کد خبر: ۶۸۱۱۵
تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۴
بنابراین خاصیت واقعی اسلام زمانی نشان داده می‌شود که اسلام، واقعیت انسان‌ها را عوض کرده باشد و ما را انسانی حق‌پرست کرده باشد.
چیزهایی که انسان در زندگی دوست دارد، در درجه اول عبارت است از زندگی هماهنگ و متعادل؛ زندگی‌ای که از نابسامانی‌ها پاک باشد.
روزنامه شرق نوشت؛

یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کافَّه وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیطَانِ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ* فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْکمُ الْبَینَاتُ فَاعْلَمُوا آن اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ* هَلْ ینْظُرُونَ إِلَّا آن یأْتِیهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِکه وَقُضِی الْأَمْرُ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ* سَلْ بَنِی اسرائیل کمْ آتَینَاهُمْ مِنْ آیه بَینَه وَمَنْ یبَدِّلْ نِعْمَه اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ* زُینَ لِلَّذِینَ کفَرُوا الْحَیاه الدُّنْیا وَیسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یوْمَ الْقِیامَه وَاللَّهُ یرْزُقُ مَنْ یشَاءُ بِغَیرِ حِسَابٍ*١
ای مؤمنان یک‌سره به راه تسلیم٢ درآیید و پای جای شیطان مگذارید، او علنا دشمن شماست. اگر با وجود دلایل روشنی که برایتان آمده باز هم دچار لغزش شدید بدانید که خدا توانا و کاردان است. آیا اینها همچنان در حال تأمل و مگر اینکه خدا در پوششی از ابر و فرشتگان به‌سوی آنها آید و کار یک‌سره شود؟ البته همه کارها سرانجام به خدا ارجاع می‌شود. از بنی‌اسرائیل بپرس چقدر نشانه روشن در اختیار آنها نهادیم,٣ هر که نعمت٤ خدا را پس از آنکه نصیبش شده از دست بدهد، البته خدا سخت‌کیفر است.٥ زندگی دنیا در نظر کافران زیبا و پرزروزیور جلوه داده شده و مؤمنان را مسخره می‌کنند اما روز رستاخیز مقام خداترسان بالاتر از آنهاست، خدا به هر که بخواهد روزی بی‌حساب می‌بخشد.
تسلیم حق‌بودن، معیار زندگی هماهنگ و متعادل از دیدگاه قرآن آیه اول مسلمانان را دعوت کرده و از آنان می‌خواهد به‌راستی اهل سلم و صلح و حق باشند و به آنها می‌گوید بعد از اینکه مسلمان شدید، دیگر دنباله‌رو شیطان نباشید که شیطان، برای شما دشمنی آشکار است.

اسلام دو حالت دارد و دو اثر. حالت اول اینکه انسان و گروهی از انسان‌ها از درون و از مغز و لُب عوض می‌شوند و از درون خواستار حق، عاشق حق، حق‌پرست و تسلیم حق می‌شوند. اثر این دیدگاه اسلام، برخورداری از همه خوبی‌های زندگی است.

چیزهایی که انسان در زندگی دوست دارد، در درجه اول عبارت است از زندگی هماهنگ و متعادل؛ زندگی‌ای که از نابسامانی‌ها پاک باشد. انسان برحسب طبیعتش خیلی هوس‌ها دارد و خیلی چیزها دلش می‌خواهد و درست است که در یک نظام حق ممکن است انسان ناچار شود از خیلی چیزهایی که دلش می‌خواهد صرف‌نظر کند. بله، در نظام عادلانه هرکس به آنچه دلش می‌خواهد نمی‌رسد و باید هم این‌طور باشد، اما وقتی چیزهایی را که دلش می‌خواهد و به آن نمی‌رسد را با اموری که نظام عادلانه به او می‌دهد جمع و تفریق کند و آنها را با نظام غیرعادل و نامعتدل قیاس کند، درمی‌یابد که درست است در نظام غیرعادل خیلی چیزها به دست می‌آورد، اما خیلی از گزندها هم به او می‌رسد. حال مقایسه کنید و آن‌گاه قضاوت کنید کدام زندگی بهتر است: زندگی در نظام عادلانه یا در نظام غیرعادلانه؟

در این صورت قطعا پاسخش این خواهد بود: در نظام عادلانه و معتدل، زندگی پربهره‌تر و کامیاب‌تر است. حتی اگر یک ظالم که در نظام غیرعادلانه به‌اصطلاح «بر خرِ مراد سوار است» و تُرک‌تازی می‌کند و می‌تواند آنچه به خیال خود می‌خواهد را با هر نوع ستم، تجاوز و خون‌آشامی به دست آورد، زندگی‌اش را در نظام غیرعادلانه با زندگی در نظامی عادلانه مقایسه کند خواهد دید که نه‌تنها برنده نیست، بلکه بازنده است. چه رسد به مظلوم که با زندگی در نظام غیرعادلانه، حتما بازنده خواهد بود؛ جهنمی حی و حاضر، زنده و نقد که ستمگران در آن زندگی می‌کنند و اجتناب‌ناپذیر و سوزنده است.

یکی از خصوصیات انسان به‌طور معمول این است که هرقدر بهره‌مندی‌هایش در زندگی بیشتر باشد، توقعاتش هم بیشتر می‌شود و هرقدر راحت‌تر بتواند در زندگی به خواسته‌هایش دست یابد و به آنچه دلش می‌خواهد برسد، به همان اندازه حساس‌تر و زودرنج‌تر می‌شود؛ مانند بچه‌ای لوس و نُنُر که در خانه هرچه بخواهد برایش فراهم است، اما می‌بینید زمانی که یک چیز کوچک از وسایلش گم شده است، از صبح تا شب ناراحت است، گریه می‌کند، بغض می‌کند و کناری می‌نشیند! چه خبر شده؟ یک چیزی که اصلا در زندگی‌اش واجب و مهم نیست، گُم شده است! این، طبع انسان است و فرقی بین انسان‌های کوچک و بزرگ نیست. انسانی که همه‌چیز برای او فراهم است، اگر در زندگی با مشکلی مواجه شود، تا آخر عمر اندوهگین به نظر می‌رسد.

مادر متدینی را می‌شناختم، از این متدین‌های معمولی، اهل عبادت. در ایام عاشورا در خانه‌اش روضه برپا می‌کرد! اما با همه این ویژگی‌ها، جو روحی‌اش به چیزی که نزدیک نبود، اسلام بود؛ خودخواه، خودپرست، تفوق‌طلب، حسود، پررشک، بدگمان و خودنما. پس از بازگشت از زیارت مکه هم سوغاتش یک دنیا داستان راست و دروغ برای خودنمایی بود! من زندگی‌اش را با زندگی عده‌ای از هم‌سن‌و‌سالانش که مقایسه می‌کردم می‌دیدم زندگی خیلی مرفهی داشت، خانه‌ای بزرگ، خدمتکاران زن و مرد، آمدوشد بسیار، منابع درآمد تاحدی تضمین‌شده و تأمین و یک زندگی سروسامان‌دار. این فرد از نظر ظاهری برتری داشت ولی پشتوانه باطنی نداشت.

حادثه تلخی در زندگی او پیش آمد که پرده از باطن و حقیقت زندگی‌اش برداشته شد. این زن دختری داشت که تازه ازدواج کرده بود و در سنین جوانی مُرد. مرگ دخترش بسیار او را غمگین و آشفته کرد و چنان ضربه‌ای بر او وارد کرد که پس از مدتی سکته کرد، البته از لحاظ فشار خون هم آمادگی سکته را داشت. اما به‌هرحال این حادثه واقعیت زندگی او را نشان داد که چه جهنمی بوده است.

این نمونه‌ای بود از انسان‌هایی که در ظاهر زندگی کامیابند، ولی با یک ضربه به‌هم می‌ریزند و واقعیت زندگی‌شان نمایان می‌شود؛ آن ظاهر چشمگیر فرومی‌ریزد و آن باطن سهمگین آشکار می‌شود.

زندگی آن خانواده کاملا عوض شد (یعنی ظاهرش عوض شد وگرنه باطنش که از همان اول همین بود! ) پیش از آنکه ناظر بهره‌مندی‌ها، رنج‌ها، شادی‌ها و محرومیت‌های این خانواده بودم، احساس می‌کردم آن چیزی که باید زیربنای سعادت یک زندگی باشد، از اول در این خانواده نبوده است. بنابراین با یک ضربه، آن روبنای پوشالی متزلزل فروریخت و آن زندگی تلخِ مضطربِ نابسامان، خود را نشان داد. این است که عرض می‌کنم حقیقت زندگی بسامان از نظر این دنیا شاید بزرگ‌ترین مطلوب انسان‌ها باشد و همه بهره‌گیری‌ها و بهره‌مندی‌های دیگر، در برابر نابسامانی‌های ریشه‌دار زندگی کم‌ارزش است.

اسلام واقعی که انسان‌ها را تسلیم حق می‌کند، به زندگی فرد، خانواده و اجتماع هم سامان می‌دهد. یک انسانِ واقعا مؤمن به یک مکتب، بزرگ‌ترین غمش فقط تحیر بر سر دوراهی‌هایی است که تکلیفش را در آنها نمی‌داند. این بزرگ‌ترین غمش است وگرنه اگر تکلیف برایش روشن باشد، تمام رنج‌ها و مشکلات دیگر برایش آسان و قابل‌تحمل است. برای انسان مُسلم! انسانی که خودش را به حق فروخته است - حتی در بحرانی‌ترین مراحل زندگی- چیزی که نقطه مقابل سلم و سامان‌داشتن در زندگی باشد، وجود ندارد.
نمونه‌ای از تسلیم به حق در سیره اباعبدالله)ع( و  یاران آن حضرت ما در این ایام، به‌خاطر عشق و علاقه، محبت و به حکم ایمان (و برای عده‌ای به حکم سنت و عادت)، به یاد اباعبدالله (ع) و همراهان آن حضرت هستیم که در داستان عاشورا با آنها آشنا شده‌ایم. در مردان و زنان برجسته و چهره‌های درخشان تاریخ عاشورا که در برابر یک حادثه بحرانی خانمان‌سوز واقع شدند، همه‌چیز دیده می‌شود جز نابسامانی و عدم تعادل. اهل‌بیت و یاران امام در تمامی مراحل، قدم‌های سامان‌دار برمی‌دارند؛ از زمانی که اباعبدالله‌(ع) از قبول بیعت با یزید امتناع کرد تا شهادت آن حضرت که چندماه به طول انجامید، این خانواده، آواره زندگی کرده است. امام‌حسین(ع) با خاندانش شبانه از مدینه به سمت مکه حرکت می‌کند. این چیست؟ مسافرت است؛ اما چه مسافرتی؟ آیا مسافرتی است که مسافر کماکان ارتباط عادی با شهرش دارد و هروقت خواست می‌تواند به خانه و کاشانه‌اش بازگردد؟ خیر، این‌طور نیست. این مسافرت، مهاجرت است. امام با خانواده‌اش به‌سوی مکه بیرون آمده است، ظاهر مسافرت، حج عمره است، اما واقع مطلب چیست؟ واقع آن مدت‌ها درمکه‌ماندن است و تازه کدام مکه؟! آیا مکه‌ای که جایگاهی کاملا امن است؟ مگر والی و فرماندار مکه دست‌کمی از والی و فرماندار مدینه دارد؟ مگر حکم مافوق برای آن دو فرق می‌کند؟ مگر در مکه فشار برای بیعت با یزید نیست؟ در چنین بحرانی است که این گروه حرکت می‌کند، گروه دیگری به او می‌پیوندد و داستان دعوت‌های کوفه پیش می‌آید که صحنه جدیدی برای طرح و نقشه و اتخاذ تصمیم به‌وجود می‌آورد. امام باید تصمیم بگیرد. عده‌ای از نزدیک‌ترین دوستان امام با تصمیم ایشان در حرکت به‌سوی عراق مخالفند، ولی امام باید با آنها مخالفت و باوجود رأی آنها حرکت کند.
در روز ترویه، یعنی روز هشتم، روزی که این عده باید در مکه بمانند تا هم مراسم حج را تمام کنند و هم از فرصت اجتماع بزرگ مسلمانان در مکه استفاده کنند، چه ضرورتی ایجاب می‌کند که امام حرکت کند؟ خیلی باید ضرورت مهمی باشد، خیلی باید فشار زیاد باشد! بعد از اینکه امام حرکت می‌کند، در صحنه‌های آغاز حرکت، یعنی فشارهای والی مکه از یک‌سو و فشار دوستان از سوی دیگر، تا صحنه‌های بین‌راه تا کربلا که مکرر شنیده‌اید پیش می‌آید. امام باید تصمیم‌ بگیرد. در همه اینها هیچ‌ دقت کرده‌اید؟ آیا در تمام این صحنه‌ها یک جا دیده‌اید که در داخل این گروه اضطراب و نابسامانی واقعی وجود داشته باشد؟ شیخ مفید سخن معروفی را در ارشاد از علی‌اکبر (ع) نقل می‌کند که می‌گوید: در راه می‌رفتیم، پدرم را روی اسب چُرتی گرفت، ناگهان دیدم از خواب پرید و فرمود: (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ)٦، حدس زدم که باید در خواب چیزی دیده باشد. پرسیدم: پدرجان چه شده است؟ فرمود: دیدم کسی می‌گوید: این گروه حرکت می‌کند و مرگ به استقبالشان می‌آید. عکس‌العمل این جوان چیست؟ می‌گوید: به پدرم گفتم:‌ ای پدر «السنا علی‌الحق؟»؛ (مگر ما بر حق نیستیم؟) فرمود: بلی، گفتم خب! وقتی بر حق و در مسیر حق هستیم، دیگر چه جای نگرانی است؟ «اذاً لا یبالِکَ المَوت»؛ (ما دیگر از مرگ هراسی نداریم). از این چه می‌فهمیم؟ این چه سکینه، وقار، طمأنینه‌ و سامانی است در دل انسان و از کجاست؟

این آیه می‌گوید: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کافَّه) و چه تعبیر عالی‌ای به کار برده است! چون بعد از ایمان، قدم در میدان سلم‌نهادن است؛ اما شرط دارد و یک شرط هم بیشتر ندارد: اینکه واقعا تسلیم حق باشیم. مشکل بزرگ همین‌جاست؛ فرق بین گفتن و واقعیات. صحنه‌های روزانه زندگی ما تا چه حد نشان می‌دهد که تسلیم حق هستیم؟ خودمان را آزمایش کنیم، امتحان کنیم، ببینیم چه‌جور هستیم؟ آیا به‌راستی تسلیم حق هستیم؟ هر انسان با اسلام واقعی به سامانِ واقعی در زندگی می‌رسد، جامعه هم همین‌طور.

امشب که مشغول صحبت برای شما هستم، به‌مناسبت تجربه‌های تلخی که از دوستان دور و نزدیک دارم، این آیه کریمه را لمس و درک می‌کنم. مطلب برایم مشهود است و نسبت به آن حالت یقین دارم و آن اینکه در میدان‌های عمل، همین عمل‌های معمولی و جهاد روزانه، مرتبا نشان می‌دهیم و نشان داده‌ایم که تسلیم حق نیستیم و پا روی حق می‌گذاریم. به‌همین‌دلیل نابسامانی‌هایی که در زندگی‌مان وجود دارد ناشی از این است که تسلیم حق نیستیم و بدتر اینکه این مطلب را هم قبول نداریم و منکر آن هستیم و در جهل مرکب نسبت به چهره واقعی خود به‌سر می‌بریم. واقعا تسلیم حق نیستیم و در همان حد که مربوط به خودمان هست [هم از این تسلیم] برخوردار نیستیم. در این چندروز چند مورد جزئی از این دست پیش آمده که من با آنها برخورد کرده‌ام. خیلی هم کلی نیست! اما گاهی جزئیات، زبانشان از کلیات گویاتر است.

من در این کارهای دسته‌جمعی به دوستان گفته‌ام که شرط اول کار دسته‌جمعی، تسلیم حق‌بودن است. آیا انسان‌های حق‌کُش که پا روی حق می‌گذارند، می‌توانند کار گروهی انجام دهند؟ حتی اگر در حق‌کشی هم‌رأی باشند، تا در درون خودشان خط‌کشی وجود نداشته باشد، آب‌شان در یک جوی نمی‌رود؛ همکاری در گرو تسلیم حق‌بودن است.
در این نمونه‌های جزئی می‌دیدم عده‌ای از کسانی که آرزوی ایجاد حلقه‌های همکاری برای انجام کارهای بزرگ و اساسی دارند، در انجام مسائل بسیار جزئی در زندگی‌شان، اساسا یادی از این همکاری نمی‌کنند. این تلخ بود! چون چهره واقعی ما را نشان می‌داد که غالبا حتی در رابطه با خودمان گرفتار نوعی رؤیا هستیم، به این معنا که همیشه عملا از آن صحنه‌هایی صحبت می‌کنیم که از آنها فاصله داریم و به آن نمی‌رسیم، درحالی‌که از این سخن می‌گوییم که باید در آن صحنه‌ها اتحاد و اتفاق داشته باشیم! و در صحنه‌های نزدیک که می‌توان فهمید چه کسی چند مَرده حلاج است، اصلا صحبت از همکاری و اتفاق نمی‌کنیم؛ این نه اسلام است و نه دخول در سلم. من دائما سخنم با خودم و با دوستان این بوده که مطمئن باشید تا زمانی که موفق نشویم در آن دسته از مسائل زندگی که نقش فردی ما بیشتر است، پایبندی به حق را پیاده، اجرا و عمل کنیم، دم از کارهای بزرگ‌ترزدن، لاف‌زدنی بیش نیست. مطمئن هستم (چون تجربه‌های بسیار داشته‌ام) که آن لاف‌زدن‌ها هم بیش از سرگرم‌شدن برای مدت‌زمانی محدود، اثری نخواهد داشت.
اثر اسلام و تسلیم حق‌بودن مشخص است: دخول در سلم و سامان‌داشتن. هر جا دیدید چهار نفر دور هم جمع شده‌اند و درون‌شان به‌سامان است، بدانید آنجا اسلامِ دگرگون‌کننده وجود دارد. اگر اسلام در درون‌شان نفوذ کرده و آنان را عوض کرده است، می‌توانند حاملان اسلام دگرگون‌کننده باشند. اما هرجا چنین چیزی نبود، [حاصل تجمع‌شان] سرگرمی‌ای بیش نیست.

تعجب می‌کنید که در سوره بقره و در مدینه قرآن می‌گوید:
«یا ایها الذین آمنوا فی‌السلم کافه و لاتتبعوا خطوات الشیطان، انه لکم عدو مبین فان ظلتم ما جاعتکم البینات فعلم الله عزیز حکیم»؛ ‌ای ایمان‌آورندگان همگی به سلم وارد شوید.
چه شده است که قرآن به مؤمنان عصر خود این سخن را می‌گوید؟ ماجرا از این قرار است که عده‌ای از مردم تحت‌تأثیر خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها دائما به راه خود می‌رفتند، به دنبال منافع خود بودند و با یکدیگر می‌جنگیدند؛ حتی وقتی که می‌دیدند تازیانه‌های دشمن بر گُرده همه آنها فرود می‌آید. اسلام گفت بیدار شو! از خودپرستی به درآ، خداپرست و حق‌پرست شو! در پرتو حق‌پرستی است که می‌توانی تمام دشمنی‌ها و کینه‌های گذشته را آب کنی و از بین ببری.

وَاذْکرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکمْ إِذْ کنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا,٧
اسلام آمده تا با تسلیم حق‌بودن، همه توجه به کشش‌های درونی را به سمت یک نقطه مشترک متوجه کند: حق! آنجا دیگر نزاع و دعوا نیست. حرکتی به وجود آمد و تعدادی از افراد با این ندا واقعا عوض شدند:

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیا ینَادِی لِلْإِیمَانِ آن آمِنُوا بِرَبِّکمْ فَآمَنَّا,٨
این عده کوچک، در آن محیط تاریک، چنان درخشنده، حرکت‌زا و پرجنب‌وجوش، نهضت و تلاشی پرکشش ایجاد کردند که وضع ظاهری عوض شد. آنان گِرد هم آمدند، اما همراه این عده کم، تعداد زیادی از انسان‌های نیم‌بند هم در محیط بودند. چندین برابر این انسان‌های اصیلِ واقعا عوض‌شده، انسان‌های دنباله‌رو وابسته و پیوسته هم وجود داشت. حالا که همه زحمات قبلی به نتیجه رسیده و یک جامعه کوچکِ نمونه و نو، به نام جامعه اسلامی در یثرب (مدینه) پا گرفته است، زهی سعادت! ولی در این حالت عده‌ای هستند که مجدد، به محض پیداشدن کوچک‌ترین بهانه‌ای به جان هم می‌افتند. آیا در آنها اسلام به معنی «تسلیم حق‌بودن» تا اعماق روحشان نفوذ کرده و واقعا عوض شده‌اند؟ خیر! دروغ هم نمی‌گویند، اشتباه نکنید؛ اینها منافق نیستند. اما کسانی هستند که گرایش‌شان به اسلام سُست، سطحی و کم‌عمق است. اصلا آدمی است که گرایشش عمق ندارد.

نمی‌توان روی حرف، تعهد و عملش حساب کرد. شما در دادوستدها مکرر دیده‌اید. یک وقت یک نفر به مغازه می‌آید و می‌خواهد چیزی بخرد. از همان اول هم می‌دانید با اینکه او می‌گوید پولش را می‌دهم، اما درواقع نمی‌خواهد پول شما را بدهد. زمانی هم هست که یک مشتری می‌آید، جنسی را می‌خرد و می‌گوید می‌خواهم پول شما را دو روزه بدهم و وقتی این را می‌گوید تصمیم جدی بر این کار دارد. اما شما می‌دانید این کسی است که بی‌حساب حرف می‌زند، بی‌حساب معامله می‌کند و شما پس از دو روز متوجه می‌شوید این شخص نمی‌تواند پولش را بدهد، واقعا هم نمی‌تواند. این گروهی که نام می‌برم از این دسته دوم هستند یعنی کسانی که وقتی به اسلام، به نهضت اسلام و به جامعه اسلامی پیوستند دروغ نمی‌گفتند، ولی اصولا آدم‌های کم‌عمقی بودند و هستند و گرایش‌شان سطحی است. این است که قرآن به آنها می‌گوید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا! ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کافَّه.

ای کسانی که گرایش، ایمان و دل‌بندی نسبت به اسلام دارید! همگی مانند همان زبده‌ها واقعاً بیایید همه با هم، در سلم داخل شوید؛ چون آن است که گره‌گشاست و گرایش‌ها چندان گره‌گشا نیست. نشانه دخول در سلم این است که اگر آدم حق‌پرست شد، دیگر به دنبال قدم‌های شیطان قدم برنمی‌دارد؛ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ.
یکی از نشانه‌های این آدم‌های سطحی که گرایش‌های کم‌عمق دارند، این است تا زمانی که کارها روبه‌راه است و در مسیر عادی جلو می‌رود و بزنگاهی پیش نیامده، همراهی‌تان می‌کنند، اما به محض برخورد با بزنگاه‌ها و مشکلات، یک‌مرتبه، آن خواسته‌های زیر سرپوش‌رفته ولی واقعا عوض‌نشده، رخ نشان می‌دهد.
این‌طور آدم‌ها مثل آن منافق‌های پررو نیستند که رُک‌وراست بگویند ما از اول هم دروغ می‌گفتیم! چون اینها از اول که دروغ نمی‌گفتند، اما به اینجا که می‌رسد شروع می‌کنند به بهانه‌گیری‌کردن و بهانه‌گیرها در نهضت‌ها و جنبش‌های عظیم غالبا از این گروه برمی‌خیزند، یعنی گروهی که گرایش قبلی آنها دروغین نبود، اما گرایشی سطحی بود، عمق و ریشه نداشت و از درون عوض نشده بود. آن‌وقت با این بهانه‌گیری‌ها شروع می‌کنند چپ‌وراست‌رفتن و از راه راست لغزیدن؛ پس قرآن به آنها می‌گوید:

فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْکمُ الْبَینَاتُ فَاعْلَمُوا ان اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ.
اگر بعد از اینکه این دلایل روشنگر آمد باز هم دچار لغزش شدید، بدانید که اولا خدا باعزت، بلندمرتبه و ارجمند است و احتیاجی هم به شما ندارد. ثانیا خدا کاردان است، کارهایش روی حساب است و برای چنین مردمی فرجام خوبی مقرر نکرده است. این مردم هم مانند آن مردم دروغگو دچار عاقبتی پررنج و شکنج هستند، با این تفاوت که آن مردم دروغگوی دروغ‌زن لااقل ممکن است کم‌وبیش در نتیجه‌گیری از دام‌هایی که زیرکانه گسترده بودند توفیق‌هایی داشته باشند، اما این بندگان ‌خدا چنین توفیقی را هم ندارند و به اصطلاح معروف «چوب دوسر طلا» هستند!

بنابراین خاصیت واقعی اسلام زمانی نشان داده می‌شود که اسلام، واقعیت انسان‌ها را عوض کرده باشد و ما را انسانی حق‌پرست کرده باشد. من خواهش می‌کنم که دوستان نسبت به این حق‌پرست‌بودن تکیه‌شان را از دست ندهند، چراکه آزمایش خوبی است؛ یعنی هرجا انسان با حقی روبه‌رو شد، هرچند خیلی تلخ، ولی توانست آن را بپذیرد، بداند به همان اندازه اسلام در او نفوذ کرده است؛ این یعنی اسلام واقعی.

اما در اسلامِ به معنای «تیتری و عنوانی»؛ اسلام عنوانی خودبه‌خود یک اثر بیشتر برای جامعه ندارد؛ یعنی یک سلسله سنت‌ها و عادات دست‌وپاگیر که آدم در زندگی می‌بیند. از چپ که می‌رود یک مزاحم دارد، از راست هم که می‌رود می‌بیند مزاحم دارد؛ آن مزاحم هم دین اوست! چراکه آنچه او دارد دین نیست، آنچه او دارد عبارت است از یک اسلام تیتری و عنوانی و این تیترها و عنوان‌ها [هستند که] غالبا مزاحم‌اند.

مثالی می‌زنم: خیلی از این اشراف، یعنی کسانی که خود را منتسب به خانواده‌های بزرگ می‌دانند و برای خود نوعی ارزش و مکانت اجتماعی ناشی از وابستگی به فلان خانواده قائل هستند، از این وابستگی اشرافی جز خسارت [عایدی] ندارند؛ چراکه فلان آدم که منتسب به فلان خانواده اشرافی هم هست شاید ماهی بیش از پانصد تومان هم درآمد نداشته باشد، اما از خانه که بیرون می‌آید، اگر رفتگر محل از هر خانه دو تومان می‌گیرد، از خانه این آقا ١٠ تومان می‌گیرد، به این دلیل که او از اشراف است. در مجالسی که مردم عادی شرکت می‌کنند این بنده‌خدا محروم است و نمی‌تواند برود، به این دلیل که مردم عادی در این مجالس، هر جایی که پیدا کنند می‌نشینند اما این آقا چون از اشراف است، انتظار دارد در هر مجلسی که شرکت می‌کند جای محترمی به او بدهند و چون از اشراف توخالی هم هست و بیش از عنوان چیزی ندارد، کسی کاه هم به آخورش نمی‌ریزد و جای حسابی به او نمی‌دهد! بنابراین این آدم از رفتن به این مجالس به کل محروم می‌شود و از این بهره‌مندی اجتماعی هم چیزی گیرش نمی‌آید. این به دلیل آن اشرافی‌گری تیتری و عنوانی است. اگر خرید هم بخواهد بکند، در جایی که ممکن است دیگران چانه‌ای هم بزنند و از فروشنده تخفیفی بگیرند، به این آقا که می‌رسد فروشنده می‌خواهد جنسش را ١٠ درصد هم گران‌تر به او بدهد و اگر چانه بزند می‌گویند آقا! جنابعالی!؟ شما دیگر چرا!؟ بنابراین نصیب این‌گونه افراد از این تیتر و آن عنوان یک چیز بیشتر نیست؛ آن هم محرومیت‌ها و بارهای اضافی از چپ و راست است.

دین تیتری هم درست همین‌طور است، یعنی نه تنها گره‌گشایی و سامان در زندگی به وجود نمی‌آورد و عُرضه ایجاد سامان در زندگی ما را ندارد بلکه فقط نوعی پایبندی‌ها، محرومیت‌ها و ممنوعیت‌هایی که رنگ بار در زندگی انسان دارد را بر آدمی تحمیل می‌کند و خاصیت دیگری ندارد. بارهایی که گاهی کشیدن آنها بسیار مشکل است، منتها وقتی این شرایط برای افراد عادی پیش بیاید چاره‌ای جز سوختن، ساختن و بارکشیدن و رنج‌بردن ندارند، با این تفاوت که برای عده دیگر، همین که فرصتی پیش بیاید که این بار اضافی را از شانه بیندازند، آن را می‌اندازند، فرار می‌کنند و می‌روند.

بنابراین، واکنش افراد در برابر اسلام تیتری دو گونه است؛ گاهی برای عده‌ای بارکشیدن است و سوختن و ساختن، ولی برای عده‌ای دیگر، این‌گونه است که به محض پیش‌آمدن شرایطی که ببینند می‌شود این‌بار را انداخت، آن را می‌اندازند و فرار می‌کنند و بدانید اسلام تیتری محال است غیر از این اثری داشته باشد. این نوع دینداری نمی‌تواند سامان دهد. درست برعکس، اسلام واقعی جز سامان‌دادن چیز دیگری ندارد. یعنی اگر قیدوبند هم به انسان می‌زند، محدودیت‌هایی است که انسان می‌بیند آن محدودیت‌ها در سامان‌دادن به زندگی او نقش دارد لذا صمیمانه آنها را می‌پذیرد و از آنها استقبال می‌کند. محرومیت است، اما از آنها استقبال می‌کند و برای او بار نیست. بنابراین، قرآن خطاب به مردمی که اسلام تیتری برایشان به صورت یک‌ بار درآمده که پی بهانه‌ها می‌گردند بلکه بشود این بار را از روی دوششان بیندازند و راحت شوند، می‌گوید این‌قدر بهانه‌گیری نکنید. از بنی‌اسرائیل بپرسید! ما چقدر معجزات روشن به وسیله‌ پیامبران برایشان فرستادیم؟ اما چون این معجزه‌خواهی صرفا رنگ بهانه‌گیری داشت آیا بر آنها اثری کرد؟ خیر، باز هم بی‌اثر بود.

در این زمینه، در یکی از جلسات گذشته تفسیر بحث‌هایی کردیم. حال‌ ای پیغمبر! به این مسلمانانی که اسلام واقعی ندارند بگو، منتظر چه زمانی نشسته‌اید؟ منتظر روز قیامت؟ منتظر آن روزی که در آیات دیگر توصیف شده است که خداوند «فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ» می‌آید و کار از کار می‌گذرد؟ آیا منتظر آن هستید؟ اگر آن روز آمد که دیگر سودی برای شما ندارد. در آن روز که انسان دیگر راه پس و پیش ندارد. اگر گذاشته‌اید فقط آن روز اسلام شما اسلام واقعی باشد که آن روز شما دیگر چاره‌ای جز این ندارید که خود‌به‌خود تسلیم حق باشید و چاره‌ای جز گردن‌نهادن به حق نخواهید داشت.

سپس در آیه آخر، قرآن نکته‌ای را می‌گوید؛ یکی از همان نکات آموزشی! عرض کردم برای آنانی که قرآن واقعیت روح آنها را دگرگون کرده است، تحمل محرومیت آسان است. یکی از این محرومیت‌ها که ممکن است عده‌ای از افراد مؤمن با آن مواجه باشند، محرومیت فقر است. محرومیتی که در خیلی موارد ممکن است دستشان به دهانشان ‌نرسد. چون می‌خواهند معاش حلال داشته باشند، ممکن است درآمد کافی نداشته باشند یا اینکه درآمد دارند اما چون می‌خواهند آنچه از دستشان می‌رسد در راه خدا و در راه آنچه خدا بر عهده آنان گذارده انفاق کنند و در این راه پول خرج کنند، باید محدود و محروم زندگی کنند. تحمل این محرومیت برای آنان آسان است. حتی آن زمان که رفقایشان به آنان می‌گویند فلان‌کس هم‌کلاس تو بود، همکار تو بود، همراه تو بود، به ‌میلیون‌ها رسیده و تو هنوز همان آب‌باریکه را داری؟! و می‌گویند که بله! این هم از آثار ایمان و پایبندی به دین! همیشه هشتشان گرو نه‌شان است. در اینجا تحمل این مطلب برای آن‌کس که فهمیده چه کار می‌کند، خیلی آسان است، زیرا درحالی‌که فهمیده است چه می‌کند، این کار را انجام داده است، نه اینکه نفهمیده باشد. او فهمیده است که دست به کارهایی که او را از راه حرام به تمتعات زندگی برساند، نزند.

عقلش هم می‌رسیده، راهش را هم بلد بوده، اما اسلام واقعی و تسلیم حق‌بودن، گرایش به ثروت را در برابر گرایش به حق در او ضعیف و ناچیز کرده است. گرایش حاکم در او حق‌پرستی است. او دیگر مال‌پرست نیست. اشتباه نکنید، نمی‌خواهم بگویم اسلام همیشه با فقر و ناداری همراه است و کفر همیشه با دارایی و ثروت و بالعکس! خیر، پایبندی به ثروت، غیر از خود ثروت است. فقرِ دانسته، یعنی فقر انسانِ توانایی که می‌داند چه کار باید بکند و راه‌های ثروت را می‌داند اما [برای ماندن] در راه حق فقر را ترجیح می‌دهد، غیر از فقر یک آدم بیچاره ضعیفِ بی‌دست‌وپاست، این دو خیلی با هم فرق دارد. من الان از کسانی صحبت می‌کنم که به خاطر اینکه پایبند به حق بمانند، با محرومیت‌های مالی می‌سازند؛ آنها را می‌گویم.

نه آنان که عُرضه ندارند و برای همین محرومیت مالی دارند. اصلا آنها موردبحث ما نیستند. در آن طرف هم کسانی را می‌گویم که اگر به دارایی و ثروتی رسیده‌اند در پرتو حق‌کُشی رسیده‌اند، وگرنه اگر کسی توانسته باشد با تلاش و کوشش صحیح، درآمدی داشته باشد، بر او حرجی نیست. نشانه آن هم انفاق است. نشانه آنجایی است که پای آزمایش پیش می‌آید که اگر بر عهده او واجبی پیش‌ آید، باید دید چگونه عمل می‌کند؛ این نشانه‌اش است. اگر مال برایش معبود شده باشد، حسابش روشن است و اگر مال برایش وسیله عبادت شده باشد، باز هم حسابش روشن است. اینها با هم خیلی فرق دارند؛ مالی که انسان خودِ آن را می‌پرستد و مالی که انسان می‌خواهد به وسیله آن خدا را بپرستد. انسان خیلی روشن می‌تواند اینها را از هم تشخیص دهد. یک عده از مردمِ پایبند به حق، به دلیل پایبندی‌شان، در فقر به سر می‌برند. آن وقت کافران آنان را مسخره می‌کنند و می‌گویند: بله! این هم نتیجه‌ مسلمانی و ایمان‌داشتن! ببینید زندگی آقا را‍! ببینید زندگی خانم را! اینجاست که مسلمانِ ازدرون‌عوض‌شده خیلی راحت راهش را می‌رود و می‌گوید: «زُینَ لِلَّذِینَ کفَرُوا الْحَیاه الدُّنْیا وَیسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یوْمَ الْقِیامَه وَاللَّهُ یرْزُقُ مَنْ یشَاءُ بِغَیرِ حِسَابٍ».

برای کافران زندگی دنیا به‌عنوان آرایشی چشمگیر و هدف قرار دارد. تا جایی که مردمِ با ایمان مسلمان را به دلیل محرومیت‌های مالی و وضع بد مسخره می‌کنند، اما بدانید آنها که اهل تقوا و پروای از حق هستند، در روز رستاخیز و زندگی جاودان فوق اینها هستند، چراکه او می‌داند به چه دلیل با این فقر می‌سازد. او می‌داند به دنبال این فقر، زندگی جاودانه سعادتمندی است که خدا برای او مقرر کرده و راهش را دانسته می‌رود.

وَاللَّهُ یرْزُقُ مَنْ یشَاءُ بِغَیرِ حِسَابٍ. نه اینکه خدا نمی‌خواسته چیزی به این بنده باایمان بدهد! خیر. میدان زندگی انسان‌ها در این دنیا میدان تلاش‌هایی است که می‌تواند صرفا بازده این جهانی یا آن جهانی داشته باشد؛ همان چیزی که در آیات قبل آمد. گروهی از مردم کسانی هستند که می‌گویند خدایا! در همین دنیا به ما [نعمت‌هایت را] بده و در همین دنیا هم به آنچه می‌خواهند می‌رسند ولی گروه دیگر آنها هستند که می‌گویند: «رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیا حَسَنَه وَفِی الْآخِرَه حَسَنَه وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»٩ اینان هستند که «أُولَئِک لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کسَبُوا»١٠.

بنابراین با اینکه سنت روزی‌رسانی خدا، سنتی نیست که بخواهد مؤمن را محروم کند، اما ممکن است در زندگی روی خط و حساب محرومیت مالی هم باشد؛ این دو با هم فرق دارد. آن فقری است که مؤمن فقیر به دست خود، برای خودش درست می‌کند چون می‌خواهد روی خط و حسابی باشد که غنای جاودانی به دنبال داشته باشد، فقرِ ننگ نیست. فقری که عار و ننگ است آن است که ریشه در بی‌عرضگی و بی‌دست‌وپایی فرد داشته باشد. البته آن مایه عار و ننگ است. آدم بی‌عرضه‌ای که دستش به جایی نرسیده است. اما او آدم باعرضه‌ای است و می‌توانست با زیرپاگذاشتن یک حق و دو حق و سه حق به ثروت‌ها برسد، اما دانسته این کار را نکرد. این هم ننگ است؟! زهی افتخار! زهی افتخار! و چه افتخاری از این بهتر و بالاتر.

صدق الله العلی العظیم و الحمد الله و صلی‌الله علی سیدنا و آله طاهرین.
پی‌نوشت‌ها
[١]. سوره بقره (٢): آیات ٢٠٨ - ٢١٢.
 [٢]. یعنی تسلیم در برابر حق.
 [٣]. اما آنها باز هم به ایمان راستین و یقین حرکت‌آفرین نرسیدند و همچنان در حال عناد یا شک و تردید و چون و چرا ماندند.
 [٤]. در اینجا بیشتر به نعمت هدایت و ایمان توجه شود.
[٥]. و چنین انسان کافر نعمت را به کیفر خود خواهد رساند.
 [٦]. سوره بقره (٢): آیه ١٥٦.
 [٧]. سوره آل‌عمران (٣): آیه ١٠٣.
 [٨]. همان: آیه ١٩٣.
 [٩]. سوره بقره (٢): آیه ٢٠١.
 [١٠]. همان: آیه ٢٠٢.
* اين مطلب از طريق بنياد نشر آثار و انديشه‌هاي شهيد بهشتي در اختيار روزنامه «شرق» قرار گرفته است.



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین