|
|
امروز: سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ۰۵:۵۶
کد خبر: ۳۶۵۴۶۰
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۰:۵۵
در بحث هایی هم که در جریان جلسات شورای عالی دفاع انجام می شود موضوع مهم آن است که نیروهای ایران در کجا پدافند کنند. ما اگر جنگ را تمام کردیم اما عراق به جنگ پایان نداد، کجا بهتر است نیروهای خود را مستقر کنیم، تا به یک عارضه طبیعی مثل اروندرود متکی باشیم، زیرا در لب مرز هیچ عارضه طبیعی مناسبی وجود ندارد.

جماران: محسن عربی: اگر سه قله تاریخی ( آغاز، تداوم و پایان ) را در جریان جنگ عراق و ایران به عنوان مبدا تحولات اساسی در جنگ و سرمنشایی برای آغاز درگیری ها  و کشمکش های سیاسی پس از اتمام جنگ در نظر بگیریم، به جرات میتوانیم بگوییم که مقطع ادامه جنگ از حساسیت های ویژه ای برخوردار است. ناکامی ایران در اولین عملیات برون مرزی خود باعث گردید حساسیت این مقطع چند برابر بشود و عده ای صحبت از این کنند که جنگ باید پس از عملیات بیت المقدس پایان میافت. البته ناگفته نماند که از نگاه تئوریک، مقطع آغاز جنگ از بقیه مقاطع قابل اهمیت تر است اما به دلیل مسائل خاص و نگاه های سیاسی و بعضا جناحی موضوع تداوم جنگ بسیار حساس شده است.

عملیات بیت المقدس در تاریخ دهم اردیبهشت ماه سال 1361 آغاز و در روز سوم خرداد ماه همان سال با فتح خرمشهر به دست رزمندگان ایرانی به پایان رسید. نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در این عملیات قصد ورود به خاک عراق را داشتند که بنا به دلایل نظامی این امر تحقق نیافت و طرح عبور از مرز به عملیات بعدی یعنی عملیات رمضان موکول شد. در این شرایط سه راهکار اساسی بر روی میز مسئولان وقت برای تصمیم گیری در مورد ادامه وضعیت جنگ پس از فتح خرمشهر وجود داشت که در نهایت استراتژی ادامه جنگ و ورود به خاک عراق اتخاذ شد. ایران در عملیات بیت المقدس توانست شهر استراتژیک خرمشهر را فتح کند و شرایط را برای عراق و صدام حسین دشوار سازد. پس از فتح خرمشهر، جایگاه بین المللی ایران ارتقا یافته بود، روحیه ای سرشار از امید در مردم و رزمندگان ایرانی پدید آمده بود، فروش نفت ارتقا پیدا کرده بود و احتمال پیروزی صدام منتفی شده بود. اما هنوز برخی از شهرهای ایران مثل نفت شهر،سومار، قلاویزان و ... در تصرف نیروهای عراقی بود. در این شرایط سه راهکار اساسی پیش روی مسئولان ایرانی برای ادامه راه وجود داشت.

1. آتش بس – مذاکره

2. توقف – انتظار

3. ادامه جنگ – بدون محدودیت در ورود به خاک عراق

دو گزینه ابتدایی نتوانست انتظارات مسئولان ایرانی را برای خاتمه دادن به جنگ برآورده کند و آنها پس از مشورت های فراوان تصمیم را بر آن بنا نهادند که گزینه سوم را انتخاب کنند و در عملیات بعدی خود وارد خاک سرزمینی کشور عراق بشوند. لازم به ذکر است نیروهای مسلح ایران تصمیم خود را برای ورود به خاک عراق در مرحله چهارم عملیات بیت المقدس ( آزادسازی خرمشهر ) گرفته بودند که بنا به دلایلی قادر به تحقق آن نشدند. اولین عملیات برون مرزی ایران در جنگ با عراق، در تیر ماه سال 1361 تحت عنوان عملیات رمضان آغاز شد.

در این مجموعه از مصاحبه ها که سالها قبل و جهت استفاده در یک پایان نامه دانشجویی انجام شد، قصد داریم تا راهکارهای پیش روی جمهوری اسلامی پس از فتح خرمشهر، نحوه تصمیم¬گیری مسئولین و تصمیم نهایی برای ورود به خاک عراق را بررسی کنیم.

 بررسی این موضوع از آن جهت قابل اهمیت است که در روزهای گذشته اسنادی مبنی بر نظر ایشان در خصوص پایان جنگ پس از فتح خرمشهر منتشر شد. در این دست نوشته تازه که پیام تبریک امام خمینی برای آحاد جامعه است ایشان با اشاره به پایان جنگ به نوعی نظر خود در خصوص ادامه و یا توقف جنگ در بین مسئولین نیز را آشکار می¬کنند.

سردار دکتر حسین علایی استاد تمام دانشگاه و از محققین مسائل جنگ و استاد استراتژی و مدیریت استراتژیک است

 
جناب آقای دکتر علایی، من میخواهم صحبت را از مقطعی پس از آزادسازی خرمشهر و عملیات بیت المقدس آغاز کنم. در سال 64، 65 عملکرد نیروهای ایرانی نشان میدهد که دیگر ایران توان تصرف مناطق بزرگ و استراتژیک را ندارد. حتی بعد از عملیات کربلای پنج از آقای رشید نقل شده که ما دیگر توان انجام عملیات در جبهه های جنوبی را نداریم. در واقع به بن بست رسیدیم. این پازل را در کنار پازل بزرگی یعنی ادامه جنگ بعد از آزادسازی خرمشهر قرار میدهیم. اگر تصور نیروهای ایرانی این بود که ما نمیتوانیم مناطق مهمی از خاک عراق را فتح کنیم، استراتژی ما برای ادامه نبرد چه بوده است؟

ببینید! امروز با روشن شدن نتایج ادامه جنگ می توانیم تحلیل هایی ارائه دهیم که آن روز به راحتی امکانش نبود. اوایلی که جنگ آغاز شد در ذهن امام و تمام مسئولین این بود که دشمن را از سرزمین های اشغالی پس بزنند.

در زمانی که ارتش عراق در خاک ایران بود، موضوع به پایان رساندن جنگ با حضور حتی یک نظامی دشمن در خاک ایران، در ذهن هیچ کس مطرح نبوده است.  بنده هر چقدر مطالعه کردم نتوانستم مطلبی در این مورد پیدا کنم.

به نظر می رسد که در ذهن امام خمینی اینگونه می گذشت که اگر ما دشمن را از کشور بیرون کنیم جنگ تمام خواهد شد. به همین دلیل است که شما مشاهده می کنید تا زمان انجام عملیات بیت المقدس هر چقدر از امام سوال می شود که «آیا ما می توانیم از مرز عبور کنیم؟» با پاسخ منفی امام مواجه می شوید. حتی قبل از فتح المبین آقای محسن رضایی خدمت امام می رسند و می پرسند اگر در این عملیات امکانش  فراهم بود، آیا از مرز عبور کنیم؟ پاسخ امام باز هم  منفی است. هر دفعه دیگر که از ایشان سوال می شود امام می گویند از مرز عبور نکنید؛ نیت ما فقط بیرون کردن دشمن از خاک کشور است.

در پیام ها و صحبت های مختلف امام نیز این موضوع  کاملاً مشهود است. موافقت ایشان تا رسیدن نیروهای رزمنده ایران به مرز و بیرون کردن نیروهای عراقی بوده است. امام پس از دفع تجاوز و بعد از آن رفع اشغال سرزمین های ایران، خواهان پایان دادن به جنگ بوده اند.

اما بعد از اینکه عملیات  بیت المقدس انجام شد و ما موفق به آزادسازی خرمشهر می شویم،  یک تصور کلی در بعضی از مسئولین امر از جمله خود امام خمینی شکل می گیرد که دیگر جنگ تمام شد.

در بحث هایی هم که در جریان  جلسات شورای عالی دفاع انجام می شود موضوع مهم آن است که نیروهای ایران در کجا پدافند کنند. ما اگر جنگ را تمام کردیم اما عراق به جنگ پایان نداد، کجا بهتر است نیروهای خود را مستقر کنیم،  تا به یک عارضه طبیعی مثل اروندرود متکی باشیم، زیرا در لب مرز هیچ  عارضه طبیعی مناسبی وجود ندارد.

بحث بر سر این موضوع و نیز چگونگی دریافت خسارات جنگ، مسئولین کشور را به سمت لزوم عبور از مرز و ادامه جنگ سوق میدهد.

شما اگر با دقت مذاکرات دو جلسه شورای عالی دفاع پس از آزادسازی خرمشهر را مرور کنید مشاهده می کنید که یکی از کسانی که بیشتر صحبت را میکند مرحوم تیمسار ظهیر نژاد است. ایشان فردی نظامی و ارتشی است که اعتقاد دارد نیروهای ما باید در مجاورت اروندرود قرار بگیرند.

اما یک نفر هم از افراد غیر نظامی شورایعالی دفاع، اندیشه ای را در ذهن داشت  که ما جنگ را در یک نقطه مناسب با برتری سیاسی و نظامی به پایان برسانیم. آن فرد  آقای هاشمی رفسنجانی بودند. ایشان می گویند اگر ما به ساحل ارودند رود برسیم یک نقطه ای از عراق را گرفته ایم و می توانیم از موضع بالا جنگ را با قدرت تمام کنیم.

 آیا به صرف رسیدن به اروند ایران می توانست جای خاصی را بگیرد؟

به نظر می رسد با رسیدن به ساحل شرقی بصره و یا عبور از اروندرود نیروهای ایرانی می توانستند نقطه ای مناسب را برای خاتمه دادن به جنگ تصرف کنند.

آقای هاشمی احساس می کردند که همین مقدار پیشروی برای نیروهای ایرانی کافی است. ما اگر به کنار اروندرود برسیم می توانیم در شرایط برتر جنگ را به پایان برسانیم. یعنی بخشی از خاک عراق در دست نیروهای ایرانی باشد و جنگ به پایان برسد. بنابراین، فقط بحث تصرف نقاط استراتژیک در میان نبوده است، بلکه مهم پیدا کردن راهی برای پایان دادن به جنگ بوده است. به نظر میرسد تا عملیات رمضان این استراتژی دنبال میشده است.

اما نظر امام خمینی این بوده که بعد از پایان بیت المقدس جنگ را تمام کنیم. ولی رئیس ستاد مشترک ارتش با پیشینه نظامی گری و تخصص در امور جنگی و نیز فرمانده سپاه برای ایشان استدلال میکنند که نمی توان در لب مرز ایستاد و دفاع کرد. بنابراین امام احساس میکنند که بدون عبور از مرز جنگ تمام نخواهد شد. صحبت آن بود که اجازه عبور قوای ایران از مرز داده شود. بنابراین امام موافقت میکنند و میگویند جایی بروید که مردم عراق آسیب نبینند. اگر در نقل قول هایی که از امام بیرون آمده است مشاهده کرده باشید می بینید که ایشان دائماً با عبور از مرز قوای ایران مخالفت می کنند.

 

امام بر روی تمام کردن جنگ پس از آزادسازی خرمشهر اصرار زیاد می ورزند
 

حتی آقای حاج سید احمد خمینی در مصاحبه ای که در مجله «نگین» نیز چاپ شده می گویند امام می گفتند که همین جا جنگ را تمام کنید. ایشان بر روی تمام کردن جنگ در همین مقطع پس از آزادسازی خرمشهر اصرار زیاد میورزند. ایشان چهار دلیل را برای اثبات نظر خویش عنوان میکنند. ایشان می گویند مردم عراق تا امروز احساس میکردند که ما مظلومیم اما از این پس طرف ارتش عراق را میگیرند. کشورهای عربی از صدام حمایت می کنند، دنیا نیز پیشروی قوای ایران در خاک عراق را نمیپذیرد و سلاح بیشتری به عراق می دهد. ایشان در مجموع  مواردی را میگویند که همگی بعداً به تحقق می پیوندد.

به هر طریق امام در نهایت موافقت خویش را با عبور از مرز توسط نیروهای ایرانی اعلام می کنند و به نوعی راضی به انجام چنین تصمیمی می شوند. اما ایشان میگویند به مناطقی برویم که مردم در آنجا سکنی ندارند.

در عملیات رمضان تصور میشود که  که ما قدرتی همانند بیت المقدس داریم و میتوانیم به سمت بصره حرکت کنیم. امام نیز برداشتی داشتند که  اگر ما ضربه سهمگینی به ارتش عراق بزنیم شیعیان عراق از درون می توانند اقداماتی را علیه دولت مرکزی انجام بدهند. به همین خاطر در حین عملیات رمضان امام خمینی به مردم بصره و عشایر دجله و فرات پیام می دهند که به نیروهای ایرانی بپیوندید که این امر اتفاق نمی افتد.

در واقع بعد از شکست در عملیات رمضان، اسیر تصمیمی می شویم که بعد از بیت المقدس برای عبور از مرز گرفتیم و آن عبارت است از این که کشور در مسیری قرار گرفت که پایان دادنش برای مسئولین مشکل بود.

امام برای بسیج نیروها بحث «جنگ جنگ تا رفع فتنه» را و قبل از آن موضوع «جنگ جنگ تا پیروزی» را مطرح می کردند. اما از نظر نظامی و عملیاتی چگونه چنین شعارها و مفاهیمی قابل اجرا بود؟ می توانیم بگوییم دو گونه طرح عملیاتی برای اجرای این شعارها تعریف انجام شده بود. یا می توانیم اینگونه عنوان کنیم که یک تعریف واضح و یک تعریف تلویحی در این خصوص انجام شده بود. تعریف تلویحی مختص فرمانده سپاه در دوره جنگ است. یعنی آقای محسن رضایی و بعضی از فرماندهان فکر می کردند که اگر ما ضربه ای به عراق بزنیم که ارتش آن فرو بریزد می شود جنگ را خاتمه داد. این اندیشه غیر از موضوع تصرف بغداد است. یعنی اگر بتوانیم اقدامی انجام دهیم که ارتش عراق مضمحل شود، اوضاع عراق به هم می ریزد و جنگ با برتری ما به پایان می رسد. هیچ کس به فکر فتح بغداد نبوده است.

 

آیت الله هاشمی چه طرحی را دنبال می کرد؟
 

یک فکر هم آقای هاشمی رفسنجانی داشته است که می گفتند ما قادر نیستیم ارتش عراق را مضمحل کنیم و بشکنیم، زیرا کمک قدرتهای بزرگ به صدام نمی گذارند که رژیم بعثی ساقط شود. پس ما قادر نیستیم وارد بغداد شویم. بنابراین قادر به کسب پیروزی مطلق نظامی نیستیم. اما می توانیم یک پیروزی نسبی به دست بیاوریم تا جنگ را تمام کنیم و پیروزی نسبی آن است که ما با گرفتن یک منطقه حساس از عراق مثل جنوب این کشور یک برتری نظامی پیدا کنیم و بعد در مذاکرات سیاسی بنشینیم و  امتیازات خود را از صدام بگیریم که حاصلش می تواند از بین رفتن صدام باشد.

نتیجتاً این دو طرح وجود داشته است. آقای هاشمی این طرح را دنبال میکردند و عنوان می داشتند که این طرح منطقی است. از طرف مابقی مسئولین و شخصیت های کشور هم طرح خاص دیگری ارائه نشده است.

