|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۵:۵۳
کد خبر: ۵۳۲۷۰
تاریخ انتشار: ۱۶ تير ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۴
در پرونده هسته‌اي اوباما تلاش دارد هر طوري هست از نظر ديپلماتيک مسئله را با ايران حل کند نه اينکه هزينه‌هاي نظامي يک درگيري با ايران کم باشد و آن مساله نباشد؛ نه چون در جاي خود بسيار مهم است ولي اهميت حياتي اين است که ايران نبايد در منطق رو در رويي با آمريکا در آينده جهان قرار گيرد.
2080متر بالاتر از سطح دريا در يکي از مرتفع ترين مجموعه‌هاي علمي کشور دکتر مهدي مطهرنيا در قامت يک آينده پژوه يا بنا به تعريف خويش باريخشناس به رصد روندهاي نظام بين‌الملل مي‌پردازد، مطهرنيا که در کارنامه خود سمت مشاور سياسي نهاد نمايندگي ولايت فقيه در وزارت دفاع در دوران اصلاحات، سردبيري مجله دفاع و کارشناس سياسي - دفاعي معاونت دفتر مطالعات دفاعي وتاليف کتب مختلف در حوزه سياست، بين‌الملل و امنيت دارد، روزهاي پرکاري را سپري مي‌کند چرا که به گفته او جهان در حال گذار به عصر جديدي از مناسبات بين‌المللي است به همين دليل آقاي دکتر و همکارانش در تلاش براي فهم بهتر روندهاي جهاني، نظريه‌پردازي و طراحي سناريو براي آينده روابط ايران وجهان بويژه ايالات متحده هستند، امري که امروزه با توجه به پيچيدگي‌هاي سياسي و امنيتي پيرامون قدري سخت‌تر از گذشته مي‌نمايد، از همين رو براي آشنايي با رهيافت مورد نظر ايشان در خصوص نظم بين‌المللي‌،روابط ايران وآمريکا،چرايي نياز آمريکا به رابطه با ايران؛ موقعيت ژئوپليتيک و استراتژيک ايران، نظريه ‌هارتلند و عملکرد و ضعف دستگاه ديپلماسي کشورمان و آنچه که بين ايران و غرب درحال وقوع است به گفت‌وگو نشستيم .اين کارشناس مسائل بين‌المللي معتقد است بعد از فروريختن ديوار برلين و بلوک شرق هدف آمريکا در مناسبات بين‌المللي تغيير کرده هدف اصلي به آسياي خاوري نقل مکان پيدا کرد يعني کنترل آسيا به ويژه محدود سازي قدرت چين در آسيا و سپس در صحنه بين‌المللي‌، محدود کردن قدرت چين در صحنه آسيا نيازمند محاصره ژئوپليتيکي چين بود و از اين رو آمريکا در پي ايجاد يک نيم دايره حلالي شکل دور چين است و براي کامل کردن اين حلال به ايران نياز دارد.مطهري نيا با بيان اينکه نوهارتلند جزئي از‌هارتلند بزرگ است افزود: نوهارتلند شامل خليج فارس و فلات ايران است، بخش سوم از اين‌هارتلند بزرگ،‌ هارتلند اوليا و تبت است. اين سه ‌هارتلند نو‌، نو‌هارتلند و‌هارتلند اوليا کمربند طلايي قدرت براي شکل دادن به نظم آينده جهاني است.وي معتقد است پرونده هسته‌اي بهانه‌اي است براي ايجاد پيوند ميان منطق سياسي و اراده سياسي آمريکا براي ساخت آينده جهان با ژنوم ژئوپليتيک که در عصر حاضر قلب‌ هارتلند بزرگ است.وي همچنين گفت: دهه آينده ايران و آمريکا متناسب با وزن و عيار هر‌کدام در نظم منطقه‌اي و نظام بين‌الملل شرکاي استراتژيک خواهند بود.در قسمت ديگر اين مصاحبه مطهري نيا با تاکيد بر کد‌گذاري ژئوپليتيک در دستگاه ديپلماسي گفت: سياست خارجه ايران در 30 ساله اخير کد‌گذاري ژئوکالچريک و کد‌گذاري ايدئولوژيک کرده و در کد‌گذاري ژئوپليتيک خود اشتباه کرده است.

در ادامه بخش نخست گفت‌وگوي دکتر مهدي مطهرنيا را با «مردم‌سالاري» مي‌خوانيم:

آقاي دکتر شما نظريه‌اي را تحت عنوان نوهارتلند و‌هارتلند نوين و‌هارتلند اوليا، ارائه داده‌ايد؛ آيا اين ايده بر پايه نظريه‌هالفورد مکيندر و پس از آن نيکولاس اسپايکمن است که خاورميانه‌اي که شما به عنوان نوهارتلند اسم‌گذاري مي‌کنيد به عنوان ريملند مي‌شناسد؟ همينطور وجه تشابه و افتراق تعريف جديد از‌هارتلند و تعريف قديم آن چيست و اينکه چه عاملي باعث مي‌شود خاور‌ميانه تبديل به‌ هارتلند نوين شود؟

در ابتداي بحث لازم مي‌بينم اين نظريه را توضيح دهم. به طوري که يک منطقه جغرافيايي به واسطه آنچه که ژنوم ژئوپليتيک خوانده مي‌شود از اهميت برخوردار مي‌شود.

ژنوم ژئوپليتيک به معناي نقشه جغرافيايي يک کشور هست که تاثير بسزايي در شکل بخشيدن به رفتار‌هاي نظام سياسي در نظام بين‌الملل داشته باشد.

وقتي از ژنوم ژئوپليتيک صحبت مي‌کنيم به طور مثال ايالات متحده آمريکا که از يک ژنوم ژئوپليتيک برخوردار بود دور از‌هارتلند ولي همواره موثر در‌هارتلند بازي کرده است.

از نظر جغرافياي زميني در واقع موجوديت جغرافيايي آن دور از‌هارتلند بوده و اين دور بودن به واسطه ايجاد يک فضاي مماس اثر گذاري از منظر استراتژيک موجب شده که بتواند ازيک سو از مزيت‌هاي دور بودن استفاده کند و از ژنوم سياسي خود يعني تلاش براي تاثير گذاري سياسي بر نظام بين‌الملل از طريق سياست بين‌الملل و سياست خارجي وارد عمل شود .

بنابراين همانگونه که انسان‌ها مطابق با يک نقشه ژنتيکي عمل مي‌کنند جغرافيا و ساختار کشور‌ها نيز کد‌هاي ژنتيکي خاص خودشان را دارد و تا حدودي مي‌توانيم بگوييم کد‌هاي ژنتيکي راهبردي هم وجود دارد.

اين کد ژنتيکي راهبردي ژنوم ژئوپليتيک است که اگر بتواند ميان منافع و اهداف ملي يک کشور با يک بازيگر سياسي با ارزش‌ها و مزيت‌هاي متفاوت تطبيق ايجاد کند خواهد توانست تاثير گذار باشد .حالا از اين بحث استفاده مي‌کنيم و نظريه مکيندر تحت عنوان‌هارتلند را بررسي مي‌کنيم.

هارتلند در ديدگاه مکيندر اور آسيا بود اما اين دليل ندارد که وقتي او اين اعتقاد را دارد ما هم بگوييم‌هارتلند يک چيز ثابت هست و حتما آن ديدگاه را‌هارتلند جهان بدانيم بنابر اين جهان در حال شتاب است و امروزه بايد آنها را در جامعه مورد توجه قرار داد و در نظام بين‌الملل پي گرفت.

در وضعيتي که صحبت از‌ هارتلند است آيا باز مي‌توان گفت اورآسيا‌ هارتلند است؟يا با تغيير و تحولات جهان امروز در حوزه نظام بين‌الملل، سياست بين‌الملل وسياست خارجي کشورهاي که درگير درآن هستند بايد نگاه جديدي به ژنوم ژئوپليتيک جهان به نظام بين‌الملل داشته باشد؟

در اين ژنوم ژئوپليتيک نظام بين‌الملل هم اکنون‌هارتلند نو به وجود آمده است اين‌هارتلند نو محصول تغيير و تحولات است که در نظام بين‌الملل پس از فرو پاشي اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي توسط ابر قدرت رقيب و بلوک غرب يعني ايالت متحده آمريکا به وجودآمده در سال 1990 در يازده سپتامبر بود که بوش اول نظريه نظم نوين جهاني را مطرح کرد و پنج گذاره جدي در نظريه او مطرح شد .

دنيايي مملو از آزادي، انباشته از عدالت، آکنده از رفاه، دور از ترور، به رهبري ايالات متحد آمريکا پنج گذاره جدي در نظم نوين جهاني بوش اول را تشکيل داد. در اين وضعيت با فرو پاشي اتحاد جماهير شوروي دکترين امنيتي هفتم ايالات متحده تحت عنوان آزاد‌سازي با هدف فروپاشي شوروي به نتيجه رسيد و موفق شد و پس از فروپاشي اتحاد شوروي، آمريکا در پي آن برآمد که دشمن استراتژيک خود را باز تعريف کند ولي به خاطر ژنوم ژئوپليتيک و ژنوم اراده سياسي اش و تلاقي اين دو با هم براي گسترش قدرتش به آسيا،‌هارتلند نو تغيير پيدا کرد . آمريکا از اروپا گذشته بود وديوار برلين را فرو ريخته بود؛ بلوک شرق فرو ريخته و ديگر اورآسيا هدف اصلي نيست .

هدف اصلي نقل مکان پيدا کرد به آسياي خاوري، يعني کنترل آسيا به ويژه محدود سازي قدرت چين در آسيا و سپس در صحنه بين‌المللي‌، محدود کردن قدرت چين در صحنه آسيا نيازمند محاصره ژئوپليتيکي چين بود.

ژنوم ژئوپليتيک و مفهوم ژنوم ژئوپليتيک ايجاب مي‌کرد که آمريکا چين را آن هم از نظر جغرافيايي و سرزميني محدود کند.اگرچه سيگنال‌هاي جديد و مولفه‌هاي جديد امنيت و نظام بين‌الملل کمتر به جغرافيا وابسته است ولي هنوز جغرافيا و ژئوپليتيک جايگاه اساسي دارد و اين ژنوم ژئوپليتيک ايجاب مي‌کرد که آمريکا به کنترل آسيا به ويژه کنترل شرق آسيا بينديشد‌،لذا‌هارتلند تغيير کرد و‌هارتلند نو به وجودآمد که من اين‌ هارتلند نو را بخشي از‌ هارتلند بزرگ مي‌دانم .بطوريکه‌هارتلند بزرگ از شاخ آفريقا ؛ليبي مصر وتا هندوستان ادامه دارد. سياست‌هاي آمريکا در چند دهه اخير و بعد از فروپاشي شوروي روي اين کمربند طلايي قدرت يعني‌هارتلند بزرگ تمرکز کرده است، بر اساس ژنوم ژئوپليتيک هم اين منطقه براي نظم دادن به آينده جهان مهم است.بخش خاورميانه‌اي آن به ويژه خاورميانه عربي در‌هارتلند نو قرار دارد که خود قسمتي از‌هارتلند بزرگ است.

نوهارتلند شامل خليج فارس و فلات ايران است، بخش سوم از اين‌هارتلند بزرگ،‌هارتلند اوليا و تبت است. اين سه ‌هارتلند نو‌،نو‌هارتلند و‌هارتلند اوليا کمربند طلايي قدرت براي شکل دادن به نظم آينده جهاني است که بوش اول در يازده سپتامبر 1990 ميلادي نظريه آن را در کنگره آمريکا بيان کرد که يک ژنوم ژئوپليتيک بسيار مهم براي نظم دادن به نظام آينده جهاني براساس هدف گذاري ايالات متحده آمريکا را ايجاد مي‌کند.

شما شوروي را دشمن استراتژيک ايالات متحده مي‌‌دانيد سوال اينجاست که آيا ايالت متحده آمريکا در اين نوهارتلند يا‌هارتلند بزرگ به دنبال ايجاد يک دشمن استراتژيک جديد است و طي دو دهه گذشته اين سناريو را دنبال کرده است و يا به قصد رسيدن به مزرهاي چين و منزوي سازي آن به دنبال يک متحد استراتژيک است؟

در‌ هارتلند بزرگ آمريکا‌،چند سياست را دنبال مي‌کند.ابتدا به دنبال «دگر استراتژيک» برآمد که بتواند به واسطه حامل قرار دادن اين دگر استراتژيک ژنوم سياسي خود را در بطن ژنوم ژئوپليتيک بکارد.در اين زمان بود که تئوري ‌هانتينگتن به وجود آمد (برخورد تمدن‌ها)چون با فرو پاشي اتحاد جماهير شوروي ديگر دولتي نبود که در حد و اندازه‌هاي «اوزر استراتژيک» ايالات متحده آمريکا قرار گيرد لذا ژنوم اراده سياسي آمريکا براي ساخت آينده نظام بين‌الملل بر‌اساس نيات تعريف شده و اهداف تدوين شده اين کشور در اتاق‌هايي که در دهه 1990 فعال شدند ايجاب مي‌کرد که يک «اوزر استراتژيک» بسازد که منطبق با منطقه هدف ژنوم ژئوپليتيکش وارد عمل شود در واقع منطقه هدف‌هارتلند بزرگ يا خاورميانه بود.

من نمي‌گويم خاورميانه‌، هارتلند بزرگ است من تبت را که به آن اضافه مي‌کنم مي‌گويم‌هارتلند بزرگ،‌هارتلند نو خاورميانه است و بخش مهمي‌ از اين خاور‌ميانه نوهارتلند است نه‌ هارتلند نو

آمريکا يک اوزر استراتژيک مي‌خواست ولي اين اوزر استراتژيک ديگر در حد و اندازه دولت نبود پس ‌هانتينگتن برخورد تمدن‌ها را تئوريزه کرد و در برخورد تمدن‌ها بر‌اساس ژنوم ژئوپليتيک‌هارتلند بزرگ از جنس دولت نبود و جنسيت تمدني داشت و آن از جنس اعتقادي و جنس باور‌ها وارزش‌ها بود چون آن منطقه يک دولتي نداشت که در حد و اندازه‌هاي کارکرد دولت آمريکا قرار گيرد.لذا آمريکا به پردازش تئوري برخورد تمدن‌ها پرداخت و براي آمادگي ذهني فاندامنتاليسم مطرح شد. بدون دخترم هرگز و شمشير اسلام فيلم شد و دلتا فورس به وجود آمد اين‌ها ذهن‌ها را آماده کرد اما باز بنيادگرايي مذهبي هم از منظر منطق عقل استراتژيک نمي‌توانست به تنهايي دشمن استراتژيک آمريکا و حمل کننده مشروعيت حضور آمريکا در منطقه خاور‌ميانه بزرگ باشد لذا واقعه اي بايد رخ مي‌داد که بتواند تعريف عملياتي از مفهوم برخورد تمدن‌ها بدست دهد.

از سال 1995 به بعد تنت رئيس سي آي اي مفهوم تروريسم را وارد ادبيات امنيتي آمريکا مي‌کند اسنادي هم موجود است ولي تروريسم هم سيال است نمي‌تواند بدون تعريف عملياتي و عيني مردم جهان و افکار عمومي ‌را بسيج کند .تروريسم آمده که يک پوشش بزرگتري باشد که فاندا منتاليسم و برخورد تمدن‌ها را بتواند تعريف ميداني و عملياتي کند .

به تعبير رورتي فيلسوف آمريکايي البته به درستي هم مي‌گويد ضد واقعه به نام يازده سپتامبر آمد بنابر اين ضد واقعه يازده سپتامبر با بزرگ نمايي منطق تروريسم و عمل تروريسم تا حدود زيادي اين خصيصه به خواست عملياتي شدن تعريف برخورد تمدن‌ها را داشته باشد و آمريکا با استفاده از همين معنا حضور خود و ظهور عيني خود بر‌هارتلند بزرگ را مشروعيت بخشيد.

بعد از يازده سپتامبر است که حمله به افغانستان و عراق صورت گرفت و آمريکا پايگاه‌هاي نظامي خود را در کل اين منطقه چند برابر مي‌کند و از اين رو اوزر استراتژيک يا دگراستراتژيک، منطق استراتژيک کالبدي براي حضور آمريکا در منطقه بود، اما يافتن شريک استراتژيک در منطقه براي آمريکا ديگر از منطق کالبدي استراتژيک ناشي نمي‌شود بلکه از منطق روح استراتژيک و يا روح منطقي استراتژيک نشات مي‌گيرد و مي‌خواهد درآن روح بدمد و در حضور کالبدي خود در منطقه ارواح موجود در منطقه را به خود پيوند زند يعني شريک استراتژيک موثر در منطقه پيدا کند شريک استراتژيک موثر در منطقه از نظر منطق نظم آينده جهان در‌هارتلند بزرگ و در غرب‌هارتلند نو که داراي ژنوم ژئوپليتک اصيل هم از منظر منطق جغرافيايي سياسي نظامي امنيتي اقتصادي حتي فرهنگي جز نوهارتلند و خليج فارس و فلات ايران نيست. لذا در منطق کالبدي استراتژيک‌اش روح استراتژيک ايجاب مي‌کرد که به نو‌هارتلند مسلط شود .اين مسلط شدن بر نو‌هارتلند مستلزم وجود ايران و فلات ايران و تهران است، مي‌بينيم که پرونده هسته‌اي از همان سالها مطرح مي‌شود و در واقع پرونده هسته‌اي بهانه اي است براي ايجاد پيوند ميان منطق سياسي و اراده سياسي آمريکا براي ساخت آينده جهان با ژنوم ژئوپليتيک که در عصر حاضرقلب‌هارتلند بزرگ است که اگر بتواند قلب‌هارتلند بزرگ را بگيرد مي‌تواند‌هارتلند اوليا يعني عقلش را نيزدر دراز مدت از آن خود کند،‌هارتلند اوليا همان تبت بام جهان است، اگر آمريکا بتواند بر تبت از نظر منطق استراتژيک تسلط پيدا کند قدرت قرن بيستم ايالات متحده آمريکا به عنوان ابر قدرت را داراي استمرار و پرستيژ بيشتري کرده است .

لذا اولويت استراتژيک آمريکا از منظر ژنوم ژئوپليتيک گرفتن نو‌هارتلند است. دقيقا اينجاست که حاضر است براي تسلط بر نو‌هارتلند، ‌هارتلند نو باقيمانده را از‌هارتلند بزرگ يعني خاورميانه عربي را به رقباي نزديک خودش که اتحاديه اروپا است واگذار کند.

به هر ترتيب اتحاديه اروپا در منطق قدرت جهاني جزو قدرت‌هاي بزرگ است و او هم جايگاه خود را مي‌خواهد بنابراين معتقد ام آمريکا حتي حاضر خواهد بود براي تسلط بر نو‌هارتلند از منظر ژنوم ژئوپليتيک بخش‌هايي از عراق را بدهد حتي بخش‌هايي از عربستان را بدهد اسرائيل تضعيف شود ولي خليج فارس و فلات ايران و جغرافياي خشکي پيوسته به خليج فارس مثل جنوب عراق و کويت و بخشي از عربستان منطقه نفوذ اصلي آمريکا باشد .

آمريکا در اينجا مي‌تواند اروپاي متحد را هم محدود کند بطوريکه از منظر ژئوپليتيک و ژئواستراتژيک در دستيابي جنوب اروپا با پيوند احتمالي ترکيه به اتحاديه اروپا به آب‌هاي آزاد را هم کنترل کرده هم توانسته منطق استراتژيک خودرا براي ساخت آينده جهان شکل دهد.

براي اين است که به عقيده من در پرونده هسته‌اي اوباما تلاش دارد هر طوري هست از نظر ديپلماتيک مسئله را با ايران حل کند نه اينکه هزينه‌هاي نظامي يک درگيري با ايران کم باشد و آن مساله نباشد؛ نه چون در جاي خود بسيار مهم است ولي اهميت حياتي اين است که ايران نبايد در منطق رو در رويي با آمريکا در آينده جهان قرار گيرد.

چرا که آمريکا بر‌اساس تئوري جوزف جوف شورکاي استراتژيک خود را براي نظم آينده جهان که هژمون مرکب است بازتعريف کرده است.کانادا، ژاپن، کره جنوبي‌، ايران و استراليا نيم دايره‌اي که آنسوي دنيا دور چين چيده مي‌شود و اين مثلثي که آمريکا دارد در افغانستان و حد فاصل تنگه هرمز و خليج عدن و در آب‌هاي شبه جزيره کره ايجاد مي‌کند نيم دايره حلال گونه بايد کامل شود و اين نياز وجود دارد تا براي تسلط بر‌هارتلند اوليا بر روي چين کنترل ژئوپليتيک داشته باشد. لذا کشورهاي منطقه‌هارتلند بزرگ و از منظر اولويت استراتژيک اهميت دارند و اهميت حياتي از آن نوهارتلند است و از نظر اولويت استراتژيک يعني هدف غايي هند و تبت است.

لذا اگر پرونده هسته‌اي ايران حل شود خواهيد ديد که همين داعش آرام آرام به آسياي شرقي و جنوب شرقي نقل مکان خواهد کرد، البته معتقدم موسس آمريکا نيست ولي مولف و استفاده کننده از اين تاسيس آمريکا است، براي توجيه و تفسير حضور جدي خود در منطقه آسياي شرقي در منطقه است.

اين در گرو مساله ايران است، مساله امروز ميان ايران و آمريکا نيست بلکه مساله نظم منطقه‌اي و آينده نظام بين‌الملل است و لذا اولويت استراتژيک آمريکا چيرگي نرم بر نو‌هارتلند است و بعد از آن با استفاده از اولويت استراتژيک دستيابي به اولويت استراتژيک يعني کنترل ‌هارتلند اوليا است پس از منظر کالبدي استراتژيک او به يک دگر استراتژيک نياز داشت اما از منظر روح استراتژيک و درون‌مايه استراتژيک او‌ خواهان اين است که ايران نقش ژاپن در آسياي جنوب غربي را در آينده ايفا کند.

با توجه به تعارضاتي که در شرايط فعلي بين ايران و ايالات متحده است هم به لحاظ ايدئولوژيک و هم به لحاظ سياسي اولا فکر مي‌کنيد چه راه حلي براي تحقق بخشيدن به اين روند وجود دارد و دوما فرآيند ايجاد اتحاد استراتژيک با توجه به مشکلات منطقه و مساله هسته‌اي که بالقوه مي‌تواند در ادوار مختلف رابطه ايران با اروپا و آمريکا را تحت شعاع قرار دهد چطور خواهد بود و چقدر زمان خواهد برد؟

ژنوم ژئوپليتيک تحت شرايطي اگر بتواند ميان منافع و اهداف ملي يک کشور با کشور ديگر يا بازيگر سياسي با ارزشها ي جغرافيايي کشور‌ها و بازيگران ديگر وابستگي ژئو پليتيک ايجاد کند بسياري از بحران‌ها را حل مي‌کند .

آنچه که شما مي‌گوييد بحران ميان ايران و آمريکا است، بحران‌هاي تو در تويي که اَتميزه شده است و در هسته مرکزي اين اتم بحران واژگان و در هسته مياني بحران گفتمان و در هسته بيروني بحران سياسي داريم و علاوه بر آن ريز بحران‌هايي که در هر يک از اين لايه‌ها قرار دارد با وجود همه اين موضوعات اما امروز بر اساس همين ژنوم ژئوپليتيک ميان منافع و اهداف ملي آمريکا با بازيگري به نام ايران که داراي ارزشها و مزيت‌هاي جغرافيايي هست همپيوندي ايجاد شده و همچنين به واسطه جايگاه ايران در منطقه نيز از منظر همين منطق ژنوم ژئوپليتيک نوعي هم جهتي و هم داستاني استراتژيک بين ايران و آمريکا ايجاد شده است.

امروز اگر آمريکا در افغانستان يک تهديد منطقه‌اي ‌به نام طالبان را از سر ايران برداشته و يک تهديد بزرگ به نام رژيم صدام را از سر ايران برداشته است و اگر داعش ساخته و پرداخته شده شمشيري است که اين تهديد را به ايران يادآور مي‌شود که اگر نخواهي از اين منطق ژنوم ژئوپليتيک پيروي کني ما صهيونيسم يهودي را کنار مي‌گذاريم و براي تو يک صهيونيسم اسلامي در 45 کيلومتري مرز‌هاي تو به نام داعش ايجاد مي‌کنيم و اتفاقا اينبار او بسيار سنتي تر به دين نگاه مي‌کند و جاذبه فراوانتري حتي در ميان نيرو‌هاي جوان اروپايي به منطق اسلام سنتي و راديکال دارد.

لذا در عين اينکه اين بحران‌ها وجود دارد ايران و آمريکا مانند يک خانواده استراتژيک مي‌مانند که فرزندان بسيار دارند و نمي‌توانند از يکديگر به راحتي جدا شوند اين ژنوم ژئوپليتيک و منطق استراتژيک موجب مي‌شود ايران و آمريکا در آينده از شرکاي استراتژيک هم باشند.

من بر‌اساس همين ژنوم ژئوپليتيک و همين منطق استراتژيک مي‌توانم بگويم دهه آينده ايران و آمريکا متناسب با وزن و عيار هر کدام در نظم منطقه‌اي و نظام بين‌الملل شرکاي استراتژيک خواهند بود، ولي معتقدم يک اراده‌اي از ژنوم ژئوپليتيک برمي‌خيزد که در نهايت هر دو بازيگر رو در رو را با وجود تمام اصطکاک‌ها و تمام لجبازي‌ها به سمت ايجاد يک فضاي تفاهم و همکاري متقابل و سپس مشارکت استراتژيک سوق مي‌دهد همين الان اين منطق ايجاب کرده که هر دو در مقابل داعش بايستند .

سياستمداران از منظر امنيتي با رقباي خود شگردهاي خاص سياسي و امنيتي دارند. در سياست همه چيز شدني است و غير ممکن وجود ندارد .آنچه که نمي‌شود، نمي‌شود است.

لذا معتقدم همه اين نکات يک به يک حل خواهد شد اگر حل آن با خردورزي سياسي و تعامل صورت گيرد يک زايمان طبيعي تاريخي صورت خواهد گرفت در هر کجا که اين مسائل حل نشود به سزارين بزرگ تاريخ بدل مي‌شود و اين براي هر دو طرف هزينه‌هاي جبران ناپذير را به همراه خواهد داشت.

نتيجه آن فربه شدن قدرت‌هاي منطقه‌اي در برابر قدرت بزرگ منطقه‌اي به نام ايران و فربه‌تر‌ شدن قدرت‌هاي جهاني در برابر ابر قدرتي به نام آمريکاست.

لذا مشاهده مي‌کنيد اسرائيلي که خود را متحد استراتژيک آمريکا مي‌داند مخالف حل و فصل پرونده‌ هسته‌اي ايران است همچنين انگلستان که برادرخوانده آمريکا در اتحاديه اروپا است مخالف حل مسائل بين ايران و آمريکا است .

فرانسه خوشنود نيست آلمان نگران است و چين و روسيه تا جايي که بتوانند مانع ايجاد مي‌کنند .

از طرفي عربستان مضطرب است، ترکيه نگران است پاکستان دلواپس است عراق نگاهي مشکوک دارد افغانستان مي‌خواهد گوي سبقت را در مرحله کنوني از ايران بربايد و فاصله اش را با ايران کم کند .پس اگر اين تنش ادامه يابد به نفع رقباي منقطه‌اي ايران و به نفع رقباي بين‌المللي آمريکا است .پس ژنوم ژئوپليتيک ايجاب مي‌کند ايران و آمريکا با هم متحد استراتژيک شوند.

مي‌خواهم بحث را محدود به حوزه منطقه و خاورميانه کنم، نظرشما در مورد سياست منطقه و عملکرد ديپلماسي ايران چيست؟

صحبت از کد ژئوپليتيک است.کد ژئوپليتيک عبارت است از دستور کار عملياتي سياست خارجه يک کشور که در ماوراي مرز‌هاي خود مکان‌هاي جغرافيايي را ارزيابي مي‌کند.من مي‌خواهم مکان جغرافيايي را از ديدگاه سياست خارجه ايران ارزيابي کنم؛سياست خارجه ايران از منظر ايدئولوژي کد ژئوپليتيک خود را در منطقه مي‌بيند و بالاترين ارزيابي را به کشور‌هاي همسايه و مسلمان مي‌دهد. ما در سياست خارجه نمي‌توانيم کد‌گذاري ايدئولوژيک کنيم.درست است که ديپلماسي عمومي و فرهنگي و دفاعي و مذهبي همه اينها در خدمت کد ژئوپليتيک است و کد ژئوپليتيک در خدمت کد قدرت يک کشور است اما سياست خارجي ايجاب مي‌کند که شما کد‌گذاري ژئوپليتيک کنيد.من معتقد‌ام سياست خارجه ايران در 30 ساله اخير کد‌گذاري ژئوکالچريک و کد‌گذاري ايدئولوژيک کرده و در کد‌گذاري ژئوپليتيک خود اشتباه کرده است.

لازم مي‌بينم بررسي راجع به اين مساله را با طرح پرسشي شروع کنم. آيا ايران در جهان به ابر قدرتي رسيده که به تنهايي بتواند با قدرت‌هاي ديگر گلاويز شود که کد ژئو پليتيک خود را بر اين مبنا شکل مي‌دهد؟شرکاي استراتژيک ما در جهان کدام هستند؟آيا زمان نگاه به شرق دکتر ولايتي در دوره وزارت خارجه ايشان است که بگوييم تهران، مسکو، پکن، دهلي،اسلام‌آباد، تهران؟يا اينکه يک مدار تهران، لندن، روم‌،پاريس‌،تهران متصور شويم؟يا اينکه از بعد ديگري به مساله نگاه کنيم و تهران،دمشق،قاهره آنکارا، رياض، عمان، تهران را در نظر بگيريم؟ اصل مطلب اين است که مشخص کنيم کدام يک از اينها شرکاي استراتژيک ما هستند؟بالاخره بايد تکليف را مشخص کنيم که دشمن استراتژيک ما چه کسي هست که بتوانيم کد‌گذاري ژئوپليتيک خود را بر آن اساس تعريف کنيم.آيا دشمن ما آمريکا ست؟ ممکن است آمريکا دشمن ايدئولوژيک و ژئوکالچريک ما باشد ولي دشمن ژئوپليتيک ما نيست.کد ژئوپليتيک ما ايجاب مي‌کند که عربستان و روسيه رقيب استراتزيک ما باشند چون هر دوي آنها رقباي اقتصادي و ژئواکنوميک و ژئوکالچريک ما هستند.

بله من اين نقد را تا حدودي مي‌پذيرم که روحاني به منطقه توجه نمي‌کند اما توجه به منطقه زماني مي‌تواند اهميت پيدا کند و اثر گذار باشد که کد ژئوپليتيک خود را در منطقه ثبت کنيم و اول مسائل را با نظام بين‌الملل حل کنيم‌،اين است که آقاي روحاني روي پرونده هسته‌اي متمرکزشده است. پرونده هسته‌اي کد ژئوپليتيک ما را در نظام بين‌الملل به ثبت مي‌رساند و ما کم کم ياد مي‌گيريم که کد‌هاي فرهنگي بايد تقويت‌کننده کد ژئوپليتيک ما در منطقه باشد و نمي‌توانيم با کد‌هاي ژئوکالچري و ژئوايدئولوژيک در عرصه سياست خارجي کار انجام دهيم. واز اين جهت است که مي‌بينيم رهبري نظام جمهوري اسلامي با تمام تاکيداتي که بر اصول و ارزش‌هاي ايدئولوژيک دارند‌،نرمش قهرمانانه را کد‌گذاري مي‌کنند و بعد از توافق لوزان صريح و واضح مي‌گويد که مدل 1+5 مي‌تواند مدل خوبي بعداز پرونده هسته‌اي براي حل و فصل ديگر مسائل ايران با آمريکا و منطقه باشد .لذا منطقه اهميت دارد ولي منطقه به طور ديرزمانه و پيرزمانه حتي قبل ازاينکه کشوري به نام ايالت متحده آمريکا باشد، ايران رابه عنوان ابر قدرت منطقه و حتي برخي از قدرت‌هاي کوچک ايران را نوعي قدرت فائق و مسلط بر خودشان در منطقه مي‌ديدند.

از منظر منطق تاريخي چندان قابل قبول نيست که بگوييم ايران هراسي را آمريکايي‌ها به وجود آوردند؛ هر چند که آمريکايي‌ها از تئوري جنگ نامتعادل استفاده کردند و بيشترين بهره‌ها را از ايران هراسي براي ايجاد اجماع منطقه‌اي برعليه ما به وجود آوردند؛ به گونه اي که خاندان آل سعود راضي شدند هزينه‌هاي هر جنگي عليه ايران را بپردازند.لذا کد ژئوپليتيک ما ايجاب مي‌کند که ما در منطقه با ابزار سياست بين‌الملل بتوانيم کد‌گذاري درست منطقه‌اي سياست خارجه کنيم و اگر ما در سياست بين‌الملل ضعيف شويم سياست خارجه ما نمي‌تواند در منطقه قدرت گيرد.البته که ژنوم ژئوپليتيک ما ايجاب مي‌کند يک کشور فرا‌منطقه‌اي باشيم و تا مسائل خود را با کشور‌هاي منطقه حل نکنيم نمي‌توانيم به سياست خارجي خود نظم ببخشيم.

ضعف ديپلماسي ايران را در بازه زماني بعد انقلاب اسلامي تاکنون را در چه مي‌بينيد؟

به عقيده من ضعف ديپلماسي ايران در کد‌گذاري ژئوپليتيک است. ما نتوانستيم بر‌اساس کد‌گذاري ژئوپليتيک يک پارادايم مشخص در عرصه سياست خارجي داشته باشيم،در نتيجه شرکا و رقباي استراتژيک ما به خوبي مشخص نيستند؛ به طور خلاصه راه حل پيشنهادي من اين است که ما شرکاي استراتژيک خود را در بعد منطقه‌اي و بين‌المللي مشخص و از هم جدا‌کنيم.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین