ابراهیم عواد ابراهیم البدری در سال 1971 در سامرا، شهری باستانی در گوشه شرقی مثلث سنّی نشین شمال بغداد، به دنیا آمد. او فرزند مرد زاهد مسلکی بود که در مسجد محلی قرائت قرآن درس می داد، گوشه گیر و کم حرف بود و وقتی هم سخن می گفت به زحمت می شد صدایش را شنید.
ترجمه بابک واحدی: ابراهیم عواد ابراهیم البدری در سال 1971 در سامرا، شهری
باستانی در گوشه شرقی مثلث سنّی نشین شمال بغداد، به دنیا آمد. او فرزند
مرد زاهد مسلکی بود که در مسجد محلی قرائت قرآن درس می داد، گوشه گیر و کم
حرف بود و وقتی هم سخن می گفت به زحمت می شد صدایش را شنید. همسایه های
دوران نوجوانی، او را خجالتی و کناره گیر به یاد می آورند.
حتی وقتی در فوتبال، که ورزش مورد علاقه اش است، به او تنه ای می زدند او خشمگین نمی شد. اما عکس هایی که از آن سال های او در دست است ویژگی دیگری را در او شکار کرده اند: جدیت و قدرتی درخشنده در چشم های سیاهی که زیر ابروان کلفت چین دارش، پنهان اند. از همان نوجوانی، ابراهیم را لقب «مومن» داده بودند. بعد از مدرسه، بیش تر وقتش را در مسجد محل می گذراند و خود را غرق درس های دینی کرده بود؛ شب هم که به خانه برمی گشت، آن چنان که یکی از برادرانش، شمسی، می گوید، در نصیحت کردن هر کسی که از قواعد اسلام سرپیچی کرده بود درنگ نمی کرد.
حتی وقتی در فوتبال، که ورزش مورد علاقه اش است، به او تنه ای می زدند او خشمگین نمی شد. اما عکس هایی که از آن سال های او در دست است ویژگی دیگری را در او شکار کرده اند: جدیت و قدرتی درخشنده در چشم های سیاهی که زیر ابروان کلفت چین دارش، پنهان اند. از همان نوجوانی، ابراهیم را لقب «مومن» داده بودند. بعد از مدرسه، بیش تر وقتش را در مسجد محل می گذراند و خود را غرق درس های دینی کرده بود؛ شب هم که به خانه برمی گشت، آن چنان که یکی از برادرانش، شمسی، می گوید، در نصیحت کردن هر کسی که از قواعد اسلام سرپیچی کرده بود درنگ نمی کرد.
جهان حالا ابراهیم البدری را با نام ابوبکر البغدادی می شناسد، خلیفه خودخواه داعش، و حالا دیگر قدرت آن را دارد که نه تنها هر سست ایمانی را که در قلمروش است نصیحت کند، بلکه می تواند او را تنبیه کند یا از دم تیغ بگذراند. پیروانش «امیر مومنان» نامش داده اند؛ عنوانی مخصوص خلفا اگرچه قلمرو حکمرانی او بسیار کوچک تر از قلمرو خلفانی قرون وسطاست، اما او بر میلیون ها نفر حکم می راند؛ که بعضی از آن ها دیوانه وار به او وفادارند، و باقی از ترس عواقب خونین مخالفت و سرپیچی از روایت او از اسلام، سر تسلیم فرود آورده اند.
از زمان خروج بغدادی از گمنامی در سال 2014، در قامت هیولایی که دستور قطع سر و حتی سوزاندن کسانی را که دشمن تصور می شوند می دهد و تصاویر آن را در یوتیوب منتشر می کند، روزنامه ها و کتاب ها ریشه افراطی گری او را حمله امریکا به عراق در سال 2003 دانسته اند. اگرچه حمله امریکا در آتش افراطی گری دمید اما افراطی گری بغدادی خیلی بیش تر با ترکیبی از بنیادگرایی، اقتدارگرایی سکولار صدام حسین، و میل درونی خود او برای کنترل دیگران آغاز شده بود.
خانواده بغدادی که از طبقه متوسط کم درآمد است به زاهد مسلکی مشهور بوده است، و نیز به اصل و نسبت افتخارآمیزشان. اجداد سنّی مذهب او ادعا می کردند که از نسل پیامبر و فرزندان امامان شیعه ای هستند که در سامرا دفن شده اند. اصل و نسل بغدادی یکی از نمونه های بسیار هم پوشانی هویت های مذهبی در عراق است که شکاف میان سنّی و شیعه را نقض می کند. القاعده سال ها پس از حمله امریکایی ها در حرم سامرا بمب گذاری کرد تا این شکاف را واقعیت بخشد.
به رغم ادعای مذهبی بودن خاندان بغدادی، بعضی از اعضای آن به حزب بعث پیوسته بودند؛ سازمانی سوسیالیست که رسالتش اتحاد اعراب بود. اگرچه رهبران بعثی ایمان شخصی را بر می تافتند و گاه حتی آن را تشویق می کردند، اما کنشگری دینی را تهدیدی برای حاکمیت خود می پنداشتند. حزب بعث سیاست و تشکیلات حکومتی عراق را از دهه 1960 به این طرف در سلطه خود گرفته بود، از این رو هر عراقی که شغلی دولتی می خواست مجبور بود به حزب بپیوندد، صرف نظر از این که اعتقادات شخصی اش چه باشد.
دو عموی بغدادی در دستگاه امنیت صدام کار کرده بودند و یکی از برادران او افسر ارتش بود. یک برادر دیگر او هم که در ارتش خدمت کرده بود در جنگ هشت ساله عراق علیه ایران مرده بود. اگر آن جنگ ادامه می یافت و بغدادی از خدمت نظام معاف نمی شد، او نیز ممکن بود به سرنوشت مشابهی دچار شود. خانواده بغدادی نه تنها با حزب بعث ارتباط داشتند، بلکه شواهدی در دست است که نشان می دهند چندین نفر از این خانواده، و شاید حتی پدر بغدادی، سَلَفی بوده اند.
البته صدام حسین سلفی ها را تهدیدی برای خود می دانست و وقتی آن ها در عراق سازمان دهی پیروان شان در اجتماعات مختلف را آغاز کردند تا کار تبلیغ مسلک شان را که از اواخر دهه 1970 آغاز شده بود پیش ببرند، صدام آن ها را به جرم تشکیل سازمان های غیرقانونی به زندان انداخت. صدام البته در دهه 1980، در جریان جنگ با ایران شیعه، کمی از این موضع عقب نشست، زیرا که به حمایت اقلیت سنّی عراق، از این که شامل سلفی ها هم بود، احتیاج داشت، اما در سال 1990، دو سال پس از پایان جنگ با ایران، صدام هزاران سلفی را مجبور به امضای تعهدنامه ای کرد که آن ها را ملزم می ساخت هیچ عراقی ای را به سلک خود نکشانند.
در سال 1989 صدام به منظور همراه کردن نیروهای مذهبی در کشورش و برای استفاده از مذهب به منظور تحکمی سلطه اش بر جامعه عراق، یک دانشگاه مطالعات اسلامی تاسی کرد. او هم چنین با راه انداختن برنامه ای که خود کارزار ایمان می خواندش، و از سال 1993 آغاز شد، با تعطیل کردن کلوب های شبانه، منع شرب خمر در ملا عام، و وضع شدیدترین مجازات ها مثل قطع دست یا ای دزدان، سعی کرد نظر نیروهای مذهبی را به خود جلب کند. ایجاد مشاغل جدید تدریس متون دینی از سوی صدام احتمالا بر حرفه آکادمیک بغدادی هم تاثیر گذاشت. او که به سبب نمرات بدش در دبیرستان- در درس انگلیسی چیزی نمانده بود رد شود- نتوانسته بود آن نان که دوست داشت در دانشگاه حقوق بخواند، به جای آن مشغول تحصیل علوم مذهبی شد.
بغدادی پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه بغداد در سال 1996، به دانشگاه تازه تاسیس مطالعات اسلامی صدام پیوست و در آن جا کارشناسی ارشدش را در رشته حفظ و تلاوت قرآن که موضوع مورد علاقه اش بود گرفت. ارتباطات خانواده اش با حزب بعث نیز به او کمک کرد تا بتواند در این رشته که رقابت و گزینش سختی داشت پذیرش بگیرد. او در سال 1999 مدرک کارشناسی ارشدش را گرفت و بلافاصله در همان دانشگاه وارد دوره دکتری مطالعات قرآنی شد.
عموی بغدادی، اسماعیل البدری، وقتی بغدادی مشغول تحصیلات عالیه بود او را ترغیب به پیوستن به اخوان المسلمین کرد؛ جنبشی فراملیتی که رسالتش تاسیس حکومت هایی مبتنی بر شریعت است. اخوان المسلمین که هم اعضای لیبرال در خود دارد و هم اعضای محافظه کار، در بسیاری از کشورها رویکردی محتاطانه را در قبال تغییر رژیم در پیش گرفته است و به فعالیت در چارچوب رژیم حاکم قناعت می کند.
بسیاری از اعضای اخوان در بغداد، از جمله آن هایی که بغدادی در دیدار اول شیفته شان شد، سلفی های صلح طلبی بودند که از حکومت می خواستند قوانین اسلامی را دایر کند اما اگر حکومت سرپیچی می کرد به دنبال شورش نبودند. ولی بغدادی خیلی زود جذب دسته های دیگر یعنی سلفی های تندرو شد، آن هایی که خود را سلفی های جهادگرا می خواندند.
برادر بزرگ تر بغدادی، جمعه از اعضای این جنبش بود. هم چنین مرشد بغدادی، محمد هردان، نیز زمانی از اعضای اخوان المسلمین بود و در دهه 1980 در افغانستان برابر شوی جنگیده بود. بغدادی شیفته نوشته های آن دسته از اعضای اخوان شد که جهاد پیشه کرده بودند و تحت تاثیر این نوشته ها مدام ناخشنودی اش از جریان اصلی اخوان المسلمین بیش تر می شد؛ جریانی که احساس می کرد متشکل از «مردان حرف، و نه عمل» است. به سال 2000 نکشیده بود که بغدادی سودای مبارزه یافت.
1- ستاره فوتبال
عمده اطلاعاتی که از بغدادی در فاصله سال های 2000 تا 2004 داریم به زندگی خصوصی اش مربوط می شود. به نظر می رسد که او دو همسر و شش فرزند دارد. همسر اول، اسما، دخترعموی اوست. وصلت او با همسر دومش، اسرا، بعدتر و احتمالا پس از حمله امریکا به عراق در سال 2003 انجام شده است. بغدادی همسران خود را از ملا عام دور نگه می داشت و خودش هم چندان در اجتماع نمی جوشید، و ترجیح می داد که وقتش را با خانواده اش در آپارتمان کوچک شان نزدیک مسجد حاجی زیدان در محله فقیرنشین توپچی بغداد بگذراند.
او در آن مسجد به بچه های محل حفظ و تلاوت قرآن درس می داد و با صدای بلندش از بلندگوی مسجد اذان می گفت. این مسجد همچنین مکان مناسبی برای ارضای اشتیاق دیگر او بود- اشتیاقش برای فوتبال. مسجد باشگاه فوتبالی داشت و بغدادی ستاره تیم بود، و «مسی ما» لقبش داده بودند. هم تیمی هایش به یاد دارند که اغلب وقتی نمی توانست گلی بزند عصبانی می شد.
2- محبوس
در اواخر سال 2003، پس از آن که امریکایی ها ارتش صدام را شکست دادند و منحل کردند، بغدادی یکی از موسسان جیش اهل السنّه و الجماعه شد؛ گروهی پیکارجو که با سربازان امریکایی و متحدان محلی آن ها در شمال و مرکز عراق می جنگید. اندکی بعد، در فوریه 2004، بغدادی به ملاقات دوستی در فلوجه رفته بود که از مظنونین امریکا بود، و همان جا دستگیر شد. او را به زندانی در کمپ بوکا، که از قرارگاه هایی در جنوب عراق بود، منتقل کردند. اسناد زندان او را «زندانی غیرنظامی» طبقه بندی کرده اند، بدان معنی که امریکایی ها نمی دانستند او تروریست است.
بغدادی ده ماهی در حبس بود و پیکارجویی خود را مخفی نگاه داشت. یکی از هم بندی های او، که نامش را فاش نکرده، در مصاحبه با گاردین گفته است «بغدادی آدم بی سر و صدایی بود. کاریزما داشت. می توانستی حس کنی که آدم مهمی است». بغدادی پیش نماز می ایستاد، در نماز جمع خطبه می خواند و برای زندانیان دیگر کلاس تعالیم دینی برگزار می کرد. و باز هم رفقایش- و بی شک، زندان بانان- را با مهارتش در زمین فوتبال شگفت زده کرده بود. این جا هم او را با یک ستاره آرژانتینی مقایسه می کردند؛ این بار او «مارادونا» بود.
بغدادی در زندان از هر فرصتی بهره می گرفت تا با مقامات زندان مذاکره کند و میان گروه های رقیب زندانیان میانجی گری. هم بندی او که با گاردین مصاحبه کرده می گوید: «هر بار مشکلی در کمپ به وجود می آمد، او در مرکز آن بود. می خواست سرکرده زندان باشد- و حالا که به گذشته می نگرم می فهمم که چطور از سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن استفاده می کرد تا به آن چه می خواست، که جایگاه بالاتر بود، برسد و از پس این کار هم برآمده بود.»
داعش چطور پدید آمد
اکتبر 2004: القاعده با جذب شبه نظامیان پیکارجوی زرقاوی در عراق نفوذ و رشد می کند.
ژوئن 2006: زرقاوی در حمله هوایی نیروهای امریکایی، در بغداد کشته می شود، مصری جای او را می گیرد.
اکتبر 2006: مصری، القاعده در عراق را به دولت اسلامی در عراق تبدیل می کند.
آوریل 2010: مصری در حمله مشترک نیروهای امریکایی و عراقی کشته می شود.
مه 2010: بغدادی رهبر دولت اسلامی می شود.
ابوبکر البغدادی |
سلفی ها، صدام حسین، و آمریکایی ها از او تروریستی تمام عیار ساختند. |
صدام حسین |
کارزار ایمان او و تاسیس دانشگاه قرآن امکان تحصیل بغدادی را فراهم آورد. |
اسامه بن لادن |
او با جذب نیروهای پیکارجوی عراق شالوده اولیه ایجاد داعش را ریخت. |
ابومصعب الزرقاوی |
وحشی گری زرقاوی و نیروهایش بغدادی را مجذوب القاعده ساخت. |
ابوایوب المصری |
پس از ترور زرقاوی، داعش را بنیان گذاشت و بغدادی را ترفیع درجه داد. |
مناف الراوی |
فرمانده سابق داعش در بغداد پیش از روی کار آمدن بغدادی. |
حاجی بکر |
او با فریفتن شورای داعش، بغدادی را به سمت امیری این گروه رساند. |
ایمن الظواهری |
تلاش های رهبر جدید القاعده برای مهار داعش و بغدادی در سوریه و عراق ناکام ماند. |
بسیاری از 24هزار زندانی کمپ بوکا اعراب سنّی مذهبی بودند که در ارتش و
دستگاه مطالعات صدام خدمت می کرده اند. صدام که سقوط کرد، اینان نیز با او
سقوط کردند که یکی از پیامدهای پاک سازی بعثی ها از سوی امریکایی ها و بر
سر کار آمدن اکثریت شیعه عراق بود که سال ها سرکوب شده بودند. این زندانیان
اگر هم به هنگام ورود به زندان تروریست شده بودند، اعلامیه های افراطی
پیکارحویان در زندان پخش می شدند.
یک هم بندی دیگر بغدادی، در مصاحبه با ال مونیتور گفته است «نیروهای جدید برای آینده آماده می شدند و این چنین بود که وقتی زندان را ترک می کردند بمب های ساعتی بودند». به گفته او وقتی زندانی جدید به کمپ می آمد، همتایانش او را «آموزش می دادند، ذهنش را از تعالیم جهادی می انباشتند و به مسیری که می خواستند هدایتش می کردند تا وقت رفتن فتیله سوزان انبار باروت باشد». و از قرار معلوم سوزان ترین شعله میان این زندانیان را بغدادی داشت؛ مردی که مسئول آتش سوزی عظیمی از آب درآمد که کم تر از یک دهه بعد منطقه را در خود بلعید.
بسیاری از بعثی های سابق کمپ بوکا، که بغدادی با بعضی از آن ها دوست شده بود، بعدترها در سازمان داعش به درجات بالای فرماندهی رسیدند. منبع گاردین می گوید «اگر زندانی امریکایی در عراق نبود، داعشی هم وجود نداشت. بوکا یک کارخانه بود؛ کارخانه ای که همه ما را ساخت. ایدئولوژی ما را ساخت.» زندانیان این کمپ را «آکادمی» می خواندند و بغدادی، در آن ده ماه اقامتش، یکی از اعضای هیئت علمی آن بود. بغدادی تا هشتم دسامبر 2004 که از آن زندان آزاد شد، دفترچه پر و پیمانی از اطلاعات ارتباط با دوستان و نوچه های آینده اش گرد آورده بود؛ آن ها شماره تلفن های یکدیگر را توی سوراخ کش لباس های زیرشان پنهان کرده بودند.
ارسال نظر