 

انتظارات سپاه چه بود؟
 

سپاه بود که می گفت ما قدرتمند شویم تا بتوانیم صدام را ساقط کنیم و با عملیات های بزرگ این کار را انجام بدهیم.

اما انتظار  سپاه با واقعیات اقتصادی کشور همخوانی نداشت. ته حرف سپاه این بوده که ارتش را با تمام تجهیزات و امکاناتش تحت امر ما قرار بدهید، بودجه جنگ را نیز در اختیار سپاه قرار دهید و بودجه جنگ را نیز افزایش بدهید تا ما قدرتمند بشویم و بتوانیم ارتش عراق را از هم بپاشانیم. البته حرف سپاه بی منطق هم نبوده است. آنها میگفتند که ارتش نمی جنگد ولی تجهیزات بسیار خوب و مناسبی دارد، ما می جنگیم اما تجهیزات نداریم. به نوعی مدیریت ارتش را به سپاه واگذار کنید. تشکیل قرارگاه مشترک نیز به همین جهت بود.

اما از آن طرف هم، بهترین فرد ارتش که سرهنگ صیاد شیرازی بود می گفت سپاه را به من بدهید. از عملیات رمضان به بعد هم اختلافات بین ارتش و سپاه مشهود شد. آخر حرف صیاد شیرازی آن بود که فرماندهی سپاه را به من بدهید. بعد از او سوال شد که ارتش چرا نمیجنگند؟ پاسخ ایشان آن بود به این دلیل  است که ارتش، بسیجی ندارد. حتی بسیجی هم به او دادند و گردان شهادت درست کردند اما اتفاقی که باید می افتاد نیفتاد. حرف صیاد هم این بود که وحدت فرماندهی پیدا کنیم و سپاه تحت الامر او قرار بگیرد. سپاه هم میگفت ارتش نمیجنگد.

در هر صورت این طرح ها هیچکدام اجرایی نبود. امام آقای هاشمی رفسنجانی را در اواخر سال  ۱۳۶۲ به فرماندهی جنگ منصوب کردند تا این اختلاف ها رفع بکنند و هماهنگی ایجاد کنند و ...

اما در مجموع  بعد از عملبات رمضان استراتژی واحدی برای پایان دادن به جنگ نداشتیم. یک استراتژی آقای هاشمی داشتند برای پایان دادن به جنگ که کامل، واضح و روشن است، یک استراتژی هم سپاه داشت که به وضوح معلوم و مشخص بود که مسئلولین کشور در باره آن ابهام داشتند.

می توان این طور برداشت کرد که سپاه معتقد بوده میشود ساختار ارتش عراق را بهم ریخت تا حکومت در عراق تغییر و  تحول پیدا کند و جنگ تمام بشود. به هر حال به نظر میرسد که استراتژی چگونگی پایان  دادن به جنگ دارای ابهام است و  لااقل ما آن را نمیدانیم. چون مسئولین ننشستند تا تکلیف جنگ را معلوم کنند و آن اتفاق ها در ماه های آخر جنگ افتاد.

با همین دو استراتژی هم عملیات رمضان و هم عملیات فاو میتوانست پایان دهنده به جنگ باشد.

 

به  نظر میرسد فقط آقای هاشمی رفسنجانی به فکر پایان دادن به جنگ بود
 
 چرا آقای هاشمی با اینکه استراتژی مشخصی را برای پایان دادن به جنگ داشتند نتوانستند نظر خود را اعمال کنند؟ یا به نحوی دیگر چرا زورشان نرسید؟

برای اینکه آن استراتژی را در شورای عالی دفاع به تصویب نرسانده بود. بعضی از مسئولین کشور و فرماندهان نیروهای مسلح و رزمندگان سپاه و ارتش هم مخالفت می کردند زیرا تصور و برداشتشان  از صحبت های امام آن بود که برویم بجنگیم و تا پیروزی کامل رو به جلو برویم.

همین امروز هم یکی از مسائل بین المللی و بحران های کشور همین است. در هر صورت به  نظر میرسد که فقط آقای هاشمی رفسنجانی به این نتیجه رسیده بود که باید زودتر جنگ را خاتمه داد و به فکر پایان دادن به جنگ بود. هیچ کس به پایان دادن جنگ فکر نکرده بود. همه میگفتند بریم جلو ببینیم چه اتفاقی می افتد.

 بعضا از مسئولین و فرماندهان سپاه اعتقاد دارند که ما در ادامه جنگ توانستیم در عملیات کربلای پنج بزرگترین ضربه را به ارتش عراق بزنیم. آیا این فرض درست است؟

بنده این تحلیل را قبول ندارم. عملیات کربلا۵ از نظر نظامی موفق بود ولی ما و ارتش عراق بیشترین ضربه را در کربلای 5 دیدیم. درست است که حماسه و ایثار فراوانی کردیم اما حدود 20000 شهید در تهاجم و تثبیت و جنگ شهرها دادیم. در عین آنکه ارتش عراق دچار اضمحلال شد، خود نیز متحمل آسیب شدیم. ما بعد از کربلای 5 نتوانستیم دیگر در جبهه جنوب بجنگیم و نتوانستیم به خوبی مسیر خاتمه دادن به جنگ را ادامه بدهیم. پیدا بود که دیگر جنگ با اقدامات نظامی جلو  نمیرود ولی مشکلی که وجود داشت آن بود که تصوری در داخل کشور شکل گرفته بود که بعضی ها خیال میکردند اگر اقدام سیاسی برای پایان دادن به جنگ صورت گیرد کار غلطی انجام شده است.

ما در جنگ حماسه های بزرگی آفریدیم اما مشکل ما این بود که راهکاری برای پایان دادن به جنگ نداشتیم و در حقیقت تکلیف بخش دیپلماسی را مشخص نکردیم. یعنی استراتژی ایران به صورت عملیاتی و اجرایی معلوم نبود. این امر ما را به سمتی برد که بدون طرح ما جنگ تمام شد. باید با طرح ما جنگ تمام میشد اما با طرح آمریکایی ها و شوروی ها جنگ پایان پذیرفت یعنی با قطعنامه 598. در حالی که اگر ما استراتژی داشتیم میتوانستیم جنگ را با طرح و ایده خود به پایان برسانیم. استراتژی تحت این عنوان که بیاید برای ما منحنی رسم بکند و مشخص کند که کجا هستیم و به کجا می خواهیم برسیم در داخل کشور وجود نداشت.

به همین خاطر ما به بن بست رسیدیم. مجبور شدیم با قطعنامه 598 و با طرح سازمان ملل جنگ را تمام کنیم. امام به همین دلیل عنوان کردند که جام زهر را نوشیدم، زیرا امام نمی خواستند جنگ این شکلی به پایان برسد. البته عنایت خدا طوری بود که در نهایت پذیرش قطعنامه به نفع ما تمام شد ولی عملا ما طرح مناسبی نداشتیم. چون طرح متناسب با واقعیت و ظرفیت های کشور نداشتیم، آن وضعیت در جنگ پدیدار شد و در مسیر تسلسلی تخریب قرار گرفتیم. از این پس  عراقی ها شهرها را زدند و ما هم که نمیخواستیم شهرها را بزنیم شروع کردیم به زدن شهرهای آنها. جنگ از جبهه تبدیل شد به جنگ اجتماعی. آن ها شهر را می زدند، ما هم میزدیم. همه چی بهم ریخت تا اینکه بالاخره نفس دو کشور بند آمد.

 

استراتژی ما تا عملیات بیت المقدس روشن بود / می خواستیم با بیرون کردن عراقی ها از کشور، جنگ را تمام کنیم
 

 من معقتدم استراتژی ما تا بیت المقدس روشن بود. می خواستیم با بیرون کردن عراقی ها از کشور، جنگ را تمام کنیم. ولی این استراتژی مدون نشده بود. بعد از بیت المقدس ما در مسیری قرار گرفتیم که بر روی یک دور تسلسل ناشی از  تصمیات قبلی بود و نتوانستیم جنگ را تمام کنیم. آقای هاشمی یک طرح داد چون تنها بود نتوانست آن را تکمیل کند. یعنی آقای هاشمی گفت: جنگ جنگ تا کسب یک پیروزی. یعنی ما یک جا از عراق را بگیریم و جنگ خاتمه پیدا کند. یک جایی را بگیریم و بشینیم و حالا بگوییم که با قدرت بر سر مذاکره برویم تا بتوانیم جنگ را تمام کنیم. این مسأله حل نشد. آقای هاشمی در مسأله فتح فاو نیز همین نظر را داشت. فاو را گرفتیم تا جنگ را به پایان برسانیم. اما وقتی فاو را گرفتیم باز هم به دنبال بهره گیری از ابزار دیپلماسی برای خاتمه دادن به جنگ نرفتیم. احساس پیروزی کردیم و گفتیم بریم جایی دیگر را بگیریم. نبود اتخاذ استراتژی واحد  باعث شد سیاست ها سینوسی بشود. ما باید یک مجموعه میبودیم تا مشکل را حل می کردیم.

 یکی از نکات عملیات بیت المقدس آن است که ما طبق فلش ها قصد داشتیم به سمت بصره برویم. پس این  طور بود که ما برای عبور از مرزها در بیت المقدس فکر کرده بودیم. در جریان عملیات بعد از آنکه فشار ارتش عراق زیاد شد فلش را برگرداندیم سمت خرمشهر و به سمت بصره نرفتیم. به همین دلیل هم بود که عراق هم نیروهایش را به سمت بصره کشاند و تا بتواند از سقوط آن جلوگیری کند. این موضوع چه مقدار صحت دارد؟

در طرح عملیات، این موضوع بوده اما هیچ وقت در خود طرح این نبود که ما به سمت انجا برویم. فلش را داده بودیم اما هدف را نداده بودیم. چون فلش دادن(جهت گیری) با هدف دادن بسیار فرق می کند. این طرح بنا به دستور بوده است.

در جریان همان عملیات بیت المقدس زمانی که به مرز رسیدیم باز هم به فکر رفتن به سمت بصره بودیم؟

من فکر می کنم خیر. علت آن بود که ما هفته اول نیز بسیار نگران بودیم چون در هفته اول نتوانستیم از جاده آسفالت خرمشهر عبور کنیم . یک هفته آنجا گیر کردیم. توان ما آنقدر نبود که بتوانیم بسیار پر قدرت جلو برویم. عملیات بیت المقدس نیز 24 روز طول کشید. این حاکی از  آن بود که ما توان پیشروی به سمت بصره را نداشتیم. در اخرین لحظات  هم ما به محاصره خرمشهر نیز راضی بودیم و نه حتی تصرف این شهر.

در آخرین لحظات نیز عراق نیروهای خود را از خرمشهر بیرون کشید چون به نظر میرسد عراق هم نگران آن بود که نکند همین فلش ایران برایش دردسر بشود؟

بله. جهت ما جهت بصره بود. این علامت آن بود که طرح ما درست بود. در حقیقت طرح  عملیات گرفت. ما به جای اینکه به سمت لشکر 5 و 6 یا خرمشهر برویم به سمت مرز رفتیم  و باعث شد به جای آنکه آن دو‌لشکر ما را قیچی کنند ما عقبه آنها را از دو طرف تحت تهدید قرار دهیم. ولی اینکه بگوییم ما توان آن را داشتیم به سمت بصره برویم غلط است.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین