کد خبر: ۵۵۷۸۰
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۸:۴۰
راهی جاده دانشگاه می شویم؛ جایی که مسیر یکی از خروجی های شهر از آنجا می گذرد و هنوز طبیعتش خنکایی برای هدیه به رهگذران دارد.
حکایت «جواد قریب» ماجرای مردی است که ۲۳ سال است در لرستان به سر وقت زباله ها می رود تا دل طبیعت به وجودش گرم باشد. او ۲۳ سال است که طبیعت را به عنوان یک همیار از زباله پاکسازی می کند.

 حوالی صبح یک روز تابستانی است، قبل از اینکه خورشید خودش را به وسط آسمان برساند یا بخواهد بساط گرمایش را پهن کند سر قراری می رویم که یه هفته ای برای مدار شدنش پیگیر بوده ایم.

راهی جاده دانشگاه می شویم؛ جایی که مسیر یکی از خروجی های شهر از آنجا می گذرد و هنوز طبیعتش خنکایی برای هدیه به رهگذران دارد.

زیر سایه درختی سوژه گزارش مان را مرور می کنیم تا اصل سوژه خودش از راه برسد؛ نجوای سایه خنک درخت در یک روز تابستانی روح مان را تازه می کند تا به صدای «سلامی» رشته افکارمان پاره شود و با یک احوالپرسی ساده به مهمانی ماجرای «جواد»، آشنایی «قریب» برویم.

هنوز سلام و علیک مان جا نیفتاده و به قول امروزی ها «ندار» نشده ایم که جواد قریب ما را به سفره صبحانه در دل طبیعت دعوت می کند؛ بدون لحظه ای تردید قبول می کنیم تا جاجیم ساده ای روی زمین پهن شده و بساط صبحانه یک صبح تابستانی زیر درخت قرارمان پهن شود.

همه آنچه که نیاز است را در بقچه ای پشت موتورش دارد؛ ساده و بی آلایش؛ مثل همه آدم هایی که طبیعت را با همه سادگی درک کرده اند؛ انگار که تمام دغدغه هایش در همین بساط کوچک جمع می شود.

وسط دم کردن چای با کتری کوچکی که به نظر می رسد همراه سفرهای قریب است، می خواهیم ماجرایش را روایت کند؛ استکانی چای می ریزد تا بگوید: من، جواد قریب، متولد بروجرد، کارمند بازنشسته یک داروخانه و عاشق طبیعت هستم!

کمی خودش را جمع و جور می کند وانگار که بخواهد از پرونده افتخاراتش رونمایی کند یک عدد به نوشته های ما اضافه می کند؛ ۲۳ سال! این رقم همه روزها و ماهها و سالهایی است که قریب کار پاکسازی طبیعت از زباله ها را بدون هیچ گونه چشمداشتی انجام داده است.

فکرش را که می کنی کم نیست ۲۳ سالی که جواد قریب صبح به صبح با موتور قدیمی اش راهی طبیعت شده و عصر که می شود با گونی های پراز زباله به شهر برمی گردد، این تکرار همه روزهای جواد قریب است که عمری را برای نجات طبیعت از زباله ها گذاشته است.

خودش می گوید که عاشق پاکیزگی و نظافت است و حتی آن زمانی هم که در داروخانه کار می کرده، فضای کارش آنقدر تمیز بوده که در میان داروخانه های شهر برای خودش آوازه ای دست و پا کرده است؛ هرچند که همت این روزهایش برای پاکسازی طبیعت و مناطق گردشگری بروجرد نیز دست کمی از دغدغه های دیروز و دیروزهایش ندارد.

قریب ۲۳ سال است که همیار طبیعت و محیط زیست است ولی تاریخ کارت هایی که برایش صادر شده دو سه سال اخیر را نشان می دهد؛ خودش می گوید که بدون کارت و با کارت، گمنام و معروف برایش فرقی ندارد؛ مهم قدمی است که باید برداشته شود که برداشته می شود.

 البته ته دلش گلایه هایی هم دارد، از آنهایی که گاهی سنگینی نگاهشان هنگام جمع آوری زباله ها دلش را غمگین کرده ولی کم کم به این نگاههای سنگین عادت کرده و حالا همه گردشگرانی که پای ثابت ونایی و گلدشت و دیگر مناطق گردشگری بروجرد هستند قریب و دغدغه هایش را می شناسند.

قریب در حرفهایش جمله ای تکراری را می گوید که به رغم اینکه تاکنون بارها شاید این جمله را شنیده باشم ولی این بار انگار برایم معنی دیگری دارد؛ «شهر ما خانه ما» را قریب خوب معنا کرده است، مردی که ساعات حضورش برای پاکیزگی شهر از دقایق حضور برای نظافت خانه اش پیشی گرفته است.

استکان اول چای مان را نیمه سرد خورده ایم و گپ و گفت با جواد قریب گل انداخته است، خیلی در حرفهایش اهل تکلف نیست، به قول گزارش نویس ها قلمبه سلمبه حرف نمی زده؛ خیلی ساده از دلسوزی هایش برای طبیعت می گوید، از اینکه شنیده است یک شیشه یا پلاستیک سالها و قرن ها زمان می برد تا رد پایش از طبیعت پاک شود، از اینکه روزی چندین گونی زباله را با چه زحمتی به شهر می آورد و اینکه در برنامه ریزی روزانه اش هر روز یک منطقه را برای سرکشی می گنجاند.

جواد قریب در دفترچه خاطرات ذهنش هم تلخ و شیرین هایی دارد؛ از خاطره افتادن در رودخانه حوالی سراب کرتول هنگام جمع آوری زباله ها آن هم در اوج زمستان!

چای داغ را سر می کشد و انگار که آن روز سرد را مرور کند می گوید که یک هفته ای درگیر مریضی و سرما خوردگی بوده است و من فکر می کنم شماره روزهای بیماری اش را از روی حساب روزهای نرفته اش در دامان طبیعت به یاد دارد.


جواد قریب گاهی هم از سوی دستگاههای مرتبط تشویق شده است، این را از تعداد کارت هایی که توی جیبش دارد می شود فهمید؛ یکی یکی آنها را در می آورد و روی زمین ردیف می کند، از کارت همیار طبیعت منابع طبیعی گرفته تا کارت همیار محیط زیست؛ کارت هایی که به نظر می رسد هیچ گاه نتواند معرف خوبی برای جواد قریب باشد.

قریب حرفهایش را ساده می گوید، از اینکه طبیعت نعمت است و آدمیزاد که کفران نعمت نمی کند؛ از حق محیط زیست حرف می زند و اینکه این حق باید ادا شود و جملاتی که قالب ساده شان شاید آنها را جذاب می کند.

قریب قصه ما از همه می خواهد همیار واقعی طبیعت باشند و سهم شان را از ادای حق محیط زیست بپردازند؛ آنجا که راهی طبیعت می شوند از یاد نبرند که در مقابل آرامشی که طبیعت می بخشد آرامش خیال محیط زیست را بر هم نزنند.


آخر حرفایش که می رسد کلی نصیحت با خودش دارد، حرفهای که از سر دردمندی می گوید و شاه کلید همه آنها پاکیزه نگه داشتن محیط زیست و طبیعت است.

جواد قریب از دلگیری های زباله آلود طبیعت هم حرفهای زیادی دارد و شاید همین هم یادش می اندازد که باید زودتر برود، قریب سر قرار زباله ها می رود و ما می مانیم و خنکی درختی که کم کم خورشید تابستانی سراغش می آید.

همه گفتگویمان اندازه صبحانه کوتاهی در صبح یک روز تابستانی طول کشیده است، درخت قرارمان را با خورشیدی که برای قبضه سایه اش کمر همت بسته تنها می گذاریم، مسیر را تا جایی پیاده می رویم تا آرامش زباله های باقی مانده در طبیعت را به هم بریزیم، گاهی خم می شویم تا سهمی در پاکسازی طبیعت داشته باشیم؛ دلمان هوای «قریب» شدن کرده است، هر چند ۲۳ سالی عقب هستیم.










منبع: مهر
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین