کد خبر: ۶۶۶۰۶
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۲
در یکی از آن‌روزهایی که او را به‌همراه همسرش استاد «سمندریان» ملاقات می‌کردم، درباره «حسین» و «فریدون یزدی» از او پرسیدم.
در یکی از آن‌روزهایی که او را به‌همراه همسرش استاد «سمندریان» ملاقات می‌کردم، درباره «حسین» و «فریدون یزدی» از او پرسیدم.

بابک زمانی ـ متخصص مغز و اعصاب: پرسیدم «وارد منزل شما هم شده بودند؟» به‌یک‌باره و به‌شدت تعجب کرد نه‌تنها ازاین‌رو که من با این دقت از این قضیه اطلاع دارم بلکه شاید بیشتر از این جهت که سال‌ها به‌عنوان دختر «رضا روستا» نامیده نشده بود! شاید این جنبه از وجودش که سال‌های طولانی به اشکال مختلف بر زندگی و شخصیتش سایه‌ای سنگین انداخته بود زیر درخشش هنرمند صاحب‌نام و موقر تئاتر و سینما و متانت همسر استاد فرزانه تئاتر از نظر دور مانده بود. شاید سال‌ها بود که دیگر لازم نمی‌دید خوب یا بد این نام بزرگ تاریخی را در برابر خود و عموم به قضاوت بنشیند. «حسین» و «فریدون یزدی»، پسران دکتر «مرتضی یزدی»، از بنیان‌گذاران حزب توده و وزیر بهداری توده‌ای دولت قوام، در زمان اقامت پدر در زندان به‌همراه مادر آلمانی به آلمان می‌روند تا تحت حمایت حزب توده در تبعید قرار بگیرند، اما به‌تدریج برای جاسوسی از حزب توده به استخدام ساواک هم درمی‌آیند. درنهایت دستبرد ناشیانه‌ای به گاوصندوق دکتر «رادمنش»، دبیرکل حزب، می‌زنند که باعث دستگیری و زندان درازمدت ایشان توسط سازمان امنیت آلمان‌شرقی می‌شود. با فروریختن دیوار برلین این دو برادر هم از زندان آزاد می‌شوند. این دو گویا علاوه بر منزل دکتر «رادمنش»، به منزل دکتر «رضا روستا»، دبیرکل شورای متحده کارگری وابسته به حزب توده که مهم‌ترین فرد حزب پس از دبیرکل است، هم دستبرد می‌زنند. در آن زمان تصادفا مدت کوتاهی است که «هما» دختر خردسال «رضا روستا» هم به‌همراه مادر به‌دنبال مشقات زیاد به پدر ملحق شده و در منزل سازمانی پدر در برلین شرقی حضور دارند. همه مطالب بالا در کتاب خاطرات برادران یزدی که چند‌سال پیش در تهران منتشر شد، به تفصیل نوشته شده است و این درست همان زمانی است که من «هما روستا» را ملاقات می‌کنم.

«اونا دزد بودن، هم دزد بودن هم جاسوس! پول‌ها را برای خودشون برمی‌داشتند. تازه یک روز می‌خواست من و مادرم را به سفارت ایران در برلین تحویل بده». این هم ادامه داستان جاسوسی‌ای که در کتاب مهیج من نوشته نشده بود و یک استاد درام از داستان زندگی خودش آن را کامل می‌کرد! آن زمان هنوز دیوار برلین وجود نداشت و رفت‌وآمد بین دو آلمان آن‌قدر دشوار نبود. داستان مهاجرت‌های طولانی و پرمشقت و تحصیل و کسب تجارب هنری در شرق و غرب دنیای متخاصم، زندگی متلاطم و پرتلاشی که «هما روستا» به شکل اجتناب‌ناپذیری از سر گذراند، داستان پرمرارت نسلی از مردم این سرزمین است که آنچه در توان جانشان و در افق فهمشان می‌گنجید در طبق اخلاص نهادند و هیچ‌گاه از پای ننشستند. اگرچه قضاوت درباره «هما» با آن‌همه زیبایی و هنرمندی و آن تلاش مداوم در پیکار زندگی بسیار آسان است و او را اسطوره تحصیل در آوارگی، فریبایی در صحنه و قهرمان مبارزه با بیماری و مراقبت از بیمار می‌کند اما شاید خود او بارها و در دوران‌های مختلف در برابر سؤال «رضا روستا»! قرار گرفت. چه آن‌موقع که بت بزرگ روشنفکران بود، چه آن زمان که به‌دنبال مبارزات داخل کشور چهره‌اي بزرگ در تبعید شد، چه آن زمان که برخی او را بخشی از کمیته مرکزی خائن و تجدیدنظرطلب می‌دانستند، چه آن زمان که بعد از انقلاب به‌عنوان یکی از احزاب پیروز انقلاب به کشور بازگشتند و او هم با وجود مرگ طبیعی قبل از انقلاب به‌عنوان بخشی از آن مجموعه پیروز تحسین می‌شد، چه آن زمان که مجموعه آنها به‌طور رسمی و به جرم خیانت متلاشی شد. قضاوت درباره «رضا» و دوستانش با آن تاریخ طولانی و متلاطم آسان نیست، اما تردید نباید کرد که اولا بخش‌های مهمی از این مبارزات و احتمالا تلاش‌های خود «رضا روستا» تلاش‌هایی صادقانه برای دنیایی بهتر اگرچه با فهم و شیوه‌ای خاص بوده‌اند و ثانیا این تلاش‌ها تأثیر انکارناپذیری بر بخش‌هایی از تحصیل‌کردگان ما گذاشته است؛ تأثیراتی که قطع‌نظر از محتوای تبلیغات ایشان در هر زمانی، حاکی از نوعی خوش‌بینی، عقل‌گرایی، نظم و سازماندهی بوده است. گویی «هما روستا» در آخرین بازی خود، «باغ آلبالو»، که بازی‌ای دشوار و در شرایط خاص جسمانی‌ای بود که تنها من در آن سالن از چگونگی آن اطلاع داشتم، دارد آخرین توان خود را همچون رانوسکی، شخصیت‌ نمایش‌نامه چخوف، صرف حفظ باغ آلبالویی می‌کند که پس از آن‌همه مرارت‌ها و خون‌دل‌خوردن‌ها آن‌همه خط‌ها و خطاها حالا، نه حریق و نه سیلاب که ابتذال، روزمرگی و سوداگری دارد ریشه‌های کهن آن را از داخل می‌پوساند.
منبع: شرق
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین