کد خبر: ۲۸۰۱۷۰
تاریخ انتشار: ۰۸ مهر ۱۳۹۸ - ۱۰:۴۶
حسن در آخرین روزهای عمر شریف خود نیز با وجود ۴۸ سال سن به گواهی همرزمانش هر روز صبح در محل کار به ورزش و آماده کردن جسم خود می‌پرداخت و همیشه این شعر در دفتر کارش نقش بسته بود و هم اکنون نیز زینت‌بخش سنگ مزارش است که ما زنده به آنیم که آرام نگیریم / موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
 آخر چطور می‌شود که شما ۴۰ کیلومتر وارد خاک دشمن بشوید، بکشید و بگیرید، بدون حتی یک کشته؟ دستی به ته ریش چند روزه صورتش کشید و لبانش را به خنده باز کرد، صدای مردانه و پر هیبتش در گوشمان پیچید: «این کار من است. من یک افسر نیروی مخصوص هستم، انجام عملیات نفوذی و ضربه زدن به دشمن در خاک خودش با حداقل نفرات و تلفات جزو وظایف من است. من کاری بیشتر از وظیفه خودم انجام نداده‌ام...»

 سرلشکر حسن آبشناسان از یک قالب فکری باز برخوردار بود که کمتر سراغ داریم و به همین دلیل خلاق بود، رفتارهایش هنجارساز بود و می‌توانست برای آن چیزی که عامه مردم فکر می‌کنند، راه باز کند. از سوی دیگر او در یک عالم معنوی خاصی سیر می‌کرد و در ارتباط ویژه‌ای با حضرت حق قرار داشت. مرگ از او فرار می‌کرد و با وجودی که فرمانده قرارگاه بود اما در عملیات‌ها در خط مقدم قرار داشت.

آبشناسان مانند بسیاری از مردان بزرگ در طول تاریخ، در زمان حیات‌ خویش ناشناخته ماند و پس از شهادتش نیز ابعاد کمی از شخصیت و عظمت روحی او برای افراد جامعه مشخص شد.

 
سرلشکر آبشناسان در حال انجام حرکات نمایشی

سرلشکر حسن آبشناسان،عارف شب زنده‌دار و شیر میدان‌های نبرد، مقلد صادق و مخلص امام و عاشق ایران، از شهیدانی است که مظلوم و گمنام به سوی حق شتافت و با آگاهی و شناخت عمیق به راه امام و اسلام زندگی کرد. ‌او انسانی بسیار مصمم و جدی بود و روحی بسیار بزرگ وعظیم داشت.افسری منضبط، ورزیده، باسواد، پرکار، علاقه‌مند، دلسوز و بسیار شجاع و جسور بود که در انجام وظیفه، هیچ چیز را جز رضای خداوند بزرگ در نظر نداشت.

تولد

حسن سال ۱۳۱۵ در امامزاده یحیی، نزدیک نازی‌آباد به دنیا آمد. چون تولدش چند روز قبل از شهادت امام حسن (ع) بود، مادرش اسمش را گذاشت «حسن.» سال ۱۳۳۵ تصمیم گرفت برود دانشگاه افسری، اما احتیاج به کسی داشت که ضمانتش را بکند. مادرش گفت می‌رویم نزد عمویم.

سرهنگ «زنده نام» احترام زیادی برای آبشناسان‌ها قائل بود. هر چند هیچ وقت به زبان نمی‌آورد، اما حسن را خیلی دوست داشت. خوشش می‌آمد که روح مذهبی داشت. شاید به خاطر این که پدر خودش هم سال‌ها حوزه علمیه تحصیل کرده بود، اما ملبس نبود. سرهنگ، حسن را نصیحت کرد و گفت: حرفی ندارد ضامنش بشود، اما اگر ارتش می‌رود باید خودش را فراموش نکند و آدم‌ها و محیط اطرافش را تحت تأثیر قرارش ندهد. حسن سرهنگ را دوست داشت، آن موقع‌دلش می‌خواست مثل او قوی و بااراده بشود.

آنچه دیگران در باورشان نمی‌گنجید

شب‌های جمعه، از دانشگاه می‌کوبید امیریه، خیابان قلمستان، منزل سرهنگ و بعد از شام از دانشگاه حرف می‌زد. می‌گفت فقط دو نفر هستیم که نماز می‌خوانیم. او از تمرین‌های سخت دوره «رنجری» می‌گفت. عکس‌هایش را در حال پرش از روی سرنیزه‌ها در حال چتربازی و کوهنوردی نشان می‌داد. همه انگشت به دهان نگاهش می‌کردند. دست‌هایش بزرگ و قوی شده بودند. چنان قد کشیده بود که کسی باور نمی‌کرد این همان حسن یکی- دو سال پیش است. وقتی حرف می‌زد، سرهنگ یک گوشه می‌نشست و به او خیره می‌شد و رفتارها و حرکاتش را زیر نظر می‌گرفت.

 
سرلشکر آبشناسان در جمع فرماندهان سپاه

بعد از حضور خوزستان، در سال ۵۰ به استان فارس منتقل شد و حدود ۱۰ سال در شیراز بود. در این مدت دوره تکمیلی چتربازی و تکاور کوهستان را در داخل کشور و کشور اسکاتلند گذراند و به زبان انگلیسی مسلط شد.

او در تمامی لحظات عمرش از اوان جوانی به ورزش و تحرک پایبند بود و در طول خدمت درجات پایین‌تر همواره در سمت افسر ورزش یگان انجام وظیفه می‌کرد. به ورزش باستانی علاقه وافر داشت و همواره در منزل و محل کار و حتی در ماموریت‌ها به این ورزش می‌پرداخت و همواره با ذکر نام مولی‌المومنین (ع)، الگوی جوانمردان بود و با یاد حق به پالایش تن و روان می‌پرداخت.

حسن در آخرین روزهای عمر شریف خود نیز با وجود ۴۸ سال سن به گواهی همرزمانش هر روز صبح در محل کار به ورزش و آماده کردن جسم خود می‌پرداخت و همیشه این شعر در دفتر کارش نقش بسته بود و هم اکنون نیز زینت‌بخش سنگ مزارش است که ما زنده به آنیم که آرام نگیریم / موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

آبشناسان علاوه بر این، در ورزش‌های دوو میدانی، والیبال، بسکتبال، پینگ پنگ،شنا، سوارکاری و جودو، صاحب مهارت‌های بالایی بود و در رشته کوهنوری نیز در مسابقه‌ای که در سال ‌۱۳۵۷ در کشور اسکاتلند در بین تکاوران برگزیده ارتش‌های چندین کشور دنیا برگزار شده بود، همراه با همکاران دیگر خود به مقام اول دست یافت و قدرت خود و ایران را به رخ کشورهای صاحب نام کشاند.

همواره در حال مطالعه بود

او به رغم جدیت و قاطعیت، ازخلق و خوی بسیار رئوف و مهربان برخوردار بود، افراد کم کار و ضعیف از او ناراضی بودند و افراد زحمتکش و پر کار او را به عنوان سمبل و الگوی خود پذیرفته بودند، او هیچ‌گاه بیکار نمی‌ماند و هنگامی که در منطقه عملیات بود یا در مدت کوتاه استراحت، به مطالعه و تفکر مشغول بود.

وی به استاد شهید مطهری بسیار علاقه‌مند بود و بیشتر کتب و جزوات استاد شهید را مطالعه و یادداشت‌برداری کرده بود. او در کارهای خود همواره به خدا توکل می‌کرد و آنجا که به یقین می‌رسید، دیگر کوچکترین شکی به خود راه نمی‌داد، نماز را در اول وقت اقامه می‌کرد و برای نماز جماعت اهمیت بسیاری قائل بود و با تشویق و تاکید فراوان کارکنان خود را به نماز جماعت دعوت می‌کرد.

سرلشکر آبشناسان در جمع فرماندهان سپاه

او بر سر یک سفره با سربازان و دیگر کارکنان غذا می‌خورد و تاکید داشت: بعد از نماز جماعت همه افراد در نمازخانه و سر یک سفره و از یک غذا میل کنند. آبشناسان در انجام مسئولیت‌های نظامی نیز همچون دیگر فرماندهان دلاور ارتش اسلام خود را وقف خدمت به میهن اسلامی کرد و با ویژگی‌های شخصیتی خود، عنصری تعیین‌کننده در صحنه مقابله با دشمنان و دفاع از تمامیت ارضی کشور به شمار می‌رفت.

او که خود در کسوت نیروهای ویژه متخصص جنگ‌های چریکی بود، در عملیات‌های نفوذی فراوان، ضربات بسیاری بر دشمن وارد آورده بود. به حرفه خود به شدت علاقه داشت و معتقد بود که در جنگ‌های چریکی نسبت به عملیات منظم، اگر حساب شده و دقیق عمل شود، با امکانات کمتر و تلفات و ضایعات ناچیز می‌توان تلفات و ضایعات زیادی به دشمن وارد ساخت و دشمن را از درون و برون متلاشی کرد.

آبشناسان در اوایل جنگ تحمیلی، مسئولیت یکی از تیپ‌های لشکر ‌۲۱ حمزه را به عهده داشت،اما با تشکیل ستاد جنگ‌های نامنظم به آن ستاد پیوست و با تعدادی معدود از بسیجیان داوطلب، عملیات چریکی خودرا در منطقه دشت عباس شروع کرد و در مدت کوتاهی، تلفات سنگینی به نیروهای عراقی وارد کرد. او در یک عملیات، نیروهای دشمن را در عمق مواضع پدافندی‌شان به کمین انداخت و تعداد بسیاری از آنان را به هلاکت رساند و چندین نفر را نیز به اسارت درآورد.

وجود آبشناسان در هر منطقه، دشمن را مضطرب و نگران می‌ساخت و در برابر آن آرامش وامنیت خاطری را برای روستاییان آن منطقه فراهم می‌کرد و خاطره دلاوری‌های او همچنان در ذهن بسیاری از آنان باقی است. در سال ‌۱۳۶۲ به فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهداء، منصوب شد.

 
سرلشکر آبشناسان در منطقه عملیاتی غرب

او به سرعت به سازماندهی نیروهای ارتش و سپاه همت گماشت و در کنار دلاورمردی دیگر از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یعنی شهید بروجردی با هماهنگی کامل و در حد اعلاء و با پشتکارو تلاش شبانه‌روزی و استقرار واحدهای نظامی در مناطق تردد و نفوذ ضدانقلاب، از هرگونه تحرک آنان ممانعت به عمل آورد. در پی آن، عملیات پاکسازی شهر بوکان از وجود ضدانقلاب نیز با موفقیت انجام گرفت و سپس محور سردشت- پیرانشهر که از جنگل‌های انبوه «آلواتان» و کوه‌های سر به فلک کشیده و تنگه‌های پر پیچ وخم و نهرهای متعدد عبور می‌کنند، با تلاش وی، شهید بروجردی، شهید ناصر کاظمی و جمعی دیگر از رزمندگان ارتش و سپاه پاکسازی و بازگشایی شد. بازگشایی این محور، منطقه وسیع و بسیار حساسی را از لوث وجود ضدانقلاب پاک کرد و ضربه محکمی را بر دشمن وارد آورد و در حقیقت طومار کثیف آنان را درهم پیچید. به دنبال این پیروزی درخشان، حضرت امام (ره) نیز پیام بسیار مهمی را برای رزمندگان اسلام در منطقه عملیاتی قرارگاه حمزه سیدالشهداء (ع) ارسال فرمودند.

آبشناسان در سال ‌۱۳۶۴ به فرماندهی لشکر ‌۲۳ نیروهای ویژه هوابرد منصوب شد. او در مدت کوتاه فرماندهی خود در این لشکر، تحولات بزرگی به وجود آورد واین یگان را منشا، خدمات بسیاری ساخت.

شهادت

سرانجام روح بزرگ والهی حسن آبشناسان روز هشتم مهرماه مهرماه ۱۳۶۴در عملیات قادر به آسمان شتافت و به شهادت رسید. «شهید صحرا» لقبی بود که اهالی دشت‌عباس به او داده بودند. شهید سرلشکر حسن آبشناسان، فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا و لشکر ‌۲۳ نیروهای مخصوص مصداق کاملی از زاهد شب و شیر روز بود. البته این فرمانده شجاع به دلیل کارهای دلیرانه و نبوغ نظامی‌اش در میان همرزمان و فرماندهان به «شیر صحرا» مشهور شد.

یکی از همرزمان سرلشکر شهید روایت می‌کند:«باور نمی‌کنید، اگر بگویم ۴۰ کیلومتر پیشروی کردیم. مطمئن هستم که باور نمی‌کنید. خود ما هم باور نمی‌کردیم، اما سرهنگ(آبشناسان) بی‌توجه به اضطراب ما و موقعیت دشمن تا آنجا جلو رفته بود. طی یک کمین در محور دشت عباس، دو خودرو عراقی را منهدم کردیم و حدود ۱۵ نفر از نیروهای عراق را اسیر کردیم و برگشتیم عقب. در تمام طول راه، سرهنگ با نقشه راه را کنترل می‌کرد که گم نشویم. وقتی برگشتیم و سرهنگ گزارش کار را ارائه کرد، دهان فرماندهان از تعجب باز مانده بود، این کار را با هیچ قاعده‌ای جور درنمی‌آمد و سرهنگ با طرح و فکر خودش آن را به انجام رسانده بود، بدون دادن حتی یک نفر تلفات. یکی از افسران جلو آمد و با حالتی ناباورانه که عمق حیرت و بهت او را آشکار می‌کرد: پرسید: جناب سرهنگ، من اصلا متوجه نمی‌شوم، آخر چطور می‌شود که شما ۴۰ کیلو متر وارد خاک دشمن بشوید، بکشید و بگیرید، بدون حتی یک کشته؟.

دستی به ته ریش چند روزه صورتش کشید و لبانش را به خنده باز کرد، صدای مردانه و پر هیبتش در گوشمان پیچید: این کار من است. من یک افسر نیروی مخصوص هستم، انجام عملیات نفوذی و ضربه زدن به دشمن در خاک خودش با حداقل نفرات و تلفات جزو وظایف من است. من کاری بیشتر از وظیفه خودم انجام نداده‌ام.


منبع: ایسنا
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین