دو سال قبل رادیو بودم که بچه‌ها همان نمایش را برایم گذاشتند که گوش کنم. باور کنید وقتی خیلی دقت کردم فقط توانستم صدای زنده‌یاد نوذری را تشخیص بدهم! باورم نمی‌شد که صدای نقش مقابلش برای من باشد! انرژی صدایم خیلی متفاوت بود. نمی‌توانید حتی تصور کنید که چقدر شنیدن آن نمایشنامه برایم لذت‌بخش بود.

ببینید! رادیو آنقدر تجربه‌های خوبی به آدم می‌دهد که حتی حدس نمی‌زنید. رادیو مثل یک قیف دهن‌گشاد با یک خروجی کوچک است که دائم باید پر شود تا بتوانید از آن‌سو چیزی به‌دست بیاورید. کلی باید زحمت بکشید که قیف پر شود و همین تلاش، هیجانی وصف‌ناشدنی را به‌دنبال دارد.

صحبت درباره سال‌های بیکاری؛ تنها دقایقی که خنده را از روی لبان مادربزرگ خشک می‌کند

شمسی فضل‌اللهی که پس از سال 41-42 ترجیح‌ داده بود به‌جای بازی در فیلم‌های سینمایی به تئاتر، رادیو و صداپیشگی مشغول باشد، با «شیرسنگی» مسعود جعفری‌جوزانی در سال 65 دوباره به سینما بازگشت. پرسش درباره دلیل بازگشت به سینما، او را یاد خاطرات دو سه سال بیکاری‌اش می‌اندازد و ناگهان خنده از روی لبانش خشک می‌شود؛ گویا برای مادربزرگ چیزی سخت‌تر از بیکار نشدن نیست.

فضل‌اللهی:« من سه سالی را با شوهر و بچه‌هایم هندوستان زندگی می‌کردیم اما سال 58 به ایران برگشتیم. فکر می‌کردم مگر می‌شود زندگی در میان غریبه‌ها خوش بگذرد؟ حتی اگر هندوستان را کشوری فوق‌العاده می‌دانستم، اما نمی‌توانستم در حس مردم آنجا شریک باشم.


شمسی فضل‌اللهی
ایران که برگشتم تا چند سالی اصلا هیچ‌کاری نبود و زندگی‌ من و بچه‌هایم خیلی سخت می‌گذشت. خیلی دوست داشتم کاری کنم اما موقعیتی ایجاد نمی‌شد تا اینکه سال 60، خانم آذردانشی را در خیابان دیدم و ایشان پرسید چرا کار نمی‌کنی؟!‌ من هم گفتم مگر کار هست؟! ایشان آن موقع رفت و چند روز بعدش خانم رفعت هاشم‌پور برای یک کار دوبله تماس گرفت. من همین چیز‌ها را دیده‌ام که می‌گویم آدم‌ها می‌توانند به درد همدیگر بخورند؛ چیزی که متاسفانه امروز دیگر درحال فراموشی است.

بالاخره رفتم سر کار و وضعیتم داشت بهتر می‌شد که خانم ثریا قاسمی تماس گرفت و گفت تو دوست نداری بیایی رادیو؟ باور کنید خیلی خوشحال شدم چون من رادیو را خیلی دوست داشتم. رفتم رادیو. آقای ارگانی مسئول وقت رادیو، مرد خیلی شریفی بود که از ذهنم بیرون نمی‌روند. ایشان من را دوباره وارد رادیو کردند و کارها کم کم روی غلتک افتاد.

سال‌های سختی بود اما واقعا وقتی به آن موقع فکر می‌کنم می‌بینم، آن چند دوست چقدر مرا که تحت‌فشار قرار داشتم خوشحال کردند. بگذریم. »

لذت حضور در «یه‌حبه قند» و یک گله از میرکریمی

«یه حبه قند» یکی از خاطره‌انگیزترین فیلم‌هایی که او پس از انقلاب در آن ایفای نقش کرده است، که به گفته خودش خاطرات خوبی از آن دارد؛ خاطراتی که با یک گله از رضا میرکریمی همراه است.

فضل‌اللهی: «از این فیلم خاطرات خیلی خوبی برایم باقی مانده اما دوست دارم قبل از آنکه درباره خوبی‌هایش صحبت کنم یک چیزی را بگویم.

در «یه حبه قند»، آقای میرکریمی صدای من را عوض کرد و یک صدای محلی روی نقش گذاشت. بدون رودربایستی من از آن نوع عوض کردن صدایم راضی نبودم اما دلیل این عوض کردن را قبول دارم. چون تیم بازیگری مدت زیادی را روی لهجه تمرین کرده بودند اما من نتوانسته بودم چنین تمرینی داشته باشم و همین باعث شد لهجه یزدی را آنطور که باید در نیاورم.

بگذریم. «یه حبه قند» خیلی فیلم خوبی برای خود من بود. با خودم فکر می‌کردم دایی و زن‌دایی چه آدم‌های بزرگواری هستند چون آن‌ها مانند خانواده‌های قدیم چیزی برای خود نمی‌خواهند و تنها سعی می‌کنند بچه‌های‌شان را دور هم جمع کنند. آن پیرمرد و پیرزن هیچ چیز برای خودشان نمی‌خواستند و تنها حواس‌شان به بقیه بود، در حالی که آن‌ها هم می‌توانستند مثل خیلی از خانواده‌های امروزی فقط به فکر خودشان باشند. «یه‌ حبه قند» از این جهت خیلی برای من لذت‌بخش بود.»

«شب‌بخیر کوچولو»ی رادیو فضاسازی کودک داشت اما...

بخش پایانی گفت‌وگو با شمسی فضل‌اللهی، درباره سینمای کودک بود. او سال‌ها در رادیو، کارگردانی چند برنامه کودک را برعهده داشته و در سال‌های اخیر هم چند فیلم سینمایی برای کودکان بازی کرده که قرار است یکی از آن‌ها در جشنواره‌ی فیلم کودک امسال (1392) روی پرده برود. فضل‌اللهی درباره دلایل افت کیفی سینمای کودک دهه‌های 80 و 90 نسبت به دهه‌های 60 و 70 حرف‌های زیادی برای گفتن دارد؛ به‌قول خودش مثل مادربزرگی است که می‌تواند تجربه‌های زیادی را در این زمینه بازگو کند اما... .

فضل‌اللهی:« در سینما یا هر برنامه مخصوص کودک، مهم این است که فضای ارتباطی مناسبی هم با او فراهم شود. اگر بخواهم یک مثال عینی بیاورم، برنامه «شب‌ بخیر کوچولو»ی رادیو یکی از بهترین نمونه‌هاست که خیلی‌ها از آن خاطره دارند. آن برنامه، فضاسازی‌ای داشت که کودک را جذب می‌کرد درحالیکه الان آن فضاسازی یکی از حلقه‌های مفقوده سینمای کودک است.

به‌نظرم پارک‌های شهر باید سینمای مخصوص کودک داشته باشد. چه اشکالی دارد که یک سینمای کوچک 50 - 60 نفره مخصوص کودکان هم در همین پارک بسازند و فیلم‌های خوب را با قیمت‌های کم برای بچه‌های نمایش دهند؟
ضمن اینکه بگذارید خیلی بی‌رودربایستی از خودمان یک سوال بپرسیم: کودک باید در کدام سینما فیلم مخصوص به‌خودش را ببیند؟ مگر می‌توانید پدر و مادر را به‌راحتی راضی کنید که وقتی هر دو خسته و کوفته از سر کار آمدند، در آن ترافیک شدید عصر تهران یا شهرهای بزرگ، نصف شهر را با وسیله یا بودن وسیله طی کنند تا به یک سینما بروند و تازه کلی هم پول خرج کنند؟ متاسفانه ما بسترها را فراهم نمی‌کنیم و فقط می‌پرسیم چرا مخاطب سینمای کودک افت می‌کند؟!»

پیشنهادی برای رونق سینمای کودک: ساخت سالن‌های کوچک و مخصوص برای کودکان در پارک‌ها

فضل‌اللهی: من برای رونق سینمای کودک پیشنهادی دارم که امیدوارم روزی جامه‌ی عمل پوشانده شود. به‌نظرم پارک‌های شهر باید سینمای مخصوص کودک داشته باشد. مثلا در همین پارک قیطریه که روبروی خانه ماست، وسایل بازی متعددی برای کودکان گذاشته شده که خیلی خوب است و اتفاقا خیلی هم استقبال می‌شود. چه اشکالی دارد که یک سینمای کوچک 50 - 60 نفره مخصوص کودکان هم در همین پارک بسازند و فیلم‌های خوب را با قیمت‌های کم برای بچه‌های نمایش دهند؟ وزارت ارشاد باید برای یکی دو سال اول این طرح کمی پول خرج کند و بودجه اختصاص بدهد، اما قول می‌دهم که پس از چند سال، بخش خصوصی و تهیه‌کننده‌ها خودشان دنبال این هستند که سالن‌های کوچک و فیلم‌های خوب مخصوص کودک بسازند. این کار بچه را عادت می‌دهد که در جمع فیلم ببیند نه اینکه پدر یا مادر یک دی وی دی بگذارد و بچه جلوی تلویزیون دراز بکشد و فیلم ببیند. الان بروید پارک‌ها را ببینید، پُر از بچه است. همین‌ها اگر سالن کوچک مخصوص کودک داشته باشند، فیلم هم می‌بینند. مگر ما نمی‌گوییم باید مردم را برای سینما رفتن تربیت کنیم؟ اگر واقعا دنبال چنین کاری هستیم این راهش است.

برای کودک برخلاف بزرگسالان نمی‌توانید یک فیلمنامه پر از چاله و چوله بنویسید و اجرا کنید!

فضل‌اللهی: «ببینید! کار کردن با کودک یا برای کودک تجربه می‌خواهد. شما نمی‌توانید مانند فیلم‌های بزرگسالان، یک فیلمنامه پر از چاله و چوله بنویسید و بدهید دست بازیگر که اجرا کند. یک اشتباه اخلاقی یا اجتماعی داشته باشید، روی ذهن کودک تاثیر می‌گذارید. کار در سینمای کودک بلدی می‌خواهد.

من خودم را کوچک تمام کسانی می‌دانم که در این حرفه کار کرده‌اند و تجربه‌های بزرگی دارند اما ما هم در بخشی از عمرمان هستیم که شاید لازم باشد تجربیات‌مان را بگوییم. مثل مادربزرگی که ممکن است نوه‌اش حرفش را گوش نکند اما او باید تجربه‌اش را بگوید. به‌هر صورت سینمای ما دیگر کم سن و سال نیست که بخواهد در بخشی مانند سینمای کودک با سعی و خطا کار کند.

واقعا خوشحال نمی‌شوم که ما امروز فقط چند کارگردان یا بازیگر حرفه‌ای سینمای کودک داریم. در حالی که می‌بایست پس از آن سال‌ها (دهه 60 و 70) که سینمای کودک‌مان در اوج بود، حرکتی صعودی می‌داشتیم نه نزولی.


شمسی فضل‌اللهی
مگر ما برای اعتلا به این دنیا نیامده‌ایم؟ پس چطور دل‌مان می‌آید بی‌مسئولیت از کنار بعضی چیزها رد شویم؟ واقعا من معنی اینکه فیلمی ساخته می‌شود و می‌گویند: «بد نشد» را نمی‌فهمم. بد نشد یعنی چه؟! بد نشد یعنی خوب نیست، اما متاسفانه این بد نشدها هم در سینمای ما زیاد شده و هم در سینمای کودک‌مان.

چه کسی گفته می‌خواهم بازنشسته شوم؟

گفت‌وگو تقریبا پس از سه ساعت تمام شده است، میوه‌ تعارف می‌کند و می‌گوید:" خسته شدید‌ها". انگار نه‌انگار که ما باید به او خسته نباشید بگوییم! همین باعث می‌شود به شوخی بگوییم: نمی‌خواهید بازنشسته شوید؟! پرسشی که با پاسخی کوبنده مواجه شد! "چه کسی گفته می‌خواهم بازنشسته شوم؟"

فضل‌اللهی:« الان صبح‌ها فردوسی‌خوانی و حافظ‌خوانی در جمع دوستان خودمان داریم. چند دوست هستیم که جمع می‌شویم و بعضی صبح‌ها با هم اشعار این دو بزرگ را می‌خوانیم که خیلی لذت‌بخش است و البته چون باید از قبل مطالعه کنم خیلی وقتم را می‌گیرد.

رادیو هم می‌روم که البته بودجه‌شان کم شده است. الان در رادیو کاری دارم که در واقع سال 41 یا 42 شروع شده بود. آن زمان برای اولین‌بار برنامه «فرهنگ مردم» را اجرا کردم اما چون کار خیلی سختی بود و وقت نمایشنامه‌خوانی‌ام را می‌گرفت، آن را کنار گذاشتم. تا اینکه سال 62، 63 یا 64 با آقای صارمی دوباره آن برنامه را کلید زدیم و هنوز هم پس از سال‌ها با آقای محسن رفیعی اجرایش می‌کنیم.

متأسفانه نمایش‌هایم در رادیو از بین رفت و برنامه کودک هم که دیگر کمتر در رادیو اجرا می‌شود، اما همین تعداد برنامه کم هم برایم خیلی دوست‌داشتنی است.

ضمن آنکه این‌ روز‌ها درحال تمرین متن نمایش «دایی وانیا»ی آقای اکبر زنجان‌پور هستم که کار بسیار زیبایی است. واقعا آقای زنجان‌پور انرژی خوبی برای کار دارد و همین باعث می‌شود که شما هم ترغیب شوید. فعلا این‌ها برنامه روزانه‌ام است تا ببینیم بعدا خدا چه می‌خواهد!»

منبع: ایسنا
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین