|
|
امروز: سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ۰۶:۲۵
کد خبر: ۳۱۹۶۸۱
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۴:۲۱

۳۱ فروردین‌ماه ۱۳۸۹ سالروز درگذشت بازیگری است که علاوه برنقش‌های به یادماندنی، خاطره خاکسپاری‌اش در سکوت و بی‌خبری در ذهن بسیاری از دوستدارانش باقی مانده است.

به گزارش ایسنا، آن طور که خودش هم تاکید داشت نامش «نادره» بود، اما در شناسنامه حمیده خیرآبادی ثبت شده بود. سال 1326 کارش را از تئاتر شروع کرد و بعد وارد سینما شد و بعد هم دوبله و رادیو و در تمام این حوزه‌ها کارهای ماندگاری را به جای گذاشت.

او از جمله بازیگرانی بود که در زمان فعالیت خود با بازی در بیش از 200 فیلم و سریال رکورددار محسوب می‌شد و بازی در فیلم‌های کارگردان‌های سرشناسی را تجربه کرد و این همکاری با چهره‌هایی همچون علی حاتمی، مسعود کیمیایی، فریدون گله، ساموئل خاچیکیان، علیرضا داودنژاد، داریوش مهرجویی، شاپور  قریب، رخشان بنی‌اعتماد، محسن مخملباف، مسعود جعفری جوزانی، تهمینه میلانی، ابوالحسن داودی، علیرضا رییسیان و عباس کیارستمی پیش و پس از انقلاب رقم خورده بود.

«اجاره نشین‌ها» یکی از فیلم‌های اوست که در آن با وجود هم‌سن بودن با عزت الله انتظامی (هر دو متولد سال 1303) به خوبی از پس ایفای نقش مادر انتظامی برآمده بود و این نکته‌ای است که در مقطعی مورد اشاره فرزند نادره یعنی ثریا قاسمی هم قرار گرفت.

ثریا قاسمی تنها فرزند حمیده خیرآبادی است که مسیر هنری مادر را در بازیگری، دوبله و رادیو ادامه داد و همچنان مشغول کار است.

نادره زمانی در یک گفت‌وگو بیان کرده بود که تمام زندگی و دلخوشی او اول کار و بعد سه نوه‌اش هستند.

او می‌گفت زندگی را سخت نمی‌گیرد و احساس کمبود نمی‌کند و دوست دارد تا وقتی زنده است آدم‌ها با او مثل همیشه مهربان باشند و بتواند جوابگوی آن‌ها باشد.

«همیشه مادر سینمای ایران» همانطور که خودش هم می‌دانست، بازیگر محبوبی در میان مردم بود و قطعا مراسم تشییع‌اش - اگر برگزار می‌شد - با حضور جمع زیادی از علاقه‌مندانش باشکوه می‌شد، اما درگذشت نادره یکی از اتفاق‌های خاص سینمای ایران است و خیلی‌ها از ثریا قاسمی گله‌مند شدند که چرا بازیگری در این جایگاه را در سکوت و بدون برگزاری مراسم ویژه به خاک سپرده است.

نادره صبح روز سه‌شنبه، 31 فروردین سال 1389 درگذشت در حالی که قرار بود جمعه همان هفته بعد از 6 سال مقابل دوربین ابوالحسن داودی در سریال «زمین انسان‌ها» برود تا در نقش «حمیده خیرآبادی» به عنوان بیماری که به بیمارستان مراجعه می‌کند حضور داشته باشد.

معمولا درگذشت بازیگرانی در جایگاه نادره، با برنامه‌ریزی خاصی برای برپایی مراسم تشییع و تدفین همراه بوده و است ولی او ساعاتی بعد از فوت، بدون اطلاع‌رسانی و در سکوت خبری در مزاری که خودش سال‌ها قبل خارج از قطعه هنرمندان خریداری کرده بود به خاک سپرده شد. دخترش ثریا قاسمی و هنرمندانی همچون علی نصیریان، ابوالحسن داودی، عسل بدیعی، امیرمحمد زند، مرحوم محسن قاضی‌ مرادی، مهوش وقاری، مائده طهماسبی، مرحوم صدرالدین شجره، مرحوم عسل بدیعی و بیتا منصوری از معدود حاضران در زمان خاکسپاری این هنرمند بودند.

این اتفاق با واکنش‌های مختلفی همراه بود و حرف و حدیث‌ها و شایعه‌های زیادی را بویژه پیرامون وجود اختلاف میان ثریا قاسمی با مادرش به راه انداخت؛ شایعاتی که او بعدها تکذیب و بابت طرح آن‌ها ابراز تاسف کرد.

ثریا قاسمی مدتی بعد و در آستانه چهلمین روز درگذشت مادرش متنی را با عنوان «پند می‌گیریم...» در ماهنامه فیلم منتشر و در این باره توضیحاتی را ارائه کرد.

قاسمی یادداشت خود را با نقل‌قولی از ابوالحسن داودی که گفته بود «برای خاکسپاری مرحومه خیرآبادی تصمیم‌گیری درستی نشد» آغاز کرده و نوشته بود:

«من می‌خواستم ایشان پس از پنجاوچند سال تلاش اضطراب‌آلود برای رسیدن به مکان فیلمبرداری، با آرامش به مقصد همیشگی خود برسند. می‌خواستم همه لبخند دل‌نشین و زیبای ایشان یادشان بماند. می‌خواستم صدای خاص و مادرانه‌ای که می‌گفت: «اسدالله ‌خان بیا چایی بخور!» در گوش‌ها باقی‌ بماند. (دیالوگ مشهور نادره خطاب به محمدعلی کشاورز در سریال پدرسالار). می‌خواستم در لحظه‌های جنگ زندگی با مرگ، در لحظه تلاقی روشنایی با تاریکی، در لحظه پدیدار شدن نام حمیده خیرآبادی در جعبه بهشت زهرا، در لحظه برخورد خاک با صورت شیرین و چشم‌های خندان او، در لحظه ریختن گُل بر خاک خیس بانوی توانمند و خندان سینمای ایران، در لحظه گذاردن مقوایی بالای سر خاک به نام حمیده خیرآبادی که لایق گذاشتن شمش طلای همه عالم بود... کسی نباشد. کسی نبیند. چراکه کسی باور نمی‌کرد این انسان پر از اشتیاق، پر از شور زندگی، پر از نشاط و شادمانی و هیجان‌ زندگی، رضا داشته باشد با مرگ برود. او امید را دوست داشت. او زندگی را دوست داشت. کارش را دوست داشت. همکارانش را دوست داشت. مردم را دوست داشت. من چه‌طور می‌توانستم بگذارم مردمی که او را دوست داشتند، مردمی که او را مادر، خواهر، دوست و کمک‌دهنده خود می‌دانستند، ببینند چه‌طور خروار خروار خاک بر پیکر عزیزشان ریخته می‌شود. ای‌ امان! خاک‌ها را بردارید. بگذارید برخیزد و بگوید که چه عاشقانه شما را دوست داشت.

ما قطعه‌های هنرمندان هم می‌خواهیم ولی قبل از آن، خانه‌های هنرمند می‌خواهیم. می‌خواهیم پیش از آن‌که بمیرند، قبل از بردن به قطعه هنرمندان که بسیار آسان است، که برویم و آن‌ها را آن‌جا بگذاریم و خداحافظ... خانه‌ای باشد که بتوانیم از آن‌ها نگهداری کنیم. خانه‌ای که اگر دل‌شان گرفت، اگر خلق‌شان تنگ شد، بتوانیم با وسیله راحت و بزرگ در خور سالمند، آن‌ها را به آن خانه ببریم و به جای این‌که تنها خانم لرستانی به داد آن‌ها برسد، زحمت‌شان، یا درواقع رحمت‌شان به کسانی برسد که موظف به این‌کار باشند. قانونمند کردن این کار با اختصاص نمی‌دانم نیم‌درصد یا یک درصد از دستمزد بازیگران کار ناممکنی نیست. می‌توانیم خانه‌ای برای آن‌ها داشته باشیم به نام «خانه چای/گفت‌وگو/هنرمند». خانه‌ای که اگر در کوتاه‌مدت نیاز به استراحت و رسیدگی داشته باشند بتوانیم به آن‌ها برسیم. خانه‌ای که پله نداشته باشد. صندلی راحتی داشته باشد. شاید بتوانیم فیلمی برای آن‌ها نشان دهیم، شعری برای آن‌ها بخوانیم، جوکی برایشان تعریف کنیم، یا چندساعت یا حتی یک شب و یک روز آن‌ها را از دل‌تنگی داخل منزل‌شان دربیاوریم. شخصا از خانم شهره لرستانی که در طول این سال‌ها بدون وقفه دست هنرمندان پیشکسوت و پابه‌سال گذشته را گرفته‌اند و به آن‌ها هرچه از دست‌شان می‌آمده کمک کرده‌اند متشکرم. شهره تنها به فکر آن‌هاست. آیا باید همچنان تنها بماند یا نهادی بنیادی، او را یاری خواهد داد؟ نمی‌دانم.»

«چه پندها که نیاموختم...

بازیگر از پاافتاده و ناتوان یعنی هیچ.

بیمارستان می‌گوید: «با این بیمه طرف قرارداد نیستیم» بخت برگشته کتابچه تأمین اجتماعی با اندوه، سر پایین می‌اندازد، چراکه فقط چند عدد قرص و شربت در میان ورقه‌هایش نوشته‌اند که مبلغ آن‌ها را به صاحبش می‌پردازند، نه پول سی‌سی‌یو و جراحی و اتاق و آزمایش‌ها و غیره و غیره و غیره... آن هم صاحبش باید هفت‌خوان را بپیماید و روزی صبح علی‌الطلوع کفش آهنی و زره‌پولادی و کلاه‌خود نقاب‌دار بپوشد و از میان دیوهایی به نام اتومبیل‌های آخرین سیستم و آتش‌فشان‌های سرزمین عجایب یعنی گردوغبار و دود شهر تهران به محلی برود که شاید ده یا بیست درصد مخارج را بدهند که آیا بدهند یا ندهند.

پند گرفتم که به امید بیمه نباش، به امید جیب‌ات باش...

«حمیده خیرآبادی رکورددار بازیگری در سینمای ایران تاکنون در بیش از دویست فیلم سینمایی به ایفای نقش پرداخته و سه بار نیز نامبرده نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل از جشنواره فجر شده است»-جراید

اما جایزه‌ای دریافت نکرده است. پیدا کنید نقش مکمل بهتر از ایشان را. پند گرفتیم که مکملی بهتر باشیم تا اعضای هیأت‌های داوری از ما بیشتر خوش‌اش بیاید.

«تسلطش در بازیگری مثال‌زدنی است»- جراید

ولی هیچ کارگردانی جرأت آن را نداشت که بتواند از توانمندی فوق‌العاده ایشان برای نقش اول استفاده کند. فیلمنامه‌نویسی حاضر نیست درباره مشکلات سنین بالا داستانی بنویسد که پنجاه درصد افراد این مملکت را تشکیل می‌دهند، با مشکلات و مصایب خودشان. پیدا کنید مشکلات بازیگران نقش دوم را.

«خاکسپاری خانم خیرآبادی در شأن ایشان نبود.»-جراید

اما کسی هرگز سوال نکرد که ماهی 120000 تومان حقوق پیشکسوتان چه‌قدر در شأن بلند و توانمندی بی‌مثال ایشان بود. پیدا کنید پس از کسر مبلغ آزمایش‌های متعدد و گهگاه خوابیدن در بیمارستان و خریدن قرص‌های گران‌قیمت تجویزشده از طرف پزشکان، مابقی 120000 تومان، چه مبلغی می‌شود که بتوان با آن برای بقای زندگی جنگید؟

پند می‌گیریم که متواضعان چگونه با سربلندی زندگی می‌کنند و همچنان لبخند می‌زنند، لبخندی به‌یادماندنی مانند لبخند خانم حمیده خیرآبادی.»

ایشان در طول پنج، شش سالی که خودشان اعلام کرده بودند دیگر کار نمی‌کنند، پیشنهادهای بسیاری داشتند؛ از جمله فیلم آقای بهمن فرمان‌آرا، فیلم آقای حسن فتحی، سریال آقای اکبر خواجویی و بسیاری پیشنهادهای دیگر که ایشان به مناسبت نگرانی از ادامه کار، رد کرده بودند. آخرین پیشنهاد برای دو جلسه کار آقای ابوالحسن داودی را چون حال‌شان خوب بود، قبول کرده بودند که این باعث سرزبان افتادن سریال آقای داودی شد.

پند می‌گیریم که حتی مرگ‌مان می‌تواند تبلیغی برای کار باشد.

سپاسگزارم و متشکرم از تمامی کسانی که گل فرستادند یا تسلیت تلفنی گفتند یا تسلیت روزنامه‌ای نوشتند و از مردم سراسر ایران که در غم از دست‌دادن مادرشان با من شریک بودند. در نهایت برای شایعه‌سازان آرزوی آرامش و عاقبت‌بخیری می‌کنم. فراموش نکنیم که خانم خیرآبادی تمایل داشتند در قبر خریده شده توسط خودشان در سال‌های پیش، به خاک سپرده شوند. در قطعه 66 بهشت‌زهرا.

«لذت لمس احساس مادرانه از سینمای ایران گرفته شد.»: پیام تسلیت مکتوب هدیه تهرانی.

«من نمی‌توانم به شما تسلیت بگویم یا شما را دلداری بدهم، این شما هستید که باید به ما دلداری بدهید.»: پیام تسلیت تلفنی میکاییل شهرستانی.

این دو پیام صمیمی و صادقانه و دل‌نشین و عاشقانه باردیگر به یادم انداخت که برادران و خواهران بی‌شماری دارم که در سوگ حمیده خیرآبادی هستند. روانش شاد باد...».
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین