بازنشر منتی در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی که گفته میشود برگرفته شده از کتاب خاطرات دکتر ابراهیم یزدی است، باعث شد تا حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمود دعایی خاطرات سالهای آغازین انقلاب و جنگ تحمیلی را بازخوانی کند؛ خاطراتی که او پیش از این هم دست به انتشار آنها زده است و اکنون در پاسخ به برخی شبهات طرح شده در شبکههای اجتماعی مرور شدهاند.
هفته نامه "اطلاعات هفتگی" در شماره تازه خود بخشهایی از گفتوگوی مدیر مسوول موسسه اطلاعات با روزنامه اعتماد را چاپ کرده است که در آن حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمود دعایی به برخی شبهات درباره آغاز جنگ تحمیلی پاسخ داده است؛ شبهاتی که از متنی منتسب به دکتر یزدی در خاطراتش وام گرفتهاند؛ آن هم در حالی که خود او و همچنین حجتالاسلام دعایی آنها را نادرست دانسته و شدیدا رد میکنند ولی باز هم در فضای مجازی دست به دست میشوند!
متن منتخب مصاحبه آقای دعایی درج شده در اطلاعات هفتگی که اشارهای به دوران سفارت او و دیدار با امام و ماجرای حمله صدام دارد، در زیر میآید:
علت شروع جنگ را چه میدانید؟
در جریان پیروزی انقلاب خب شرایطی جدید بر ایران حاکم شد که مطلوب دولت عراق نبود. از آن سو کشور از یک استبداد جهنمی نجات پیدا کرده بود. مردم آزاد شده بودند و هر حرفی را به راحتی میزدند و از طرف دیگر هیچ قراردادی را با کشورهای دیگر که نافی منافع ملی کشورشان میبود، نمیپذیرفتند. از جمله همان روابطی امنیتی دیپلماتیکی که وجود داشت.
قبل از پیروزی انقلاب در آبان ماه 57 حکومت وقت برای آرام کردن جامعه و مردم، ساواک را منحل کرد و قویترین پایگاه امنیتی و اطلاعاتی که عراق به آن اتکا داشت، منحل شد و طبیعتا نماینده ایران در عراق که عالیترین نماینده امنیتی ما بود دیگر رسالت و مسوولیتی نداشت. خوب است که این مساله را که میگویم در تاریخ بماند. آن مقام امنیتی مقامی بود که همه مسوولان سفارت اعم از سفیر و کاردار و سایر کارکنان حرمت او را داشته و سعی میکردند کوچکترین ارتباطی با او نداشته باشند. البته خود او هم تمایل به عدم ارتباط داشت؛ چرا که مسوول امنیتی بود و کارهایش را شخصا انجام میداد. همه از این شخص پرهیز داشتند. هم حرمتش را نگه میداشتند و هم نگران بودند که کاری از آنها سر بزند که موجب شود آن مقام امنیتی گزارشی در مورد آنها بنویسد. عراقیها پس از انحلال ساواک به این نتیجه رسیدند که حکومت شاه در حال فروپاشی است یعنی شرایطی بر ایران حاکم شده بود که هم مسوولان نظامی به دستور رهبر انقلاب از پادگانها فرار میکردند و هم دیگر مسوولان امنیتی قدرتی نداشتند. صدام حسین به عنوان مرد نیرومند و مبتکر قرارداد کذایی با رژیم شاه به این نتیجه رسیده بود که شیرازه حکومت شاه در حال فروپاشی است و دیگر آن قدرت نظامی و امنیتی وجود ندارد و این انقلاب هم تا بخواهد پیروز شود و قوام امنیتی خودش را بگیرد شرایط شکنندهای خواهد داشت و بهترین وقت است تا بیاید و انتقام آن تسلیمی که در برابر شاه شده بود را بگیرد و در حقیقت شرایطی را دنبال کند که یا به تسلیم ایران در برابر خواستههای او بینجامد یا به سرنگونی رژیم حاکم بر ایران. از همان آبان ماه صدام حسین در بصره قرارگاه جنگ را زد.
همان آبان ماه 57؟
بله. از همان موقع. برادرش برزان تکریتی را مسوول آن قرارگاه کرد که مطمئنترین فرد از نگاه او بود. صدام تصمیم گرفت که با شرایط ویژهای که در آن زمان بر ایران حاکم شده بود و مرزها از وضعیتی متفاوت با قبل برخوردار و امکان تردد زیاد بود سعی بر گرفتن نیرو در ایران کرد. این کار از طریق اعرابی که در ایران بودند صورت گرفت. عراق دو کنسولگری در ایران داشت که هر دوی آنها را خیلی فعال کرد. یکی در خرمشهر بود و دیگری در کرمانشاه. البته ما هم در مقابل دو کنسولگری در عراق داشتیم. نیروهای امنیتیشان در این دو کنسولگری یارگیری کرده و عناصر مختلف را جذب کرده و برای برنامه اصلیشان که انتقامگیری از ایران و بهرهگیری از شرایط شکننده کشور بود برنامهریزی میکردند.
جالب اینجاست که آن مامور امنیتی که قبل از فروپاشی ساواک رابط ایران و عراق بود و ارتباطات خیلی قوی و تعیین کنندهای داشت را احضار کردند.
همان مامور ایرانی؟
بله او را احضار کرده و به او گفتند که تو تا به حال از طرف ایران مامور امنیتی بودهای اما حالا سازمانی که تو از طرف آن مامور بودی منحل شده و الان تو اگر به ایران برگردی به دلیل وابستگیات به ساواک در صورتی که انقلابیون تو را بشناسند، کشته خواهی شد. اما ما به پاس تمام خدماتی که تا به حال به ما کردی و رابط بین ما و ایران بودی آمادگی اعطای پناهندگی را به تو داریم.
تلاش کردند که جذبش کنند؟
به او وعده اعطای حقوق مکفی و پاسپورت و از سوی دیگر اجازه تحصیل فرزندانش را دادند. این مامور امنیتی هم درخواست فرصت برای فکر کردن میکند، بلافاصله به سفارت بازمیگردد و برای نخستین بار مسوولان سفارت را جمع میکند و آنها هم تجعب میکنند که چه شده است که این مامور امنیتی به آنها مراجعه کرده است. به آنها میگوید که من این بعثیها را میشناسم. اینها جنایتکارانی هستند که هیچ اصول انسانی و اعتقادی ندارند و فوقالعاده خبیثتر از آن چیزی هستند که ما میدانیم. او تاکید کرد که من ترجیح میدهم در وطنم به دست هموطنانم قطعهقطعه شوم اما مزدور این بیشرفها نشوم. از آنجایی هم که الان مراقب هستند تا ببینند من چه تصمیمی میگیرم به من پیشنهاد مالی دادند و دنبال تطمیع من هستند.
این مامور گفته بود که اگر در برابر تطمیع بعثیها تسلیم نشوم مرا شکنجه خواهند کرد و وادار به همکاری میشوم و چون مراقب من هستند به منزل برای برداشتن اثاثیهام نمیروم و سریعا به کشورم بازمیگردم. از همانجا هم بلافاصله به ایران بازگشت. خب این ماجرا ختم به خیر میشود و آنها نتوانستند از یک عامل رژیم شاه که فکر میکردند با آنها همکاری خواهد کرد و پشتوانه امنیتی و اطلاعاتی آنها خواهد شد بهره بگیرند و آن مامور امنیتی به دلیل میهندوستی و عرق به مردمش به ایران بازگشت.
چرا شما به عنوان سفیر ایران در عراق انتخاب شدید؟
علت انتخاب من به نگاه امام بازمیگشت. یکی از مواردی که ایشان تاکید داشتند مورد توجه قرار بگیرد حسن همجواری با همسایگان بود و قبل از هر چیزی برای این کار باید رابطه دیپلماتیک شکل بگیرد و سفیر رد و بدل شود تا اگر مذاکرهای قرار است صورت بگیرد انجام شود. من خاطرم هست که همان ایام وزیر خارجه کویت به دیدار دکتر یزدی که وزیر خارجه بود آمد. نخستین دیپلماتی که بعد از عرفات به ایران آمد وزیر خارجه کویت بود. او آمد و رسما به دکتر یزدی گفت که ما تا به حال به دلیل نگرانیهایی که از تندرویهای عراقیها داشتیم شاه از ما حمایت می کرد و حالا هم شما باید از ما حمایت کنید که در همین راستا قولهایی رد و بدل شد به هر حال به دنبال تاکید امام بر ایجاد رابطه و حسن همجواری با همسایگان و زدودن تشنجها بنا شد که برای عراق سفیر انتخاب شود که پیشنهاد امام، من بودم.
نخستین پیشنهاد بودید؟
بله. وقتی که مرحوم حاج احمد آقا آمد و این پیشنهاد امام را به من داد من به ایشان گفتم که مصلحت نمیدانم که سفیر شوم؛ چرا که به هر حال من سابقه کار دیپلماتیک ندارم و یک سری آموزشهایی لازم دارد و من که طلبهای بودم، کار دیپلماتیک نکرده بودم و سابقه این کار را نداشتم و روحانی هم هستم. اگر از ناحیه ما به دلیل ناآشنایی با سیستم و اصول دیپلماتیک خطایی سر بزند دامن روحانیت را میگیرد و من ترجیح میدهم که سفیر نشوم. ایشان هم پیغام را خدمت امام بردند و امام در ابتدا نوعی تحسین کرده بودند که به هر حال پیشنهادی به کسی شده اما او به دلایلی که منطقی هم هست نمیپذیرد. به بیان دیگر این عدم پذیرش را امام حمل بر تقوا کردند اما منتها فرمودند که استدلال دیگری دارند. امام فرمودند که در دوران اقامتشان در عراق فلانی یعنی من که واسطه ما با مسوولان امنیتی و سیاسی عراق بوده اگر سفیر شود نشان دهنده نوعی حسن نیت از طرف ما است. یعنی ما می خواهیم به عراقی ها بگوییم که عنصری را اعزام می کنیم که او را شما به زیبایی می شناسید و از او سابقه ارتباطی دارید به دلیل اهمیتی که برای این ارتباط داریم میخواهیم کسی انتخاب شود که این سوابق و صلاحیت را داشته باشد و من از ایشان میخواهم که پیشنهاد را بپذیرند.
یعنی امام از همان زمان پیشبینی میکردند که ممکن است روابط با عراق کمی سخت باشد؟
در ادامه میگویم در کنار این ارائه حسن نیت یک سری مسائل مربوط به بیت امام بود و وسایل امام که در نجف بود بنا بود با یک دقت و امانتداری به ایران حمل شود. البته هر کسی که میرفت میتوانست این کار را بکند اما من به دلیل آشناییام با نجف و مرتبط بودن با بیت امام بهتر میتوانستم این کار را انجام دهم.
در نهایت چه شد؟
من به امام عرض کردم که تابع امر شما هستم اما عهد کردم که در دوران زندگیام چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب طلبه باشم و نمیخواهم به عنوان یک کادر وزارت خارجه و کارمند آنان تلقی شوم پس اجازه بدهید که همان رابطه طلبگی را با شما داشته باشم که ایشان هم پذیرفتند و حکمی را برای من فرستادند.
چه حکمی؟
حکم مشابه همان احکام امور حسبیه است که ما طلبهها میگوییم. من مجاز به دریافت وجوهات و تصدی اموری که مربوط به نماینده مرجع میتواند باشد بودم. حکمی بود که با سخاوت بود معمولا احکامی که امام برای نمایندگانش صادر میکردند احکامی بود که به آنها اجازه میدادند نصف وجوهاتی که دریافت میکنند را تصرف کنند یا ثلث یا یک پنجم اما به من مطلق اجازه داده بودند یعنی دیگر میتوانم آن چه را تشخیص میدهم کلا عمل کنم. خب این حکم بزرگوارانه بود و من از ایشان هم اجازه گرفتم که حقوق را از وزارت خارجه نگیرم و شهریهام را همان طور که در گذشته از دفتر ایشان میگرفتم به همان ترتیب شهریه را بگیرم که همان کار را میکردم. ماهیانه مبلغی را از دفتر ایشان در نجف برای من میفرستادند و من در اختیار ذیحساب سفارت میگذاشتم و امور مادی سفارت را از آن طریق دنبال میکردم.
از ورودتان به سفارت بگویید.
باید به این نکته اشاره کنم که مسوولان عراقی دو طیف بودند یک طیف مسوولانی بودند که از یک پختگی و یک متانت و جهاندیدگی ویژه برخوردار بودند و از انتخاب من به عنوان سفیر استقبال کردند. در کنار آنها گروه تندرویی بودند که آنها برای مقابله با انقلاب اسلامی ایران برنامه داشتند. آنها این موضوع را به عنوان یک تهدید تلقی میکردند. به همین دلیل در ملاقاتی که با رییس جمهور وقت عراق، حسن البکر داشتم او با یک صمیمیت و صفایی با من برخورد کرد و تحسین کرد انتخاب من را برای امام سلام و درود فرستاد و از برخی تعدیهای مرزی که در آن ایام شده بود، عذرخواهی کرد و توجیه کرد و گفت که طبیعتا وقتی هواپیمایی در مرز میخواهد برای شناسایی و کنترل عناصر ناراضی داخلی حرکتی کند، ممکن است در یک حرکت چند کیلومتر آن طرفتر برود که این موضوع نباید تجاوز تلقی شود.
بنابراین گرچه تندروها تاکید بر جنگ داشتند اما حسن البکر و طیف پخته همراه او این اعتقاد را نداشتند تا این که جناح تندرو و طرفداران صدام آنها را از قدرت کنار زدند. حسن البکر مجبور به استعفا و صدام رسما رییسجمهور شد.
چند ما بعد از این که شما سفیر شدید این اتفاق افتاد؟
تقریبا سه تا چهار ماه بعد رسما مانورها شروع شد و صدام در نطقهای تعیینکنندهاش نسبت به ایران موضع گرفت و عمده فعالیتهایی که داشت تحریک اعراب منطقه و هموطنان خوزستانی ما و حتی کردهای ایرانی ما بود. ادعای حاکمیت بر شطالعرب و ادعای حاکمیت بر جزایر سه گانه و ... به هر حال ادعایی این چنینی داشتند و بلندگوهای تبلیغاتیشان را به طرف گروههای طرفدار شاه فعال کردند. من اعتراضاتی را به این ادعاها و مطالبی که در روزنامههایشان بود با مراجعه به وزارت خارجه ابلاغ میکردم آنها هم متقابلا اعتراضاتی داشتند نسبت به آنچه یا در روزنامههای ما مطرح میشد یا آن که مسوولان سیاسی ما عرضه میکردند. در یک مقطع جدی که من ملاقاتی با وزیر خارجهشان داشتم گفتم که شما میدانید که من علاوه بر این که نماینده دیپلماتیک هستم و از طرف وزارت خارجه به عنوان سفیر انتخاب شدهام سوابق نزدیکی و آشنایی با رهبر انقلاب را هم دارم. خب شما چه مشکلی دارید و چرا مطرح نمیکنید؟ در ملاقات بعد که من پذیرفته شدم پیامی از طرف صدام به من داده شد و پیام جالبی بود صدام پیشنهاد داده بود که من به ایران بیایم و راسا از امام خمینی نمایندهای را درخواست کنم که تامالاختیار بیاید و در عراق با صدام حسین مذاکره کند.
مذاکره بر سر جزایر و شطالعرب؟
سر همه مسائل اختلافی. خب طبیعتا آنچه آنها میخواستند در مذاکرات از ما پذیرش شود یکی تسلیم ما در مقابل ادعاهای آنها برای شطالعرب بود. تسلیم در برابر ادعاها در مورد جزایر سهگانه و پذیرش در برابر تجزیهطلبی برخی هموطنان در داخل که عراق هم حامی آنها بود. من به ایران و خدمت امام آمدم و شرایط را توضیح دادم که برنامههای عراق چیست و پیشنهاد اعزام نماینده برای مذاکره را هم دادهاند. من به دلیل آشناییای که داشتم پیشنهادم به امام این بود که در شرایط فعلی بهترین نمایندهای که میتواند از طرف امام برای مذاکره برود آقای هاشمی رفسنجانی است.
امام چه نظری داشتند؟
امام فرمودند که باید فکر کنند روز بعد که من رفتم امام فرمودند که من به حسن نیت عراقیها اعتقاد ندارم. اینها ما را در شرایط ویژهای تصور کرده و میخواهند در مذاکره ما را تسلیم یک سری از خواستههایشان بکنند که آن خواستهها عملی نیست و ما نمیتوانیم نسبت به تمامیت ارضی کشورمان تصمیمی بگیریم و ادعاهای واهی آنها را بپذیریم. امام تاکید داشتند که آنها را صادق نمیبینند و مذاکره با آنها را بیفایده میدیدند امام اما توجیه زیبایی در عدم پذیرش کردند گفتند که من از طرف ایشان بگویم که فلانی ضمن تشکر از حسن نیت شما ترجیح میدهد که مذاکره کننده رسمی با شما نماینده واقعی مردم باشد. ما در آینده نزدیک انتخابات ریاست جمهوری داریم. مردم نماینده رسمی خود به عنوان رییس جمهور کشور را انتخاب خواهند کرد. در آینده نزدیک ما انتخابات مجلس شورا داریم و نمایندگان واقعی مردم انتخاب خواهند شد. من ترجیح میدهم نمایندهای اعزام شود که از طرف منتخب مردم ایران باشد. در شرایط فعلی که مرحله گذار از پیروزی انقلاب و رسمی شدن حاکمیت است ترجیح میدهم که من کسی را اعزام نکنم و اجازه دهید انتخابات برگزار شود و نماینده رسمی ما برای مذاکره بیاید و شما تا آن موقع که مردم نمایندهشان را انتخاب میکنند حسن نیت نشان دهید تا شرایط برای مذاکره مناسب باشد من هم آمدم و عینا همین مسائل را نقل کردم. خب طبیعتا آنها در ترفندشان شکست خوردند.
البته من اخیرا شیطنتی را احساس کردهام که برخی رسانههای مجازی به آن دامن میزنند و ادعایی را مطرح میکردند که صدام برای مذاکره اعلام آمادگی کرده بوده است یا خودش به ایران بیاید و من به اتفاق مرحوم بهشتی و مرحوم بازرگان خدمت امام رفتیم و امام بدون مطالعه این پیشنهاد را رد کردند و من گریه کردم که این موضوع صحت ندارد. تلاش کردند جلوه دهند که من و مرحوم بهشتی و مرحوم بازرگان علاقهمند به مذاکره بودیم تا جنگ نشود ولی امام با خشونت و خشکی مخالفت کردند در صورتی که اصلا این گونه نیست و امام کاملا با ماهیت آنها آشنا بودند بعد از آغاز جنگ هم امام با دریادلیای که داشتند شرایط را طوری جلوه بردند که عراقیها محکوم شدند و صدام در نهایت سقوط کرد.
معمولا بعد از ملاقاتهایی که من با امام داشتم مصاحبههایی هم میکردم که در آن زمان با خبرگزاری پارس مصاحبهای کردم و گفتم که پیام علاقهمندان امام در عراق را رساندم که عراقیها این مساله را بهانه کرده بودند که علاقهمندان به امام در عراق چه کسانی هستند؟ آنها به شدت ما را کنترل میکردند و تقریبا هفتهای یک بار میشد که تحرکاتی میکردند. عدهای را به عنوان خلق عرب تحریک میکردند و میآمدند جلوی سفارت شعار میدادند خیلی هم جالب بود که چون تابستان بود ما میگفتیم که یک سینی شربت بیاورند و میانشان توزیع کنند. سعی میکردیم مسالهای ایجاد نشود. آنها برای این که مدعی شوند که انقلاب در امور داخلی آنها دخالت کرده است میآمدند و صحنههای ساختگی درست میکردند مثلا در یک مسیری که طارق عزیز یا شخصیت دیگری عبور میکرد و بعد مدعی میشدند که این نارنجک را یک ایرانی پرتاب کرده است. با این بهانهها خبرهایی را بزرگ میکردند که ایرانیها تحرکاتی دارند به همین دلیل سعی میکردند مراکز ایرانی را کنترل کنند. یکی از این مراکز دبیرستانها و مدارس ایرانی بود که به همین دلیل مدارس را تعطیل و دانشآموزان را اخراج میکردند. حوزه علمیه نجف را تهدید و خیلی از علما را اخراج کردند.
ما در بصره و کربلا کنسولگری داشتیم و عراقیها هم متقابلا در کرمانشاه و خرمشهر کنسولگری داشتند. میدانستم که کنسولگریهای آنان فعال است و برای آیندهشان در حال جمع کردن نیرو و یارگیری هستند اما کنسولگری ما در بصره و کربلا اصلا مراجعی نداشت و یک محلی بود که پرچم ایران بالای آن بود و از آنجایی که به شدت تحت کنترل بود کسی جرات مراجعه به آنجا را نداشت. من پیشنهاد دادم که کنسولگریهایمان را تعطیل و متقابلا کنسولگریهای عراقیها را هم تعطیل کنیم. این پیشنهاد را من به زحمت توانستم به ایران بقبولانم و تا من سفیر بودم خوشبختانه موافقت شده و کنسولگریها بسته شد. البته آنها آمدند و تحت عنوان لانه خرابکاری عدهای را به کنسولگریهای ما ریختند و هر چه بود را تاراج کردند. البته به بهانه این مراجعه آمدند و اسناد سجلی را که در کنسولگری های ما بود برداشتند مثلا افرادی که ایرانی بودند و شناسنامه ایرانی گرفتند را ربودند تا ببینند که کدام عراقیها هستند که میتوانند پیشینه ایرانی داشته باشند. به هر حال این تحرکات بود تا زمانی که من در یکی از سفرهایم که به ایران داشتم و پیام علاقهمندان امام را رساندم آنها ادعا کردند که من در امور داخلی عراق دخالت میکنم و بعد به من پیغام دادند که ظرف 48 ساعت عراق را ترک کنم. اما این را اعلام نکردند. در آن زمان آقای خرازی معاون سیاسی وزیر خارجه بودند که من با ایشان تماس گرفتم و پیام محرمانه فرستادم که اینها پیشنهاد اخراج مرا دادهاند و 48 ساعت وقت تعیین کردهاند که من پیشنهاد میدهم که شما رسما و علنا سفیرشان را به دلیل دخالتهایی که میکند اخراج و مرا احضار کنید که این یک برند تبلیغاتی باشد.
این ماجرا چند وقت قبل از حمله عراق به ایران بود؟
اسفند 58 بود. همین طور هم شد و وزارت خارجه ما رسما سفیر عراق در ایران را با مهلت 24 ساعته اخراج و مرا هم احضار کردند که من آمدم سفارت ما با کاردار یعنی آقای مهدی بشارت که از دیپلماتهای بسیار کاردان و ورزیده و امین بود مسوولیت سفارت را بر عهده گرفتند و عراقیها هم همین طور. من در اسفند 58 به ایران بازگشتم و طبیعتا به دفتر امام رفتم که مرحوم حاج احمد آقا آمدند و پیشنهاد دادند که من مسوولیت روزنامه اطلاعات را بپذیرم که اطاعت کردم و از اردیبهشت 59 تا به حال در روزنامه اطلاعات هستم.
در آن زمان شما احتمال حمله این چنینی عراق به ایران و آغاز یک جنگ هشت ساله را میدادید؟ یا این که هشداری در این مورد به امام داده بودید؟
بله، من پیشبینی میکردم. جالب اینجاست که من آن حرکت میهندوستانه و بزرگوارانهای که مسوول امنیتی ما در عراق کرده بود را در جریانش قرار گرفته بودم و زمانی که به سفارتخانه رفتم در اتاقش را باز کردیم اما متوجه شدیم که او با کمال هوشمندی تقریبا هیچ سندی را باقی نگذاشته و همه را به ایران منتقل کرده بود.
در یکی از مناسبتهایی پس از برگشتنم به ایران یک مصاحبهای کردم و در این مصاحبه ماجرای آن مسوول امنیتی را گفتم و اعلام کردم که مقامات عراقی برای جذب او و همکاری در مسیر توطئههایشان پیشنهاد این چنینی دادند و این مسوول اظهار کرده که من ترجیح میدهم به دست هموطنانم در کشور قطعهقطعه شوم اما مزدور این بیشرفها نشوم. در آن مصاحبه گفتم که من به عنوان یک کارگزار وابسته به انقلاب به وجود چنین انسانی افتخار میکنم و به ایشان درود میفرستم؛ چرا که ملتی داریم که با وجود همه تنگناها در مقاطع تعیین کننده و حساس نسبت به حرمت به میهن و مردمشان از هیچ گذشتی فرو گذار نیستند.
روز دوم یا سوم ورود من به روزنامه اطلاعات بود که میخواستم وارد دفتر شوم اما دیدم فردی منتظر من است. گفتم شما؟ گفت: صحبتی با شما دارم.
همان مامور امنیتی بود؟
بله. به من گفت که مصاحبه شما باعث نجات من شد. از زمانی که از عراق بازگشتم به دلیل شرایط حاکم بر کشور نمیتوانستم با آشنایان و فامیلهایم در ارتباط باشم و آنها هم از من به دلیل وابستگیام به ساواک پرهیز میکردند. وقتی شما این مصاحبه را کردید دیدم که همه علاقهمندانم به من افتخار کردند و همین مصاحبه باعث نجات من شد. من هم همانجا ایشان را به مسوول نخستوزیری معرفی کردم. ما هنوز وزارت اطلاعات را تشکیل نداده بودیم و تنها در نخست وزیری یک معاونتی بود که آن معاونت امور اطلاعاتی و امنیتی را عهدهدار بود. آن موقع آقای خسرو تهرانی مسوول این دفتر بود که من ایشان را به آقای تهرانی معرفی کردم و به قدری وجودش نافع و مفید بود که حد نداشت. تخصص در بهرهگیری از امواج و شنودها داشت و خرمشهری بود و زبان عربی هم میدانست و به دنبال آغاز جنگ در بخشهای مربوطه بیشترین خدمات و حمایتها را کرده و نقش موثر و تعیینکنندهای داشت.
الان هم از این فرد خبری دارید؟
ایشان هر عیدی که میشود مثل عیدهای رسمی تبریکی برای من میفرستند.
هنوز هم در وزارت اطلاعات مشغول هستند؟
شنیدم که بعد از پایان جنگ بازنشسته شدند. فرد بسیاری شریفی هستند که خانواده بسیاری محترمی هم دارند.