وقتی که بعد از مذاکرات مفصل، درصدد بحث در جزئیات امور نظامی بر آمدیم، استالین تذکر داد که چون فکر بحث در مسائل نظامی را در این جلسه نکرده، متخصصین نظامی خود را همراه نیاورده است. با این وصف مارشال وروشیلف در این باره نظرات لازم را خواهد داد.
ششم تا نهم آذر ۱۳۲۲، تهران میزبان سران متفقین در جنگ جهانی دوم بود که طی
آن درباره آینده بزرگترین زورآزمایی تاریخ جهان گفتوگو کردند. فرانکلین
روزولت رئیسجمهور آمریکا، وینستون چرچیل نخستوزیر بریتانیا و ژوزف
استالین رهبر اتحاد جماهیر شوروی، در چند روز اقامتشان در تهران چنان گرم
گرفتند که علاوه بر تحکیم اتحادشان در جنگ، از شوخی با هم، دعوت یکدیگر به
ضیافت شام در سفارتخانههایشان و حتی برگزاری جشن تولد برای چرچیل غافل
نشدند.
چرچیل سالها بعد خاطراتش را از سفر به تهران نوشت و با خواندن خاطرات دیگر مهمانان کنفرانس بود که از بعضی مذاکرات دوجانبه رهبران آمریکا و شوروی مطلع شد. تهران تا آن زمان تنها شهر خارجی بود که استالین به آنجا پا گذاشته بود. تصویری که چرچیل از استالین ترسیم کرده، پر از لحظات شیرین و شوخیهای عجیب رهبر شوروی است، مانند اعدام ۶۰ هزار افسر آلمانی! خاطرات چرچیل اولین بار در مجله «اطلاعات ماهانه» (آذر ۱۳۳۲) ترجمه و منتشر شد و «تاریخ ایرانی» ۷۲ سال بعد از کنفرانس تهران، آن را بازنشر میکند:
میان سواران ایرانی
اقداماتی که برای پذیرایی از من در فرودگاه تهران و در طول خیابانهای از فرودگاه تا سفارت انگلیس از طرف دولت ایران صورت گرفته بود طوری بود که من نمیتوانم به هیچ عنوان از آن ستایش کنم یا موافقت خود را با آن ابراز داردم. در فرودگاه، وزیر مختار انگلستان مرا در اتومبیل خود نشاند و هر دو از فرودگاه به سمت سفارت انگلیس حرکت کردیم.
جاده بین فرودگاه و شهر تهران، لااقل در طول پنج کیلومتر محصور در بین دو خط زنجیر پاسبانان سوار ایرانی بود که در فاصلۀ پنجاه متر ایستاده بودند. نتیجه این کار این بود که به سوءقصدکنندگان احتمالی، خیلی روشن نشان دهد که یک شخصیت برجسته وارد شده است و از فلان مسیر مشخص عبور خواهد کرد. این سوارهای ایرانی، اسباب اشکال عبور ما شده بودند، اما هیچگونه کمکی برای حفاظت ما نمیتوانستند بکنند.
در مرکز شهر تماشاچیان جمعیت انبوهی مرکب از پنج صف پشت سر هم تشکیل داده بودند که به ما با نظر بغض نگاه نمیکردند، اما علاقهای هم نشان نمیدادند. بالاخره در موقع مقرر به سفارت انگلستان که تحت حفاظت دقیق سربازان انگلیسی و هندی بود رسیدیم.
سفارت انگلیس و باغهای آن تقریبا همسایۀ دیوار به دیوار سفارت کبرای شوروی است. سفارت کبرای شوروی توسط عدۀ بسیاری از سربازان روسی نگاهبانی میشد، و نزدیکی در سفارت باعث شد که اندک اندک این دو نیروی محافظ با هم تشریک مساعی کردند و منطقهای که سفارتخانههای ما در آن واقع بود به صورت یک دژ نظامی تحت محاصره و حفاظت درآمد. سفارت آمریکا که تحت حفاظت سربازان آمریکایی بود لااقل ۱۵۰۰ متر با سفارتخانههای ما و شوروی فاصله داشت، و نتیجه این بود که یا من و استالین و یا پرزیدنت روزولت، مجبور بودیم روزی دو یا سه مرتبه در تمام مدتی که کنفرانس تهران ادامه مییافت، این فاصله را در کوچههای تنگ و تاریک طی کنیم. در این ضمن مولوتف که بیست و چهار ساعت پیش از ما وارد تهران شده بود، به ما اطلاع داد که سرویس ضد جاسوسی مخفی شوروی توطئه عظیمی را برای قتل یک یا دو یا هر سه نفر از «رجال ثلاثه» که لقب من و استالین و روزولت بود، کشف کرده است، و بدین جهت از فکر اینکه ما روزی چند بار این فاصلۀ یک کیلومتر و نیمی را طی کنیم بسیار نگران و مضطرب بود و در نتیجه، وقتی که مولوتف از روزولت خواست که بیدرنگ محل سکونت خود را به سفارت کبرای شوروی که سه یا چهار برابر هر کدام از سفارتخانههای انگلیس و آمریکا بود و تحت حفاظت و مراقبت دقیق پلیس و ارتش روس قرار داشت انتقال دهد، من جدا از این پیشنهاد او پشتیبانی کردم و بالاخره توانستیم این نظر را به پرزیدنت بقبولانیم. بعدازظهر آن روز، پرزیدنت روزولت به سفارت کبرای شوروی آمد و آنجا در آپارتمانهای وسیع و راحتی که برای او آماده شده بود سکوت گزید. از آن به بعد ما سه نفر در کنار هم، و تقریبا در یک جا سکونت داشتیم و میتوانستیم دربارۀ مسائل مربوط به جنگ جهانی مذاکره کنیم، بیآنکه کسی مزاحم ما شود.
حال مزاجی من در این موقع به هیچوجه رضایتبخش نبود، و حتی گلو درد و سرماخوردگی من طوری شدت یافته بود که مدتی اصلا قادر به حرف زدن نبودم، و واقعا خیلی جالب میشد اگر بعد از طی این همه راه، درست در آن موقع که بیش از همه احتیاج به حرف زدن داشتم، مجبور میشدم هیچ نگویم.
شیطنت آمریکاییها کار مرا خراب کرد
دربارۀ موقعیتی که من در این کنفرانس سه نفری اتخاذ کردم، خیلی حرفهای عجیب و غریب زدهاند. مخصوصا در آمریکا افسانهای ساختهاند که به همه جا رسیده، و آن این است که من سعی کردم هر طور هست از حملۀ نظامی متفقین غربی به فرانسه برای باز کردن جبهۀ دوم که استالین جدا طالب آن بود جلوگیری کنم و به جای آن، هدف این حمله را ناحیۀ بالکان یا مدیترانۀ شرقی قرار دهم، و بدین ترتیب امکان حمله به آلمان را از سمت مغرب از بین ببرم. اما این حرف تهمتی است که به من زدهاند، زیرا من با حمله به فرانسه از سمت جنوب مخالف نبودم، منتهی ترجیح میدادم که از شمال ایتالیا حملهای هم به طرف وین و یوگسلاوی صورت گیرد.
از آن گذاشته اگر موفق میشدیم ترکیه را وارد جنگ کنیم، یا لااقل وادار سازیم که «نوعی از بیطرفی» را بپذیرد و فرودگاههای خود را در اختیار ما قرار دهد، کنترل دریای اژه در دست ما میافتاد. بدیهی است در این میان، اصل، واداشتن ترکیه به ترک بیطرفی بود.
این نقشهای بود که من داشتم، و تا آنجا که زبانم یاری میکرد آن را هر چند بار که توانستم برای روزولت و استالین تکرار کردم. اگر روزولت به من کمک کرده بود، شاید میتوانستم استالین را متقاعد کنم که دست از سرسختی و یکدندگی خودش بردارد، اما پرزیدنت روزولت تحت تأثیر نظریات مشاورین نظامی خود قرار گرفت و مرا تنها گذاشت و در نتیجه استالین همۀ حرفهای مرا شنید و آخر همان حرف خودش را زد. آمریکاییها وقتی دیدند که کار مرا خراب کردهاند، خوششان آمد. مشاورین نظامی روزولت نگاهی به یکدیگر کردند و آهسته به هم گفتند: «بالاخره توانستیم از کلاهی که داشت به دست چرچیل سرمان میرفت نجات پیدا کنیم. خدا رحم کرد که پای ما به بالکان گیر نکرد.» و هر چه من خواستم به آنها بفهمانم که چنین خیالی نداشتهام، و فقط با طرح نقشۀ حمله به بالکان میخواستم ترکیه را به جنگ بکشانم، گوش به حرفم ندادند. این کوتاهی ما، اشتباه بزرگی بود که چون بالاخره ما توانستیم به فتح نائل شویم، کسی متوجه اهمیت آن نشد.
به چرچیل نگویید...
اندکی بعد از ورود پرزیدنت روزولت به سفارت کبرای شوروی، استالین به دیدن او رفت و مدتی با هم دوستانه صحبت کردند. در این مذاکره من حضور نداشتم و نتوانستم بفهمم که آنها با هم چه گفتند، اما بعدها «هاپکینز» که در این ملاقات حضور داشت، جریان آن را در خاطرات خود نوشت. طبق این یادداشتها، روزولت و استالین درباره خاور دور و چین و هندوستان مذاکراتی کرده بودند.
بدین ترتیب وقتی که استالین و روزولت، با هم از «موضوع هندوستان» صحبت میکردند، من بیخبر از همه جا، در اطاق خودم در سفارت انگلیس مشغول بخور دادن حلق و بینی و خواندن تلگرافهای لندن بودم.
برای اینکه ترکیه را به جنگ بکشانیم...
اولین جلسۀ رسمی «کنفرانس سه جانبه» در همان روز، در ساعت چهار و نیم بعدازظهر در سفارت کبرای شوروی در تهران منعقد گردید. ما همه دور یک میز گرد بزرگ نشسته بودیم. همراهان من عبارت بودند از: ایدن، دبل، رؤسای سه گانه ستاد ارتش، وایسمی. همراهان پرزیدنت روزولت، هری هاپکینز، دریاسالار لیهی، دریاسالار کینک و دو افسر دیگر. اما ژنرال مارشال و ژنرال آرنولد حضور نداشتند. بعدا گفتند که آنها در ساعات کنفرانس اشتباه کرده و در موقعی که ما در مجمعی بدین اهمیت جمع شده بودیم، این دو نفر به تماشای برفهای اطراف تهران رفته بودند. اما من هنوز هم خیال میکنم نیم کاسهای زیر این کاسه بوده است.
هر چه عدۀ ما و آمریکاییها زیاد بود عدۀ روسها کم بود، زیرا جز مولوتف و مارشال وروشیلف، کسی دیگر همراه استالین نبود. البته سه نفر مترجم ما جای خود داشتند. من تقریبا روبهروی استالین نشسته بودم. ریاست این جلسه را ما به عهده روزولت گذاشتیم و او پذیرفت. موقع شروع مذاکرات، نطق جالبی ایراد کرد و تذکر داد که این اولین بار است که شورویها و انگلیسیها و آمریکاییها دور یک میز نشسته و بدین ترتیب عضو یک خانواده شدهاند.
برای این جلسه دستور مذاکراتی معین نشده بود و هر کدام از ما مختار بودیم در هر باره که میخواهیم صحبت کنیم و باید بگویم که همۀ ما خیلی صریح و بیپرده حرف زدیم. بعد از روزولت من صحبت کردم و تذکر دادم که این اجتماع ما، مرکز ثقل قدرتی است که تاکنون در هیچ دوره از ادوار تاریخ بشر، از حیث عظمت، سابقه نداشته است. استالین جواب داد که با اظهارات ما دربارۀ دوستی و نزدیکی سه دولت معظم کاملا موافق است، و امیدوار است که هر سه دولت بتوانند از فرصت مساعد و مناسبی که به دست آمده استفاده لازم بکنند.
سپس روزولت مذاکرات رسمی را شروع کرد و هر یک از ما به تفصیل دربارۀ نظر سه دولت در مورد صحنههای مختلف جنگ در اقیانوس کبیر و اروپا و آفریقا و آلمان سخن گفتیم. وقتی که در آخر کار از استالین پرسیدیم: «به نظر شما بهترین طریقۀ کمک به قوای شوروی توسط قوای مشترک آنگلوساکسون چیست؟» استالین با آنکه توضیحات مرا مفصلا شنیده بود، به سادگی گفت: «از راه ایتالیا و از راه بالکان نمیتوان کار مفیدی صورت داد. تنها کار مفید حمله به آلمان از راه شمال فرانسه است. هیچ راه دیگری واقعا به درد نمیخورد.»
وقتی که بعد از مذاکرات مفصل، درصدد بحث در جزئیات امور نظامی بر آمدیم، استالین تذکر داد که چون فکر بحث در مسائل نظامی را در این جلسه نکرده، متخصصین نظامی خود را همراه نیاورده است. با این وصف مارشال وروشیلف در این باره نظرات لازم را خواهد داد. بقیۀ آن جلسۀ ما تماما صرف گفتوگو در این باره شد که چطور ترکیه را هر طور شده به جنگ بکشانیم.
استالین و آلمان
یکشنبه ۲۸ نوامبر، استالین ما را به شام دعوت کرد. عدۀ ما به اضافۀ مترجمین، ۹ یا ۱۰ نفر بود. بعد از شام، من استالین را کنار کشیدم و با او روی کاناپهای نشستم و دو نفری، توسط مترجمین خودمان، به صحبت پرداختیم. از او پرسیدم: «خوب. بعد از اینکه فتح کردیم، به نظر شما چه اتفاق خواهد افتاد؟» استالین با سادگی مخصوصی حرف مرا استقبال کرد. ایدن را هم که در این وقت از کنار ما رد میشد پیش خودش نشاند. بعد گفت: «اول ببینیم بدترین چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد کدام است؟ این اتفاق این است که من یقین دارم به فاصلۀ خیلی کمی، دوباره آلمان سر بلند خواهد کرد و همان قدرت همیشگی خودش را به دست خواهد آورد.» پرسیدم: «به نظر شما تا چند وقت بعد از جنگ؟» گفت: «تا پانزده سال. منتهی تا بیست سال.» گفتم: «این مدت کافی نیست. ما باید صلح دنیا را لااقل برای نیم قرن تأمین کنیم، اگر بنا باشد صلح فقط ده تا پانزده سال طول بکشد، ما خون این همه سرباز را بیجهت ریختهایم.»
نقشههای دورۀ بعد از جنگ
صبح روز ۲۹ نوامبر، جلسۀ رؤسای ستادهای ارتش انگلستان و شوروی و آمریکا منعقد شد، بدین جهت من و روزولت و استالین جلسهای نداشتیم. اما من اطلاع یافته بودم که استالین و روزولت با هم به طور خصوصی ملاقات و مذاکره کردهاند. برای اینکه نگذارم تصمیمی بیاطلاع من گرفته شود از روزولت دعوت کردم که قبل از تشکیل دومین جلسۀ سران سه دولت، با من ناهار صرف کند. اما روزولت از قبول دعوت من خودداری کرد و هریمن را پیش من فرستاد تا به من توضیح دهد که وی نمیخواهد استالین را به شک بیندازد که ما دو نفر علیه او با هم ساخت و پاخت داریم. من از این حرف تعجب کردم، زیرا ما بارها گفته بودیم که هر سه نسبت به هم اعتماد کامل داریم. اما بعد از صرف غذا دوباره روزولت با استالین و مولوتف خلوت کرد و ظاهرا صحبتهای خیلی مهمی رد و بدل شد. در این جلسه، روزولت و استالین نقشههای خود را برای بعد از جنگ شرح داده بودند. بعدها فهمیدم که در این جلسه باز هم پشت سر من حرفهایی زده و خیلی چیزها گفته بودند که قرار شده بود از من پنهان نگاه دارند.
چگونه سر به سرم گذاشتند؟
شب را همه مهمان استالین بودیم. عدۀ ما خیلی کم بود: استالین و مولوتف، روزولت، هاپکینز، هریمن، کلارک کر، من و ایدن، با مترجمینمان. آن شب به دفعات و دفعات به سلامتی سه دولت جامهای خود را سر کشیدیم. وسط مذاکره الیوت روزولت پسر پرزیدنت که تازه با هواپیما وارد شده بود، در تالار را باز کرد. او هم به ما اضافه شد و بعد هم خاطرات خود را دربارۀ این مهمانی منتشر کرد. به طوری که هاپکینز در خاطرات خود مینویسد: آن شب استالین تصمیم گرفته بود که از راه شیطنت سر به سر من بگذارد، و من با اینکه از این موضوع بیخبر بودم، شوخیها و متلکهای او را با خوشرویی استقبال کردم، تا آن وقتی که مارشال با لحنی خیلی جدی که حتی بوی مرگ میداد اظهار کرد که به عقیدۀ او اقدام اساسی که باید در مورد آلمانها انجام داد، این است که در آخر جنگ کلیۀ افسران مهم آلمانی را که تقریبا ۵۰ هزار نفر میشدند یک جا در میدان بزرگی جمع کنند و همه را بلااستثنا از دم مسلسل بگذرانند و آن وقت قدرت نظامی آلمان برای همیشه از بین خواهد رفت. من از این حرف وحشت کردم و از کوره در رفتم. گفتم: پارلمان و افکار عمومی انگلستان هیچ وقت اجازۀ چنین آدمکشی دسته جمعی را نخواهند داد. خواهش میکنم از این نقشهها نکشید.
اما استالین دنبالۀ حرفش را تا آخر شام رها نکرد و هر چند دقیقه به چند دقیقه از روی شیطنت موضوع قتل عام ۵۰ هزار افسر آلمانی را تکرار کرد و گفت که این یکی از عالیترین فکرهایی است که تاکنون در مغز او پیدا شده است!
دفعۀ سوم یا چهارم که این حرف را با همان قیافۀ جدی زد، من از فرط خشم دیوانه شدم. فریاد زدم: «من حاضرم همین حالا مرا به باغ سفارت ببرند و اعدام کنند، اما با چنین وحشیگیری آبروی ملت ما را در دنیا نبرند.»
وقتی که این را گفتم، روزولت که تا آن وقت ساکت مانده بود، گفت: «خیلی بد شد که استالین و چرچیل اختلاف عقیده پیدا کردهاند، چطور است من حد وسطی پیشنهاد کنم که هر دو راضی باشید. به عقیدۀ من حالا که چرچیل با قتل عام پنجاه هزار نفر افسر آلمانی موافق نیست، بهتر است هزار تا را کنار بگذاریم و ۴۹ هزار نفر را تیرباران کنیم که رضایت او هم جلب شده باشد.»
از آن طرف میز، ایدن به من اشاره میکرد که همۀ این حرفها شوخی است و اوقاتم تلخ نشود، اما در همین موقع الیوت روزولت پسر پرزیدنت از جا بلند شد و نطق غرائی در محاسن فکر بکر استالین دربارۀ قتل عام ۵۰ هزار نفری ایراد کرد.
من از این نطق بیمورد به قدری اوقاتم تلخ شد که میخواستم ظرفی را بلند کنم و به مغز این خروس بیمحل بکوبم. برای اینکه اختیار از دستم بیرون نرود از سر میز بلند شدم و بیخداحافظی به علامت اوقات تلخی به اطاق دیگر رفتم. اما یک دقیقه بعد دو دست سنگین از پشت به شانه من خورد و وقتی که برگشتم استالین را دیدم که با شیطنت تمام میخندید و به من گفت همه حرفهایش شوخی بوده و میخواسته است لودگی کند. من به اتفاق او به سر میز شام برگشتم و شام در محیط صمیمانهای صرف شد. بعدها فهمیدم که این نقشه را روزولت و استالین مشترکا کشیده بودند که سر به سر من بگذارند، و پسر روزولت هم به اشارۀ پدرش آن نطق پرحرارت بیمعنی را ایراد کرده بود.
روز شصت و نهمین سال تولد من
روز ۳۰ نوامبر برای من روزی فراموشنشدنی بود. این روز، روز شصت و نهمین سال تولد من بود، ولی من سراسر روز را مشغول بحث و مطالعه و اقدام دربارۀ مسائلی بودم که از حیث اهمیت در زندگانی من تا آن روز سابقه نداشت. از طرف دیگر از این بابت که پرزیدنت روزولت از بدو ورود ما به تهران در سفارت کبرای شوروی با استالین تماس دائم داشت و در عین حال از هر گونه تماس مستقیم و دو نفری با من جدا احتراز میکرد اوقاتم تلخ بود. ناچار سعی کردم من نیز درصدد تماس مستقیم و خصوصی با استالین برآیم، زیرا احساس میکردم که پیشوای روسیه دربارۀ طرز فکر و سیاست کلی انگلستان نظر صحیح و کاملا مطابق با واقع ندارد. در استالین اندک اندک این فکر غلط قوت میگرفت که «چرچیل و فرماندهان ستاد ارتش انگلستان قصد دارند از حملۀ قوای آنگلوساکسون به فرانسه برای گشودن جبهۀ دوم جلوگیری کنند، در عوض به هر قیمت هست حملۀ بالکان را راه بیندازند.»
نظر من این بود که هر طور شده این تصور خطا را از ذهن استالین دور کنم. بالاخره این ملاقات صورت گرفت و جریان آن طبق صورتمجلس دقیقی که کماندان برس مترجم من نوشته ثبت است.
من اول به استالین تذکر دادم که از طرف مادر، آمریکایی هستم، و بدین جهت علاقۀ خاصی به آمریکا و آمریکاییها دارم و بنابراین آنچه را که به عنوان نظریه خود به وی میگویم نباید انتقاد و حمله نسبت به آمریکا تلقی کند. اما اصول و نکاتی هست که به هر حال باید صریحا و آشکارا گفته شود.
بعد با او به تفصیل دربارۀ اهمیت منطقه مدیترانه مخصوصا مشرق آن و نقشۀ معروف ایجاد جبهۀ دوم در شمال فرانسه صحبت کردم. استالین همۀ حرفها و توضیحات مرا با نظر موافق شنید. ولی در آخر صحبت تذکر داد که: اگر این جبهه در ماه مه ۱۹۴۴ گشوده نشود، دیگر به درد ما نمیخورد؛ زیرا بعد از این موقع دیگر تا آخر سال نمیتوان به چنین کاری دست زد. سپس صریحا گفت که روسها از کشیدن تمام بار جنگ خسته شدهاند؛ و اگر در سال ۱۹۴۴ تغییر اساسی در وضع جنگ روی ندهد، سربازان سرخ خود را در این جنگ به کلی تنها احساس خواهند کرد و روحیۀ خود را از دست خواهند داد.
عقیده لرد کرزن
اندکی بعد از ملاقات دو نفری، من و استالین جدا جدا به آپارتمان پرزیدنت روزولت رفتیم. آن روز روزولت ما را به ناهار دعوت کرده بود، و در این ناهار، فقط ما سه نفر با سه مترجم خودمان حضور داشتیم. سر میز روزولت به استالین اطلاع داد که آمریکا و انگلستان قول رسمی میدهند که حمله به فرانسه را در ماه مه ۱۹۴۴ شروع خواهند کرد. استالین از این تعهد رسمی جدا خوشحال شد. بعد صحبت به موضوع احتیاج روسیه به بندر آزاد در دریاها و کشتیرانی روسیه کشید.
من گفتم: عقیده من همیشه این بوده که نباید روسیه با امپراطوری ۲۰۰ میلیونی خود راه به دریای آزاد نداشته باشد، و ما خیلی خوشوقت میشویم که کشتیهای جنگی و تجارتی شوروی را در دریاها و اقیانوسها ببینیم. استالین لبخندی زد و گفت: «مثل اینکه عقیده لرد کرزن اینطور نبود؟» گفتم: «آن وقت ما طور دیگری فکر میکردیم.»
ماجرای یک شام تاریخی در سفارت انگلستان
تا آن روز، شام و ناهار ما همیشه در سفارت کبرای شوروی صرف میشد. آن شب من دعوت کردم که شام سوم را در سفارت انگلستان صرف کنند. این دعوت مرا قاعدتا نمیتوانستند رد کنند زیرا اولا در فهرست الفبایی نام انگلستان بر آمریکا و شوروی مقدم بود، ثانیا از همان لحاظ الفبایی نام من قبل از روزولت و استالین میآمد و ثانیا سن من چهار یا پنج سال از روزولت و استالین زیادتر بود. یک امتیاز دیگر هم داشتم که من عمدا از آن صحبتی نکردم و آن این بود که کشور من از اولین روز جنگ وارد مبارزه بود در صورتی که شوروی و آمریکا بعدا وارد جنگ شده بودند.
به تمام این دلایل یک دلیل مهم دیگر اضافه میشد که بیش از همه مؤثر افتاد و آن این بود که آن روز، روز تولد من بود. سفارت ما با عجله مشغول تهیه شامی شد که قریب چهل نفر در آن شرکت داشتند. چند ساعت قبل از شروع ضیافت پلیس سیاسی شوروی (N. K. V. D) دو پا را در یک کفش کرد که باید محل سفارت انگلیس را به دقت بازرسی کند و وقتی که ما پذیرفتیم، عده بیشماری کارآگاه و پلیس مخفی و سیاسی به باغ و ساختمان سفارت انگلیس ریخته و سرتاسر عمارت و باغ را از زیر و بالای درختها و پشت یکایک درها و زیر بالشها و فرشها و مبلها و غیره را تفتیش کردند، بعد هم پنجاه پلیس سر تا پا مسلح شوروی، هر کدام کنار یک در و یک پنجره مسلسل به دست ایستادند. اندکی بعد نفرات نگهبان آمریکایی نیز وارد شدند، اما وقتی که این وضع را دیدند، دیگر دست به تفتیش و مراقبت نزدند.
شبنشینی ما بسیار خوش گذشت. استالین که علاوه بر پنجاه پلیس مسلح پاسدار اسکورت مفصلی همراه داشت، از هر شب خوشحالتر و خونگرمتر جلوه کرد. روزولت هم مثل همیشه میخندید و با همه گرم میگرفت، و از سراپایش حسن نیت و خونگرمی پیدا بود.
هیچ وقت خاطرۀ آن شب را فراموش نمیکنم، زیرا در سر میز رئیسجمهور بزرگ آمریکا در طرف راست و رئیس مقتدر روسیه در طرف چپ من بودند. ما سه نفر روی هم صاحب بزرگترین نیروی دریایی دنیا و سه ربع نیروی هوایی دنیا و ارتش زمینی مرکب از ۲۰ میلیون نفر بودیم که در گیر و دار بزرگترین و مخوفترین جنگ تاریخ بشر بودند.
سر میز شام به کرات جامهای پر از مشروب قوی را به سلامتی همدیگر بر سر کشیدیم. مولوتف و مارشال از زمرۀ کسانی بودند که نطق کوتاهی کردند. پس از شام به اطاق مجاور رفتیم، در آنجا استالین مدتی با سارا و راندلف دختر و پسر من که نتوانسته بودند در سر میز شام حضور یابند صحبت کرد و گرم گرفت.
وقتی که بالاخره به اطاقهای خود رفتیم و خوابیدیم، ساعت اندکی از دو بعد از نیمه شب گذشته بود. این یکی از خستهکنندهترین، اما مطبوعترین ضیافتهای تولد من بود.
منبع: چرچیل
چرچیل سالها بعد خاطراتش را از سفر به تهران نوشت و با خواندن خاطرات دیگر مهمانان کنفرانس بود که از بعضی مذاکرات دوجانبه رهبران آمریکا و شوروی مطلع شد. تهران تا آن زمان تنها شهر خارجی بود که استالین به آنجا پا گذاشته بود. تصویری که چرچیل از استالین ترسیم کرده، پر از لحظات شیرین و شوخیهای عجیب رهبر شوروی است، مانند اعدام ۶۰ هزار افسر آلمانی! خاطرات چرچیل اولین بار در مجله «اطلاعات ماهانه» (آذر ۱۳۳۲) ترجمه و منتشر شد و «تاریخ ایرانی» ۷۲ سال بعد از کنفرانس تهران، آن را بازنشر میکند:
میان سواران ایرانی
اقداماتی که برای پذیرایی از من در فرودگاه تهران و در طول خیابانهای از فرودگاه تا سفارت انگلیس از طرف دولت ایران صورت گرفته بود طوری بود که من نمیتوانم به هیچ عنوان از آن ستایش کنم یا موافقت خود را با آن ابراز داردم. در فرودگاه، وزیر مختار انگلستان مرا در اتومبیل خود نشاند و هر دو از فرودگاه به سمت سفارت انگلیس حرکت کردیم.
جاده بین فرودگاه و شهر تهران، لااقل در طول پنج کیلومتر محصور در بین دو خط زنجیر پاسبانان سوار ایرانی بود که در فاصلۀ پنجاه متر ایستاده بودند. نتیجه این کار این بود که به سوءقصدکنندگان احتمالی، خیلی روشن نشان دهد که یک شخصیت برجسته وارد شده است و از فلان مسیر مشخص عبور خواهد کرد. این سوارهای ایرانی، اسباب اشکال عبور ما شده بودند، اما هیچگونه کمکی برای حفاظت ما نمیتوانستند بکنند.
در مرکز شهر تماشاچیان جمعیت انبوهی مرکب از پنج صف پشت سر هم تشکیل داده بودند که به ما با نظر بغض نگاه نمیکردند، اما علاقهای هم نشان نمیدادند. بالاخره در موقع مقرر به سفارت انگلستان که تحت حفاظت دقیق سربازان انگلیسی و هندی بود رسیدیم.
سفارت انگلیس و باغهای آن تقریبا همسایۀ دیوار به دیوار سفارت کبرای شوروی است. سفارت کبرای شوروی توسط عدۀ بسیاری از سربازان روسی نگاهبانی میشد، و نزدیکی در سفارت باعث شد که اندک اندک این دو نیروی محافظ با هم تشریک مساعی کردند و منطقهای که سفارتخانههای ما در آن واقع بود به صورت یک دژ نظامی تحت محاصره و حفاظت درآمد. سفارت آمریکا که تحت حفاظت سربازان آمریکایی بود لااقل ۱۵۰۰ متر با سفارتخانههای ما و شوروی فاصله داشت، و نتیجه این بود که یا من و استالین و یا پرزیدنت روزولت، مجبور بودیم روزی دو یا سه مرتبه در تمام مدتی که کنفرانس تهران ادامه مییافت، این فاصله را در کوچههای تنگ و تاریک طی کنیم. در این ضمن مولوتف که بیست و چهار ساعت پیش از ما وارد تهران شده بود، به ما اطلاع داد که سرویس ضد جاسوسی مخفی شوروی توطئه عظیمی را برای قتل یک یا دو یا هر سه نفر از «رجال ثلاثه» که لقب من و استالین و روزولت بود، کشف کرده است، و بدین جهت از فکر اینکه ما روزی چند بار این فاصلۀ یک کیلومتر و نیمی را طی کنیم بسیار نگران و مضطرب بود و در نتیجه، وقتی که مولوتف از روزولت خواست که بیدرنگ محل سکونت خود را به سفارت کبرای شوروی که سه یا چهار برابر هر کدام از سفارتخانههای انگلیس و آمریکا بود و تحت حفاظت و مراقبت دقیق پلیس و ارتش روس قرار داشت انتقال دهد، من جدا از این پیشنهاد او پشتیبانی کردم و بالاخره توانستیم این نظر را به پرزیدنت بقبولانیم. بعدازظهر آن روز، پرزیدنت روزولت به سفارت کبرای شوروی آمد و آنجا در آپارتمانهای وسیع و راحتی که برای او آماده شده بود سکوت گزید. از آن به بعد ما سه نفر در کنار هم، و تقریبا در یک جا سکونت داشتیم و میتوانستیم دربارۀ مسائل مربوط به جنگ جهانی مذاکره کنیم، بیآنکه کسی مزاحم ما شود.
حال مزاجی من در این موقع به هیچوجه رضایتبخش نبود، و حتی گلو درد و سرماخوردگی من طوری شدت یافته بود که مدتی اصلا قادر به حرف زدن نبودم، و واقعا خیلی جالب میشد اگر بعد از طی این همه راه، درست در آن موقع که بیش از همه احتیاج به حرف زدن داشتم، مجبور میشدم هیچ نگویم.
شیطنت آمریکاییها کار مرا خراب کرد
دربارۀ موقعیتی که من در این کنفرانس سه نفری اتخاذ کردم، خیلی حرفهای عجیب و غریب زدهاند. مخصوصا در آمریکا افسانهای ساختهاند که به همه جا رسیده، و آن این است که من سعی کردم هر طور هست از حملۀ نظامی متفقین غربی به فرانسه برای باز کردن جبهۀ دوم که استالین جدا طالب آن بود جلوگیری کنم و به جای آن، هدف این حمله را ناحیۀ بالکان یا مدیترانۀ شرقی قرار دهم، و بدین ترتیب امکان حمله به آلمان را از سمت مغرب از بین ببرم. اما این حرف تهمتی است که به من زدهاند، زیرا من با حمله به فرانسه از سمت جنوب مخالف نبودم، منتهی ترجیح میدادم که از شمال ایتالیا حملهای هم به طرف وین و یوگسلاوی صورت گیرد.
از آن گذاشته اگر موفق میشدیم ترکیه را وارد جنگ کنیم، یا لااقل وادار سازیم که «نوعی از بیطرفی» را بپذیرد و فرودگاههای خود را در اختیار ما قرار دهد، کنترل دریای اژه در دست ما میافتاد. بدیهی است در این میان، اصل، واداشتن ترکیه به ترک بیطرفی بود.
این نقشهای بود که من داشتم، و تا آنجا که زبانم یاری میکرد آن را هر چند بار که توانستم برای روزولت و استالین تکرار کردم. اگر روزولت به من کمک کرده بود، شاید میتوانستم استالین را متقاعد کنم که دست از سرسختی و یکدندگی خودش بردارد، اما پرزیدنت روزولت تحت تأثیر نظریات مشاورین نظامی خود قرار گرفت و مرا تنها گذاشت و در نتیجه استالین همۀ حرفهای مرا شنید و آخر همان حرف خودش را زد. آمریکاییها وقتی دیدند که کار مرا خراب کردهاند، خوششان آمد. مشاورین نظامی روزولت نگاهی به یکدیگر کردند و آهسته به هم گفتند: «بالاخره توانستیم از کلاهی که داشت به دست چرچیل سرمان میرفت نجات پیدا کنیم. خدا رحم کرد که پای ما به بالکان گیر نکرد.» و هر چه من خواستم به آنها بفهمانم که چنین خیالی نداشتهام، و فقط با طرح نقشۀ حمله به بالکان میخواستم ترکیه را به جنگ بکشانم، گوش به حرفم ندادند. این کوتاهی ما، اشتباه بزرگی بود که چون بالاخره ما توانستیم به فتح نائل شویم، کسی متوجه اهمیت آن نشد.
به چرچیل نگویید...
اندکی بعد از ورود پرزیدنت روزولت به سفارت کبرای شوروی، استالین به دیدن او رفت و مدتی با هم دوستانه صحبت کردند. در این مذاکره من حضور نداشتم و نتوانستم بفهمم که آنها با هم چه گفتند، اما بعدها «هاپکینز» که در این ملاقات حضور داشت، جریان آن را در خاطرات خود نوشت. طبق این یادداشتها، روزولت و استالین درباره خاور دور و چین و هندوستان مذاکراتی کرده بودند.
بدین ترتیب وقتی که استالین و روزولت، با هم از «موضوع هندوستان» صحبت میکردند، من بیخبر از همه جا، در اطاق خودم در سفارت انگلیس مشغول بخور دادن حلق و بینی و خواندن تلگرافهای لندن بودم.
برای اینکه ترکیه را به جنگ بکشانیم...
اولین جلسۀ رسمی «کنفرانس سه جانبه» در همان روز، در ساعت چهار و نیم بعدازظهر در سفارت کبرای شوروی در تهران منعقد گردید. ما همه دور یک میز گرد بزرگ نشسته بودیم. همراهان من عبارت بودند از: ایدن، دبل، رؤسای سه گانه ستاد ارتش، وایسمی. همراهان پرزیدنت روزولت، هری هاپکینز، دریاسالار لیهی، دریاسالار کینک و دو افسر دیگر. اما ژنرال مارشال و ژنرال آرنولد حضور نداشتند. بعدا گفتند که آنها در ساعات کنفرانس اشتباه کرده و در موقعی که ما در مجمعی بدین اهمیت جمع شده بودیم، این دو نفر به تماشای برفهای اطراف تهران رفته بودند. اما من هنوز هم خیال میکنم نیم کاسهای زیر این کاسه بوده است.
هر چه عدۀ ما و آمریکاییها زیاد بود عدۀ روسها کم بود، زیرا جز مولوتف و مارشال وروشیلف، کسی دیگر همراه استالین نبود. البته سه نفر مترجم ما جای خود داشتند. من تقریبا روبهروی استالین نشسته بودم. ریاست این جلسه را ما به عهده روزولت گذاشتیم و او پذیرفت. موقع شروع مذاکرات، نطق جالبی ایراد کرد و تذکر داد که این اولین بار است که شورویها و انگلیسیها و آمریکاییها دور یک میز نشسته و بدین ترتیب عضو یک خانواده شدهاند.
برای این جلسه دستور مذاکراتی معین نشده بود و هر کدام از ما مختار بودیم در هر باره که میخواهیم صحبت کنیم و باید بگویم که همۀ ما خیلی صریح و بیپرده حرف زدیم. بعد از روزولت من صحبت کردم و تذکر دادم که این اجتماع ما، مرکز ثقل قدرتی است که تاکنون در هیچ دوره از ادوار تاریخ بشر، از حیث عظمت، سابقه نداشته است. استالین جواب داد که با اظهارات ما دربارۀ دوستی و نزدیکی سه دولت معظم کاملا موافق است، و امیدوار است که هر سه دولت بتوانند از فرصت مساعد و مناسبی که به دست آمده استفاده لازم بکنند.
سپس روزولت مذاکرات رسمی را شروع کرد و هر یک از ما به تفصیل دربارۀ نظر سه دولت در مورد صحنههای مختلف جنگ در اقیانوس کبیر و اروپا و آفریقا و آلمان سخن گفتیم. وقتی که در آخر کار از استالین پرسیدیم: «به نظر شما بهترین طریقۀ کمک به قوای شوروی توسط قوای مشترک آنگلوساکسون چیست؟» استالین با آنکه توضیحات مرا مفصلا شنیده بود، به سادگی گفت: «از راه ایتالیا و از راه بالکان نمیتوان کار مفیدی صورت داد. تنها کار مفید حمله به آلمان از راه شمال فرانسه است. هیچ راه دیگری واقعا به درد نمیخورد.»
وقتی که بعد از مذاکرات مفصل، درصدد بحث در جزئیات امور نظامی بر آمدیم، استالین تذکر داد که چون فکر بحث در مسائل نظامی را در این جلسه نکرده، متخصصین نظامی خود را همراه نیاورده است. با این وصف مارشال وروشیلف در این باره نظرات لازم را خواهد داد. بقیۀ آن جلسۀ ما تماما صرف گفتوگو در این باره شد که چطور ترکیه را هر طور شده به جنگ بکشانیم.
استالین و آلمان
یکشنبه ۲۸ نوامبر، استالین ما را به شام دعوت کرد. عدۀ ما به اضافۀ مترجمین، ۹ یا ۱۰ نفر بود. بعد از شام، من استالین را کنار کشیدم و با او روی کاناپهای نشستم و دو نفری، توسط مترجمین خودمان، به صحبت پرداختیم. از او پرسیدم: «خوب. بعد از اینکه فتح کردیم، به نظر شما چه اتفاق خواهد افتاد؟» استالین با سادگی مخصوصی حرف مرا استقبال کرد. ایدن را هم که در این وقت از کنار ما رد میشد پیش خودش نشاند. بعد گفت: «اول ببینیم بدترین چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد کدام است؟ این اتفاق این است که من یقین دارم به فاصلۀ خیلی کمی، دوباره آلمان سر بلند خواهد کرد و همان قدرت همیشگی خودش را به دست خواهد آورد.» پرسیدم: «به نظر شما تا چند وقت بعد از جنگ؟» گفت: «تا پانزده سال. منتهی تا بیست سال.» گفتم: «این مدت کافی نیست. ما باید صلح دنیا را لااقل برای نیم قرن تأمین کنیم، اگر بنا باشد صلح فقط ده تا پانزده سال طول بکشد، ما خون این همه سرباز را بیجهت ریختهایم.»
نقشههای دورۀ بعد از جنگ
صبح روز ۲۹ نوامبر، جلسۀ رؤسای ستادهای ارتش انگلستان و شوروی و آمریکا منعقد شد، بدین جهت من و روزولت و استالین جلسهای نداشتیم. اما من اطلاع یافته بودم که استالین و روزولت با هم به طور خصوصی ملاقات و مذاکره کردهاند. برای اینکه نگذارم تصمیمی بیاطلاع من گرفته شود از روزولت دعوت کردم که قبل از تشکیل دومین جلسۀ سران سه دولت، با من ناهار صرف کند. اما روزولت از قبول دعوت من خودداری کرد و هریمن را پیش من فرستاد تا به من توضیح دهد که وی نمیخواهد استالین را به شک بیندازد که ما دو نفر علیه او با هم ساخت و پاخت داریم. من از این حرف تعجب کردم، زیرا ما بارها گفته بودیم که هر سه نسبت به هم اعتماد کامل داریم. اما بعد از صرف غذا دوباره روزولت با استالین و مولوتف خلوت کرد و ظاهرا صحبتهای خیلی مهمی رد و بدل شد. در این جلسه، روزولت و استالین نقشههای خود را برای بعد از جنگ شرح داده بودند. بعدها فهمیدم که در این جلسه باز هم پشت سر من حرفهایی زده و خیلی چیزها گفته بودند که قرار شده بود از من پنهان نگاه دارند.
چگونه سر به سرم گذاشتند؟
شب را همه مهمان استالین بودیم. عدۀ ما خیلی کم بود: استالین و مولوتف، روزولت، هاپکینز، هریمن، کلارک کر، من و ایدن، با مترجمینمان. آن شب به دفعات و دفعات به سلامتی سه دولت جامهای خود را سر کشیدیم. وسط مذاکره الیوت روزولت پسر پرزیدنت که تازه با هواپیما وارد شده بود، در تالار را باز کرد. او هم به ما اضافه شد و بعد هم خاطرات خود را دربارۀ این مهمانی منتشر کرد. به طوری که هاپکینز در خاطرات خود مینویسد: آن شب استالین تصمیم گرفته بود که از راه شیطنت سر به سر من بگذارد، و من با اینکه از این موضوع بیخبر بودم، شوخیها و متلکهای او را با خوشرویی استقبال کردم، تا آن وقتی که مارشال با لحنی خیلی جدی که حتی بوی مرگ میداد اظهار کرد که به عقیدۀ او اقدام اساسی که باید در مورد آلمانها انجام داد، این است که در آخر جنگ کلیۀ افسران مهم آلمانی را که تقریبا ۵۰ هزار نفر میشدند یک جا در میدان بزرگی جمع کنند و همه را بلااستثنا از دم مسلسل بگذرانند و آن وقت قدرت نظامی آلمان برای همیشه از بین خواهد رفت. من از این حرف وحشت کردم و از کوره در رفتم. گفتم: پارلمان و افکار عمومی انگلستان هیچ وقت اجازۀ چنین آدمکشی دسته جمعی را نخواهند داد. خواهش میکنم از این نقشهها نکشید.
اما استالین دنبالۀ حرفش را تا آخر شام رها نکرد و هر چند دقیقه به چند دقیقه از روی شیطنت موضوع قتل عام ۵۰ هزار افسر آلمانی را تکرار کرد و گفت که این یکی از عالیترین فکرهایی است که تاکنون در مغز او پیدا شده است!
دفعۀ سوم یا چهارم که این حرف را با همان قیافۀ جدی زد، من از فرط خشم دیوانه شدم. فریاد زدم: «من حاضرم همین حالا مرا به باغ سفارت ببرند و اعدام کنند، اما با چنین وحشیگیری آبروی ملت ما را در دنیا نبرند.»
وقتی که این را گفتم، روزولت که تا آن وقت ساکت مانده بود، گفت: «خیلی بد شد که استالین و چرچیل اختلاف عقیده پیدا کردهاند، چطور است من حد وسطی پیشنهاد کنم که هر دو راضی باشید. به عقیدۀ من حالا که چرچیل با قتل عام پنجاه هزار نفر افسر آلمانی موافق نیست، بهتر است هزار تا را کنار بگذاریم و ۴۹ هزار نفر را تیرباران کنیم که رضایت او هم جلب شده باشد.»
از آن طرف میز، ایدن به من اشاره میکرد که همۀ این حرفها شوخی است و اوقاتم تلخ نشود، اما در همین موقع الیوت روزولت پسر پرزیدنت از جا بلند شد و نطق غرائی در محاسن فکر بکر استالین دربارۀ قتل عام ۵۰ هزار نفری ایراد کرد.
من از این نطق بیمورد به قدری اوقاتم تلخ شد که میخواستم ظرفی را بلند کنم و به مغز این خروس بیمحل بکوبم. برای اینکه اختیار از دستم بیرون نرود از سر میز بلند شدم و بیخداحافظی به علامت اوقات تلخی به اطاق دیگر رفتم. اما یک دقیقه بعد دو دست سنگین از پشت به شانه من خورد و وقتی که برگشتم استالین را دیدم که با شیطنت تمام میخندید و به من گفت همه حرفهایش شوخی بوده و میخواسته است لودگی کند. من به اتفاق او به سر میز شام برگشتم و شام در محیط صمیمانهای صرف شد. بعدها فهمیدم که این نقشه را روزولت و استالین مشترکا کشیده بودند که سر به سر من بگذارند، و پسر روزولت هم به اشارۀ پدرش آن نطق پرحرارت بیمعنی را ایراد کرده بود.
روز شصت و نهمین سال تولد من
روز ۳۰ نوامبر برای من روزی فراموشنشدنی بود. این روز، روز شصت و نهمین سال تولد من بود، ولی من سراسر روز را مشغول بحث و مطالعه و اقدام دربارۀ مسائلی بودم که از حیث اهمیت در زندگانی من تا آن روز سابقه نداشت. از طرف دیگر از این بابت که پرزیدنت روزولت از بدو ورود ما به تهران در سفارت کبرای شوروی با استالین تماس دائم داشت و در عین حال از هر گونه تماس مستقیم و دو نفری با من جدا احتراز میکرد اوقاتم تلخ بود. ناچار سعی کردم من نیز درصدد تماس مستقیم و خصوصی با استالین برآیم، زیرا احساس میکردم که پیشوای روسیه دربارۀ طرز فکر و سیاست کلی انگلستان نظر صحیح و کاملا مطابق با واقع ندارد. در استالین اندک اندک این فکر غلط قوت میگرفت که «چرچیل و فرماندهان ستاد ارتش انگلستان قصد دارند از حملۀ قوای آنگلوساکسون به فرانسه برای گشودن جبهۀ دوم جلوگیری کنند، در عوض به هر قیمت هست حملۀ بالکان را راه بیندازند.»
نظر من این بود که هر طور شده این تصور خطا را از ذهن استالین دور کنم. بالاخره این ملاقات صورت گرفت و جریان آن طبق صورتمجلس دقیقی که کماندان برس مترجم من نوشته ثبت است.
من اول به استالین تذکر دادم که از طرف مادر، آمریکایی هستم، و بدین جهت علاقۀ خاصی به آمریکا و آمریکاییها دارم و بنابراین آنچه را که به عنوان نظریه خود به وی میگویم نباید انتقاد و حمله نسبت به آمریکا تلقی کند. اما اصول و نکاتی هست که به هر حال باید صریحا و آشکارا گفته شود.
بعد با او به تفصیل دربارۀ اهمیت منطقه مدیترانه مخصوصا مشرق آن و نقشۀ معروف ایجاد جبهۀ دوم در شمال فرانسه صحبت کردم. استالین همۀ حرفها و توضیحات مرا با نظر موافق شنید. ولی در آخر صحبت تذکر داد که: اگر این جبهه در ماه مه ۱۹۴۴ گشوده نشود، دیگر به درد ما نمیخورد؛ زیرا بعد از این موقع دیگر تا آخر سال نمیتوان به چنین کاری دست زد. سپس صریحا گفت که روسها از کشیدن تمام بار جنگ خسته شدهاند؛ و اگر در سال ۱۹۴۴ تغییر اساسی در وضع جنگ روی ندهد، سربازان سرخ خود را در این جنگ به کلی تنها احساس خواهند کرد و روحیۀ خود را از دست خواهند داد.
عقیده لرد کرزن
اندکی بعد از ملاقات دو نفری، من و استالین جدا جدا به آپارتمان پرزیدنت روزولت رفتیم. آن روز روزولت ما را به ناهار دعوت کرده بود، و در این ناهار، فقط ما سه نفر با سه مترجم خودمان حضور داشتیم. سر میز روزولت به استالین اطلاع داد که آمریکا و انگلستان قول رسمی میدهند که حمله به فرانسه را در ماه مه ۱۹۴۴ شروع خواهند کرد. استالین از این تعهد رسمی جدا خوشحال شد. بعد صحبت به موضوع احتیاج روسیه به بندر آزاد در دریاها و کشتیرانی روسیه کشید.
من گفتم: عقیده من همیشه این بوده که نباید روسیه با امپراطوری ۲۰۰ میلیونی خود راه به دریای آزاد نداشته باشد، و ما خیلی خوشوقت میشویم که کشتیهای جنگی و تجارتی شوروی را در دریاها و اقیانوسها ببینیم. استالین لبخندی زد و گفت: «مثل اینکه عقیده لرد کرزن اینطور نبود؟» گفتم: «آن وقت ما طور دیگری فکر میکردیم.»
ماجرای یک شام تاریخی در سفارت انگلستان
تا آن روز، شام و ناهار ما همیشه در سفارت کبرای شوروی صرف میشد. آن شب من دعوت کردم که شام سوم را در سفارت انگلستان صرف کنند. این دعوت مرا قاعدتا نمیتوانستند رد کنند زیرا اولا در فهرست الفبایی نام انگلستان بر آمریکا و شوروی مقدم بود، ثانیا از همان لحاظ الفبایی نام من قبل از روزولت و استالین میآمد و ثانیا سن من چهار یا پنج سال از روزولت و استالین زیادتر بود. یک امتیاز دیگر هم داشتم که من عمدا از آن صحبتی نکردم و آن این بود که کشور من از اولین روز جنگ وارد مبارزه بود در صورتی که شوروی و آمریکا بعدا وارد جنگ شده بودند.
به تمام این دلایل یک دلیل مهم دیگر اضافه میشد که بیش از همه مؤثر افتاد و آن این بود که آن روز، روز تولد من بود. سفارت ما با عجله مشغول تهیه شامی شد که قریب چهل نفر در آن شرکت داشتند. چند ساعت قبل از شروع ضیافت پلیس سیاسی شوروی (N. K. V. D) دو پا را در یک کفش کرد که باید محل سفارت انگلیس را به دقت بازرسی کند و وقتی که ما پذیرفتیم، عده بیشماری کارآگاه و پلیس مخفی و سیاسی به باغ و ساختمان سفارت انگلیس ریخته و سرتاسر عمارت و باغ را از زیر و بالای درختها و پشت یکایک درها و زیر بالشها و فرشها و مبلها و غیره را تفتیش کردند، بعد هم پنجاه پلیس سر تا پا مسلح شوروی، هر کدام کنار یک در و یک پنجره مسلسل به دست ایستادند. اندکی بعد نفرات نگهبان آمریکایی نیز وارد شدند، اما وقتی که این وضع را دیدند، دیگر دست به تفتیش و مراقبت نزدند.
شبنشینی ما بسیار خوش گذشت. استالین که علاوه بر پنجاه پلیس مسلح پاسدار اسکورت مفصلی همراه داشت، از هر شب خوشحالتر و خونگرمتر جلوه کرد. روزولت هم مثل همیشه میخندید و با همه گرم میگرفت، و از سراپایش حسن نیت و خونگرمی پیدا بود.
هیچ وقت خاطرۀ آن شب را فراموش نمیکنم، زیرا در سر میز رئیسجمهور بزرگ آمریکا در طرف راست و رئیس مقتدر روسیه در طرف چپ من بودند. ما سه نفر روی هم صاحب بزرگترین نیروی دریایی دنیا و سه ربع نیروی هوایی دنیا و ارتش زمینی مرکب از ۲۰ میلیون نفر بودیم که در گیر و دار بزرگترین و مخوفترین جنگ تاریخ بشر بودند.
سر میز شام به کرات جامهای پر از مشروب قوی را به سلامتی همدیگر بر سر کشیدیم. مولوتف و مارشال از زمرۀ کسانی بودند که نطق کوتاهی کردند. پس از شام به اطاق مجاور رفتیم، در آنجا استالین مدتی با سارا و راندلف دختر و پسر من که نتوانسته بودند در سر میز شام حضور یابند صحبت کرد و گرم گرفت.
وقتی که بالاخره به اطاقهای خود رفتیم و خوابیدیم، ساعت اندکی از دو بعد از نیمه شب گذشته بود. این یکی از خستهکنندهترین، اما مطبوعترین ضیافتهای تولد من بود.
منبع: چرچیل
ارسال نظر