کد خبر: ۴۸۵۶۳
تاریخ انتشار: ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۵
فاطمه طباطبایی افزوده است: در این دوران هم گاهی صحبتی از آقای معلم شده بود. آقای معلم آمد تو اتاق، پایین تخت امام ایستاد. نه او حرفی زد ـ ‏غیر از سلام‏ نه امام، فقط به هم نگاه می‏کردند، فقط و فقط نگاه. آقای معلم نگاه می‏کرد و دعا می‏خواند، امام هم فقط نگاه می‏کردند.
فاطمه طباطبایی در خاطره ای از امام می گوید: یک روز آقای معلم که ظاهراً با امام همدوره بوده‏اند در بیمارستان به ملاقات امام آمدند. من آقای معلم را ندیده بودم؛ ولی می‏دانستم ایشان انگشتری به امام هدیه کرده بودند که ایشان همیشه آن را به دست داشتند.

در ادامه این خاطره آمده است: خود حضرت امام در پاریس به من فرمودند که «این انگشتر را آقای معلم به من هدیه کرده است.»

فاطمه طباطبایی افزوده است: در این دوران هم گاهی صحبتی از آقای معلم شده بود. آقای معلم آمد تو اتاق، پایین تخت امام ایستاد. نه او حرفی زد ـ ‏غیر از سلام‏ نه امام، فقط به هم نگاه می‏کردند، فقط و فقط نگاه. آقای معلم نگاه می‏کرد و دعا می‏خواند، امام هم فقط نگاه می‏کردند.

حرف این دو بیشتر با چشم بود، به جای اینکه با زبان باشد، با چشم خیلی مطالب را به هم گفتند. بعد آقای معلم خداحافظی کرد و رفت. من خیلی منقلب شده بودم. می‏خواستم یک حرفی بزنم؛ چون پزشکان سفارش کرده بودند با امام صحبت کنید، نگذارید خوابشان ببرد. شب ساعت هشت یا نه بود. برای اینکه حرفی زده باشم، راجع به آقای معلم پرسیدم.عرض کردم: آقا، این آقای معلم کیست؟ ایشان که معمم نیستند، چگونه با شما هم مدرسه بوده، چه آشنایی با شما دارند؟

امام فرمودند: با ایشان هم‏مدرسه‏ای بودم، همدرس نبودیم. من تعجب می‏کنم چون او در وادی دیگری بود، من در وادی دیگری، او یکسری مسائل را اعتقاد داشت که من به آنها به آن شکل بی‏اعتقاد بودم، ولی من هم نمی‏دانم چه چیزی بود که ما با هم رفیق بودیم.

منبع: پرتال امام خمینی (ره) از کتاب سخن عشق، ص554
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین