روزنامه شهروند نوشت:
«هفت متهم
۱۱۴هزار کیلو گوشت وارداتی با نرخ دولتی
فروش در بازار آزاد و منفعت مالی ۷۵ میلیاردی
سمتهای متهمان: جانشین رئیس سازمان جهاد کشاورزی استان تهران، کارمند و رئیس اداره تنظیم بازار سازمان جهاد کشاورزی استان تهران، کارمند حراست و بازرس اداره تنظیم بازار سازمان جهاد کشاورزی استان تهران، مدیرعامل تعاونی مصرف بنیاد مستضعفان استان تهران، مباشر توزیع تنظیم بازار شرکت مهام تدبیر آسیا و کارگزار تنظیم بازار.
این اطلاعات، تازه نیست. خبرش دیروز منتشر شده و دادگاهش حالاحالاها ادامه دارد. شاید چند روز دیگر فراموش شود و برود در کنار بقیه پروندهها و دادگاههایی که شروع شد و پایانش در یاد خیلیها نماند. راستش رقمش انگشت کوچک فسادهای مالی و اختلاسهایی که گوشمان را پر کرده محسوب نمیشود. میزان گوشتهای بالا کشیده شده با دکل نفتی و موسسه مالی اعتباری ثامن و پدیده شاندیز و بابک زنجانی و حسین هدایتی و هادی رضوی و محمودرضا خاوری و مرجان شیخالاسلامی قابل مقایسه نیست. همه چیز در مقیاسی خیلی کوچکتر و محدودتر و حقیرتر اتفاق افتاده. اما نه، اجازه بدهید این یکی کمی با بقیه فرق کند برایمان؛ چرا؟
دقیقا به همین دلیل که این یکی قابل لمستر است و به زندگی روزمرهمان گره خورده. احتمالا بیشتر ما هیچوقت نمیفهمیم و نخواهیم فهمید ۳۰ هزار میلیارد تومان چقدر است و اصلا چند صفر دارد، نمیدانیم و نخواهیم دانست یک نفر که اندازه یک وام ازدواج ۳۰ میلیونی هم اعتبار در بانکهای کشور ندارد، چطور میتواند ۱۰۷میلیارد تومان وام بگیرد و کسی هم از ضامن و سفته و کسر از حقوق [چه کلمات خندهداری در این فساد] نپرسد. من و شما کل زندگیمان به اندازه یکی از سفرهای خارجی یکی از متهمان پرونده بانک سرمایه ارزش ندارد، چطور میتوانیم درک کنیم که یک میلیارد یورو یعنی چقدر؟ چون در مغزمان نمیگنجد که [به قول صفایی فراهانی در گفتوگو با هفتهنامه تماشاگران]: «اگر ماهی یک میلیارد پسانداز کنیم، میشود سالی ١٢میلیارد، بعد از صدسال میشود ١٢٠٠ میلیارد. حالا اگر اندازه حضرت نوح عمر کنی حدودا میشود ١٠هزار میلیارد. یعنی ۱۰هزارمیلیارد در حدود ٨٠٠ سال. بابک زنجانی در عرض سه سال به این پول رسید!»
اما این یک فقره را در صفهای حقارتبار «۲ کیلو گوشتهای یخزده با ارایه کارت ملی» دیدهایم، تصویر پیرزن زیر باران صبحگاهی در همین صفها را میفهمیم. چون میدانیم بالا رفتن قیمت آشغال گوشت و پای مرغ یعنی چه... و این از بدشانسی شماست که متوجه میشویم شما چه غلط بزرگی کردهاید آقایان متهم. نمیدانیم حرفهای مطرحشده در دادگاه درباره فروش گوشتهای وارداتی در کبابی خارج از ایران آخرش ثابت میشود یا رد، مهم نیست که آن آبروهای ریختهشده در عکس رسانهها، آن حقارت تحمیلشده در برخورد فروشندگان، آن شرمندگی ترسخورده در چشمهای یک پدر یا این اعتماد سلب شده در جامعه با امثال این دادگاه برمیگردد یا نه ولی خوب فهمیدیم که برای توصیف برخی واژهها هیچ انتهایی نیست. برای باز کردن معنای بیوجدانی و بیمسئولیتی در ذهنمان باید کروشههای جدید بگذاریم. باید تعارف جدید بنویسیم. سوءاستفادهگری از جایگاه و سمت (فارغ از عدد و رقمها) اگر «صف»ی داشته باشد، شما هفت نفر با کاری که کردید و با سختیای که به هموطنان بیپناهتان تحمیل کردید، ابتدای آن ایستادهاید. راستی امانتداری از این چند تن گوشت، چند مثقال شرف میخواست؟»