|
|
امروز: سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۸
کد خبر: ۹۱۹۹۴
تاریخ انتشار: ۲۲ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۳:۳۴
من گیتی رئوفی هستم. پدرم افسر شهربانی بود.پدرم مردی بسیار سخت گیر و متعصب بود. یک روز پدرم از محل کارش که در اداره شهربانی بود، سر زده به خانه آمد و همین که خنده مرا که آن موقع ده-یازده ساله بودم،شنید، به شدت عصبانی شد، کتکم زد و گفت: صدای هیچ زن و دختری نباید از خانه بیرون برود.
جمشید مشایخی بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون که این روزها دچار ناراحتی جسمی است به لحاظ خانوادگی یکی از موقرترین هنرمندان ایرانی است. گیتی رئوفی همسر این هنرمند پیشکسوت نکات جالبی را درباره چگونگی آشنایی اش با جمشید سینمای ایران و در نهایت ازدواج و سبک زندگی خانوادگی خود بیان کرده است.



جمشید مشایخی بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون که این روزها دچار ناراحتی جسمی است به لحاظ خانوادگی یکی از موقرترین هنرمندان ایرانی است. گیتی رئوفی همسر این هنرمند پیشکسوت در گفتگویی خواندنی با محمد تهرانی در مجله «خانواده» نکات جالبی را درباره چگونگی آشنایی اش با جمشید سینمای ایران و در نهایت ازدواج و سبک زندگی خانوادگی خود بیان کرده است.

 جذابترین بخشهای این گفتگو را در ادامه می خوانید:

کتکی که از پدر خوردم

من گیتی رئوفی هستم. پدرم افسر شهربانی بود.پدرم مردی بسیار سخت گیر و متعصب بود. یک روز پدرم از محل کارش که در اداره شهربانی بود، سر زده به خانه آمد و همین که خنده مرا که آن موقع ده-یازده ساله بودم،شنید، به شدت عصبانی شد، کتکم زد و گفت: صدای هیچ زن و دختری نباید از خانه بیرون برود.

یکی از تیمسارهای ارتش که همسایه ما بود دختری به نام نسرین داشت.من به دیدنش می رفتم و با او صحبت می کردم پدرم دو مرتبه مرا در انتهای کوچه با او دید یک روز به خانه آمد و گفت؛ دخترم با نسرین کاری داشتی؟ گفتم؛ بله می خواستم درباره درس چند سوال از او بپرسم، پدرم با قاطعیت گفت: از تو خواهش می کنم دم در نرو، گفتم؛چشم! چند روز گذشت باز نسرین مرا صدا کرد. از بدشانسی باز پدرم از راه رسید و مرا دید و با خشم گفت؛ مگر من به تو نگفتم توی کوچه نرو؟ دوباره مرا کتک زد و گفت، تورا کتک زدم که تا وقتی ازدواج نکرده ای، دیگر دم در نروی، الان اگر دم دربایستی، مردم می گویند برای شوهر پیدا کردن دم در آمده است!

جمشید مشایخی پسر دایی من است

جمشید مشایخی پسر دایی من است. مایل به ازدواج با جمشید نبودم و عقیده داشتم او نمی تواند در آینده همسر خوبی برایم باشد. یک روز جمشید با برادرش به خواستگاری آمد و فردای آن روز به همراه مادر و خواهرهایش آمدند و روز بعد باز خودش و پدرش و فردای آن روز خودش با عمه اش آمدند،اما چقدر اشتباه می کردم که تمایل به ازدواج با او نداشتم چون تمام حرف هایی که امروز در عین پختگی می زند، آن روزها در سن 24 سالگی می زد.

من و جمشید مانند تمام زن و شوهر ها گاهی هم دعوایمان می شود و به خاطر موضوعی دو سه دقیقه با هم مشاجره می کنیم، اما تا حالا اتفاق نیفتاده که با همدیگر قهر کنیم. وقتی اختلاف بین ما به وجود می آید، یک مقدار من کوتاه می آیم و یک مقدار هم جمشید و خیلی زود همه چیز را فراموش می کنیم. اگر زنی که ازدواج کند، به خود بقبولاند مالک شوهرش نیست بلکه شوهرش شریک زندگی او است و اشتباهات سهوی شوهرش را نادیده بگیرد و مرد هم همینطور بیندیشد، زندگی مشترک شیرین و لذت بخش می شود. به خصوص در زندگی های مشترکی که زن و شوهر یا یکی از آن ها هنرمند است این اصل باید بیشتر رعایت شود.چون هنرمند متعلق به مردم است و باید به خواسته های مردم احترام بگذارد.

مهریه ام فقط یک شاخه گل میخک سفید بود

یک روز به مطب دندان پزشکی رفته بودم. دو خانم جوان که در مطب بودند با دیدن جمشید ذوق زده شدند و یکی از آنها به دوستش گفت: مریم برو دوربین عکاسی را از داخل اتومبیل بیاور تا با آقای مشایخی عکس بگیریم. دوستش با عجله رفت و کمی بعد در حالی که دوربین عکاسی در دست داشت برگشت و هر دو با جمشید عکس گرفتند، این نوع رفتار مردم با جمشید برای من نه فقط پذیرفتنی است، بلکه غرور انگیز هم هست و افتخار می کنم که همسر چنین مردی هستم.
یک روز پدر شوهرم، در مورد مهریه از من سوال کرد. من سکوت کردم. پدر شوهرم رو به جمشید گفت: خودت مهریه همسرت را تعیین کن، جمشید عدد یک را نوشت و مقابل آن نوشت به اضافه 100هزار صفر. من اما، گفتم که دوست دارم مهریه ام فقط یک شاخه گل میخک سفید باشد.

در حفظ کردن دیالوگ ها با او همکاری می کنم

من هنر واقعی را تئاترمی دانم، زمانی که با جمشید ازدواج کردم، او در تئاتر فعالیت می کرد،اما فیلم و سریال هایی را هم که بازی کرده دوست دارم به طوری که، به هنر و حرفه جمشید خیلی احترام می گذارم و هنگامی که می خواهد در فیلم و یا سریالی بازی کند محیط خانه را برایش مناسب می کنم تا آرامش داشته باشد تا بتواند نقش خود را خوب ارایه بدهد یا هر وقت سناریویی به خانه می آورد تا بخواند، در حفظ کردن دیالوگ ها با او همکاری می کنم.

جمشید نمی گذارد به پشت صحنه فیلمهایش بروم

من طی تمام سال های زندگی مشترک، جمشید را مثل فرزندم تر و خشک کرده ام و بارها به او گفته ام تو مثل بچه بزرگ من هستی. من خیلی دوست داشتم که پشت صحنه فیلم ها یا سریال ها را ببینم، اما هر بار خواسته ام را با جمشید در میان گذاشتم،به من گفت: اگر تو پشت صحنه بیایی، من فکر می کنم در خانه ام، تو گیتی هستی و من جمشید هستم،در نتیجه پرسوناژ یادم می رود. به همین خاطر تا حالا، فقط دوبار سر صحنه فیلمبرداری رفته ام.

من شوخ طبع هستم و با وجود آنکه این روزها روحیه ام خراب است وقتی می بینم جمشید به خاطر گرفتاری ها و مشکلات حرفه اش کسل یا ناراحت است و اخم هایش درهم رفته با او شوخی کنم و حرف های شیرین می زنم تا از آن حالت بیرون بیاید و لبخند روی لب هایش بنشیند.

منبع: شبکه ایران



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین