مصطفی ایزدی - روحانیون شیعه، باوجود حساسیت و اهمیتی که برای صنف خویش قائلند، بعضی مواقع برحسب ضرورت زمانه، حساسیت خود را کمرنگ میکنند تا دیدگاهها و سوابق خویش را به افکارعمومی منتقل و از حقانیت راه و روش خود دفاع کنند. سالهای زیادی است که اکبر هاشمیرفسنجانی و محمدتقی مصباحیزدی بر سر موضوعات گوناگون اختلافنظر دارند، اما از وقتی که مصباحیزدی با تمام توان به حمایت از محمود احمدینژاد، رییسجمهور سابق ایران برخاست و هاشمی به نقد احمدینژاد پرداخت، مصباحیزدی، عنان تحمل را از دست داد و آشکارا در مخالفت با هاشمیرفسنجانی سخن گفت و اختلافات دیرینه خود با رییس تشخیص مصلحت نظام را عیان کرد.
هاشمی البته زیرکانه مقابلهبهمثل میکند. چند روز گذشته، خاطرهای از
هاشمیرفسنجانی منتشر شد که نشان میدهد آقای مصباحیزدی، عضو جامعه مدرسین
حوزه علمیه قم و پدر معنوی جبهه پایداری، مبارزه با رژیم پهلوی را حرام
میدانسته است.
هاشمیرفسنجانی برحسب آنچه پایگاه اطلاعرسانیاش از دیدار خانواده شهید قدوسی با وی منعکس کرده، از فردی سخن گفته که در سال 48 و در اوج غربت امام(ره) بهاتفاق آیتالله خامنهای، در منزل شهیدقدوسی با او صحبت کردهاند که به انقلابیون و مبارزان راه اسلام بپیوندد، اما وی ضمن حرامدانستن مبارزه، اعلام داشته که میخواهد بهکار علمی و فرهنگی بپردازد. از آنجا که جز هاشمیرفسنجانی، بسیاری از چهرههای حوزه علمیه قم و حتی جوانان دوران مبارزه، میدانند که شخص موردنظر هاشمی چه کسی است، برای مصباحیزدی و هوادارانش درست نبود که سکوت کنند، شاید جوانان امروز از این افشاگری مهم متوجه نشوند چه کسی کمفروشی میکند، اما شکستن سکوت، نفعش بیشتر از سکوت بود، بنابراین پایگاه اطلاعرسانی مصباحیزدی به دفاع از این عضو جامعه مدرسین برخاست و با نقل بخشی از صحبتهای وی با مرحوم حبیبالله عسگراولادی، تلاش کرد پاسخگوی افشاگری هاشمیرفسنجانی باشد.
بخشی از صحبت آقای مصباحیزدی با آقای عسگراولادی چنین است: «پیش از پیروزی انقلاب، مقاممعظمرهبری و آقای هاشمیرفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف میآورند. در آن جلسه صبحانه غیر از ایندو بزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از اینجا شروع کردند که: ما سالها با هم همکاریهای فرهنگی و سیاسی داشتیم، اما مدتی است که تو کنار کشیدی و با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضدامپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند.بنده به ایشان عرض کردم: آقای هاشمی! من طلبه هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضدامپریالیسم باید چه کار کنم؟ ایشان گفتند مساله شریعتی، شهیدجاوید و ... را باید کنار گذاشت. حتی، ما با مارکسیستها باید اتحاد داشته باشیم! ما باید باتمام گروههایی که ضدامپریالیسم هستند از مارکسیستها، مجاهدین، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجفآبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم!گفتم: مطرحکردن صالحی که دیگر معنا ندارد، ولی از من چه میخواهید و پیشنهادتان چیست؟ گفتند: بیا و با مجاهدین همکاری کن! گفتم: من آنها را نمیشناسم. چیزهایی درباره آنها شنیدهام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کاری میکند با او همکاری نمیکنم. از اول تا آخر این گفتوگو مقاممعظمرهبری هم نشسته بودند و هیچ نمیگفتند و فقط صحبتهای آقای هاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفتوگو آقای هاشمی با ناراحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند و...»
بهنظر میرسد پایگاه اطلاعرسانی آقای مصباح در پاسخدادن به آقای هاشمیرفسنجانی ناموفق است. بهدلایل زیر:
1- از عبارات آغازین حرفهای فوقالذکر که از آقای مصباحیزدی نقل شد، برمیآید که جلسه مربوط بهخاطره مذکور، در منزل آقای مصباح بوده، در صورتی که در خاطره آقای هاشمیرفسنجانی، محل جلسه، منزل آقای قدوسی بوده است.
2- آقای مصباح، تاریخی برای روز مذاکره با آقایان هاشمیرفسنجانی و آیتالله خامنهای ذکر نکرده و از اشاراتی که به کتاب شهیدجاوید و آقای صالحینجفآبادی دارد، معلوم میشود، این جلسه پس از سال50 تشکیل شده است در صورتی که آقای هاشمیرفسنجانی، تاریخ جلسه را یکی از روزهای سال48 اعلام کرده است. «پس از سال50» را به این دلیل میگویم که کتاب شهیدجاوید در نیمه دوم سال 49 منتشر شد و سروصدای این کتاب، پس از سال50 در حوزهها و جامعه پیچید که اوج آن در سالهای 51 تا 53 بوده است، پس در سال 48 شهیدجاویدی وجود نداشته که آقای هاشمی بخواهد درباره آن صحبت کند. با توجه به این دو اختلاف، بهنظر میرسد که دو جلسه با فاصله چندسال با حضور آقایان تشکیل شده تا مصباحیزدی را برای حضور در جبهه مبارزه قانع کنند، اما ایشان قانع نشده است.
3- آقای مصباح در خاطرهاش هیچ اشارهای به حضور در مبارزه نکرده و فقط درباره عدمآمادگی برای کمک به مجاهدین سخن گفته است. بدیهی است حضور در مبارزه هیچ منافاتی با کمکنکردن به مجاهدین نداشته است؛ بنابراین آقای مصباح میتوانسته در جبهه ضدامپریالیسم باشد، اما به مجاهدین و مارکسیستها کمک نکند، مانند صدها روحانی و دانشگاهی دیگر که حضورشان در مبارزه به پیروی از امامخمینی(ره) بوده، نه صرفا در کمککردن به گروههای مبارز مسلح! اصلا این عبارت که: «آقای هاشمی! من طلبه هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضدامپریالیسم باید چه کنم؟» نشان میدهد که گوینده آن کلا با مبارزات همراه نبوده است.
4- آیا علما و روحانیان بزرگی که از سال 41 تا سال 57 با شاه و امپریالیسم مبارزه کردند و زندان رفتند و تبعید شدند و محرومیت کشیدند و شکنجههای زیاد را تحمل کردند، برای هدفی غیر از اسلام بوده است که آقای مصباحیزدی اینگونه سخن گفتهاند؟ چون ایشان به این نتیجه نرسیده که انقلاب، یک حرکت اسلامی است و باید بررسی کند اگر کاری برای اسلام است؛ او هم هست!
5- از صحبتهای آقای مصباح برمیآید که ایشان برخلاف روش قریببهاتفاق روحانیون و اندیشمندان مبارز که وارد درگیری با دکترشریعتی و صالحینجفآبادی که هر دو برای انقلاب اسلامی تلاش میکردند، نشدند، مساله اصلی را مبارزه دستگاه جبار پهلوی و آمریکای جهانخوار نمیدانسته، مساله اصلی را دکتر شریعتی، شهیدجاوید و... میدانسته است. کسانی که در جریان مسایل دهههای 40 و50بودهاند، میدانند که در جبهه امامخمینی(ره)، هیچکس به طور عینی به مخالفت با دکتر شریعتی و شهیدجاوید برنخاست و اگر هم به آثار دکترشریعتی و نویسنده شهیدجاوید انتقاد داشتند، وارد بازیای که به ضرر مبارزه بود، نشدند، بنابراین اگر آقایان خامنهای و هاشمی، آقای مصباحیزدی را منع کردهاند که پیگیر مساله شریعتی و شهیدجاوید باشد، از همراه مبارزه نبودن وی خبر میدهد. اگرچه خود مصباح هم در گفتوگو با مرحوم عسگراولادی ادعا نکرده که آن سالها در حال مبارزه با استبداد و استعمار بوده است.
6- واقعیت این است که در سالهای اوج مبارزات ملت ایران علیه استبداد پهلوی و استعمار آمریکا و در شرایطی که علمای بزرگ زندان بودند و شهیدان بزرگوار، سعیدی و غفاری و بسیاری از جوانان مسلمان در زیر ددمنشانهترین شکنجهها جان میباختند، آقای مصباح و یارانش در «موسسه در راه حق» با تهیه جزوات و ارسال آن به سراسر کشور، گویا کار فرهنگی میکردند.
7- در سخنان آقای مصباح با عسگراولادی، ادعا شده که مقاممعظمرهبری از اول تا آخر جلسه نشسته بودند و هیچ نمیگفتند. این حرف یعنی چه؟ یعنی آیتالله خامنهای بدون هدف، آقای هاشمی را همراهی کردهاند؟ مگر میشود یک جلسه چندساعته بین سهنفر - و اگر در منزل آقای قدوسی بوده، بین چهار نفر- برگزار شود و یکی از آنان هیچ نگوید؟ آن هم کسی مانند آیتالله خامنهای که در بیان نقطهنظرات خود، مهارت دارند. اگر ایشان در آن جلسه سکوت کرده باشند، به مفهوم این است که حرفهای آقای مصباحیزدی در جهت توجیه عدم حضور در مبارزه را پذیرفتهاند، اما میدانیم که آیتالله خامنهای هرگز صحنه مبارزه با رژیم پهلوی را ترک نکردند و همیشه با انقلابیون در جبهه امامخمینی(ره) بودند.
پس از رسانهایشدن خاطره آقای هاشمیرفسنجانی از جلسه منزل شهید قدوسی، فردی بهنام حمید روحانی که خود را مورخ انقلاب اسلامی معرفی میکند، مصاحبه کرده و مدعی شده که آقای مصباحیزدی از ابتدا تا انتهای دوران مبارزه در صحنه انقلاب حضور داشته است: «امامخمینی(ره) به آیتالله مصباحیزدی که از شاگردان خوب ایشان بود، نگاه خاصی داشت. آیتالله مصباح از ارکان اصلی جامعه مدرسین بوده و هستند و در تمام رخدادهای مبارزه نقش خود را بهخوبی ایفا کردند و اینکه آقای هاشمی حرف دیگری میزند، اشتباه است... برخی اسناد مهم درباره سابقه مبارزاتی آیتالله مصباح را بنده در اختیار دارم که در صورت لزوم آن را ارایه خواهم داد. اسناد زیادی از ساواک وجود دارد که آقای مصباح چگونه با درایت و بصیرت خود علیه شاه مبارزه و امام را یاری میکرد. امضای آقای مصباح در ذیل اکثر بیانیههای علما علیه شاه وجود دارد و این اسناد بر کسی پوشیده نیست (سایت جماران). ایشان که کتابهای زیادی درباره نهضت امامخمینی(ره) نوشته، باوجود ادعایش در میان اسامی 189نفر از شاگردان امامخمینی(ره)، نامی از محمدتقی مصباحیزدی قرار نداده است. (نهضت امامخمینی، ج اول)، فقط در ردیف 127، نامی از محمد مصباحیزدی برده شده که نمیدانیم همین محمدتقی مصباحیزدی است یا فرد دیگری؟ وانگهی در میان اسامی علمای مجاهد و مبارزی که در سال 1349 در تایید مرجعیت عامه امامخمینی(ره)، اعلامیه صادر کردند، از مصباحیزدی هیچ خبری نیست (همان)، اما در بین اسامی افراد زیادی که از سراسر کشور اطلاعیههای دستهجمعی علیه رژیم پهلوی و بهنفع امامخمینی میدادند، بعضا نام محمدتقی مصباحیزدی در اعلامیههای علما و فضلای قم دیده میشود.
بیانیهها و اطلاعیههایی که حتی بیش از 500نام از علما، فضلا و طلاب زیر آن درج شده است. یادآوری میشود که اینگونه بیانیهها و اطلاعیههای با نام، فقط در سالهای آغاز نهضت امامخمینی نوشته و امضا میشده و در سالهای نیمه دوم دهه40 به بعد اثری از این اعلامیههای دستهجمعی وجود ندارد چراکه از آغاز سال45 به بعد، دستگیریها، زندانها، شکنجهها و تبعیدها زیاد شده بود. آقای حمید روحانی در جلد اول نهضت امامخمینی، نوشته است: «برخی از مقامات روحانی با آنکه در آن روز، موافق راه و روش ایشان [امامخمینی] نبودند، هیچگاه جرات مخالفت با راه ایشان را نداشتند - و ندارند- و بسیاری خود را ناچار میدیدند که ایشان را تایید کنند، با ایشان همراهی نمایند، نفوذ و محبوبیت بیحد ایشان در میان تودهها موجب شده بود که دیگران با همراهی و تایید ایشان برای خود «وجهه» و محبوبیت کسب کنند و در کارهایی که انجام میدهند از گزند و اعتراض مردم در امان باشند.» (همان- ص256) در پایان این یادداشت، از آقای حمید روحانی، میپرسم، به این امید که وی، آن را مستندا جواب دهد. چرا وقتی در اوج به خاکوخونکشیدن مردم توسط رژیم سفاک پهلوی، امامخمینی(ره) مردم را از برگزاری جشنهای نیمهشعبان منع کردند، برخی در قم جشن گرفتند؟
هاشمیرفسنجانی برحسب آنچه پایگاه اطلاعرسانیاش از دیدار خانواده شهید قدوسی با وی منعکس کرده، از فردی سخن گفته که در سال 48 و در اوج غربت امام(ره) بهاتفاق آیتالله خامنهای، در منزل شهیدقدوسی با او صحبت کردهاند که به انقلابیون و مبارزان راه اسلام بپیوندد، اما وی ضمن حرامدانستن مبارزه، اعلام داشته که میخواهد بهکار علمی و فرهنگی بپردازد. از آنجا که جز هاشمیرفسنجانی، بسیاری از چهرههای حوزه علمیه قم و حتی جوانان دوران مبارزه، میدانند که شخص موردنظر هاشمی چه کسی است، برای مصباحیزدی و هوادارانش درست نبود که سکوت کنند، شاید جوانان امروز از این افشاگری مهم متوجه نشوند چه کسی کمفروشی میکند، اما شکستن سکوت، نفعش بیشتر از سکوت بود، بنابراین پایگاه اطلاعرسانی مصباحیزدی به دفاع از این عضو جامعه مدرسین برخاست و با نقل بخشی از صحبتهای وی با مرحوم حبیبالله عسگراولادی، تلاش کرد پاسخگوی افشاگری هاشمیرفسنجانی باشد.
بخشی از صحبت آقای مصباحیزدی با آقای عسگراولادی چنین است: «پیش از پیروزی انقلاب، مقاممعظمرهبری و آقای هاشمیرفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف میآورند. در آن جلسه صبحانه غیر از ایندو بزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از اینجا شروع کردند که: ما سالها با هم همکاریهای فرهنگی و سیاسی داشتیم، اما مدتی است که تو کنار کشیدی و با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضدامپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند.بنده به ایشان عرض کردم: آقای هاشمی! من طلبه هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضدامپریالیسم باید چه کار کنم؟ ایشان گفتند مساله شریعتی، شهیدجاوید و ... را باید کنار گذاشت. حتی، ما با مارکسیستها باید اتحاد داشته باشیم! ما باید باتمام گروههایی که ضدامپریالیسم هستند از مارکسیستها، مجاهدین، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجفآبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم!گفتم: مطرحکردن صالحی که دیگر معنا ندارد، ولی از من چه میخواهید و پیشنهادتان چیست؟ گفتند: بیا و با مجاهدین همکاری کن! گفتم: من آنها را نمیشناسم. چیزهایی درباره آنها شنیدهام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کاری میکند با او همکاری نمیکنم. از اول تا آخر این گفتوگو مقاممعظمرهبری هم نشسته بودند و هیچ نمیگفتند و فقط صحبتهای آقای هاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفتوگو آقای هاشمی با ناراحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند و...»
بهنظر میرسد پایگاه اطلاعرسانی آقای مصباح در پاسخدادن به آقای هاشمیرفسنجانی ناموفق است. بهدلایل زیر:
1- از عبارات آغازین حرفهای فوقالذکر که از آقای مصباحیزدی نقل شد، برمیآید که جلسه مربوط بهخاطره مذکور، در منزل آقای مصباح بوده، در صورتی که در خاطره آقای هاشمیرفسنجانی، محل جلسه، منزل آقای قدوسی بوده است.
2- آقای مصباح، تاریخی برای روز مذاکره با آقایان هاشمیرفسنجانی و آیتالله خامنهای ذکر نکرده و از اشاراتی که به کتاب شهیدجاوید و آقای صالحینجفآبادی دارد، معلوم میشود، این جلسه پس از سال50 تشکیل شده است در صورتی که آقای هاشمیرفسنجانی، تاریخ جلسه را یکی از روزهای سال48 اعلام کرده است. «پس از سال50» را به این دلیل میگویم که کتاب شهیدجاوید در نیمه دوم سال 49 منتشر شد و سروصدای این کتاب، پس از سال50 در حوزهها و جامعه پیچید که اوج آن در سالهای 51 تا 53 بوده است، پس در سال 48 شهیدجاویدی وجود نداشته که آقای هاشمی بخواهد درباره آن صحبت کند. با توجه به این دو اختلاف، بهنظر میرسد که دو جلسه با فاصله چندسال با حضور آقایان تشکیل شده تا مصباحیزدی را برای حضور در جبهه مبارزه قانع کنند، اما ایشان قانع نشده است.
3- آقای مصباح در خاطرهاش هیچ اشارهای به حضور در مبارزه نکرده و فقط درباره عدمآمادگی برای کمک به مجاهدین سخن گفته است. بدیهی است حضور در مبارزه هیچ منافاتی با کمکنکردن به مجاهدین نداشته است؛ بنابراین آقای مصباح میتوانسته در جبهه ضدامپریالیسم باشد، اما به مجاهدین و مارکسیستها کمک نکند، مانند صدها روحانی و دانشگاهی دیگر که حضورشان در مبارزه به پیروی از امامخمینی(ره) بوده، نه صرفا در کمککردن به گروههای مبارز مسلح! اصلا این عبارت که: «آقای هاشمی! من طلبه هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضدامپریالیسم باید چه کنم؟» نشان میدهد که گوینده آن کلا با مبارزات همراه نبوده است.
4- آیا علما و روحانیان بزرگی که از سال 41 تا سال 57 با شاه و امپریالیسم مبارزه کردند و زندان رفتند و تبعید شدند و محرومیت کشیدند و شکنجههای زیاد را تحمل کردند، برای هدفی غیر از اسلام بوده است که آقای مصباحیزدی اینگونه سخن گفتهاند؟ چون ایشان به این نتیجه نرسیده که انقلاب، یک حرکت اسلامی است و باید بررسی کند اگر کاری برای اسلام است؛ او هم هست!
5- از صحبتهای آقای مصباح برمیآید که ایشان برخلاف روش قریببهاتفاق روحانیون و اندیشمندان مبارز که وارد درگیری با دکترشریعتی و صالحینجفآبادی که هر دو برای انقلاب اسلامی تلاش میکردند، نشدند، مساله اصلی را مبارزه دستگاه جبار پهلوی و آمریکای جهانخوار نمیدانسته، مساله اصلی را دکتر شریعتی، شهیدجاوید و... میدانسته است. کسانی که در جریان مسایل دهههای 40 و50بودهاند، میدانند که در جبهه امامخمینی(ره)، هیچکس به طور عینی به مخالفت با دکتر شریعتی و شهیدجاوید برنخاست و اگر هم به آثار دکترشریعتی و نویسنده شهیدجاوید انتقاد داشتند، وارد بازیای که به ضرر مبارزه بود، نشدند، بنابراین اگر آقایان خامنهای و هاشمی، آقای مصباحیزدی را منع کردهاند که پیگیر مساله شریعتی و شهیدجاوید باشد، از همراه مبارزه نبودن وی خبر میدهد. اگرچه خود مصباح هم در گفتوگو با مرحوم عسگراولادی ادعا نکرده که آن سالها در حال مبارزه با استبداد و استعمار بوده است.
6- واقعیت این است که در سالهای اوج مبارزات ملت ایران علیه استبداد پهلوی و استعمار آمریکا و در شرایطی که علمای بزرگ زندان بودند و شهیدان بزرگوار، سعیدی و غفاری و بسیاری از جوانان مسلمان در زیر ددمنشانهترین شکنجهها جان میباختند، آقای مصباح و یارانش در «موسسه در راه حق» با تهیه جزوات و ارسال آن به سراسر کشور، گویا کار فرهنگی میکردند.
7- در سخنان آقای مصباح با عسگراولادی، ادعا شده که مقاممعظمرهبری از اول تا آخر جلسه نشسته بودند و هیچ نمیگفتند. این حرف یعنی چه؟ یعنی آیتالله خامنهای بدون هدف، آقای هاشمی را همراهی کردهاند؟ مگر میشود یک جلسه چندساعته بین سهنفر - و اگر در منزل آقای قدوسی بوده، بین چهار نفر- برگزار شود و یکی از آنان هیچ نگوید؟ آن هم کسی مانند آیتالله خامنهای که در بیان نقطهنظرات خود، مهارت دارند. اگر ایشان در آن جلسه سکوت کرده باشند، به مفهوم این است که حرفهای آقای مصباحیزدی در جهت توجیه عدم حضور در مبارزه را پذیرفتهاند، اما میدانیم که آیتالله خامنهای هرگز صحنه مبارزه با رژیم پهلوی را ترک نکردند و همیشه با انقلابیون در جبهه امامخمینی(ره) بودند.
پس از رسانهایشدن خاطره آقای هاشمیرفسنجانی از جلسه منزل شهید قدوسی، فردی بهنام حمید روحانی که خود را مورخ انقلاب اسلامی معرفی میکند، مصاحبه کرده و مدعی شده که آقای مصباحیزدی از ابتدا تا انتهای دوران مبارزه در صحنه انقلاب حضور داشته است: «امامخمینی(ره) به آیتالله مصباحیزدی که از شاگردان خوب ایشان بود، نگاه خاصی داشت. آیتالله مصباح از ارکان اصلی جامعه مدرسین بوده و هستند و در تمام رخدادهای مبارزه نقش خود را بهخوبی ایفا کردند و اینکه آقای هاشمی حرف دیگری میزند، اشتباه است... برخی اسناد مهم درباره سابقه مبارزاتی آیتالله مصباح را بنده در اختیار دارم که در صورت لزوم آن را ارایه خواهم داد. اسناد زیادی از ساواک وجود دارد که آقای مصباح چگونه با درایت و بصیرت خود علیه شاه مبارزه و امام را یاری میکرد. امضای آقای مصباح در ذیل اکثر بیانیههای علما علیه شاه وجود دارد و این اسناد بر کسی پوشیده نیست (سایت جماران). ایشان که کتابهای زیادی درباره نهضت امامخمینی(ره) نوشته، باوجود ادعایش در میان اسامی 189نفر از شاگردان امامخمینی(ره)، نامی از محمدتقی مصباحیزدی قرار نداده است. (نهضت امامخمینی، ج اول)، فقط در ردیف 127، نامی از محمد مصباحیزدی برده شده که نمیدانیم همین محمدتقی مصباحیزدی است یا فرد دیگری؟ وانگهی در میان اسامی علمای مجاهد و مبارزی که در سال 1349 در تایید مرجعیت عامه امامخمینی(ره)، اعلامیه صادر کردند، از مصباحیزدی هیچ خبری نیست (همان)، اما در بین اسامی افراد زیادی که از سراسر کشور اطلاعیههای دستهجمعی علیه رژیم پهلوی و بهنفع امامخمینی میدادند، بعضا نام محمدتقی مصباحیزدی در اعلامیههای علما و فضلای قم دیده میشود.
بیانیهها و اطلاعیههایی که حتی بیش از 500نام از علما، فضلا و طلاب زیر آن درج شده است. یادآوری میشود که اینگونه بیانیهها و اطلاعیههای با نام، فقط در سالهای آغاز نهضت امامخمینی نوشته و امضا میشده و در سالهای نیمه دوم دهه40 به بعد اثری از این اعلامیههای دستهجمعی وجود ندارد چراکه از آغاز سال45 به بعد، دستگیریها، زندانها، شکنجهها و تبعیدها زیاد شده بود. آقای حمید روحانی در جلد اول نهضت امامخمینی، نوشته است: «برخی از مقامات روحانی با آنکه در آن روز، موافق راه و روش ایشان [امامخمینی] نبودند، هیچگاه جرات مخالفت با راه ایشان را نداشتند - و ندارند- و بسیاری خود را ناچار میدیدند که ایشان را تایید کنند، با ایشان همراهی نمایند، نفوذ و محبوبیت بیحد ایشان در میان تودهها موجب شده بود که دیگران با همراهی و تایید ایشان برای خود «وجهه» و محبوبیت کسب کنند و در کارهایی که انجام میدهند از گزند و اعتراض مردم در امان باشند.» (همان- ص256) در پایان این یادداشت، از آقای حمید روحانی، میپرسم، به این امید که وی، آن را مستندا جواب دهد. چرا وقتی در اوج به خاکوخونکشیدن مردم توسط رژیم سفاک پهلوی، امامخمینی(ره) مردم را از برگزاری جشنهای نیمهشعبان منع کردند، برخی در قم جشن گرفتند؟
منبع: شرق
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
| در حال بررسی: ۰
| انتشار یافته: ۱
به این میگن نان به نرخ روز خوردن!!!!!!
ارسال نظر