واقعا آقای احمدینژاد نسبت به 84 خیلی شکسته شده است. آقای خاتمی هم همینطور بود من خیلی قبلتر و بعدها ایشان را دیدم خیلی شکسته شده بودند.
روزنامه شرق نوشت: شباهتی به پدرزن ندارد. کتوشلوار مشکی راهراه خوشدوخت و
کفش مشکی ورنی پوشیده. آرام حرف میزند و اگر نقدی هم دارد آن را در نهایت
نرمی مطرح میکند.
از آن آدمهایی است که میخواهد همه را برای خودش نگه دارد و کسی را رنجیده نکند حتی اگر آن شخص، پدرزنی باشد که علاوه بر رییس دولت، همسایه دیواربهدیوارش هم باشد. «مهدی خورشیدی» داماد احمدینژاد پزشکعمومی است و با سن و سابقه کم، رییس بیمارستان «فیروزآبادی» شهرری. خودش معتقد است رسیدنش به ریاست بیمارستان ارتباطی با نسبت فامیلیاش با رییس دولت ندارد تا جایی که حتی به شوخی میگوید شاید بعد از رفتن احمدینژاد سمتش بالاتر هم برود. با او درباره همهچیز صحبت کردیم از نحوه آشناییاش با خانواده رییس دولت تا ماجراهای دیگر.
سفر خوش گذشت؟
کدام سفر؟
مگر شما به همراه آقای احمدینژاد سفر کربلا نبودید؟
خیر. به دلیل مشغله کاری این سفر صورت نگرفت.
آخرین سفری که با آقای احمدینژاد رفتید کجا بوده؟ نیویورک که گویا نرفتید.
نیویورک کلا با ایشان نرفتم. سهسال ویزا صادر هم شد اما خودم نرفتم.
چرا؟
شاید دلیلی نمیدیدم. چون آدم در سفر کاری، جایی که میرود باید کمک کند و کاری انجام دهد. یکی، دو تا سفر با ایشان رفتم. البته به غیر از حج که زیارتی بود. یکبارش در چین -برای اجلاس جی8 بود -که ایشان گفتند همراه هیات باشم. خودم مقید بودم که اگر نیازی نباشد به سفر نروم. نیویورک هم همینطور بود. سفرهای دیگری هم بود که پاسپورت داشتم ولی نرفتم.
اما برخی دیگر از نزدیکان ایشان میرفتند.
در سفر نیویورک هم برخی به من گفتند تو نرو تا ما برویم. من گفتم اگر کاری نداشته باشم شرکت نمیکنم. چون سفر کاری است. به طور مثال سفر سال 89 یا 90 بود که ایشان به من گفتند از کارشناسان برای متن سخنرانی مشاوره بگیرید که من به 200، 300نفر نامه زدم و چیزی حدود 600، 700 متن به دستمان رسید که در گنجینه شورای مشاوران وجود دارد. برای همین خیلیها به من گفتند که تو هم برو. گفتم دلیلی ندارد من وظیفهام این بود و انجامش دادم. دلیلی ندارد که به نیویورک بروم.
یعنی خیلی از افرادی که با ایشان رفتند کاری نداشتند و به صرف دعوتشدن، رفته بودند؟
تعداد زیادی از آنها سفرشان کاری بود.
منظورم خانواده است. اینکه چرا همراهان ایشان با همسر و فرزند بودند.
نمیگویم نبوده ولی بزرگنمایی هم بوده است. من خودم مشخص است که کدام سفر را بودم و کدام را نبودم.
الان آقای احمدینژاد گفته است که برمیگردد به منزل قبلیشان در نارمک.
بله در آن محله غالب منازل را نوسازی کردهاند. الان آن منزل تبدیل به یک ساختمان چهار طبقه شده.
قرار است همه آنجا زندگی کنید؟
بله ما هم میرویم. چون همسر بنده تکدختر آقای احمدینژاد است و همیشه دوست دارد که دخترشان همراهشان باشد. من هم ممانعتی نداشتم.
خانه نارمک را خودشان ساختهاند؟
نه دادهاند به یکی از دوستان.
شریک دارند یا همه مجموعه متعلق به خودشان است؟
نه چهار طبقه یک واحدی است که همه متعلق به خودشان و فرزندانشان است.
گفتید که قرار است همه فرزندانشان هم بروند آنجا کنار ایشان.
بله قرار است خانواده دکتر ارنست شویم (با خنده).
درباره ازدواج شما با دختر آقای احمدینژاد سوال داشتم، گویا آقای زریبافان شما را معرفی کرده بودند. درست است؟
بله آقای زریبافان از دوستان مشترک آقای احمدینژاد و پدر من هستند. آقای احمدینژاد و پدر من از زمان کردستان یک رفاقت قدیمی داشتند. اما خب با آقای زریبافان صمیمیتر بودند. ایشان زمانی که در شورای شهر بودند پیشنهاد دادند. این ازدواج را سیاسی نگاه نمیکردم چون زندگی را نباید سیاسی کرد.
یعنی پیشبینی نمیکردید که رییسجمهور بشوند؟ چون آقای باهنر چند بار گفته بودند که ما احتمال ریاستجمهوری ایشان را میدادیم.
من هیچ موقع فکر نمیکردم ایشان رییسجمهور بشوند.
خب قضیه آشنایی شما با خانواده آقای احمدینژاد چطور بود؟
من اول رفتم با خود آقای احمدینژاد دو جلسه صحبت کردم. یک شب ساعت 9 در مهرماه 83 بود، قرار شد به دیدن آقای احمدینژاد در شهرداری بروم. آن زمان دانشجو بودم و دوره بالینی را شروع کرده بودم. اولینبار بود که ایشان را میخواستم ببینم. خیلی هم خسته بودند. آقای زریبافان هم بودند ولی خصوصی صحبت کردیم. ایشان از روحیات من پرسیدند. شاید چون آدم رکی بودم آقای احمدینژاد از من خوشش آمد. مسایلی پیش آمد که صراحتا گفتم نمیتوانم انجام دهم.
مالی؟
مالی و غیرمالی. ایشان شاید از اینکه خیلی راحت صحبت کردم یک زمینه ذهنی خوبی از من پیدا کردند.
مثلا انتظارات ایشان از دامادش چه بود؟
بالاخره هر پدری که دختر دارد انتظار دارد که همسر او بتواند دخترش را خوشبخت کند. آقای احمدینژاد کمتر در مورد مسایل مالی صحبت کردند. کلا زیاد وارد مباحث مادی نشدند. بیشتر انتظار داشتند که هر جایی که ایشان میروند دخترشان هم همراه ایشان بروند. من از این تلقی بدی نکردم. یعنی اینکه هر جا که ایشان زندگی میکنند دخترشان هم به همراه ایشان باشند. به همین دلیل ما الان در پاستور زندگی میکنیم.
پسرها چطور؟
آنها هم بنا به ملاحظات امنیتی آنجا هستند ما هم به دلیل قولم و ملاحظات امنیتی آنجاییم.
بعد از آن شب اول دیدار در شهرداری چه شد؟
بعد ایشان گفت شما بروید با خانواده صحبت کنید. رفتیم همین منزل قدیمی نارمک ایشان سال 84، چند جلسه هم صحبت کردیم. روز مراسم بلهبرون ما هم یک روز قبل از ثبتنام ریاستجمهوری سال 84 بود.
شب بلهبرون فکر نکردید که دارید داماد رییس دولت آینده میشوید؟
نه اصلا.
حتی در ذهنتان هم تصور نمیکردید که ممکن است ایشان رییس دولت شود؟
با من قبل از آن صحبت کرده بود که ممکن است در آینده اتفاقاتی بیفتد اما این هیچ وقت برای من مهمتر از زندگی نبود.
و بعد مراسم ازدواج بعد از انتخابات بود؟
بله دوران ریاستجمهوری بود.
مراسم شما هم مانند مراسم پسر ایشان و دختر مشایی بود؟
نه مراسم ما در تپههای شمسآباد در یک سالن متعلق به تامین اجتماعی برگزار شد. در همان حالوهوای سال 84 هم یک مدل غذا، سه چهار مدل میوه و سه مدل شیرینی بیشتر سفارش ندادیم. ساده بود و محفل دوستانه.
بعد از آنجا رفتید پاستور؟
نه رفتیم در آپارتمانی در خیابان آذربایجان. بعد مسایلی پیش آمد که مسوولان امنیتی ریاستجمهوری گفتند باید بیایید پاستور. یادم هست یکشبه هم اسبابکشی کردیم و آمدیم پاستور چقدر هم سخت بود اسبابکشی یکشبه.
پس از آن زمان تا الان در جوار خانواده همسر هستید؟
بله (با خنده) بعد از این هم در جواریم... این منتقد همیشه در کنار آقای احمدینژاد هست.
ماهعسل کجا رفتید؟
باور میکنید نرفتیم. من دانشجو بودم و گرفتار و نشد تا عید بعد رفتیم شهرستان خودمان در استان کهگیلویه.
سال 84 خودتان هم به آقای احمدینژاد رای دادید؟
بله هم 84 و هم 88.
این دوره چطور؟ برخی نقلقولها گفته بودند ایشان از رایآوردن آقای روحانی خیلی خوشحال شدند.
والا بنده هم این نقلقول را شنیدم ولی خبر ندارم و فقط شنونده بودم.
از رای آقای احمدینژاد خبر ندارید؟ حرفی یا سخنی در خانواده باشد یا شما حدس بزنید.
خیر. من ظهر رای دادم و ایشان عصر. خبری هم نداشتم. حدس هم نمیتوانم بزنم. وقتی هم پرسیدم، ایشان چیزی نگفتند.
مناظرههای تلویزیونی را خانوادگی میدیدید؟
بله. من مناظره سوم را خیلی دوست داشتم. مناظره اول زیاد فضا را گرم نکرد. مناظره دوم هم تکانی نداد. ولی مناظره سوم بود که فضا را گرم کرد و مقدمهای شد برای رای بالای آقای روحانی.
شما با آقای احمدینژاد مناظره آخر را دیدید؟
مناظره سوم را خیر ولی مناظره اول را با ایشان دیدم. بعضی وقتها انتقاداتی که میشد ایشان همان جا جواب میدادند ولی سعی میکرد سکوت کند تا فضای انتخابات با آرامش جلو برود. این انتقادات هم طبیعی بود. بالاخره برای روی کارآمدن دولت جدید، از دولت مستقر انتقاد میکنند و آن هم باید جواب دهد. شاید گذاشتهاند بعدا پاسخ دهند.
وقتی آقای مشایی و احمدینژاد با هم برای ثبتنام رفتند خانواده از قبل اطلاع داشت؟
من نمیدانستم. اتفاقا جالب است برای شما که بگویم من همان روز بیمارستان بودم و ظهر آمدم منزل و فکر نمیکردم که چنین اتفاقی بیفتد شنیده بودم از اطرافیان که آقای احمدینژاد میخواهد همراه مشایی برود. اما چیزی از خودشان نپرسیدم و جدی نمیگرفتم اما هاشمی را اصلا حدس نمیزدم که بروند تا اینکه یادم است یکی از دوستان زنگ زد به من و خبر را داد. من خیلی تعجب کردم که ساعت آخر آقای هاشمی و مشایی رفتهاند.
تحلیل خود شما از همراهی آقای احمدینژاد با مشایی چه بود؟ دستگاه قضایی اعلام کرد که این کار تخلف بوده است.
شاید پدیده جدیدی بود من قانونش را نمیدانم. شاید من بودم این کار را نمیکردم.
ولی آقای احمدینژاد گویا خیلی به آمدن آقای مشایی امید بسته بود.
عجیب است من اصلا امید نداشتم.
روز پنج آذر قرار است ایشان برود دادگاه شما هم همراهشان میروید؟
وزارت کشور که نرفتیم. دادگاه را میرویم (با خنده).
ما از همسر آقای احمدینژاد کمتر شنیدهایم. دوست داریم از زبان داماد وصف حال مادرزن را بشنویم. در مورد پدرزن که خیلی با احتیاط صحبت میکنید!
خانم ایشان خیلی باشخصیت هستند. فوقلیسانس دارند. آدم اهل حاشیهای نیستند و بیشتر به کار مشغولند.
کجا کار میکنند؟
ایشان فرهنگی هستند و در آموزشوپرورش مشغولند. ایشان بسیار آرام و صبورند. من هم ایشان را دوست دارم و هم آقای احمدینژاد را. ولی همیشه گفتهاند بین داماد و مادرزن یک قرابت خاصی هست. چون همسر من تک دختر است و وابستگیاش بیشتر است و ما در طول سالهای پس از ازدواج با ایشان بودهایم. آقای احمدینژاد اخلاقهای خوبی دارند. مراقب بچههایشان هستند. مسایل بیرون را در خانه نمیآورند. من آن زمان هم که در شورای مشاوران ایشان بودم ممکن بود به ایشان انتقاد داشته باشم ولی اینطور نبوده که این انتقادات را وارد روابط خانوادگی کنیم. بنده و ایشان همیشه در بیرون از خانه باهم بحث میکردیم و هیچ موقع در خانواده نیاوردیم. حتی در خانه ساعتها میشد که کنار هم باشیم ولی حرفی از بحثهایمان نزدیم.
پس در واقع شخصیت خانوادگی و کاری ایشان خیلی با هم متفاوت است.
انصافا در خانواده یک آدم دوستداشتنی است اما دولت فرق میکند.
پس شما ترجیح میدهید داماد ایشان باشید تا همکار!
محیطها با هم فرق دارد. محیط خانواده اقتضائات خاص خودش را دارد. هیچ موقع اختلاف سلیقهمان را به خانه نمیبردیم.
زمانی که شما به ریاست بیمارستان انتخاب شدید، بحثهایی بود که شاید ریاست شما بیشتر به دلیل نسبت خانوادگی شما بوده است. یک پزشک متولد 57 که آنقدر هم تجربه کاری ندارد به ریاست یک بیمارستان برسد. حالا فکر میکنید با رفتن آقای احمدینژاد شما هم از ریاست بیمارستان کنار روید؟
ایشان اصلا خبر نداشت و من به ایشان گفتم که در حال رفتن به این بیمارستان هستم. آقای دکتر ابوالقاسمی رییس دانشگاه شهیدبهشتی که استاد بنده هم بودند، من هم چون کارمند دانشگاه بودم به من گفتند که اگر علاقه داری بیا و کاردرمانی کن و مشغول کار مدیریتی شو. الان اوضاع بیمارستان خیلی تغییر کرده است که حاصل زحمات و تلاشهای همکارانم در بیمارستان است. چون مسافت طولانی بود و کار سخت و مراجعات بالایی داشت، کسی حاضر به تقبل مسوولیت نبود. نزدیک صدهزارنفر در سال که 30، 40درصد آنها از افاغنه هستند به این بیمارستان مراجعه میکنند.
پس ایثار کردید؟!
نه وظیفهام بود. بهعنوان یک کارمند باید انجام میدادم. منظور این است که کاندیدا کم بود یا اصلا نبود. موضوع دیگر این بود که مدیریت بیمارستان دو جنبه دارد. اول طبابت و دیگری قدرت مدیریتی. برای ریاست بیمارستان باید حداقل پزشک بود. ولی بیشتر به توان مدیریتی بستگی دارد. مدیریت بیمارستان به مدارج بالای علمی نیازی ندارد چون افراد در مدارج بالای علمی جذب پژوهش میشوند.
سابقه کار چطور؟
بله نیاز دارد. اگر کسی با فضا آشنا نباشد دچار مشکل میشود.
پس با رفتن آقای احمدینژاد تغییری در جایگاه شما انجام نمیشود.
فکر نمیکنم. شاید بالاتر هم برود (میخندد).
در ماجرای انتصاب شما به ریاست سازمان استاندارد شما گفتید که انتظار داشتید همانطور که ایشان از مرتضوی حمایت کرد از شما هم حمایت میکرد.
استاندارد را ایشان خودش پیشنهاد داد. دو ماه با من صحبت میکردند و من قبول نمیکردم. با وجود اینکه فضای استاندارد را میشناختم و قبلش هم روی آن کار کرده بودم.
چه شد که اصلا ایشان بحث سازمان استاندارد را پیش کشیدند و ریاست آنجا را به داماد خود پیشنهاد دادند.
ایشان «یکهو» تصمیم گرفتند.
«یکهو» تصمیم گرفتند!؟
بالاخره تصمیم ایشان بود من هم دو سه ماهی زیر بار نرفتم بعد هم خوب به درخواست ایشان قبول کردم و رفتم ولی وقتی مسایل و اختلافات و اصطکاکها را دیدم خودم ترجیح دادم سکوت بکنم و کنار بکشم چون به صلاح مملکت نبود.
چقدر طول کشید؟
شاید یک هفته نبود.
استدلال مجلس بحث فامیلسالاری و عدم تخصص و تجربه شما بود گویا. به نظر خود شما این استدلال درست نبود؟
نخیر درست نبود اقلا باید از خودم سوال میکردند و بحث میکردیم. از برخی نمایندگان که اصلا توقع نداشتم که بدون صحبت با من صحبتهایی را مطرح کردند که اصلا درست نبود.
خب بالاخره استدلال این بود که رییسجمهور داماد خود را به منصبی گماشته که در آن تجربه و تخصصی ندارد و این چیزی نیست جز فامیلسالاری.
باید سوال میکردند، من در شورایعالی استاندارد نظرات خودم را گفته بودم و در یک رقابت رای آورده بودم.
شما از کجا مطمئن هستید که پشتوانه آن رای، توانایی و تخصص شما بوده است؟ شاید همین که شما داماد رییس دولت بودید کافی بوده برای اینکه در رای آنها اثرگذار شود.
برای اینکه سوال جواب شد. حرف زده شد و سهنفر دیگر هم نامزد بودند. در حالی که به من اتهام زدند که شغلهای زیادی دارم. کجا من شغلهای زیادی داشتم. نداشتم.
دلخور نشدید از آقای احمدینژاد؟
چرا دلخور شدم. هنوز هم دلخور و ناراحتم. به خود ایشان هم گفتم که من به درخواست ایشان رفتم خودم نمیخواستم بروم.
چه شد که ایشان عقبنشینی کرد در برابر نظرات نمایندگان اما در برابر مثلا شخصی مثل سعید مرتضوی یا خیلی دیگر از نیروهایش میایستد؟
برای خود من هم هنوز جای سوال است باید از خود ایشان پرسید، این سوال را هم من از ایشان کردم نمیدانم شاید مصلحت را در این دیدهاند.
ممکن است بعدا پشیمان شده یا فکر کرده که دارد متهم به این میشود که از دامادش حمایت میکند.
شاید. البته به من چیزی نگفت. جواب قانعکنندهای هیچوقت به من نداد.
چه جوابی داد؟
گفت مصلحت را در این دیدم. عیبی هم نداشت من آدمی هستم که اگر فکر کنم فضا دارد خراب میشود از حقم میگذرم؟
چند وقت بعد آمدید بیمارستان؟
مدتی مجمع تشخیص بودم و بعد آمدم اینجا.
یعنی دیگر مجمع نیستید؟
مجمع نه. اما کمکهای مشاورهای میدهم.
در چه زمینهای؟
در حوزه بحثهای مربوط به دبیرخانه و برخی کارهای کمیسیونهایی که مطرح میشود البته هنوز شروع نکردند.
یک سوالی که شاید همه دوست دارند بدانند اینکه آقای احمدینژاد آن 11 روز را تماما خانه بودند؟ جایی نرفتند؟ چه کردند؟
بله، خانه بودند.
یک شایعهای که شاید شما هم شنیده باشید این است که ایشان عمل بوتاکس کردهاند به ویژه گفته میشود در این 11 روز این اتفاق افتاده است.
شاید بوتاکس به من بیاید اما به ایشان نمیآید (با خنده).
چهره ایشان در این مدت هشتسال برعکس دیگر روسایجمهور که زیر بار مسوولیت شکسته و فرتوت میشوند شادابتر شده است. اگر دقت کنید در عکسهای سال 84 تا الان به قول معروف گویا آبی زیر پوستشان آمده است و صورتشان خیلی پر شده است.
نه بوتاکس نکرده چون بوتاکس بیشتر صورت را باز میکند. البته من کار پوست نکردهام اما ایشان تا جایی که میدانم در سفرهای استانی زیر آفتاب و اینطرف و آنطرف پوستشان خیلی اذیت شد یکسری کرم برای ایشان تجویز شد و خب خیلی بهتر شدند.
البته بیش از تاثیر یک کرم چهره ایشان عوض شده است.
نه اگر دقت کنید شکستگیهای خاصی هم هست.
ولی چروکها کاملا باز شده است.
واقعا آقای احمدینژاد نسبت به 84 خیلی شکسته شده است. آقای خاتمی هم همینطور بود من خیلی قبلتر و بعدها ایشان را دیدم خیلی شکسته شده بودند.
اینکه آقای احمدینژاد بعد از ریاستجمهوری کجا میرود و چه میکند سوالی است که همه این روزها مطرح میکنند، ما هم در سالنامه «شرق» از شما پرسیدیم. این روزها به نظر میرسد که باید جوابهای مشخصتر و دقیقتری بگیریم. داماد ایشان هم باید حتما از برنامههای آقای احمدینژاد بعد از ریاستجمهوری بیشتر خبر داشته باشد.
ایشان دفتری دارد و قاعدتا فعالیتهای سیاسیاش را ادامه میدهد. بعید میدانم ایشان حزب تشکیل دهد. تشکیلاتی است اما بعید است حزب بخواهد تشکیل دهد در روحیات ایشان هم نمیبینیم. تا الان هم نشنیدم که برنامه خاصی داشته باشد.
خب، کار سیاسی در چه شکل و قالبی؟
برای من هم مبهم است و نمیدانم. ایشان گفتمان خودشان را دارند.
برخی حامیان ایشان معتقدند گفتمان آقای احمدینژاد و مشایی (که ذیل هم تعریف میشود) تازه بعد از ریاستجمهوری نمود بیشتری پیدا میکندالبته به نظر کمی دور از ذهن میرسد. شما نظر خاصی ندارید؟
یعنی مثلا ایشان «انجیاو» تشکیل دهند؟ شاید نظرشان این است که بعدا آزادترند میتوانند بیشتر سخنرانی کنند در دانشگاهها و... مثل آقای خاتمی که بعد از ریاستجمهوریشان خب برای سخنرانی جاهای مختلف دعوت میشدند.
به نظر میرسد که به شخصیت آقای خاتمی هم خیلی علاقهمندید.
بله، من ایشان را دوست دارم.
حالا به شخصیت ایشان بیشتر علاقه دارید یا احمدینژاد؟
هر دوتایشان را دوست دارم. هرکدام ویژگی خاصی در وجودشان هست.
مثلا؟
آقای خاتمی بیشتر فرهنگی است، احمدینژاد بیشتر سیاسی است. احمدینژاد خیلی دوست دارد که کارها را سریع به پایان برساند. آقای خاتمی طمأنینه خاصی دارد. در کار اجرایی آقای احمدینژاد خیلی قوی است اما آقای خاتمی تئوریک و فرهنگی است. به نظرم هردویشان در عمل به شعارهایشان موفق عمل کردند.
اگر چهارسال بعد آقای خاتمی و احمدینژاد با هم نامزد ریاستجمهوری شوند، شما به پدرزن رای میدهید یا آقای خاتمی؟
اوه چه سوال سختی میکنید شما... نمیدانم تا به حال فکر نکردهام. خیلی بعید میدانم البته آقای احمدینژاد برخی تفکرات آقای خاتمی را هم دارد.
خوب، حالا اگر فقط آقای احمدینژاد نامزد شود، چطور؟
نمیدانم شرایط چهارسال بعد یا هشتسال بعد چه میشود. آقای احمدینژاد زیاد برای مردم زحمت کشید و برای همین به او رای میدهم.
شما چطور منتقد ایشان هستید که باز هم میخواهید به ایشان رای دهید؟
خب، شما سوال کردید و چون وضعیت برای خودم مبهم بود، نمیتوانم به سوال شما جواب دهم. اما چون ایشان خیلی زحمت کشیدهاند به ایشان رای میدهم.
وقتی شما اعلام کردید که به آقای احمدینژاد رای میدهید پدر شما صحبتهای تندی علیه شما کرد.
رابطه ما الان خیلی خوب است آن زمان هم تحریکات اطرافیان بود.
خب، الان رابطه پدر عروس و پدر داماد چطور است؟ رفتوآمد میکنید دید و بازدید عید و...؟
خیلی کم شده است. کمتر از قبل.
به نظر میرسد که آقای احمدینژاد پدر عروسش را به پدر دامادش ترجیح داده است؟
خب، بله دیگر. (با خنده)
اینها باعث اختلاف در خانواده و دلخوری نمیشود؟
نمیگویم نیست. طبیعی است حتما این دلخوریها وارد میشود. اگر بگوییم نیست غلو است. ولی من خودم و همسرم سعی میکنیم وارد این مسایل نشویم. وقتی من و آقای احمدینژاد با هم بحث میکنیم بیرون از خانواده است. وقتی بحث از دست ما خارج میشود و بین آنهاست که من و همسرم وارد نمیشویم.
یکی از مسایلی که خیلی به نظر جالب میرسد این است که همه حامیان آقای احمدینژاد و افرادی که زمانی از ایشان حمایت میکردند این ماههای آخر شروع کردند به گفتن اینکه ما که به ایشان رای ندادیم.
آدم باید منصفانه نگاه کند. من یکبار هم گفتم برخی آقایان هستند که واقعا همه موجودیتشان را از آقای احمدینژاد دارند. بعد آمدند این مسایل را مطرح کردند که ما میخواهیم از احمدینژاد بگذریم. آدم یاد 16سال قبل میافتد که آقای خاتمی رای آورد و برخی شعار دادند که میخواهیم از ایشان بگذریم. خب، شما از چه میخواهید بگذرید؟ شما که زاییده تفکر ایشان بودید. این جفا بود. درباره آقای احمدینژاد هم همینطور که این خیلی جفاست. برخی اصلا یادشان رفته است ما شاهد خیلی چیزها بودیم. اشکال ندارد که فرد یادش برود اما دیگر نیاید اینها را بگوید.
شما پدر خودتان را در کدام دسته قرار میدهید؟
ایشان منتقد بود. علنا هم گفت که من رای دادم اما پشیمان شدم. این نبود که رای نداده باشد. اما بعضیها میگویند اصلا ما رای ندادیم و مساله را به کل فراموش میکنند. به نوعی صورتمساله را پاک میکنند که این اصلا صحیح نیست. درست است که ایشان منتقدند اما به این دلایل رای دادهاند. منکر هم نیستند. کسانی که با ایشان بودند و رای دادند و بعد منتقد شدند، مشکلی نیست. چون انتقاد بهوجود میآید. اما بعضیها که بین بودند و الان میگویند که رای ندادهاند دیگر از اخلاق و ارزش بهدور است.
و حرف آخر؟
امیدوارم این فضای آرام همینطور جلو برود و دولت جدید مستقر شود و در این فضای اعتدال جلو برود و با منطق کارها پیش برود.
یعنی این شرایطی است که موردنیاز است و پیشتر نبود؟
بعضی وقتها برخی افراطهایی شد و بعد از آن نیاز است مقداری با آرامش بیشتر کارها جلو برود بهویژه در سالهای آخر ما شاهد بههمریختن فضا بودیم. وقتی فضای دعوا و کشمکش شود، مدیریت از دست آدم خارج میشود.
از آن آدمهایی است که میخواهد همه را برای خودش نگه دارد و کسی را رنجیده نکند حتی اگر آن شخص، پدرزنی باشد که علاوه بر رییس دولت، همسایه دیواربهدیوارش هم باشد. «مهدی خورشیدی» داماد احمدینژاد پزشکعمومی است و با سن و سابقه کم، رییس بیمارستان «فیروزآبادی» شهرری. خودش معتقد است رسیدنش به ریاست بیمارستان ارتباطی با نسبت فامیلیاش با رییس دولت ندارد تا جایی که حتی به شوخی میگوید شاید بعد از رفتن احمدینژاد سمتش بالاتر هم برود. با او درباره همهچیز صحبت کردیم از نحوه آشناییاش با خانواده رییس دولت تا ماجراهای دیگر.
سفر خوش گذشت؟
کدام سفر؟
مگر شما به همراه آقای احمدینژاد سفر کربلا نبودید؟
خیر. به دلیل مشغله کاری این سفر صورت نگرفت.
آخرین سفری که با آقای احمدینژاد رفتید کجا بوده؟ نیویورک که گویا نرفتید.
نیویورک کلا با ایشان نرفتم. سهسال ویزا صادر هم شد اما خودم نرفتم.
چرا؟
شاید دلیلی نمیدیدم. چون آدم در سفر کاری، جایی که میرود باید کمک کند و کاری انجام دهد. یکی، دو تا سفر با ایشان رفتم. البته به غیر از حج که زیارتی بود. یکبارش در چین -برای اجلاس جی8 بود -که ایشان گفتند همراه هیات باشم. خودم مقید بودم که اگر نیازی نباشد به سفر نروم. نیویورک هم همینطور بود. سفرهای دیگری هم بود که پاسپورت داشتم ولی نرفتم.
اما برخی دیگر از نزدیکان ایشان میرفتند.
در سفر نیویورک هم برخی به من گفتند تو نرو تا ما برویم. من گفتم اگر کاری نداشته باشم شرکت نمیکنم. چون سفر کاری است. به طور مثال سفر سال 89 یا 90 بود که ایشان به من گفتند از کارشناسان برای متن سخنرانی مشاوره بگیرید که من به 200، 300نفر نامه زدم و چیزی حدود 600، 700 متن به دستمان رسید که در گنجینه شورای مشاوران وجود دارد. برای همین خیلیها به من گفتند که تو هم برو. گفتم دلیلی ندارد من وظیفهام این بود و انجامش دادم. دلیلی ندارد که به نیویورک بروم.
یعنی خیلی از افرادی که با ایشان رفتند کاری نداشتند و به صرف دعوتشدن، رفته بودند؟
تعداد زیادی از آنها سفرشان کاری بود.
منظورم خانواده است. اینکه چرا همراهان ایشان با همسر و فرزند بودند.
نمیگویم نبوده ولی بزرگنمایی هم بوده است. من خودم مشخص است که کدام سفر را بودم و کدام را نبودم.
الان آقای احمدینژاد گفته است که برمیگردد به منزل قبلیشان در نارمک.
بله در آن محله غالب منازل را نوسازی کردهاند. الان آن منزل تبدیل به یک ساختمان چهار طبقه شده.
قرار است همه آنجا زندگی کنید؟
بله ما هم میرویم. چون همسر بنده تکدختر آقای احمدینژاد است و همیشه دوست دارد که دخترشان همراهشان باشد. من هم ممانعتی نداشتم.
خانه نارمک را خودشان ساختهاند؟
نه دادهاند به یکی از دوستان.
شریک دارند یا همه مجموعه متعلق به خودشان است؟
نه چهار طبقه یک واحدی است که همه متعلق به خودشان و فرزندانشان است.
گفتید که قرار است همه فرزندانشان هم بروند آنجا کنار ایشان.
بله قرار است خانواده دکتر ارنست شویم (با خنده).
درباره ازدواج شما با دختر آقای احمدینژاد سوال داشتم، گویا آقای زریبافان شما را معرفی کرده بودند. درست است؟
بله آقای زریبافان از دوستان مشترک آقای احمدینژاد و پدر من هستند. آقای احمدینژاد و پدر من از زمان کردستان یک رفاقت قدیمی داشتند. اما خب با آقای زریبافان صمیمیتر بودند. ایشان زمانی که در شورای شهر بودند پیشنهاد دادند. این ازدواج را سیاسی نگاه نمیکردم چون زندگی را نباید سیاسی کرد.
یعنی پیشبینی نمیکردید که رییسجمهور بشوند؟ چون آقای باهنر چند بار گفته بودند که ما احتمال ریاستجمهوری ایشان را میدادیم.
من هیچ موقع فکر نمیکردم ایشان رییسجمهور بشوند.
خب قضیه آشنایی شما با خانواده آقای احمدینژاد چطور بود؟
من اول رفتم با خود آقای احمدینژاد دو جلسه صحبت کردم. یک شب ساعت 9 در مهرماه 83 بود، قرار شد به دیدن آقای احمدینژاد در شهرداری بروم. آن زمان دانشجو بودم و دوره بالینی را شروع کرده بودم. اولینبار بود که ایشان را میخواستم ببینم. خیلی هم خسته بودند. آقای زریبافان هم بودند ولی خصوصی صحبت کردیم. ایشان از روحیات من پرسیدند. شاید چون آدم رکی بودم آقای احمدینژاد از من خوشش آمد. مسایلی پیش آمد که صراحتا گفتم نمیتوانم انجام دهم.
مالی؟
مالی و غیرمالی. ایشان شاید از اینکه خیلی راحت صحبت کردم یک زمینه ذهنی خوبی از من پیدا کردند.
مثلا انتظارات ایشان از دامادش چه بود؟
بالاخره هر پدری که دختر دارد انتظار دارد که همسر او بتواند دخترش را خوشبخت کند. آقای احمدینژاد کمتر در مورد مسایل مالی صحبت کردند. کلا زیاد وارد مباحث مادی نشدند. بیشتر انتظار داشتند که هر جایی که ایشان میروند دخترشان هم همراه ایشان بروند. من از این تلقی بدی نکردم. یعنی اینکه هر جا که ایشان زندگی میکنند دخترشان هم به همراه ایشان باشند. به همین دلیل ما الان در پاستور زندگی میکنیم.
پسرها چطور؟
آنها هم بنا به ملاحظات امنیتی آنجا هستند ما هم به دلیل قولم و ملاحظات امنیتی آنجاییم.
بعد از آن شب اول دیدار در شهرداری چه شد؟
بعد ایشان گفت شما بروید با خانواده صحبت کنید. رفتیم همین منزل قدیمی نارمک ایشان سال 84، چند جلسه هم صحبت کردیم. روز مراسم بلهبرون ما هم یک روز قبل از ثبتنام ریاستجمهوری سال 84 بود.
شب بلهبرون فکر نکردید که دارید داماد رییس دولت آینده میشوید؟
نه اصلا.
حتی در ذهنتان هم تصور نمیکردید که ممکن است ایشان رییس دولت شود؟
با من قبل از آن صحبت کرده بود که ممکن است در آینده اتفاقاتی بیفتد اما این هیچ وقت برای من مهمتر از زندگی نبود.
و بعد مراسم ازدواج بعد از انتخابات بود؟
بله دوران ریاستجمهوری بود.
مراسم شما هم مانند مراسم پسر ایشان و دختر مشایی بود؟
نه مراسم ما در تپههای شمسآباد در یک سالن متعلق به تامین اجتماعی برگزار شد. در همان حالوهوای سال 84 هم یک مدل غذا، سه چهار مدل میوه و سه مدل شیرینی بیشتر سفارش ندادیم. ساده بود و محفل دوستانه.
بعد از آنجا رفتید پاستور؟
نه رفتیم در آپارتمانی در خیابان آذربایجان. بعد مسایلی پیش آمد که مسوولان امنیتی ریاستجمهوری گفتند باید بیایید پاستور. یادم هست یکشبه هم اسبابکشی کردیم و آمدیم پاستور چقدر هم سخت بود اسبابکشی یکشبه.
پس از آن زمان تا الان در جوار خانواده همسر هستید؟
بله (با خنده) بعد از این هم در جواریم... این منتقد همیشه در کنار آقای احمدینژاد هست.
ماهعسل کجا رفتید؟
باور میکنید نرفتیم. من دانشجو بودم و گرفتار و نشد تا عید بعد رفتیم شهرستان خودمان در استان کهگیلویه.
سال 84 خودتان هم به آقای احمدینژاد رای دادید؟
بله هم 84 و هم 88.
این دوره چطور؟ برخی نقلقولها گفته بودند ایشان از رایآوردن آقای روحانی خیلی خوشحال شدند.
والا بنده هم این نقلقول را شنیدم ولی خبر ندارم و فقط شنونده بودم.
از رای آقای احمدینژاد خبر ندارید؟ حرفی یا سخنی در خانواده باشد یا شما حدس بزنید.
خیر. من ظهر رای دادم و ایشان عصر. خبری هم نداشتم. حدس هم نمیتوانم بزنم. وقتی هم پرسیدم، ایشان چیزی نگفتند.
مناظرههای تلویزیونی را خانوادگی میدیدید؟
بله. من مناظره سوم را خیلی دوست داشتم. مناظره اول زیاد فضا را گرم نکرد. مناظره دوم هم تکانی نداد. ولی مناظره سوم بود که فضا را گرم کرد و مقدمهای شد برای رای بالای آقای روحانی.
شما با آقای احمدینژاد مناظره آخر را دیدید؟
مناظره سوم را خیر ولی مناظره اول را با ایشان دیدم. بعضی وقتها انتقاداتی که میشد ایشان همان جا جواب میدادند ولی سعی میکرد سکوت کند تا فضای انتخابات با آرامش جلو برود. این انتقادات هم طبیعی بود. بالاخره برای روی کارآمدن دولت جدید، از دولت مستقر انتقاد میکنند و آن هم باید جواب دهد. شاید گذاشتهاند بعدا پاسخ دهند.
وقتی آقای مشایی و احمدینژاد با هم برای ثبتنام رفتند خانواده از قبل اطلاع داشت؟
من نمیدانستم. اتفاقا جالب است برای شما که بگویم من همان روز بیمارستان بودم و ظهر آمدم منزل و فکر نمیکردم که چنین اتفاقی بیفتد شنیده بودم از اطرافیان که آقای احمدینژاد میخواهد همراه مشایی برود. اما چیزی از خودشان نپرسیدم و جدی نمیگرفتم اما هاشمی را اصلا حدس نمیزدم که بروند تا اینکه یادم است یکی از دوستان زنگ زد به من و خبر را داد. من خیلی تعجب کردم که ساعت آخر آقای هاشمی و مشایی رفتهاند.
تحلیل خود شما از همراهی آقای احمدینژاد با مشایی چه بود؟ دستگاه قضایی اعلام کرد که این کار تخلف بوده است.
شاید پدیده جدیدی بود من قانونش را نمیدانم. شاید من بودم این کار را نمیکردم.
ولی آقای احمدینژاد گویا خیلی به آمدن آقای مشایی امید بسته بود.
عجیب است من اصلا امید نداشتم.
روز پنج آذر قرار است ایشان برود دادگاه شما هم همراهشان میروید؟
وزارت کشور که نرفتیم. دادگاه را میرویم (با خنده).
ما از همسر آقای احمدینژاد کمتر شنیدهایم. دوست داریم از زبان داماد وصف حال مادرزن را بشنویم. در مورد پدرزن که خیلی با احتیاط صحبت میکنید!
خانم ایشان خیلی باشخصیت هستند. فوقلیسانس دارند. آدم اهل حاشیهای نیستند و بیشتر به کار مشغولند.
کجا کار میکنند؟
ایشان فرهنگی هستند و در آموزشوپرورش مشغولند. ایشان بسیار آرام و صبورند. من هم ایشان را دوست دارم و هم آقای احمدینژاد را. ولی همیشه گفتهاند بین داماد و مادرزن یک قرابت خاصی هست. چون همسر من تک دختر است و وابستگیاش بیشتر است و ما در طول سالهای پس از ازدواج با ایشان بودهایم. آقای احمدینژاد اخلاقهای خوبی دارند. مراقب بچههایشان هستند. مسایل بیرون را در خانه نمیآورند. من آن زمان هم که در شورای مشاوران ایشان بودم ممکن بود به ایشان انتقاد داشته باشم ولی اینطور نبوده که این انتقادات را وارد روابط خانوادگی کنیم. بنده و ایشان همیشه در بیرون از خانه باهم بحث میکردیم و هیچ موقع در خانواده نیاوردیم. حتی در خانه ساعتها میشد که کنار هم باشیم ولی حرفی از بحثهایمان نزدیم.
پس در واقع شخصیت خانوادگی و کاری ایشان خیلی با هم متفاوت است.
انصافا در خانواده یک آدم دوستداشتنی است اما دولت فرق میکند.
پس شما ترجیح میدهید داماد ایشان باشید تا همکار!
محیطها با هم فرق دارد. محیط خانواده اقتضائات خاص خودش را دارد. هیچ موقع اختلاف سلیقهمان را به خانه نمیبردیم.
زمانی که شما به ریاست بیمارستان انتخاب شدید، بحثهایی بود که شاید ریاست شما بیشتر به دلیل نسبت خانوادگی شما بوده است. یک پزشک متولد 57 که آنقدر هم تجربه کاری ندارد به ریاست یک بیمارستان برسد. حالا فکر میکنید با رفتن آقای احمدینژاد شما هم از ریاست بیمارستان کنار روید؟
ایشان اصلا خبر نداشت و من به ایشان گفتم که در حال رفتن به این بیمارستان هستم. آقای دکتر ابوالقاسمی رییس دانشگاه شهیدبهشتی که استاد بنده هم بودند، من هم چون کارمند دانشگاه بودم به من گفتند که اگر علاقه داری بیا و کاردرمانی کن و مشغول کار مدیریتی شو. الان اوضاع بیمارستان خیلی تغییر کرده است که حاصل زحمات و تلاشهای همکارانم در بیمارستان است. چون مسافت طولانی بود و کار سخت و مراجعات بالایی داشت، کسی حاضر به تقبل مسوولیت نبود. نزدیک صدهزارنفر در سال که 30، 40درصد آنها از افاغنه هستند به این بیمارستان مراجعه میکنند.
پس ایثار کردید؟!
نه وظیفهام بود. بهعنوان یک کارمند باید انجام میدادم. منظور این است که کاندیدا کم بود یا اصلا نبود. موضوع دیگر این بود که مدیریت بیمارستان دو جنبه دارد. اول طبابت و دیگری قدرت مدیریتی. برای ریاست بیمارستان باید حداقل پزشک بود. ولی بیشتر به توان مدیریتی بستگی دارد. مدیریت بیمارستان به مدارج بالای علمی نیازی ندارد چون افراد در مدارج بالای علمی جذب پژوهش میشوند.
سابقه کار چطور؟
بله نیاز دارد. اگر کسی با فضا آشنا نباشد دچار مشکل میشود.
پس با رفتن آقای احمدینژاد تغییری در جایگاه شما انجام نمیشود.
فکر نمیکنم. شاید بالاتر هم برود (میخندد).
در ماجرای انتصاب شما به ریاست سازمان استاندارد شما گفتید که انتظار داشتید همانطور که ایشان از مرتضوی حمایت کرد از شما هم حمایت میکرد.
استاندارد را ایشان خودش پیشنهاد داد. دو ماه با من صحبت میکردند و من قبول نمیکردم. با وجود اینکه فضای استاندارد را میشناختم و قبلش هم روی آن کار کرده بودم.
چه شد که اصلا ایشان بحث سازمان استاندارد را پیش کشیدند و ریاست آنجا را به داماد خود پیشنهاد دادند.
ایشان «یکهو» تصمیم گرفتند.
«یکهو» تصمیم گرفتند!؟
بالاخره تصمیم ایشان بود من هم دو سه ماهی زیر بار نرفتم بعد هم خوب به درخواست ایشان قبول کردم و رفتم ولی وقتی مسایل و اختلافات و اصطکاکها را دیدم خودم ترجیح دادم سکوت بکنم و کنار بکشم چون به صلاح مملکت نبود.
چقدر طول کشید؟
شاید یک هفته نبود.
استدلال مجلس بحث فامیلسالاری و عدم تخصص و تجربه شما بود گویا. به نظر خود شما این استدلال درست نبود؟
نخیر درست نبود اقلا باید از خودم سوال میکردند و بحث میکردیم. از برخی نمایندگان که اصلا توقع نداشتم که بدون صحبت با من صحبتهایی را مطرح کردند که اصلا درست نبود.
خب بالاخره استدلال این بود که رییسجمهور داماد خود را به منصبی گماشته که در آن تجربه و تخصصی ندارد و این چیزی نیست جز فامیلسالاری.
باید سوال میکردند، من در شورایعالی استاندارد نظرات خودم را گفته بودم و در یک رقابت رای آورده بودم.
شما از کجا مطمئن هستید که پشتوانه آن رای، توانایی و تخصص شما بوده است؟ شاید همین که شما داماد رییس دولت بودید کافی بوده برای اینکه در رای آنها اثرگذار شود.
برای اینکه سوال جواب شد. حرف زده شد و سهنفر دیگر هم نامزد بودند. در حالی که به من اتهام زدند که شغلهای زیادی دارم. کجا من شغلهای زیادی داشتم. نداشتم.
دلخور نشدید از آقای احمدینژاد؟
چرا دلخور شدم. هنوز هم دلخور و ناراحتم. به خود ایشان هم گفتم که من به درخواست ایشان رفتم خودم نمیخواستم بروم.
چه شد که ایشان عقبنشینی کرد در برابر نظرات نمایندگان اما در برابر مثلا شخصی مثل سعید مرتضوی یا خیلی دیگر از نیروهایش میایستد؟
برای خود من هم هنوز جای سوال است باید از خود ایشان پرسید، این سوال را هم من از ایشان کردم نمیدانم شاید مصلحت را در این دیدهاند.
ممکن است بعدا پشیمان شده یا فکر کرده که دارد متهم به این میشود که از دامادش حمایت میکند.
شاید. البته به من چیزی نگفت. جواب قانعکنندهای هیچوقت به من نداد.
چه جوابی داد؟
گفت مصلحت را در این دیدم. عیبی هم نداشت من آدمی هستم که اگر فکر کنم فضا دارد خراب میشود از حقم میگذرم؟
چند وقت بعد آمدید بیمارستان؟
مدتی مجمع تشخیص بودم و بعد آمدم اینجا.
یعنی دیگر مجمع نیستید؟
مجمع نه. اما کمکهای مشاورهای میدهم.
در چه زمینهای؟
در حوزه بحثهای مربوط به دبیرخانه و برخی کارهای کمیسیونهایی که مطرح میشود البته هنوز شروع نکردند.
یک سوالی که شاید همه دوست دارند بدانند اینکه آقای احمدینژاد آن 11 روز را تماما خانه بودند؟ جایی نرفتند؟ چه کردند؟
بله، خانه بودند.
یک شایعهای که شاید شما هم شنیده باشید این است که ایشان عمل بوتاکس کردهاند به ویژه گفته میشود در این 11 روز این اتفاق افتاده است.
شاید بوتاکس به من بیاید اما به ایشان نمیآید (با خنده).
چهره ایشان در این مدت هشتسال برعکس دیگر روسایجمهور که زیر بار مسوولیت شکسته و فرتوت میشوند شادابتر شده است. اگر دقت کنید در عکسهای سال 84 تا الان به قول معروف گویا آبی زیر پوستشان آمده است و صورتشان خیلی پر شده است.
نه بوتاکس نکرده چون بوتاکس بیشتر صورت را باز میکند. البته من کار پوست نکردهام اما ایشان تا جایی که میدانم در سفرهای استانی زیر آفتاب و اینطرف و آنطرف پوستشان خیلی اذیت شد یکسری کرم برای ایشان تجویز شد و خب خیلی بهتر شدند.
البته بیش از تاثیر یک کرم چهره ایشان عوض شده است.
نه اگر دقت کنید شکستگیهای خاصی هم هست.
ولی چروکها کاملا باز شده است.
واقعا آقای احمدینژاد نسبت به 84 خیلی شکسته شده است. آقای خاتمی هم همینطور بود من خیلی قبلتر و بعدها ایشان را دیدم خیلی شکسته شده بودند.
اینکه آقای احمدینژاد بعد از ریاستجمهوری کجا میرود و چه میکند سوالی است که همه این روزها مطرح میکنند، ما هم در سالنامه «شرق» از شما پرسیدیم. این روزها به نظر میرسد که باید جوابهای مشخصتر و دقیقتری بگیریم. داماد ایشان هم باید حتما از برنامههای آقای احمدینژاد بعد از ریاستجمهوری بیشتر خبر داشته باشد.
ایشان دفتری دارد و قاعدتا فعالیتهای سیاسیاش را ادامه میدهد. بعید میدانم ایشان حزب تشکیل دهد. تشکیلاتی است اما بعید است حزب بخواهد تشکیل دهد در روحیات ایشان هم نمیبینیم. تا الان هم نشنیدم که برنامه خاصی داشته باشد.
خب، کار سیاسی در چه شکل و قالبی؟
برای من هم مبهم است و نمیدانم. ایشان گفتمان خودشان را دارند.
برخی حامیان ایشان معتقدند گفتمان آقای احمدینژاد و مشایی (که ذیل هم تعریف میشود) تازه بعد از ریاستجمهوری نمود بیشتری پیدا میکندالبته به نظر کمی دور از ذهن میرسد. شما نظر خاصی ندارید؟
یعنی مثلا ایشان «انجیاو» تشکیل دهند؟ شاید نظرشان این است که بعدا آزادترند میتوانند بیشتر سخنرانی کنند در دانشگاهها و... مثل آقای خاتمی که بعد از ریاستجمهوریشان خب برای سخنرانی جاهای مختلف دعوت میشدند.
به نظر میرسد که به شخصیت آقای خاتمی هم خیلی علاقهمندید.
بله، من ایشان را دوست دارم.
حالا به شخصیت ایشان بیشتر علاقه دارید یا احمدینژاد؟
هر دوتایشان را دوست دارم. هرکدام ویژگی خاصی در وجودشان هست.
مثلا؟
آقای خاتمی بیشتر فرهنگی است، احمدینژاد بیشتر سیاسی است. احمدینژاد خیلی دوست دارد که کارها را سریع به پایان برساند. آقای خاتمی طمأنینه خاصی دارد. در کار اجرایی آقای احمدینژاد خیلی قوی است اما آقای خاتمی تئوریک و فرهنگی است. به نظرم هردویشان در عمل به شعارهایشان موفق عمل کردند.
اگر چهارسال بعد آقای خاتمی و احمدینژاد با هم نامزد ریاستجمهوری شوند، شما به پدرزن رای میدهید یا آقای خاتمی؟
اوه چه سوال سختی میکنید شما... نمیدانم تا به حال فکر نکردهام. خیلی بعید میدانم البته آقای احمدینژاد برخی تفکرات آقای خاتمی را هم دارد.
خوب، حالا اگر فقط آقای احمدینژاد نامزد شود، چطور؟
نمیدانم شرایط چهارسال بعد یا هشتسال بعد چه میشود. آقای احمدینژاد زیاد برای مردم زحمت کشید و برای همین به او رای میدهم.
شما چطور منتقد ایشان هستید که باز هم میخواهید به ایشان رای دهید؟
خب، شما سوال کردید و چون وضعیت برای خودم مبهم بود، نمیتوانم به سوال شما جواب دهم. اما چون ایشان خیلی زحمت کشیدهاند به ایشان رای میدهم.
وقتی شما اعلام کردید که به آقای احمدینژاد رای میدهید پدر شما صحبتهای تندی علیه شما کرد.
رابطه ما الان خیلی خوب است آن زمان هم تحریکات اطرافیان بود.
خب، الان رابطه پدر عروس و پدر داماد چطور است؟ رفتوآمد میکنید دید و بازدید عید و...؟
خیلی کم شده است. کمتر از قبل.
به نظر میرسد که آقای احمدینژاد پدر عروسش را به پدر دامادش ترجیح داده است؟
خب، بله دیگر. (با خنده)
اینها باعث اختلاف در خانواده و دلخوری نمیشود؟
نمیگویم نیست. طبیعی است حتما این دلخوریها وارد میشود. اگر بگوییم نیست غلو است. ولی من خودم و همسرم سعی میکنیم وارد این مسایل نشویم. وقتی من و آقای احمدینژاد با هم بحث میکنیم بیرون از خانواده است. وقتی بحث از دست ما خارج میشود و بین آنهاست که من و همسرم وارد نمیشویم.
یکی از مسایلی که خیلی به نظر جالب میرسد این است که همه حامیان آقای احمدینژاد و افرادی که زمانی از ایشان حمایت میکردند این ماههای آخر شروع کردند به گفتن اینکه ما که به ایشان رای ندادیم.
آدم باید منصفانه نگاه کند. من یکبار هم گفتم برخی آقایان هستند که واقعا همه موجودیتشان را از آقای احمدینژاد دارند. بعد آمدند این مسایل را مطرح کردند که ما میخواهیم از احمدینژاد بگذریم. آدم یاد 16سال قبل میافتد که آقای خاتمی رای آورد و برخی شعار دادند که میخواهیم از ایشان بگذریم. خب، شما از چه میخواهید بگذرید؟ شما که زاییده تفکر ایشان بودید. این جفا بود. درباره آقای احمدینژاد هم همینطور که این خیلی جفاست. برخی اصلا یادشان رفته است ما شاهد خیلی چیزها بودیم. اشکال ندارد که فرد یادش برود اما دیگر نیاید اینها را بگوید.
شما پدر خودتان را در کدام دسته قرار میدهید؟
ایشان منتقد بود. علنا هم گفت که من رای دادم اما پشیمان شدم. این نبود که رای نداده باشد. اما بعضیها میگویند اصلا ما رای ندادیم و مساله را به کل فراموش میکنند. به نوعی صورتمساله را پاک میکنند که این اصلا صحیح نیست. درست است که ایشان منتقدند اما به این دلایل رای دادهاند. منکر هم نیستند. کسانی که با ایشان بودند و رای دادند و بعد منتقد شدند، مشکلی نیست. چون انتقاد بهوجود میآید. اما بعضیها که بین بودند و الان میگویند که رای ندادهاند دیگر از اخلاق و ارزش بهدور است.
و حرف آخر؟
امیدوارم این فضای آرام همینطور جلو برود و دولت جدید مستقر شود و در این فضای اعتدال جلو برود و با منطق کارها پیش برود.
یعنی این شرایطی است که موردنیاز است و پیشتر نبود؟
بعضی وقتها برخی افراطهایی شد و بعد از آن نیاز است مقداری با آرامش بیشتر کارها جلو برود بهویژه در سالهای آخر ما شاهد بههمریختن فضا بودیم. وقتی فضای دعوا و کشمکش شود، مدیریت از دست آدم خارج میشود.
ارسال نظر