«آنا دآرماس» نقش این ستاره هالیوودی را در کنار بازیگرانی چون «آدرین برودی»، «بابی کاناوله» و... بازی خواهد کرد.
همین موضوع موقعیت خوبی برای مرور زندگی زن مرموز هالیوود
است. زنی که بعد از همه این سالها هنوز هم سؤالهای بیجوابی در موردش
وجود دارد.
در زمانی که جنبش زنان و رنگینپوستان در امریکا و جهان به
دنبال تغییر بود، بخشی از ساختار مردسالار هالیوود چهره ایدئال خودش از زن
را با مریلین مونرو ساخت. زن ساده سفیدپوست بلوند که بهراحتی گول میخورد،
دل میبندد و بازنده است، امری که شاید خود او هم نمیخواست؛ اما کاری از
دستش برنیامد. تصویر بدنه هالیوود از او با آنچه او بود و آنچه به سرش آمد
بسیار متفاوت است. آزارها و خشونتها هر روز او را به سمت میکشید و بسیاری
وقتها جایی برای بروز واقعی خود نمییافت.
آن زمان که تهیهکنندگانهالیوود روی این ذائقه مخاطب کار
میکردند و از مونرو پولهای کلان به جیب میزدند، این زن - با تمام
دوستانش حتی ازدواجها و روابطش- زنی تنها بود و بر اساس مستندات باقی
مانده از زندگیاش خرد و خسته از دنیای اطرافش.
در دورهای که سفیدهای جنوبی یا همفکران شمالیشان با تفکرات
قرن نوزدهمی میخواستند جنبشهای روبروی خود را یا بدنام کنند یا از بین
ببرند – حتی برخلاف قانون اساسی آمریکا - مریلین مونرو، دختر سفید و بلوندی
بود که با تمام استعدادش در بازیگری و مخصوصا کمدی نابود شد. قصهای تلخ و
معارض با تصویر ساخته شده از خودش و در انتها آن مرگ در سایه ابهامش پس از
ارتباط با رییس جمهور کشته شده جان اف کندی.
از یتمخانه تا ازدواج در کودکی
مَریلین مونرو (Marilyn Monroe)، متولد ۱ ژوئن ۱۹۲۶ (۱۰ خرداد ۱۳۰۵) در لسآنجلس، بازیگر و مدل آمریکایی بود.
زندگی مونرو مجموعهای از حوادث عجیبوغریب است. چه آن زمان که در یتیمخانه بود و چه زمانی که به ستاره ماندگار هالیوود تبدیل شد.
«نورما جین مورتنسون»، نام اصلی او بعد از تولد در «مرکز
پزشکی یواسسی» شهرستان لسآنجلس در کالیفرنیا بود. مادرش، «گلادیس پیلر
بیکر»، از یک خانواده فقیر بود و بهناچار در ۱۵ سالگی با مردی به نام «جان
نیوتنبیکر» ازدواج کرد و بعد از به دنیا آوردن دو فرزند، موفق به طلاق
گرفتن از همسرش و سپس ربودن بچهها از او شد. چندین سال بعد مادر مونرو که
بهعنوان برشگر فیلم نگاتیو در صنایع ادغام فیلم فعالیت میکرد با مردی به
اسم
«مارتین ادوارد مورتنسن» (پدر مریلین) ازدواج کرد. نکته آنجاست که هیچ
اطلاعات دقیقی در مورد پدر مریلین وجود ندارد. همچنین مریلین تا بزرگسالی
اطلاعی از اینکه خواهری دارد، نداشت.
مادر مریلین، او را نزد خانوادهای به نام اتکینسون میسپرد و
برای کار به شهر میرفت. بعد از مدتی گلادیس (مادر مریلین)، دچار فروپاشی
روانی و بیماری اسیکیزوفرنی پارانوئید شد و در یک بیمارستان بستری شد.
بعد از آن مریلین او را بهندرت میدید. زندگی مریلین با خانواده
اتکینسون میگذشت و تجاوز و آزار جنسی که توسط این خانواده به او تحمیل شد
موجب منزوی شدن و حتی لکنت زبانش شد.
مریلین مدتی بعد، در سال ۱۹۳۵، در یتم خانهای رها شد.
همه تجربههای تلخ کودکی مونرو از او یک بازیگر ساخت. او
میگفت: «من دنیای اطرافم را دوست نداشتم چون نوعی ترسناک بود، وقتی شنیدم
این بازیگری است، گفتم این همان چیزی است که میخواهم باشم، بعضی از
خانوادههای پرورشی من برای بیرون آوردن از خانه من را به سینما
میفرستادند. در جلوی من، آنجا یک صفحه بزرگ با یک بچه کوچک تکوتنها بود و
من آن را خیلی دوست داشتم.»
مریلین دنبال راهحلی برای پیدا کردن استقلال و رهایی از آن
وضعیت بود و به همین علت، در ۱۹ ژوئن ۱۹۴۲ درست پس از تولد ۱۶ سالگی با
پسری ۲۱ ساله که در همسایگیشان بود، ازدواج کرد.
بعد از ازدواج، زندگی مونرو بهشدت کسالتبار شد، او دبیرستان را رها
کرده بود و به دختری خانهدار تبدیل شده بود. او حتی میگفت: «از کسالت
خواهم مرد».
چند وقت بعد، در سال ۱۹۴۳، همسرش به عضویت ناوگان بازرگانی درآمد و در
جزیره «سانتا کاتالینا» مستقر شد، جایی که مونرو با او نقل مکان کرد.
در سال ۱۹۵۳ عکس تمام قد او روی دیوار شهر نصب شد و این ماجرا به شهرت او کمک کرد.
مدرسه هنر و طنزگویی جذاب
مونرو سال ۱۹۵۵ در آموزشگاه هنرپیشگی «اکتوروز استودیو» در
نیویورک دوره هنرپیشگی گذراند. در آنجا استادی به نام «لی استراسبرگ» داشت.
مردی که مدیریت آموزشگاه را بر عهده داشت و بازیگران بسیار بزرگی به
هالیوود تحویل داده بود. مریلین رابطه بسیار نزدیک و صمیمی با استراسبرگ و
همسرش داشت، او این رابطه را همیشه حفظ کرد و پیش از مرگش یادداشتهایی که
مربوط خاطرات و زندگی سختش بود به دست آنها سپرد.
استعداد بازیگری مریلین مونرو، برخلاف چیزی که آن زمان
خیلیها دوست داشتند ثابت کنند، فقط در زیبایی نبود، بلکه او استعدادی
بینظیر در طنز گویی داشت. مثال واضح این ماجرا در فیلم «چگونه میتوان با
یک میلیونر ازدواج کرد؟» است. جایی که مریلین مونرو نقش یک دختر نزدیکبین
را بازی میکند و فقط با خوردن به درودیوار سایهای بزرگ روی ستاره آن
زمآنهالیوود بتی گریبل میاندازد.
یا «بلوند احمق» یا اخراج
تصویر «بلوند احمق»؛ چیزی که کارگردانهای آن زمان قصد داشتند
از مریلین باقی بگذارند. فیلمهایی مثل: «الماسها بهترین دوست یک
دخترند»، «آقایان بلوندها را ترجیح میدهند»، «گلوله آتش»، «داستان شهر
مادری» و... همه آثاری بودند که مریلین در آنها نقشآفرینی کرد، اما تمرکز
روی زیباییهایش بود. چیزی که مریلین میخواست از آن رها شود.
به همین واسطه بود که استودیوی شخصی خود را ایجاد کرد ولی
هالیوود از آن استقبالی نکرد، مردان هالیوود میخواستند او همان بلوند
احمقی باشد که نقشهای آبکی بازی میکنند. او میخواست که پلههای ترقی را
طی کند و به آن افتخار میکرد، درعینحال هنرپیشه موفقی بود. این درگیریها
بالاخره در ۱۹۶۲ منجر به اخراج مریلین گشت.
مبارزه با تصویر خودش
لویس بنر، کسی که مریلین را به خوبی میشناخت مریلین را
سوسیالیست میدانست. او میگوید: «مونرو اگر زنده بود، کودکی را به فرزندی
قبول میکرد و از طرفداران حقوق بشر میشد.»
جنبشهای فمینیستی پس از مرگ مریلین مونرو آغاز گشت. با وجود
این مونرو در زمره اولین فمینیستها قرار میگیرد. مریلین کنترل کامل بر
تصویر خود در رسانه داشت و مبارزه با نظام مردسالارانه هالیوود دلیل اصلی
او برای ایجاد یک کمپانی فیلمسازی مستقل بود.
مریلین مونرو سال ۱۹۵۵ بعد از مدتی دور شدن از سینما، در فیلم «خارشی هفت ساله» به کارگردانی بیلی وایلدر بازی کرد.
مریلین هم چنان داشت سخت تلاش میکرد تا تصویر «بلوند احمق»
را از روی خود بردارد و طی همین ماجرا پس از موفقیت در فیلم «خارش هفت
ساله»، روابط او با هالیوود به تیرگی گرایید.
او از بازی در فیلم «چگونه میتوان مشهور شد» سر باز زد و به
جای آن به نیویورک نقل مکان کرد تا با مطالعه تحت نظر لی استراسبرگ در
استودیوی بازیگران برای همیشه از شر نقشهای کلیشهای که پیشنهاد میشد
رهایی یابد.
برخی مریلین را زیباترین زن قرن میدانند؛ اما زندگی عاشقانه و
شخصی او سرشار از مشکلات بود. سینما از مونرو یک تصویر رویایی ساخته بود و
این چیزی بود که به او آسیب های زیادی زد.
تصویری که هالیوود از مریلین ساخت، تصویری زنی شاداب بود، اما فقط یک
نگاه ساده به برشی کوچک از زندگی او میتواند نشان دهد که او چگونه از درون
شکسته بود.
او رویای هنر را داشت ولی نظام سرمایهداری، از او یک برند ساخته بود.
یک دستگاه پول سازی، برای خودشان، نه برای او. چیزی که مریلین همیشه سعی
داشت از شراش خلاص شود.
مریلین مونرو میگوید: «من یک زن بازندهام. مردها، زیادی از
من انتظار دارند؛ به خاطر تصویری که از من ساخته شده و خودم هم در ساخت آن
کمک کردهام؛ من سمبلی از تنها چیزی هستم که مردان از آن استقبال میکنند.»
شاید حالا زمان مناسبی باشد که به روابط عاشقانه مونرو
بپردازیم. در این رابطه همیشه برای مونرو پارادوکسی عجیب وجود داشت، اگر
مریلین کسی را دوست میداشت، او دوستش نداشت و اگر کسی مریلین را دوست
میداشت، مریلین دوستش نمیداشت.
اولین ازدواج مریلین به پیشنهاد گریس مکی که حضانتش را بر عهده داشت صورت گرفت. در ۱۶ سالگی و با یک بازیکن فوتبال.
دوران جنگ و پس از آن ازدواج افراد جوان پس از دبیرستان بسیار رایج بود.
آنان در ۱۹۴۲ ازدواج کردند و زمانی که جیم (همسرش) به ارتش برای جنگ
فراخوانده شد، مریلین به شغل مدل عکاسی روی آورد.
آنها در سال ۱۹۴۶ از هم طلاق گرفتند و بعد از آن بود که
مونرو تبدیل به مدل عکاسی معروفی شده بود که تصاویرش در همه مجلات کشور
خودنمایی میکرد.
بین سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۲ عکسهای برهنهای از او گرفته شد.
چاپ عکسهای برهنه او در ۱۹۵۳ برایش بسیار اضطرابآور بود، چرا که عکسهای
هیچ هنرپیشهای تا آن تاریخ در هالیوود بهطور برهنه گرفته نشده بود. این
عکسها بعدها در هر کافهای در کشور دیده میشد.
چاپ همین عکسها و عدم اطمینان که مونرو نسبت به اطراف و
شرایط زندگیاش پیدا کرده بود، احساس عدم امنیتی که در وجودش رخنه کرده
بود، مقدمات ازدواج دوم او را فراهم کرد.
این بار با قهرمان بیسبال، جو دی ماجیو. جو، مردی مهربان اما خشن بود که
خود را مالک مریلین میدانست. زندگی آنان پر از تنش بود و دوران این
ازدواج بیش از ۹ ماه طول نکشید.
آقای نویسنده و تصویری که می خواست از مریلین بسازد
در سال ۱۹۵۵ ازدواج سوم مریلین با آرتور میلر، نمایشنامهنویس
برجسته آمریکایی رخ داد. زندگی آنان ۵ سال به طول انجامید، او سه بار
مجبور به سقطجنین شد.
این موضوع تأثیرات روحی اسفباری روی مریلین گذاشت و به قرصهایی که پزشک تجویز میکرد اعتیاد پیدا کرده بود.
آرتور میلر نویسنده نیز آدم سختی بود و سر صحنه فیلمبرداری دخالت
میکرد و به کارگردان میگفت که مثلاً بخشی از فیلمنامه را که مربوط به
مریلین است، باید تغییر دهند.
زنی با دورههای افسردگی اما با عکسهای همیشه خندان
مریلین مونرو با مشکلات روحی زیادی دستوپنجه نرم میکرد، او
از اختلال دوقطبی رنج میبرد. گاهی دچار افسردگی شدید بود و گاهی شاد و
خوشحال بود.
او در دورههایی افسرده و در دورههایی شیدا بود و درست در زمانی که در
حالت روحی بالا یا همان شیدایی قرار داشت میتوانست کارهایش را پیش را
ببرد.
علاوه بر هم اینها لکنت زبانی که کودکی به علت مشکلات روانی دامنگیر
مونرو شد، باعث میشد در مواقع فیلمبرداری صحنهها چند بار تکرار شوند.
شاید پربحث ترین چیز درباره مریلین مونرو، مرگ اوست.
پروندهای که هنوز هم مشخص نیست، مونرو در آن خودکشی کرده یا مورد سوءظن
قرار گرفته.
آخرین حضور برجسته مریلین مونرو در انظار عمومی به ۱۹ مه ۱۹۶۲
بازمیگردد. او در مراسم جشن تولد جان. اف. کندی در سالن «مدیسون اسکوئر
گاردن»، بر صحنه ظاهر شد و ترانه تولدت مبارک آقای رئیسجمهور را در حضور
او اجرا کرد. مریلین مونرو در تاریخ ۴ اوت ۱۹۶۲ میلادی، در کالیفرنیا
درگذشت. علت مرگ او، «مصرف بیش از حد داروی خواب آور» و خودکشی ذکر شد.
اما ادعاهای مبنی بر حصول یک توطئه و مجموعه حوادث اسرارآمیزی که منجر به مرگ او شد، همواره بحثبرانگیز بوده است.
مریلین مونرو در ۸ اوت ۱۹۶۲ میلادی، در یکی از آرامگاههای
مشهور شهر لسآنجلس، به نام گورستان «وستوود» به خاک سپرده شد. پلیس علت
مرگ را میزان بالای نمک اسید باربیروتیک در بدن او اعلام کرد.
اگر بخواهیم به زندگی این بازیگر پرآوازه هالیوودی نگاه کنیم و
اگر بخواهیم همه چیز را مانند یک پازل کنار هم بچینیم، شاید چیزی که از
همه واضحتر است، تلاشهای پایانناپذیر او برای دیده شدن استعدادهایش است.
اینکه دوستان مونرو گفتهاند زمانی که او را از دست دادیم، او حتی پولی
برای کفنودفن خود نداشت، نشان میدهد که او تا چه اندازه از چیزی که
رؤیایش را داشت دور شده بود و تلاشهایش تا چه اندازه بیثمر مانده بود.
مریلین در یکی از یادداشتهایش نوشته است: «یک بازیگر بانو،
ماشین نیست اما بسیار این را به تو میپذیرانند که باید ماشین باشی، یک
ماشین پولساز. با همه اینها من میخواستم فوقالعاده باشم نه پولساز...»
همچنین او در رمانی که مربوط به زندگی شخصیاش است اشاره میکند که از
من یک تصویر به نام «مریلین مونرو» ساخته شد که من نبودم، چیزی که دیگران
میخواستند بود.
شاید این جملات از مریلین مونرو بهانه مناسبی برای بررسی رویکردهای اقتصادی و سیاسی هالیوود و همه مجامع هنری پر مخاطب است.