زن و شوهر جوان در دومین ازدواج خود نیز شکست خوردند
کد خبر: ۴۷۶۳
تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۰:۲۱
منوچهر و منیر سه سال قبل به صورت موقت و بعد هم به صورت دائم باهم ازدواج کردند. منیر مدعی‌ است تلاش خودش را برای راضی نگه​داشتن شوهرش انجام داده، اما منوچهر به عهدی که با منیر بسته پایبند نمانده و تصمیم گرفته او را طلاق دهد. 10 سکه ‌بهار آزادی همه مهریه منیر است که شوهرش تصمیم گرفته آن را یکجا بپردازد و این زن سی​وشش ساله را طلاق دهد.
منیر که تصور می کند بعد از این دیگر فرصتی برای ازدواج نخواهد داشت تلاش خود را برای بازگرداندن شوهرش انجام داده، اما چاره ای نیافته و حالا مجبور است به خواسته او با رای قانون تمکین کند. پرونده این زوج در دادگاه خانواده شماره دو تهران مورد رسیدگی قرار می گیرد.

پرده اول، روایت منیر


سه سال قبل در شرکت حمل و نقل کار می کردم و منشی بودم. شرکت بزرگی بود که بارهای زیادی را به خارج از کشور ترانزیت می کرد. با منوچهر هم همانجا آشنا شدم. او فرزند یکی از صاحبان شرکت بود. من یک بار قبل از منوچهر در هجده سالگی ازدواج کرده و در بیست و هفت سالگی شوهرم را در یک تصادف از دست داده بودم. دختری داشتم که مادر شوهرم به خاطر اختلافاتی که داشتیم او را از من گرفت تا خودش بزرگش کند. من هفته ای یکبار به دیدن دخترم می رفتم و تنها دلخوشیم او بود. با پدر و مادرم زندگی می کردم و سر کار هم می رفتم.

در واقع کار می کردم تا در خانه نمانم و افسرده نشوم. تصمیم داشتم وقتی کمی پول پس انداز کردم از مادر شوهرم شکایت کنم و دخترم را پس بگیرم. می دانستم دخترم هم از بودن کنار او زیاد راضی نیست. مشکلات من و منوچهر کم کم ما را به هم نزدیک کرد. او پسری پنج ساله به اسم سیاوش داشت که بیشتر روزها او را سرکار می آورد و من که تشنه مادری برای کودکی بودم، پروانه وار دورش می چرخیدم و هر روز برایش خوراکی می خریدم و با او کلی بازی می کردم.

سیاوش، من و منوچهر را خیلی به هم نزدیک کرد و برایم از اختلافاتی که با همسرش داشت گفت. منوچهر به خاطر پدرش با مادر سیاوش ازدواج کرده بود، البته این ادعای خودش بود. همیشه می گفت گرمی ای که تو در برخورد با سیاوش داری هیچ وقت مادرش نداشته است.

او به من به چشم یک عابربانک نگاه می کند و من هم ناراحتم، چون هیچ وقت احساس نکردم زنی در خانه انتظار مرا می کشد. برای همین دلتنگ خانه ام نمی شوم. این موضوع ادامه داشت تا این که یک روز منوچهر به من پیشنهاد کرد با هم ازدواج کنیم. به او گفتم دختری دارم که با مادر شوهرم زندگی می کند و آرزویم این است که با دخترم باشم. این بزرگ ترین راز زندگی من بود، اما تنها راز زندگیم نبود.

با منوچهر صادقانه برخورد کردم و همه واقعیت ها را به او گفتم. منوچهر پیشنهاد کرد مدتی با هم صیغه کنیم. پدر و مادرم موافقت نمی کردند و من مخفیانه این کار را کردم. منوچهر را خیلی دوست داشتم. بعد از سال ها تنهایی کسی کنارم بود که می توانستم به او فکر و حس کنم تنها نیستم و احساس آرامش داشته باشم. برای این که منوچهر را از دست ندهم در برابر او خیلی صبوری می کردم. به من قول داده بود مدتی بعد از این که صیغه کردیم، شرایط را برای جدایی از همسرش فراهم می کند و زندگی مشترک مان را شروع کنیم و به همه بگوییم با هم هستیم. این اتفاق هم افتاد. بعد از یک سال، منوچهر و همسرش از هم جدا شدند. در واقع این زن منوچهر بود که دادخواست طلاق داد. او به جای مهریه، حضانت پسرش را گرفت و من و منوچهر باهم ازدواج دائم کردیم و من که فکر می کردم دیگر خوشبخت شده ام، بعد از مدتی با ضربه سنگینی مواجه شدم. پدر منوچهر و پدر همسر سابقش به خاطر این جدایی می خواستند شراکت شان را به هم بزنند.

پدر منوچهر خیلی به او فشار می آورد که دوباره با همسرش ازدواج کند، اما منوچهر زیر بار نمی رفت تا این که بعد از مدتی گفت مجبور است به خاطر پسرش به این ازدواج تن دهد. با این حال من راضی بودم و گفتم حاضرم این ازدواج تحمیلی را قبول کنم. قرار شد منوچهر فقط به عنوان شوهر در شناسنامه همسر اولش باشد و هر روز به پسرش سر بزند و خانه اصلی اش خانه ای باشد که من در آن زندگی می کنم. من هر کاری برای خوشبختی او کردم، اما در نهایت گفت به خاطر پسرش مجبور است من را طلاق بدهد. او 10 سکه طلا کف دست من گذاشت و گفت برو. حالا من مانده ام و تنهایی دوباره.

منوچهر می دانست تنهایی چقدر اذیتم می کند و حاضرم برای بودن کنار او، هر تصمیمی را که می گیرد بپذیرم، اما اشتباه کردم نباید از ابتدا به خواسته اش توجه می کردم و ازدواج مجدد با همسر اولش را می پذیرفتم.

پرده دوم، روایت منوچهر


منیر، زن بسیار خوبی است. او زنی است که هر مردی آرزو دارد کنارش باشد. منیر خیلی مهربان است و من این را از همان روز اول که در دفتر کار پدرم دیدمش، فهمیدم. وقتی داشت با متانت و صبوری جواب مشتریان را می داد، خیلی خوشم آمد. اختلافی که من با همسر اولم داشتم باعث شد به هم نزدیک شویم. وقتی با او صحبت می کردم آرام می شدم. به همین علت با او ازدواج کردم. همسرم اولم هم زن خوبی بود، اما ما وصله تن هم نبودیم. او دوست داشت مرتب به خرید برود و با دوستانش دوره بگذارد.

او هیچ وقت برای من وقت نداشت. رابطه ما سرد بود و زنم هم این را می دانست، به همین خاطر وقتی دید من دیگر شب ها به خانه نمی آیم، با من تماس گرفت و گفت دیگر دلیلی برای این که با هم باشیم وجود ندارد. راست می گفت. ما واقعا زن و شوهر نبودیم. او اصرار کرد پسرمان را با خود ببرد. فکر می کرد سیاوش با او راحت تر زندگی می کند. من هم قبول کردم. مهریه اش را بخشید و بچه را با خود برد، اما رابطه من و همسر اولم فراتر از رابطه زناشویی بود. پدرانمان باهم شریک بودند و جدایی ما، بین آنها هم اختلاف انداخته بود.

با این که من با منیر زندگی می کردم و رابطه خوبی باهم داشتیم و احساس خوشبختی می کردم، اما از طرف خانواده ام تحت فشار بودم. فقط پدرم نبود که از این جدایی ضرر می کرد. من دو برادر دیگر هم دارم که با پدرم کار می کردند و زندگی آنها هم تحت تاثیر قرار گرفته بود. من و همسر اولم یک سال و نیم بود که از هم جدا شده بودیم. در این مدت متوجه شدم او هم تحت فشار است، اما چیزی که من را اذیت می کرد سرنوشت پسرم بود. سیاوش بعد از جدایی من و مادرش، بشدت افسرده شد. زنم حاضر نبود بچه را به من بدهد، البته من هم نمی توانستم خوب از او مراقبت کنم و دوست هم نداشتم بچه ام را به منیر تحمیل کنم. پسرم هم عادت داشت هر شب کنار من بخوابد و جدایی ما آسیب شدیدی به او وارد کرد. مجموع اتفاقاتی که افتاد مرا درهم شکست. پسرم به این دنیا آمد چون من خواسته بودم، پس باید مسئولیت بودن او را هم قبول می کردم.

وقتی همسرم برایم پیغام خصوصی فرستاد که می خواهد برگردد و تنها خواسته اش این است که حداقل ظاهر را به خاطر پسرمان حفظ کنیم، فکر کردم این بهترین راه است، چون هم خانواده ام از این وضع نجات پیدا می کردند و دوباره مثل سابق همه باهم می توانستیم کار کنیم و هم پسرم از شرایط بدی که داشت نجات پیدا می کرد. موضوع را که به پدرم گفتم خیلی خوشحال شد. منیر هم قبول کرده بود. من و زنم دوباره باهم ازدواج کردیم. وجود منیر باعث شد خانواده همسرم به من سرکوفت بزنند. به منیر گفتم مجبوریم جدا شویم و چاره ای نیست. گفتم تنها راه این است که بعد از طلاق دوباره به صورت صیغه ای با هم ازدواج و موضوع را از همه پنهان کنیم. منیر درست می گوید حضور همسر اولم را قبول کرده بود، اما وقتی صحبت از جدایی و عقد موقت شد ناراحت شد و دیگر قبول نکرد و گفت او هم جدایی را ترجیح می دهد. من به خاطر پسرم از داشتن یک زندگی خوشبخت گذشتم و به خاطر ناراحت کردن منیر هم ناراحتم، اما حاضرم به صورت صیغه ای با او ازدواج کنم و قول می دهم اجازه ندهم کوچک ترین سختی​ای را تحمل کند.

واقعیت با آن چیزی که ما می خواهیم همیشه متفاوت است و هیچ آدمی نمی تواند به خواسته هایش برسد. من هم مجبور شدم این راه را انتخاب کنم. می دانم منیر نگران این است که بعد از دو بار ازدواج دیگر نتواند با کسی دیگر ازدواج کند، اما به خاطر احساس دینی که به او می کنم، اگر نپذیرد به صورت صیغه ا ی باهم ازدواج کنیم و دور از چشم بقیه باشیم، هر راهی را بخواهد انتخاب کند، قبول خواهم کرد.



نظر کارشناس

طلاق عجولانه



طلاق منوچهر و منیر با توجه به اطلاعاتی که از زندگی شان ارائه کرده اند، منطقی به نظر می رسد. پیشنهاد منوچهر به منیر درباره عقد موقت بعد از طلاق، پیشنهاد معقولی نیست و این زن حق دارد آن را نپذیرد، اما نکته مهم در این ماجرا طلاق اول منوچهر است. به نظر می رسد او در شرایطی از همسر اولش جدا شد که هنوز زندگی مشترک آنها به معنی واقعی به پایان راه نرسیده بود. همین طلاق زودهنگام، عجولانه و احساسی بدون در نظر گرفتن جوانب مانند روابط دو خانواده و پسرشان سیاوش سبب شد منوچهر هرگز نتواند از زیر سایه زندگی اولش بیرون بیاید و در نهایت نیز زندگی مشترک دوم او فرجام خوشایندی نداشته باشد.

منوچهر نباید از همسر اولش جدا می شد. او با آن زن اختلاف سلیقه داشت، اما این اختلافات براحتی قابل حل بود و به طلاق نیازی نبود. علاوه بر این همه زنان و مردان باید توجه داشته باشند وقتی برای ازدواج دوم اقدام کنند که از همه لحاظ به آمادگی لازم رسیده و خودشان را از زیر بار ازدواج اول خلاص کرده و تکلیف همه مسائل ازجمله حضانت فرزند را به صورت دقیق و شفاف روشن کرده باشند.

منبع: جام نیوز
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین