کد خبر: ۹۹۹۱۸
تاریخ انتشار: ۰۴ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۸
به تازگی متاهل شده‌ام ولی متاسفانه مادرم به خاطر کسالت نتوانست در مراسم خواستگاری من حضور داشته باشد. ننه مشهدی 21 کیلو وزنش کم شده و توان راه رفتن ندارد و... اما خدا را شکر خوب است و سایه‌اش بالای سرمان است.
به تازگی متاهل شده‌ام ولی متاسفانه مادرم به خاطر کسالت نتوانست در مراسم خواستگاری من حضور داشته باشد. ننه مشهدی ۲۱ کیلو وزنش کم شده و توان راه رفتن نداردو... .

  دوستان نزدیک و حالا اکثر کسانی که ااو را می‌شناسند. به ندرت او را با نام اصلی‌اش مورد خطاب قرار می‌دهند. علی مسعودی که به علی مشهدی مشهور است، حالا مدتی است که به یک چهره شناخته شده تبدیل شده و بعد از اینکه سال‌ها به عنوان نویسنده آثار طنز تنها نامش در تیتراژ کارهای پرمخاطب طنز دیده می‌شد، حالا دیگر به یک چهره محبوب تبدیل و وارد دنیای جذاب بازیگری شده است. علی مسعودی که به تازگی به جرگه متاهلان پیوسته است، حالا تازه داماد هنر کشور محسوب می‌شود. کسانی که از نزدیک با او آشنا هستند می‌دانند او به شدت خوش صحبت، متعصب نسبت به خانواده و پایبند به رفاقت‌هایش هست و از همه اینها برتر و بالاتر، تعصب و تعهد عجیب او نسبت به مادرش است.

از دست دادن انگیزه !


بعد از سریال «سه دونگ سه دونگ» اتفاقاتی پیش آمد که دیگر نوشتن را کنار گذاشتم. راستش دلخورم. من با سابقه و کارنامه کارهایی که آنقدر موفق بودند که حتی هنوز هم بارها بازپخش شده‌اند وبسیار مورد توجه بوده‌اند دست کم باید بیشتر از سوی مدیران مورد توجه واقع می‌شدم. اینکه حالا با این همه سال حضور موجه، باز در پروسه تصویب طرح گیر کنم یک ماجرای فرسایشی برای من خواهد شد و انگیزه‌ای نخواهم داشت.


فقط برای مشکلات مالی

دوره ای که آقای فرجی باعث بیکاری من شد، ‌دوره سختی بود. من در حساب بانکی‌ام 28 هزار تومان پول داشتم و در عوض حدود 40 میلیون تومان بدهی؛ البته کارهایی بود اما نه کاری که دوست داشته باشم. دلم می‌خواست کاری انجام دهم که از آن لذت ببرم. نوشتن مانند شریک زندگی است باید سر چیزهای با هم تفاهم داشته باشید. من اگر در یک دوره کاری  «آقا و خانم سنگی» را نوشتم فقط برای مشکلات مالی‌ام بود.

بیش از 10 طرح داده بودم که همه را رد کردند و بعد ایده‌هایی که در کارهایم بود را در طرح‌های تصویب شده دیگران می‌دیدم. همه این مشکلات باعث شد عطای نویسندگی برای تلویزیون را به لقایش ببخشم اما از آنجا که خدا گر زحکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری، کار «خندوانه» بهانه‌ای شد تا مردم بیشتر با چهره من آشنا شوند و خدا خواست که مسیرم عوض شد.

اعتقاد عجیب به امام رضا(ع)

ما بچه‌های مشهد به امام رضا(ع) اعتقاد عجیبی داریم. حتما شنیده‌اید که می‌گویند امام رضا(ع) امام غریب است. خب،‌ برای ما هم که مشهد وطن‌مان است وقتی به تهران می‌آییم، غریب هستیم. وقتی می خواستم به تهران بیایم رفتم حرم امام (ع) و خواستم کمکم کند. اتفاقاتی که سال گذشته در برنامه «خندوانه» برای من افتاد، حمایت خدا و امام رضا(ع) بود. اگر قرار است مهر شما در دل مردم بیفتد، خدا این کار را می‌کند. یک نفر سال‌ها در سریال‌های 90 شبی بازی می‌کند هیچ اتفاقی برایش نمی‌افتد، من با دو شب کار استند آپ در یک برنامه، محبوب شدم‌؛ طوری که مردم کلی مرا تحویل می گیرند و با دیدنم لبخند می‌زنند.
علی مسعودی: از ژیان پدرم،‌ پول یک بنز را در آوردم!/من شبیه پیرزنها هستم

سرباز فرهنگی ایران زمین

درست است که حالا در مسیر بازیگری تجربه‌های بیشتر و جدی‌تری دارم و کار جذابی هم هست، اما قطعا عاشق نوشتن و خلق کردن هستم. من خودم را سرباز فرهنگی مملکت می‌دانم. این همه می‌گویند با ماهواره و شبکه‌های فلان و فلان مبارزه کنیم خب، چه کسی باید مبارزه کند؟‌حتما این مبارزه نیاز به سربازی قوی دارد. یک نظرسنجی هم انجام شود، متوجه می‌شوند جه کسانی باید کار کنند چون مردم کارهای‌شان را بیشتر دوست داشته ‌اند. آن وقت یک نفر با سابقه موفق و تجربه‌های خوب خانه‌نشین می‌شود و یک نفر تنها با رابطه مدام در حال کار کردن است.

خواستگاری بدون مادر

به تازگی متاهل شده‌ام ولی متاسفانه مادرم به خاطر کسالت نتوانست در مراسم خواستگاری من حضور داشته باشد. ننه مشهدی 21 کیلو وزنش کم شده و توان راه رفتن ندارد و... اما خدا را شکر خوب است و سایه‌اش بالای سرمان است. برای من این ارزشمندترین چیز است. وقتی لب مردم را به خنده باز کردم از آنها خواستم کنار سلامتی همه مادران بیمار، برای مادر من هم دعا کنند و حالا جوابش ر امی‌بینم و از همه ممنونم. من از مردم هرگز بدی و ناراحتی ندیدم. مدیران می‌آیند و می‌روند تنها مردم با شما می‌مانند.

کاسه چه کنم چه کنم!

خدا بیامرز پدرم می‌گفت بگذار جوانی هر بلایی سرت بیاید اما در پیری دیگر کاسه چه کنم،‌چه کنم دستت نگیری... و الان تنها خواسته من این است که به چه کنم، چه کنم دچار نشوم چند وقت پیش پدر رضا عطاران بیمار بود و در بیمارستان بستری شده بود. برای عیادت که رفته بودیم،‌دکتر به من گفت کارش بسیار پرفشار و پر استرس  است و چند کار مرا در «خندوانه» دانلود کرده و وقتی خسته می‌شود آنها را می‌بیند تا حالش بهتر شود. همین کافی است که بدانید باعث شادی دیگران می‌شوید. ثواب این کار به رامبد جوان هم می‌رسد که به من فرصت داد، به دکتر کرمی هم می‌رسد و ... و به همه آنهایی که در این مسیر کمک کردند. مثل انرژی مثبتی است که بین همه پخش می‌شود.

شب‌ها فکر مرگ

خیلی شب‌ها به مرگ فکر‌می‌کنم هر شب وقتی می‌خواهم بخوابم شهادتین را می‌گویم چون معتقدم می‌تواند آخرین شب عمرم باشد. اگر صبح بیدار شوم خوشحال خواهم بود و خدا را شکر خواهم کرد، ‌اگر هم بمیرم می‌دانم دینی به کسی ندارم فقط از خدا خواسته‌ام آنقدر زنده بمانم که بچه‌های خواهرم که امانت پیش من سپرده شده را به سر و سامان برسانم.

ماجرای ژیان پدرم

پدرم خدا بیامرز یک ژیان داشت که 15 هزار تومان آن را خریده بودم. من با نمایش استارت زدن آن فقط پول یک بنز را در آوردم! این را یکبار به مجید صالحی گفتم. آن ژیانی که همسایه‌ها روی هم پول گذاشتند وبردند بیابان و آتشش زدند کلی برای من آمد داشت. در این چند ماه پس از «خندوانه» بیش از چند هزار بار روشنش کردم؛‌ حتی گاهی در خیابان کسی می‌خواهد آن استارت زدن را انفرادی روشن کنم!!!

ورزش با جواد رضویان

با جواد رضویان به باشگاه انقلاب برای ورزش می‌روم. اولین بار که با جواد رضویان رفتم گفتم عمرا یک نیم دور هم بتواند بدود و من باید او را کول کنم و به خانه برگردانم اما چهار دور کامل دوید؛ یعنی 10 کیلومتر! هر بار با جواد بروم سه یا چهار دور می دویم در غیر این صورت دو دور. بعد هم حدود هزار طناب میزنم و تمرینات کشتی انجام می دهم دیگر دنبال ورزش رزمی و اینها نیستم.

مسئولیت زندگی من

به سلامتی‌ام اهمیت می‌دهم هر شش ماه یک بار چکاپ می‌روم؛ سن که بالا می‌رود این بسیار لازم است چون بیماری خودش می‌آید. من معروف بودم که تا سرم روی بالش برود خوابیده‌ام و کلی خوابیدن من سوژه دوستان بود. اما در دوره‌‌‌‌‌‌ای نمی‌توانستم راحت بخوابم چون بیکاری و حس مسئولیت نمی‌گذاشت راحت باشم. حالا مدتی است شکر خدا خوب شده‌ام. زندگی من با یک نان و سیب زمینی هم می‌گذرد اما بچه‌های خواهرم به نزد من امانت هستند.

همکاری با دوستان

سال گذشته دو کار سینمایی داشتم یک کار  با فریدون حسن پور که برای کار به شمال رفتم و من از شعور این کارگردان تشکر می‌کنم. انسان واقعا فوق العاده‌ای است. خیلی چیزها از او یاد گرفتم. بعد هم کار «ثبت با سند برابر است» که کار با این بچه‌ها هم عالی بود؛‌ البته بهمن گودرزی را از نزدیک به این شکل نمی‌شناختم. در طول کار فهمیدم چقدر پسر دوست داشتن و نازنینی است. حرفه‌ای و کار بلد است. در کار ما هر کدام یک شخصیت داریم و من نقش پیمان را بازی می‌کنم که عشق حیوانات است و در روند ماجرا اتفاقات جالبی برایش می‌‌افتد. همکاری با دوست خوبم، مجید صالحی برایم یک افتخار بود و در کنار آن همکاری چند باره با امین حیایی نیز بسیار جذاب بود. کلا تیم خیلی خوبی داشتیم و فکر می‌کنم کار بسیار دوست داشتنی و خوبی هم شده باشد.

شبیه پیرزن‌ها هستم!

من شبیه پیرزن‌هایی هستم که تلویزیون خانه‌ام همیشه روشن است و مدام در حال تماشای کارها هستم. به تازگی مجموعه‌ای را در شبکه نسیم دیدم به نام «اسمشو نیار» که از بازی طوفان مهردادیان در آن شوکه شدم. او اتفاقا بازیگر خوبی هم هست.

گرچه قبل از این کار او را نمی‌شناختم اما همین جا می گویم عالی است و امیدوارم به حق خودش برسد. فیلم دیدن لذت همیشگی من است تازگی‌ها چند کار دیدیم که جالب بود. خودم را در فیلم دیدن محدود نمی‌کنم. وقتی سریال «24» را دیدم واقعا لذت بردم و حتی یک طرح تله فیلم با آن فضا نوشتم که کاری جنگی بود ماجرایش در 24 ساعت می‌گذشت اما آن هم رد شد.

عدم جذابیت شهرت

دوستانی که مرا می‌شناسند می‌دانند که یک سری خصوصیات اخلاقی دارم؛ مثلا خیلی به این که در معرض دید و شهرت باشم فکر نمی‌کنم. شاید ماجرای شهرت برای جوانی 20 ساله، جذاب باشد اما برای من به ویژه در این سن دیگر جذابیت ندارد. آنقدر در این سال‌ها بالا و پایین این کار را دیده‌ام و دیده‌ام که چگونه یک شبه چه اتفاقاتی می‌افتد که برایم عادی شده است. شاید لذتی که الان از بازیگری می‌برم هم تنها یک تب باشد. شاید یک مدیری هم بیاید و بگوید دیگر به او کار ندهید. تمام اتفاقات زندگی‌ام مرا به این رساند که زندگی ارزش خیلی دلبستگی‌ها و وابستگی‌ها را ندارد. ارزش ندارد که دل کسی را بشکنیم. همه چیز تنها به یک لحظه بند است.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین