کد خبر: ۸۵۰۸۳
تاریخ انتشار: ۰۷ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۳:۳۰
حملات تروریستی، موج مهاجران سرگردان، بدهی های یونان و اشاعه ملی گرایی: اروپا در مسیری خلاف آنچه که از دهه 1940 تا کنون پیموده، قرار گرفته است.
در حال حاضر مهم ترین موضوعی که می تواند رویای اروپایی را از پای در آورد اختلاف نظر فزاینده آلمان و فرانسه در مورد چگونگی برقراری امنیت و توسعه به عنوان مهم‌ترین منافع ملی این دو کشور است.

حملات تروریستی، موج مهاجران سرگردان، بدهی های یونان و اشاعه ملی گرایی: اروپا در مسیری خلاف آنچه که از دهه 1940 تا کنون پیموده، قرار گرفته است.

در حال حاضر مهم ترین موضوعی که می تواند رویای اروپایی را از پای در آورد اختلاف نظر فزاینده آلمان و فرانسه در مورد چگونگی برقراری امنیت و توسعه به عنوان مهم ترین منافع ملی این دو کشور است. موضوعی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

اگر فرانسه و آلمان نتوانند در هماهنگی کامل با یکدیگر اقدام کنند، رویای اروپای واحد از میان خواهد رفت. در دهه 1950 این مفروض کنراد آدنائر، صدراعظم آلمان و شارل دوگل را به فهمی تاریخی رساند: همکاری فرانسه و آلمان سنگ بنایی است که می توان بر پایه آن احیای اروپای غربی را بنیان نهاد. فرانسه رهبری بازسازی سیاسی اروپا و آلمان غربی احیای قدرت اقتصادی آن را عهده دار شد.

در ویرانه برجا مانده از جنگ جهانی دوم، دو قدرت با همکاری یکدیگر و در لوای کنسرتی از قدرت ها، زمینه های برقراری بازار مشترک اروپا، سیاست ویزای مشترک برای همه کشورهای عضو قاره و برنامه ریزی برای شکل گیری ارز مشترک را فراهم کردند.

اما در دهه 1990 اتحاد آلمان، موازنه موجود را بر هم زد. با رشد فزاینده اقتصاد آلمان، نفوذ فرانسه کم رنگ تر شد. فرانسه سعی کرد در مقابل موج جهانی شدن ایستاده و منافع اجتماعی خود را با کارایی رقابتی که ارمغان جهانی شدن بود، معاوضه نکند. بدین ترتیب آلمان تبدیل به صدای اول در بازار اروپا شد.

ارز مشترک با پیشتازی بانک های آلمانی از راه رسید. اما در 2005 رای دهندگان فرانسوی تمایلی به تسلیم بیشتر حاکمیت ملی خود نداشتند. از این رو، در همه پرسی که پس از برگزاری همه پرسی هلند انجام شد، شهروندان فرانسوی به قانون اساسی متحد برای اروپا رای منفی دادند. سپس با بروز بحران مالی 2008 شکاف اقتصادی و مقاومت سیاسی موجود میان اروپای شمالی به رهبری آلمان و جنوب اروپا بیشتر شد. سطح توسعه صنعتی کشورهای جنوبی به نسبت پایین تر است.

بحران مالی 2008 نمایانگر رشد فزاینده شکاف سیاسی میان آلمان و فرانسه و رویکرد هر یک در مورد سیاست های دولت رفاه، نیروی کار و دیپلماسی بود. تروریسم و روانه شدن موج مهاجران خاورمیانه به سوی اروپا نیز بار دیگر این واقعیت را نمایان ساخت.

هم اکنون فرانسوا اولاند و آنجلا مرکل با استفاده از واژگان و مفاهیم متفاوتی سخن از اتحاد به میان می آورند. اولاند فرانسه را در جنگ با داعش توصیف می کند، در حالی که مرکل از جنگ با تروریسم سخن می راند. فرانسه در عملیات نظامی در مالی، عراق و سوریه شرکت جست، اما آلمان اقدامات بشردوستانه بین المللی را ترجیح داد.

در عرصه اقتصاد، آلمان موتور محرکه لیبرالیسم بازار آزاد است و با قدرت از سیاست ریاضت اقتصادی و محدودیت بودجه برای اعتلای ایده دولت رفاه اروپایی حمایت می کند.

تعریف هر یک از طرفین از قدرت اروپا متفاوت است: فرانسه که اقدام به مداخله در آفریقا و خاورمیانه کرده است، تعریفی نظامی - سیاسی از قدرت اروپا ارائه می دهد. برای آلمان، توجه به بعد اقتصادی قدرت به اندازه بعد سیاسی آن در مواجهه با روسیه اهمیت دارد.

با نگاه به آینده می توان پیش بینی کرد که بزرگترین اختلاف میان این دو قدرت بر سر وضعیت مهاجران بروز خواهد کرد. سال گذشته، آلمان به تنهایی میزبان نزدیک به یک میلیون مهاجر مسلمان از سوریه بود. در حالی که فرانسه تنها چند هزار نفر از مهاجران را پذیرفت.  فرانسه خواهان بسته شدن مرزهای اروپا به روی مهاجران بود، در حالی که آلمان از ترکیه می خواست که برای انتقال مهاجران بیشتر نهایت همکاری را به عمل آورد. این اختلاف نظر بیش از آن که وجه اخلاقی داشته باشد، برآمده از درک متفاوت این دو کشور از ضرورت های اقتصادی است.  آلمان با توجه به سن بالای جمعیت خود به شدت به نیروی کار جوان نیازمند است. در مقابل، نرخ بیکاری و آمار زاد و ولد در فرانسه بالا است.

فرانسه می داند که یکی از مهم ترین چالش های اجتماعی پیش روی آن همگرا کردن میلیون ها شهروند مسلمان فرانسوی در جامعه سکولار فرانسه است و حضور مهاجران می تواند این کار را به مراتب سخت تر کند. در صورتی که آلمان تاکنون با مشکلاتی از این دست رو به رو نبوده است.

حادثه ای که در آغاز سال نو میلادی در کلن اتفاق افتاد را می توان اولین زنگ خطری دانست که شهروندان آلمانی را با عواقب ترکیب جدید جمعیتی کشور رو به رو کرد. با این وجود، مرکل همچنان از سیاست باز گذاشتن مرزها حمایت می کند.

بدون تردید این دو قدرت دیرینه اروپا می توانند تلاش کنند تا به سیاست یکپارچه و معتدلی دست پیدا کنند که هم تهدیدات جدید را نادیده نگیرد و هم به جرم اثبات نشده تروریست بودن، کمک به قربانیان بی گناه را رد نکند.

اما شواهد و قرائن جاری بر پهنه قاره اروپا نشان می دهد که علی رغم ضرورت جدی همکاری،  فضای لازم برای آن وجود ندارد. بیگانه ستیزی در اروپا اوج گرفته و مردم را به سوی حمایت از احزاب راست گرا کشانده است. در مجارستان و لهستان احزاب راست توانستند قدرت را به دست بگیرند و ممکن است تا 2017 همین اتفاق در فرانسه نیز تکرار شود. احتمال خروج انگلیس از اتحادیه اروپا نیز وجود دارد.

بنابراین سوالی که مطرح می شود این است که چه بر سر اروپا خواهد آمد؟ آیا اروپا می تواند از این وضعیت خلاصی یابد؟ آیا آلمان و فرانسه بار دیگر در کنار یکدیگر قرار خواهند گرفت؟

برای پاسخگویی به این سوال توجه به وضعیت رهبران ضروری است. در دهه 1990 فرانسوا میتران و هلموت کهل مانند شارل دوگل و آدنائر در دهه 1950 توانستند با یکدیگر همکاری کنند زیرا آنها تجربه آخرین گزینه ممکن را از سر گذرانده بودند. اما دیگر خبری از آن ابرمردان در عرصه سیاسی اروپا نیست. مرکل و اولاند بیش از هر زمان دیگری فقط به روی دغدغه های ملی خود تمرکز کردند.

منبع: دیپلماسی ایرانی



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین