کد خبر: ۱۴۵۰۴۶
تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۰
شب بسیار سنگینی بود. تیراندازی‌ها و برخوردها وحشتناک بود. آنجا که بودیم از جلوی پنجره‌ها عبور گلوله‌ها را که خط قرمزی در تاریکی شب رسم می‌کردند، می‌دیدیم. صدای رگبارها را می‌شنیدیم. خیلی غوغا بود.
 روزنامه جمهوری اسلامی بخشی از خاطرات مرحوم آیت الله هاشمی در روزهای منتهی به 22بهمن57را منتشر کرد.

در بخشی از این خاطره آمده است:

آن شبی که حکومت نظامی اعلام شد و قرار بود ارتش دخالت کند، شب خیلی سخت و سنگینی برای ما بود. پیش بینی ما این بود که مرگز ثقل حمله احتمالی، منزل امام خواهد بود. به همین علت به اتفاق جمعی از دوستان خدمت امام رسیدیم و به ایشان گفتیم: مناسب نیست شما امشب اینجا بمانید و...، امام آن روز در مدرسه بی حفاظ و بی دفاع علوی در خیابان عین‌الدوله (ایران)، در یک خانه معمولی که یک انفجار کوچک می‌توانست سقف آن را پایین بیاورد، زندگی می‌کردند و همه نیز می‌دانستند که امام آنجا هستند، چون مردم آن روز تا لحظه آخر آنجا بودند. امام این پیشنهاد را نپذیرفتند. ما خیلی اصرار کردیم حتی برای به کرسی نشاندن حرفمان، واسط هم درست کردیم، لیکن قابل قبول نبود. امام گفتند: «از اینجا بیرون نمی‌روم». استدلال عمده امام این بود که اینها نمی‌توانند چنین کاری بکنند و خودشان می‌گفتند: «بیرون رفتن من از اینجا روحیه مردم را تضعیف می‌کند و ما الان با روحیه مردم سرو کار داریم». هرچه توضیح می‌دادیم که مردم اولاً مطلع نمی‌شوند شما کجا هستید، به علاوه آنها هم می‌خواهند که شما در جای امن‌تری باشید. ایشان همچنان مقاومت کردند و به هیچ قیمتی حاضر نشدند از همان اتاقی که بودند، بیرون بروند. ما هم مصلحت ندیدیم خیلی فاصله بگیریم، چند ده متر آن طرفتر در مدرسه دخترانه علوی، ستادمان را مستقر کردیم.

شب بسیار سنگینی بود. تیراندازی‌ها و برخوردها وحشتناک بود. آنجا که بودیم از جلوی پنجره‌ها عبور گلوله‌ها را که خط قرمزی در تاریکی شب رسم می‌کردند، می‌دیدیم. صدای رگبارها را می‌شنیدیم. خیلی غوغا بود. در این اوضاع و احوال واقعاً یک ذره هم تردید نداشتیم، که مصلحت نیست امام آنجا در مدرسه علوی بمانند. دلهره داشتیم، مثل لحظاتی که امام وارد فرودگاه می‌شدند. آن موقعی که هواپیمای امام در فرودگاه نشست، بنده و امثال بنده و شاید همه کسانی که آنجا بودند، احساس می‌کردیم همه سنگینی هواپیما روی سینه و قلب ماست. نگرانیها در این شب یادآور سختی آن روز بود. هیج نمی‌شد اطمینان داشت که چه می‌شود. همه هستی انقلاب، یعنی امام، در نقطه‌ای کاملاً آسیب پذیر که حتی با یک قبضه خمپاره از هر نقطه از شهر تهران آنجا را می‌شد نابود کرد، مستقر بودند.

من واقعاً با همه وجودم می‌گویم که وقتی ما پیش امام رفتیم و اصرار کردیم و از ایشان خواستیم آن شب را در مدرسه علوی نمانند، جوابی که ایشان دادند برای امثال ما قابل توجیه نبود. ولی اطمینان و ایمان و توکل امام، به ما آرامش می‌داد. چون در طول هفده سال مبارزه، این آثار را از ایشان زیاد دیده بودیم. ایشان آن شب به ما گفتند: نترسید؛ اگر اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که انقلاب را حفظ کند، در اینجا مرا هم حفظ می‌کند. اگر مرا هم حفظ نکند، انقلاب را حفظ می‌کند. شاید این متن صحبت ایشان باشد. درست یادم نیست. حرف ایشان را حفظ نکردم. مضمونی که به خاطر دارم، این است. به هر حال ایشان در آنجا ماندند. من بعداً از دیگران شنیدم مثل شب‌های قبل، برنامه نماز و دعا داشتند و این در حالی بود که ما با نگرانی بسیار از سرنوشت امام، با دلهره‌ای غیرقابل توصیف، آن شب را به صبح رساندیم.

آرامش امام در این شب، نمونه آرامشی است که انسان در حضرت محمد(ص) در غار مسیر هجرت از مکه به مدینه می‌بینید و یا در مولا علی ابن‌ابیطالب(ع) در لیله‌المبیت و یا در شب عاشورا در امام حسین(ع)؛ انقلاب چنین محور و پایگاهی داشت.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین