کد خبر: ۳۵۱۱۱۴
تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۸:۲۶


«احمد شاملو چهل سال است که به مدد رسانه‌های روشنفکری چپ و اولتراچپ در ایران تقدیس می‌شود و غول مقدس خوانده می‌شود. همان زمان سایه هم شعر ملی ایران را احیا می‌کرد و هم موسیقی ملی ایران را زنده می‌ساخت. اینک کدامیک را باید شاعر ملی ایران خواند؟ آنکه ملت ایران را تحقیر می‌کرد یا آنکه این ملت را به فضیلت و معرفت می‌ستود؟»

«شاعر ایران» عنوان یادداشتی است از محمد قوچانی، روزنامه‌نگار، که در شماره هشتم مجله «آگاهی نو» چاپ شده. او در این نوشتار به این پرسش پاسخ داده است که  «چرا امیرهوشنگ ابتهاج را باید شاعری ملی بدانیم و نه شاعری توده‌ای؟»

در بخشی از یادداشت محمد قوچانی آمده است: «زمانی بود که در این کشور مجله‌ای روشنفکری به نام «گردون» احمد شاملو را شاعر ملی ایران خطاب کرد. در دهه‌ی ۷۰ احمد شاملو خدایگان روشنفکران بود. در حالی که مجلات روشنفکری شعری از سایه و شهریار چاپ نمی‌کردند هر اثری از احمد شاملو چشم و چراغ مطبوعات و ادبیات بود. گردون به سردبیری عباس معروفی از همین مجلات بود، وقتی نوشت: «روزگار متاسفانه چنان است که شاعر ملی ایران که دل در گرو وطن دارد و چراغش در این سرزمین می‌سوزد ناگزیر است برای معالجه دردی جانکاه که سال‌هاست سلامتش را تهدید می‌کند و به ستوهش آورده، راهی ینگه دنیا شود.» (۵:۷)

نویسنده این رپرتاژ به تحقیر پزشکان ایران هم می‌پردازد: «زهی سعادت پزشکان ایرانی آنان که وطن را به ازای درآمدی افزون و به دست آوردن حالی خوش ترک گفته‌اند و ذهن بی‌خیال خویش را به مهاجرت – انسانی بی‌ریشه و آیین و آداب – وا داده‌اند.» (همان)

گردون در تعریف شاعر ملی نوشته بود: «شاعری که شعرهایش سینه‌به‌سینه‌ی اغلب مردم این دیار می‌چرخد.» و در مورد شاملو افزوده بود که اشعارش «مرهمی است بر زخم‌های سالیان ناشی از استبداد و استعمار، استکبار و دیکتاتوری ستم‌شاهی.»

شاملو ۱۵ ماه در آمریکا ماند و جز سفرنامه‌ای که علیه آمریکا نوشت در آنجا هر چه توانست علیه شعر و هنر و موسیقی و نوروز ایران گفت که ما در کتابی در دست انتشار به آن پرداخته‌ایم. با وجود این سال‌هاست این شاعر به نماد آزادی‌خواهی بدل شده است. او که هم برای درمانش از دربار پهلوی یاری می‌گرفت و هم برای چریک‌ها شعر می‌گفت. زمانی مرثیه‌ای برای جلال آل احمد می‌گفت و روزگاری انتساب آن به جلال را انکار می‌کرد. شاملو را شاعر ملی ایران می‌خواندند. در حالی که احمد شاملو نامی از ایران در آثارش جز به تحقیر نمی‌برد و نقد تمام مارکسیستی‌اش درباره شاهنامه‌ی فردوسی هنوز گوش‌ها را می‌آزارد. اما سایه نه فقط حافظ زمانه که پاسدار شاهنامه هم بود؛ هر چند که از شاهان گریزان بود: «شاهنامه‌ است این! ... شاهنامه هزار سال در قلم و زبان فارسی و حتی زبان‌های دیگه مورد تقلید قرار گرفته هیچکس هم موفق نشده ... با این کتاب شوخی نمیشه کرد ... شاهنامه سند هویت یک ملته ... حیثیت و حرمت این کتاب باید حفظ بشه.» (۲:۴۳۷)

احمد شاملو موسیقی ملی ایران را به سخره می‌گرفت و آن را به عرعر خر تشبیه می‌کرد و گ چه شاعری با ذوق در شعر منثور بود و مترجمی بد بدون آگاهی از زبان مقصد و روشنفکری بدتر در دفاع از بدنام‌ترین گروه‌های تروریست، چهل سال است که به مدد رسانه‌های روشنفکری چپ و اولتراچپ در ایران تقدیس می‌شود و غول مقدس خوانده می‌شود. همان زمان سایه هم شعر ملی ایران را احیا می‌کرد و هم موسیقی ملی ایران را زنده می‌ساخت. اینک کدامیک را باید شاعر ملی ایران خواند؟ آنکه ملت ایران را تحقیر می‌کرد یا آنکه این ملت را به فضیلت و معرفت می‌ستود؟

شاعر ملی ایران برای همیشه تاریخ البته حکیم ابوالقاسم فردوسی است که عجم زنده کرد بدین پارسی اما ملت زنده فقط رجز نمی‌خواند (گر چه به گاه هجوم تازیان و ترکان و بیگانگان باید رجز خواند و حماسه آفرید) گاه در صورت سعدی «پند» می‌دهد گاه در شعر حافظ «عشق» می‌ورزد گاه در قالب مثنوی مولوی «معرفت» می‌آموزد و اینان همه شاعران ملی ایرانند حتی اگر به جز فردوسی نام «ایران» در اشعارشان نباشد. ایران البته در دوران میانه‌ی خود (پس از اسلام تا عصر جدید) چیزی جز زبان فارسی نیست که در این دوران هزارساله حدود جغرافیایی ایران را هر جایی می‌توان دانست که زبان فارسی فهمیده شود یعنی مردم به زبان فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی حرف بزنند.

در عصر جدید هم چه بخواهیم و چه نخواهیم ما به زبان بهار و شهریار و سایه و نیما و احمد شاملو و فریدون مشیری و سیمین بهبهانی و سهراب سپری و فروغ فرخزاد و اخوان ثالث و نیز احمد شاملو و حتی قیصر امین‌پور حرف می‌زنیم. وقتی می‌خواهیم نارضایتی خود را از دست دادن فرصت نشان دهیم می‌گوییم «ناگهان چه قدر زود دیر می‌شود» وقتی می‌خواهیم از روزگار گله کنیم می‌گوییم «هوا بس ناجوانمردانه سرد است» وقتی می‌خواهیم از تجسس و تفتیش در زندگی مردم انتقاد کنیم می‌گوییم «دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم» وقتی می‌خواهیم از ادبار زمانه حرف بزنیم می‌گوییم «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» وقتی این‌گونه به سیاستمداران انتقاد می‌کنیم که «قطاری را دیدم که سیاست می‌برد و چه خالی می‌رفت» و آدم را این‌گونه صدا می‌کنیم که «آی آدم‌ها که در ساحل نشسته شاد و خندانید یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان» حتی سیاستمداران ما وقتی می‌خواهند نامزد ریاست‌جمهوری شوند شعارشان این است که «دوباره می‌سازمت وطن» و وقتی معترضان می‌خواهند با ماموران حرف بزنند ندا می‌دهند که «تفنگت را زمین بگذار» شعر ما مرز و ایمان و انکار را در می‌نوردد وقتی هم زن و هم مرد هم آوازخوان و مرثیه‌خوان علی را «همای رحمت» می‌دانند. اما چون به ایران می‌رسند فقط این سایه است که در عصر جدید ایران را سرای امید خوانده است. بهار هم میهن را در دماوند می‌دید که آن را «دیو سپید پای در بند» می‌خواند اما کجا در ادب معاصر شعری به بلندی سپیده درباره‌ی ایران سروده شده است؟ و در ذهن و زبان هر ایرانی نقش بسته است؟»



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین