|
|
امروز: جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۲۰:۴۳
کد خبر: ۲۷۴۲۰
تاریخ انتشار: ۰۴ آبان ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۰
بانوی مهربانی که وقتی گریه می کند قلب آدم فرومی ریزد و وقتی فریاد می زند ته صدایش زنگ خاصی دارد.
مهرانه مهین‌ترابی، بازیگر نام‌آشنایی است. شاید نقطه عطف بازیگری او بازی در سریال «همسران» باشد، آن هم در سال‌های رونق بازار سریال‌های تلویزیون. بعد هم که «خانه سبز» پخش شد.
بانوی مهربانی که وقتی گریه می کند قلب آدم فرومی ریزد و وقتی فریاد می زند ته صدایش زنگ خاصی دارد. هرچند حضورش در تلویزیون کمرنگ تر شده است، اما وقتی به او زنگ زدم چندان رغبتی هم به شرکت در این مسابقه پینگ پونگ نداشت. گفتم به من اعتماد کن و سیل سوال های عجیب و غریب را ریختم توی دامنش.

تعریف؟

مهرانه مهین ترابی. بازیگر سینمای ایران.

پس تئاتر چه؟

سال هاست تئاتر بازی نکردم.

چرا بازیگر شدید؟

نمی دانم به خدا.

نمی شود که!

دست سرنوشت زد پس کله ام.

کودکی شما چطور گذشت؟

عالی. پر از خاطره و بازی و نزدیکی به طبیعت.

بچه بودید زیاد می دویدید؟

خیلی خیلی خیلی زیاد.

تا کی؟

تا 21 سالگی.

تا 21 سالگی بازی می کردید؟

بله. در کوچه بازی می کردم.

کدام بازی؟

الک دولک.

در تئاتر هم سابقه بازی با خسرو شکیبایی را داشتید؟

بله. در نمایش «الموت».

نقش کدام تان مهم تر بود؟

او نقش اول بود و من یک دانشجو بودم. یک نقش خیلی کوتاه داشتم.

زمانش را یادتان است؟

سال 60 بود. دوران انقلاب فرهنگی.

دیگر با چه کسانی بازی کردید؟

رضا رویگری، پرویز پور حسینی، فهیمه راستکار، سیروس گرجستانی، گلاب آدینه، ستاره اسکندری، سهیلا رضوی. باقی را یادم نیست.

چرا تئاتر بازی نمی کنید؟

سلیقه خاصی دارم.

یعنی اینقدر خاص که اصلا بازی نکنید؟

جوان ها مرا به کارهای فرم دعوت می کنند اما هنوز دنبال کارهای حسی هستم.

گمرک کار می کردید؟

ارزیاب گمرک بودم.

به بازیگری ارتباطی دارد؟

نه. دیپلم گرفتم و اولین رشته ای را که در دانشگاه قبول شدم، رفتم و خواندم. همزمان استخدام هم شدم.

انتخاب خوبی بود؟

نه. دیدم عمرا نمی توانم کارمند باشم.

چه کار کردید؟

دوباره کنکور و این بار دانشکده هنرهای دراماتیک.

پس برای تغییر شغل بود؟

نه. آنقدر عاقل نبودم. نمی دانستم آخر و عاقبتش به کجا می رسد.

درس خواندید و هنرمند شدید؟

لیسانس هنری به درد گمرک نمی خورد. منتقل شدم به ارشاد و اداره برنامه های تئاتر.

چه کسی استعداد مهرانه مهین ترابی را در بازیگری کشف کرد؟

فرامرز صدیقی.

کلاس بازیگری داشت؟

در کتابخانه ای در کرج رفت و آمد داشتم. او هم آنجا کلاس داشت.

همین طور گذری دید و کشف تان کرد؟

از روی کنجکاوی رفتم و نشستم سر کلاسش.

آنجا استعدادتان را بروز دادید حتما.

نه. من خیلی خجالتی بودم.

پس دقیقا چطور فهمیدید استعداد دارید؟

یک روز فرامرز صدیقی یک تعریف عجیب و غریب از کارم کرد، خیلی رویم تاثیر گذاشت.

اینقدر که مسیر زندگی تان عوض شود.

بله، رفتم دانشکده و دیگر افتادم در این راه.

بعدا دوباره با صدیقی کار کردید؟

نه. هیچ وقت. داشتند نمایشنامه «گلدونه خانوم» خلج را تمرین می کردند. نیمه کاره رها شد.

درونتان به اندازه چهره شما آرام است؟

اگر چهره ام آرام باشد باعث خوشحالی است. بله درونم امن و آرام است.

عمل زیبایی؟

دلم می خواهد طبیعی باشم.

حالا که مد شده؛ به خصوص بین بازیگران.

نمی دانم چرا. تا به حال که مقاومت کرده ام.

گریم؟

به بازیگر اعتماد به نفس می دهد.

چه اعتماد به نفسی؟

وقتی روبه روی آینه می ایستی، می بینی ابزاری داری برای انتقال حس و بازی.

چه کسی بیشتر از همه به شما اعتماد به نفس داد؟

در «شور زندگی» چنان خوب گریم شدم که به خانم نویدی می گفتم این گریم دیگر نیاز به بازی ندارد. حرف نقش را می زند.

وقتی می گویند «خانه سبز»؟

یاد مرحوم خسرو شکیبایی زنده می شود.

دوست داشتید وکیل بودید؟

بله. اولین چشم انداز شغلی ام بود.

هیچ وقت دنبالش نرفتید؟

نه، ولی سریال وکلای جوان که پخش می شد خودم را جای آن دخترها می دیدم.

خب چرا نرفتید؟

دیدم آن همه ماده و تبصره از حوصله من خارج است. ولی در خانه سبز کیفش را کردم.

جامعه به زن ها ظلم می کند؟

هیچ کس نمی تواند به زن ها ظلم کند. هر روز خبر موفقیت زن ها را می شنویم.

بچه بودید برای بزرگ تر ها فیلم بازی می کردید؟

نه. اصلا توی این خط ها نبودم. فقط فیلم دیدن را دوست داشتم.

لابد مدام سینما بودید؟

نه. کسی ما را سینما نمی برد. همان تلویزیون بود. داستان ها را توی ذهنم کارگردانی می کردم.

کارگردانی؟ زیاد هم با بازیگری فرقی ندارد.

همه صحنه های داستان را دکوپاژ شده توی ذهن مجسم می کردم. شاید باید کارگردان می شدم. زاویه دوربین داشتم.

چرا نشدید؟

شاید اگر پدر و مادرم تحصیل کرده بودند این استعداد را در من کشف می کردند.

چرا کارگردانی نمی کنید؟

نمی دانم. داستان باید پرفکت باشد. داستان سوراخ دار دلم را می زند.

بالاخره باید یک داستان خوب پیدا شود؟

زیاد به کارگردانی فکر نمی کنم.

کسی تا حالا تشویق تان نکرده؟

چرا بیرنگ و خیلی های دیگر سال هاست تشویقم می کنند.

تشویقشان نتیـجه نمی دهد؟

هنوز آمادگی این را که اولین نفر بروم و آخرین نفر صحنه را ترک کنم ندارم.

احتمالا فکر می کنید کی آمادگی اش را داشته باشید؟

شاید یک روز تصادفی به یک قصه بربخورم.

آتش بس؟

چیز خاصی نبود. یک نقش کوچک داشتم.

سینمای ایران حق زنان ایرانی را ادا کرده؟

زیاد فیلم ها را نمی بینم.

وقتی بازی ندارید چه می کنید؟

کتاب می خوانم. فیلم می بینم. دوستانم را ملاقات می کنم.

دوره دانشجویی؟

دوست نداشتم.

واقعا؟

بله، جو بدی بود، همه از هم می ترسیدند.

همدوره ای های شما چه کسانی بودند؟

شهین علیزاده، گوهر خیراندیش، حسن پور شیرازی،شاپور پور امین، مسعود کرامتی، فرخنده شادمنش، رویا تیموریان، افسر اسدی و شهره لرستانی.

به کدام بخش زندگی نمره قبولی می دهید؟

هیچ کدام. البته در عین حال همه.

بالاخره همه یا هیچ کدام؟

تجربه است دیگر. هرکس اشتباه می کند.

کار عقب افتاده ای دارید که بخواهید در آینده انجام دهید؟

نه. حالا دیگر بُعد معرفتی و چشم گشودن به حقیقت زندگی برایم مهم است.

آلبوم های عکس را هم مرور می کنید؟

اهل عکس و آلبوم نیستم.

چرا؟

زیاد از بازگشتن به گذشته و نشخوار آن خوشم نمی آید. به نظرم بیهوده می آید.

جهانگردی با دوچرخه؟

اگر همپای خوب داشته باشی چرا که نه. البته دوچرخه که نه. با موتور.

اقامت در کمپ جنگلی؟

می ترسم. هتل را ترجیح می دهم.

تازگی فردوس کاویانی را دیده اید؟

نه. حداقل پنج سال است ندیده ام اش.

مرحوم حمیده خیرآبادی؟

یک ماه قبل از فوت دیدمش.

دلتان برایش تنگ می شود؟

بله. دو هفته پیش ثریا قاسمی را دیدم. خیلی دلتنگ مرحوم خیرآبادی بودم. زدم زیر گریه. کارم خیلی زشت بود.

چرا زشت؟

خانم قاسمی عصبی شد. بعد فکر کردم دیدم حق داشته است. باید احساساتم را کنترل می کردم.

رابطه شما با دنیای مجازی چطور است؟

دقیقا ده روز است به اینترنت متصل شده ام. تازه دارم یاد می گیرم.

لذتبخش است؟

نه.

احساس خسران نمی کنید؟

راستش فکر نمی کنم چیز زیادی را از دست داده باشم.

واقعا؟

بله، بیشتر وقت تلف کردن است.

جنگ های دنیا کی تمام می شود؟

وقتی جهل و دروغگویی بشر تمام شود. بفهمد نباید برای دیگران تصمیم بگیرد.

هنر؟

اگر منشا آن خدا باشد باعث خیر و برکت می شود.

اگر نباشد چه؟

اگر نباشد، اگر آدم دنبال بوالهوسی و خودنمایی باشد هیچ فایده ای ندارد.

عشق؟

باید تسلیم آن شد. عشق سلطان است.


 منبع: وِیژه نامه چمدان جام جم 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین