اول: چالش بین سنت و مدرنیسم
دوم: چالش قومی قدرت
از قضا آنچه که در حال حاضر در این کشور در جریان است بخشی از همین چالشها اما در قالبها و پوششهای گوناگون است. بخصوص آنچه که در پی برگزاری دور سوم انتخابات ریاست جمهوری و ادعای پیروزی دو نامزد اصلی که به دور دوم راه یافته بودند اتفاق افتاده است به صورت روشنتری مشکل قومی قدرت را نشان میدهد. دو ائتلاف مدعی پیروزی یعنی ائتلاف اصلاح و همگرایی دکتر عبدالله عبدالله و ائتلاف تحول و تداوم به رهبری دکتر اشرف غنی احمدزی درواقع به رغم ظاهر فراقومیشان دو جریان قومی را نمایندگی میکنند.
این دو جریان قومی تصوری متضاد از ساخت قدرت دارند. اشرف غنی احمدزی تصور ذهنی قدرت قومیت پشتون را نمایندگی میکند که آشکارا انحصارگرایانه بوده و بر سنت تاریخی سیصدساله قدرت قومی پشتون متکی است و عبدالله عبدالله تصور ذهنی قدرت اقوام غیر پشتون را نمایندگی می کند که تمایل به توزیع قومی قدرت دارند. البته که این چالش ذهنی قدرت تازگی ندارد و لااقل در یک قرن اخیر بحث اصلی و علت بانی تمامی تحولاتی بوده است که افغانستان با آن روبرو شده است. نتیجه این چالش این بوده است که این کشور تقریبا همه ساختارهای شناخته شده قدرت را تجربه کرده و درتمامی آنها با شکست روبرو شده است. این که بدرستی گفته میشود انتخابات دور سوم ریاست جمهوری افغانستان را در یکی از حساسترین مراحل حیات سیاسیاش قرار داده است و چگونگی عبور از آن میتواند سرنوشت قدرت در این کشور را رقم بزند درهمین ارتباط قابل فهم خواهد شد. نظامهای سیاسی- اجتماعی تجربه شده و شکست خورده افغانستان را میتوان چنین خلاصه کرد.
1- سلطنت مطلقه خاندان سدوزائی و بارکزائی
2- سلطنت مشروطه دهه دموکراسی اواخر سلطنت محمد ظاهر شاه
3- جمهوری چپ و ناسیونالیستی سردار محمد داود خان
4- رژیم ایدئولوژیک مارکسیست – لنینیست نورمحمد تره کی
5- جمهوری اسلامی مجاهدین-مجددی-ربانی
6- امارات اسلامی طالبان ملامحمد عمر
7- جمهوری لیبرال – تکنوکرات حامد کرزی.
در عین حال واقعیت مهم این است که تغییر و تحول قدرت در افغانستان همواره از طریق جنگ و خشونت با منشاء قومی یا ایدئولوژیک امکانپذیر شده است که به نوبه خود انعکاس دهنده همان دو چالش اصلی سنت و مدرنیسم و چالش قومی قدرت بودهاند. در نگاه ایدئولوژیک به قدرت میتوان گفت، جنگ قدرت ناشی از واقعیت دو نظام آموزشی مدرن و سنتی بوده است که بخصوص بعد از دوره حکومت دو پادشاه تا حدی اصلاحطلب حبیب الله خان و امانالله خان با تأسیس مدارس مدرن جبیبیه و امانیه در کابل و ورود نظام آموزشی جدید آغاز شد و جامعه شهری به خصوص در کابل را به شدت تحت تأثیر قرار داد. این در حالی بود که نظام سنتی آموزش به وسیله علمای مذهبی هم چنان در شهرهای کوچک، مناطق روستایی و عشایری با قدرت تمام ادامه یافت و حتی قویتر از نظام رسمی و دولتی عمل کرد. اوج رقابت دو نظام آموزشی را در افغانستان میتوان در دوره اصلاحات امانالله خان، شاه اصلاحطلب و متمایل به مدرنیسم ردیابی کرد. قیام حبیبالله خان کلکانی تاجیک که از حمایت بخش سنتگرای جامعه حول محور خاندان مجددی تمرکز یافته بود. خط اصلاح گرایی و مدرنیسم را کور کرد و دورهای از هرج و مرج در رقابتهای ترکیب شده ایدئولوژیک و قومی را به وجود آورد که تا به امروز امکان تداوم یافته است.
به لحاظ ایدئولوژیک جامعه افغانستان و قشر تحصیلکرده و روشنفکر بیرون آمده از دو نظام آموزشی مدرن و سنتگرا در قالب چند مکتب فکری- سیاسی و ایدئولوژیک وارد رقابت شد. اما قطع نظر از تقسیمبندیهای درونی هر کدام ازمکتبهای فکری، آن چه که به جنگ، کشتار و اشغال خارجی افغانستان منتهی شد و هنوز هم ادامه دارد دو ایدئولوژی مدرن و سنتگرا در دو قالب ذیل بود:
الف- اسلامی سیاسی و مکتبی با شعبات
1- مکتب دیوبندی
2- مکتب اخوانالمسلمین
3- مکتب شیعی - ولایت مداری
ب- مکتب مارکسیستی- لنینیستی در قالب
1-مارکسیسم نوع روسی- حزب دمکراتیک خلق- پرچم -خلق
2- مارکسیم نوع چینی- شعله جاوید- ستم ملی
در دوران اوج رقابتهای ایدئولوژیک و مکتبی مارکسیستها و اسلامگراها، کودتای نظامی و تحولات منتهی به اشغال افغانستان بوسیله ارتش سرخ شوروی سابق و مقاومت یکپارچه دنیای غرب- دنیای اسلام و مجاهدین افغان نیاز به توضیح ندارد. در همان حال که چالش اصلی ایدئولوژیک الزاما قومی نیز هست. شکلگیری نیروهای جهادی بر مبناهای طایفهای و قومی که بعدها جنگ قدرت را کاملا قومی کرد مؤید همین واقعیت است.
بعد از شکست مارکسیستها مکاتب اسلامی دیوبندی - اخوانی وارد جنگ قدرت شدند. دولت ربانی – احمد شاه مسعود و امارات اسلامی طالبان قطع نظر از تداوم جنگ قومی قدرت رویارویی تفکر دیوبندی و اخوانالمسلمین نیز بود. منتها موضوع جنگ قدرت قومی و ایدئولوژیک شده در افغانستان در همین حد هم محدود باقی نماند و عنصری سومی وارد آن شد که آن هم به نوبه خود در نظام آموزشی دوگانه مدرن و سنتی ریشه داشت و آن عنصر لیبرالیسم غربگرا بود. یعنی درست همانی که اکنون مدعی اصلی قدرت است و به لحاظ ذهنی باور دارد که با شکست تجربیات گذشته قدرت و توان این را دارد که بر چالشهای اصلی جامعه افغان درهر دو قالب چالش ایدئولوژیک و چالش قومی فایق آید و نظامی سیاسی قابل قبول همگان را طراحی کند.
این ذهنیت در سومین دور انتخابات ریاست جمهوری افغانستان تقویت شده و در قالب انحصار قومی قدرت و توزیع قومی قدرت دارد خود را به نمایش میگذارد. سازشی که بین عبدالله و اشرف غنی با میانجیگری جان کری وزیر امور خارجه آمریکا حاصل شده است. قطع نظر از این که در عمل چگونه با شرایط افغانستان قابلیت تطبیق بیابد با این هدف آرمانی حاصل شده است که به چالش قومی و چالش ایدئولوژیک قدرت هر دو پاسخ مناسب بدهد و افغانستان را در مسیر صلح به ثبات و توسعه همه جانبه سیاسی – اجتماعی- فرهنگی و اقتصادی قرار دهد. توافق حاصل شده در پی آن ممکن شد که اختلاف بر سر پیروز انتخابات بحث تشکیل دو دولت موازی قومی از طرف تیم اصلاح و همگرایی عنوان شد و خطر بروز جنگ و تجزیه قومی افغانستان را افزایش داد. اکنون توافق شده است که دولتی شراکتی با توزیع قدرت و تغییر ساختار متمرکز قدرت به ساختاری فدرالی و نظامی پارلمانی طی دو سال آینده سازماندهی شود و این بدین معنا خواهد بود که در بنبست انتقال مسالمتآمیز قدرت از طریق سازوکارهای دموکراتیک نظیر انتخابات، نوعی خاص از انتقال قدرت که با شرایط جاری افغانستان سازگاری داشته باشد امکان پذیر شود و به تدریج افغانستان از تمرکز قومی قدرت به طرف توزیع قدرت حرکت کند. در این حرکت تصور آن است که میتوان به تدریج بر چالشهای قومی و ایدئولوژیک فایق آمد و بحث سنت و مدرنیسم را در نظام توزیعی قدرت حل کرد.
ظاهرا این ساختار جدید موردنظر برای قدرت در افغانستان که مورد حمایت آمریکا و اروپا قرار گرفته است. علاوه براین که نخبگان قومی برآمده از نظام آموزشی مدرن را در قالب نوعی خاص از دموکراسی توافقی قرار خواهد داد بلکه میتواند بین مجموعه مدرنیستها- چپ مارکسیستی به چپ ناسیونالیستی- تکنوکرات- لیبرال و سنتگراها و اسلام گراهای مکتب دیوبندی – اخوانالمسلمین و شیعی و ولایتی را نیز میتواند در دو شکل وارد ساختار جدید قدرت کند.
1- سازماندهی قدرت قومی محلی در مناطق تحت تسلط قومی
2- اختصاص سهم مناسب وزن سیاسی- قومی و توان نظامی هر کدام از قومیتها در دولت مرکزی
هرچند اندیشه فدرالی کردن تازگی ندارد و قبل از عبدالله عبدالله، لطیف پدرام شاعر، نویسنده و سیاستمدار افغان آنرا مطرح کرده است ولی حقیقت آن است که شرایط داخلی و بینالمللی افغانستان در هیچ مقطعی مناسبتر از زمان حال برای توزیع قومی قدرت نبوده است. در شرایط شکست قطعی تمرکز قومی قدرت جامعه روشنفکری افغان با دو گزینه روبرو شد و بنبست انتخابات و ادعا تقلب و پیروزی هر دو نامزد ضرورت اتخاذ تصمیم را اجتنابناپذیر کرد. بدین معنا که یا دو دولت قومی تاجیک و پشتون شکل میگرفت و جنگ و تجزیه نتیجه نهایی آن می بود و یا رأی مردم دور زده می شد و مصالحهای خارج از صندوقهای رأی حاصل می شد. نخبگان افغان با واقعبینی راهحل دوم را انتخاب کردند. انتخابی که از حمایت بینالمللی برخوردار است و به رغم دشواریهای آن میتواند ساختار جدید قدرت را فدرالی کند و افغانستان از خطر تجزیه سرزمینی بر مبناهای قومی ترکیب شده با ایدئولوژی نجات دهد. در این ساختار طالبان هم میتوانند سهمی از قدرت در کابل و در مناطق پشتو نشین شرق و جنوب بیابند و دست از جنگ انحصارطلبی قومی – ایدئولوژیک قدرت بردارند و هم تاجیکها از ازبک ها و هزارههای شیعه مذهب میتوانند در مناطق قومی خود قدرت محلی خود را به وجود بیاورند و سهم مناسب در قدرت مرکزی در کابل بیابند.
با این حال واقعیت این است که چنین ساختاری از قدرت بدون مشکل نیست انطباق یک ساختار مدرن قدرت در جامعه ایلی و عشایری افغانستان اگر مشکلتر از انطباق سنت و مدرنیسم نباشد کمتر از آن نخواهد بود.