|
|
امروز: سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۳ - ۲۲:۱۵
کد خبر: ۲۵۲۸۲۳
تاریخ انتشار: ۰۴ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۵:۵۱
زمان آقای بروجردی مرحوم آقای محققی نماینده ایشان بودند. و بعد از فوت مرحوم آقای بروجردی و بازگشت آقای محققی به ایران مرحوم آقای دکتربهشتی به عنوان نماینده مرحوم آیت‌الله خوانساری به هامبورگ اعزام می شود و بعداز آن هم آقای شبستری امامت مرکز را عهده دار می شود.
علی حکمت سردبیر روزنامه توقیف شده خرداد در بخش سوم گفت و گو با پروژه تاریخ شفاهی ایران گفت که شهید بهشتی پس از نقد سخنان ائمه جمعه در نشریه محمد مجتهد شبستری، خطاب به دست اندرکاران آن گفت که این وضع را نمی توانید ادامه دهید.

ایرنا: چه زمانی روانه آلمان شدید؟
حکمت: من در دسامبر 1974 به آلمان رفتم . قضیه هم از این قرار بود که آقای محمد مجتهد شبستری از آلمان آمده بود لبنان و میهمان آقای صدر بود. من هم به ملاقات ایشان رفتم . برای من فرصت مغتنمی بود که راجع به موضوعات مورد علاقه ام ازقبیل وضعیت دانشجویان ایرانی در اروپا، وضعیت انجمن های اسلامی و وضع و حال تبلیغات اسلامی در آلمان و اروپا از ایشان بپرسم. و راجع به وضع و حال خودم و مشکلات زندگی در لبنان هم با هم صحبت کردم. بد نیست در این جا اشاره کنم که زندگی در لبنان و به خصوص در شهر بیروت برای آدم هایی از قبیل من بسیار سخت بود.بیروت یکی از گرانترین شهرهای منطقه خاورمیانه بود و فکر می‌کنم هنوز هم همین طور است. در آن روز و روزگار مبارزین ایرانی به نحوی از انحا هرکسی به تناسب وابستگی سازمانی و سیاسی اش پشتیبانی مالی می شد.بعضی ها وابسته به مجاهدین خلق بودند بعضی ها با فداییان خلق بودند بعضی از مبارزین از نجف و از طرف امام خمینی مورد حمایت مالی قرار می گرفتند، گاهی از طرف مرحوم آقای طالقانی و مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی به افرادی کمک می شد، ولی من وضعیت خاص خودم را داشتم یعنی نه وابستگی سازمانی و گروهی داشتم ونه می خواستم از اعانه امام و یا آقایان دیگر استفاده کنم، بنا بر این باید کار می کردم، کاری هم که از من ساخته باشد این بود که مثلاً در چاپخانه حروف چینی کنم و یا بعدها ویراستاری کنم تا بتوانم زندگی کنم. یادم می آید مدتی از موسسه انتشاراتی اعلمی، به عنوان مصحح دست دوم فرم ها را و به گفته لبنانی ها ( ملزمه) را می گرفتم و برای هر فرم که 16 صفحه بود مبلغ 16 لیره دریافت می کردم و این درآمد برای گذران زندگی در شهری مثل بیروت بسیار ناچیز بود ولی برای من مستقل بودن، عدم تعهد به مقامات و به جریانات و به خصوص عدم ارتزاق از این موارد برایم یک اصل خدشه ناپذیر بود و هنوز هم بر این باور استوارم. البته همین جا بگویم که بسیار سخت بود و گاهی حتی غیر قابل تحمل می شد ولی با همه این ها به نظر من ارزشش بیش از این ها ست. بگذرم با آقای شبستری راجع به این مسائل هم صحبت می شد. ایشان از من دعوت کردند که برای تعطیلات کریسمس به آلمان سفر کنم. من هم راهی آلمان شدم. چند روزی در خانه ایشان بودم و بعد دریک پانسیون که بین منزل آقای شبستری و مرکز اسلامی هامبورگ بود برایم اطاقی رزرو کردند.بیشتر اوقات ما به گپ و گفت می‌گذشت و گشت و گذار در مرکز اسلامی و جاهای دیدنی و قدم زدن در کنار دریاچه زیبای ( آلستر)

در آن چند روز اوقات زیادی را با هم گذراندیم و راجع به مسائلی چون اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا و دیگر مسائل سیاسی صحبت کردیم. همین طور درباره مرکز اسلامی هامبورگ و مسجد امام علی این شهر و ایرانی هایی که در آلمان زندگی می کردند.
بحث های خیلی مفصلی درباره فعالیت‌های چشمگیر عربستان سعودی در آلمان و سایر کشورهای اروپایی و البته آمریکایی و آفریقایی به میان می آمد. خوب است در این جا توضیح دهم که دولت عربستان سعودی در شهر مکه یک مرکز وسیع تاسیس کرده بود که هدف اصلی آن تاسیس مساجد و مراکز اسلامی در کشورهای مختلف دنیا و اعزام مبلغ و امام جمعه و جماعت برای این مساجد و مراکز بود . مسأله ای که آن زمان برای ما باعث دغدغه شده بود این بود که اسلامی و شریعت اسلامی که این ها تبلیغ می‌کردند اسلامی متحجرانه و متعصبانه بود.اسلامی و شریعتی که آبشخورش افکار ابن تیمیه و آموزه‌های محمدابن عبدالوهاب بود. اصولاً دو فرقه از مسلمانان در اروپا خیلی فعال بودند اول فرقه وهابیت که مستقیما زیر نظر روحانیت و دولت عربستان سعودی بودند و دوم فرقه قادیانی ها که به محمدیه هم معروف هستند و از مراکز قدرت و ثروت پاکستان تغذیه و پشتیبانی می شدند. برای این که مطلب کمی واضح تر شود عرض می کنم که مثلاً شیعیان در آن زمان تنها همین یک مرکز اسلامی را در شهر هامبورگ آلمان داشتندولی کمتر شهری در آلمان غربی پیدا می شد که آن ها در آن مسجد و مرکز اسلامی نداشته باشند. راه اندازی این مسجد و مرکز هم از بابیان الصالحات مرحوم آیت‌الله بروجردی بود که علاقه خاصی به این نوع مساجد و مراکز داشت ولی مرحوم آقای بروجردی هم بیشتر مثلاً در عراق دست به این کار ها زده است مثل مدرسه علمیه سامرا ویا حسینیه در شهر کاظمین و کربلا و یا تأسیس دو مدرسه معروف به مدرسه کوچک و مدرسه بزرگ آقای بروجردی در نجف اشرف . گویا مرحوم آقای بروجردی به این نوع مسایل علاقه مند بوده است و بر همین اساس وقتی عده ای از ایرانیان مقیم هامبورگ به ایشان مراجعه می‌کنند ایشان هم مرحوم آقای محققی را که گویا زبان فرانسه می دانسته است و با سبک و سیاق تبلیغات اسلامی در آن سوی آب ها آشنا بوده است را به عنوان مبلغ به هامبورگ اعزام می کند. خیلی حاشیه رفتم به هرحال پس از چند روز آقای شبستری گفت شما که به ایران نمی توانی بروی، از وضعیت لبنان هم که دل خوشی نداری، بیا همین جا بمان و به ما کمک کن.

راستش را بخواهید در همه عمرم از زبان و تاریخ آلمان خوشم نمی آمد. ولی از آن جا که گفته اند (العبد یدبر والله یقدر ) یعنی بنده خدا تدبیر می کند و خدا تقدیر؛ تقدیر این شد که من در مقابل حرف های آقای شبستری کوتاه آمدم تا در مرکز اسلامی هامبورگ کمک حال ایشان باشم. ولی در این جا مایلم این حقیقت را بازگو کنم که بیشتر از آن که به خاطر انقلاب و اسلام این کار را کرده باشم خوش آمدن از شخصیت آقای شبستری موجب این تصمیم شد. ایشان آدمی آرمان گرا و اهل تحقیق و اهل مطالعه و آرام بود و می توانست ساعت ها بنشیند و با یکی درباره خدا و شیطان و دنیا و آخرت بحث کند. برای من به عنوان یک طلبه جوان با آن سابقه ذهنی که از فضای حاکم بر حوزه نجف و قم داشتم هم نشینی و همکاری با چنین شخصیتی به عنوان یک فرصت مغتنمی برای خودم تلقی کردم و تصمیم بر ماندن گرفتم.

از سویی دلم هم برای آقای شبستری می سوخت واحساس می کردم که ایشان خیلی تنها است و می خواستم کمکش کنم بنا بر این مدیریت داخلی مرکز اسلامی هامبورگ را بر عهده گرفتم و با ایشان کار کردم. در مرکز اسلامی هامبورگ آن روز ها آقای دکتر حسین نمازی هم که تازه از دانشگاه اینسبروگ اتریش فارغ‌التحصیل شده بود درمرکز مشغول همکاری بود و پس از مدتی آقای جواد اژه‌ای داماد مرحوم آقای دکتر بهشتی هم برای مدت کمی به ما پیوست.من هم در کلاس زبان نام نویسی کردم ودر کنار همکاری با مرکز اسلامی

درس و بحث هایم را داشتم و با بچه های انجمن اسلامی در تماس بودم. چون زبان عربی بلد بودم با مسلمانان غیرایرانی هامبورگ و شمال آلمان ارتباطات خیلی خوبی برقرار کردم و برای آنها جلساتی را ترتیب دادم تا مرکز از حالت صرفا ایرانی خود بیرون بیاید.یادم می آید که پس از مدتی آقای آقای شبستری سفری به ایران داشت و گویا به ایشان تذکر داده بودند که درست نیست من در مرکز فعالیت داشته باشم.



ایرنا: چرا؟
حکمت: تصور می کنم به خاطر راپورت هایی که مأمور وقت ساواک درشمال آلمان (شخصی به نام صارمی) که در کنسولگری ایران در هامبورگ مستقر بود.

ایرنا: اما این مرکز زیر نظر دولت شاه که نبود؟
حکمت: نه نبود. مرکز اسلامی هامبورگ تا قبل از انقلاب به نظرم مستقل ترین مرکز اسلامی در اروپا بود. هیات امنایی داشت که بیشتر تجارایرانی مقیم هامبورگ بودند. واز زمان مرحوم آقای دکتر بهشتی که این مرکز راه اندازی شد این افراد هیأت امنای مرکز بودند و همان ها هم بیشتر از لحاظ مالی کمک می کردند.
زمان آقای بروجردی مرحوم آقای محققی نماینده ایشان بودند. و بعد از فوت مرحوم آقای بروجردی و بازگشت آقای محققی به ایران مرحوم آقای دکتربهشتی به عنوان نماینده مرحوم آیت‌الله خوانساری به هامبورگ اعزام می شود و بعداز آن هم آقای شبستری امامت مرکز را عهده دار می شود.
در تمام این مدت شاید افراد و شخصیت هایی که در رژیم گذشته مقام و منصبی هم داشتند به این مرکز کمک مالی می کردند ولی مرکز اسلامی هامبورگ وابسته به رژیم نبود و کاملا مستقل بود.
ایرانی های مقیم آلمان قبول کرده بودند بودجه مرکز را بدهند. می دانید که قانونی در آلمان وجود دارد که اگر به موسسات خیریه و مذهبی کمک کنید این جزو مالیات شما حساب می شود.
بسیاری از تجار برجسته ایرانی که بیشتر هم در هامبورگ بودند. چون هامبورگ منطقه آزاد دارد و بزرگترین تاجران فرش اروپا و همچنین تجار خشکبار ایرانی در بندر آزاد هامبورگ و در شهر هامبورگ مستقر بودند.به عنوان نمونه مثلاً آقایان خسروشاهی که تولید دارو داشتند هم به خاطر ارادتی که به آقای بروجردی داشتند دواطلبانه بخش قابل توجهی از هزینه مرکز را می دادند.
تجار ایرانی دیگری هم بودند که اعتقاد مذهبی داشتند و این کار را می کردند. بعدها که مرکز توسعه پیدا کرد تجار و صاحبان صنایع دیگر کشورهای مسلمان هم آمدند. در عین حال از نظر مالی دست و بالمان به شدت بسته بود. به خصوص که هزینه های ساخت مسجد امام علی هم که جزیی از مرکز بود و پس از بازگشت آقای بهشتی نیمه تمام مانده بود، بسیار سنگین بود و درد سر فراوانی را برای آقای شبستری به وجود آورده بود. خلاصه کلام اینکه من و آقای شبستری و دیگرانی که آنجا مشغول بودند حقوق های بسیارناچیز و زندگی های خیلی ساده ای داشتند.
مرحوم آقای بهشتی قبل از انقلاب چند بار تنها و یک بار هم با زن و بچه به هامبورگ آمد و در جریان کم و کیف مسائل مرکز اسلامی هامبورگ قرار داشت. بعد از تصمیم بازگشت آقای شبستری به ایران هم آقای سیدمحمدخاتمی در سال 56 به آلمان آمد و رییس مرکز شد و مدتی هم با ایشان کار کردم.
تا یک سال بعد انقلاب بین ایران و آلمان در رفت و آمد بودم. آقای شبستری سال 58 دو هفته نامه ای به نام «اندیشه اسلامی» منتشر می کرد که با ایشان همکاری می کردم. تا اینکه ایشان به مجلس رفت و گرفتاری شان زیاد شد. فضا هم کم کم طوری شد که دیگر نمی شد آن حرف هایی که در اندیشه اسلامی مطرح می کردیم را ادامه دهیم. یادم می آید روزی به دیدار آقای بهشتی رفتم.ضمن صحبت به من گفت فکر نمی کنم خیلی بتوانید این مجله را ادامه دهید.

ایرنا: از ایشان نپرسیدید چرا این صحبت را می کند؟
حکمت: خیر. ولی مشخص بود فضا دارد روز به روز بسته تر می شود. مجله اندیشه اسلامی 14 شماره منتشر شد. البته توقیف نشد و خودمان آن را تعطیل کردیم.

ایرنا: چرا؟
حکمت: آقای شبستری به عنوان نماینده مردم شبستر به مجلس رفته بود ،آقای دکتر مهدی طارمی مدیر کل مطبوعات داخلی شده بود و من هم بخش زیادی از وقتم صرف همکاری با سازمان کتاب های درسی می شد. علاوه بر این گاهی نقد و نظر هایی در مجله منتشر می‌شد که باب طبع برخی از اصحاب قدرت نبود. مثلاً یادم می آید سرمقاله ای بود در نقد سخنان مرحوم آیت الله صدوقی امام جمعه یزد.
بعد از تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام بحث این بود که با این گروگان ها چه کار باید کنیم؟ مرحوم صدوقی در نماز جمعه با استناد به یک آیه قرآن که می فرماید…. ( اما منا بعد و اما فدا) نتیجه گیری کرده بود که یا باید آمریکا یک پول هنگفتی به ما بدهد یا گروگان ها را بکشیم.
آن سرمقاله نقد داشت که انقلاب شده و دولت الزاماتی دارد و حرف هایی که شما می زنید باید در چارچوب باشد. نمی توان این ها را کشت.
این نقد تند بود. مرحوم بهشتی گفت با این وضع شما نمی توانید خیلی ادامه دهید این جور به پر و پای ائمه جمعه می پیچید. آن موقع ائمه جمعه هر کدامشان در تهران و مشهد و تبریز و شیراز و یزد قدرت زیادی داشتند.به هر حال مجله اندیشه اسلامی تعطیل شد و هرکسی دنبال کار خودش رفت.
من شخصا از اول انقلاب خیلی علاقه مند به این که کار اجرایی داشته باشم نبودم. و علی رغم بیکاری من و باز هم علی رغم پیشنهاد هایی که گاهی مطرح می شد، هیچ پستی هم نگرفتم. کار فرهنگی می کردم ولی کمابیش آن را هم به دلایلی رها می کردم. در این بین از سال 62 تا 65 با بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران همکاری می کردم و پس از آقای پرویز خرسند سردبیر مجله یاد بودم. آقای عماد باقی هم در دفتر همین بنیاد در قم بود و آشنایی من هم با آقای باقی در بنیاد تاریخ، بنیاد گرفت.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین