کد خبر: ۲۵۱۰۱۱
تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۰
"همین دیشب بود که برای اولین بار سه چهار متری از مسیر همیشگی بازگشت بیرون زده و برزنت کهنه یخ‌هایش را کنار کشیدم؛ به یخ‌های چسبیده که دست زدم انگار که به جسد یخ‌زده خود پیرمرد دست می‌زدم، نگاهی به دور و بر کردم برزنت را مثل یک دزد کنار زدم.
 چند روزی است که ماجرای درگذشت پیرمردی که در گوشه‌ای از میدان فلسطین بساط یخ‌فروشی داشته ولی بعد از فوتش همچنان یخ‌هایش به فروش می‌رسیده، در بسیاری از شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود.

 حبیب احمدزاده، نویسنده در روایت مرگ پیرمرد یخ‌فروش که سال‌ها در گوشه‌ای از میدان فلسطین تهران کار می‌کرد، در صفحه اینستاگرام خود نوشته است:

"همین دیشب بود که برای اولین بار سه چهار متری از مسیر همیشگی بازگشت بیرون زده و برزنت کهنه یخ‌هایش را کنار کشیدم؛ به یخ‌های چسبیده که دست زدم انگار که به جسد یخ‌زده خود پیرمرد دست می‌زدم، نگاهی به دور و بر کردم برزنت را مثل یک دزد کنار زدم.



عجیب بود که بعد از گذشت بیش از یک ماه از مرگ، یخ‌های رهاشده کنار خیابانش هنوز آب نشده بودند. شروع کردم به عکس گرفتن، ولی واقعاً چند روز و چند هفته دیگر این یخ‌های رهاشده به سرنوشت مرگ صاحبشان دچار می‌شدند؟

حداقل سی سال از ضلع شمالی میدان فلسطین و از کنارش بگذری و به یخ‌فروشی کنار خیابانش توجه کنی، ولی چون فقط دو سه متر کنارتر از مسیرت نشسته و یخ می‌فروشد حتی یک بار در این سی و خورده‌ای سال سلام و علیک ریزه‌ای حتی با اشاره سر با او نکنی و حتی نتوانی بپرسی چطور این سی چهل قالب یخت را حتی در چله زمستان بفروش می‌رسانی؟ و یا حتی چطور با درامد این چند تکه یخ، اموراتت می‌چرخه؛ آهای پیرمرد زن و بچه هم داری؟ نداری؟ …و کم کم از دور دوستش داشته باشی، ولی هیچ‌وقت نیازمند قالب یخش نشی که بری بهش بگی عمو، یه نیمه قالب یخ هم واسه ما جدا کن و بعد در صفحه علی ملاقلی پور بخوانی که سر صلاه ظهر رفته داخل مسجد روبروی میدان فلسطین و در حال نماز بوده که مرگ هم پیرمرد را داخل مسجد دیده و با آنکه حتماً می‌فهمیده که این بنده‌خدا یخ‌فروش هفتاد ساله همین محله است و الان یخ‌های نازنینش عادت دارند که مرد از نماز برگردد و دوباره این بزرنت نخ نما را از رویشان بردارد، ولی چه کند، مامور و معذور.



اعلامیه‌اش، یخ‌هایش، محل کار کنار خیابانش و مسجد محل مرگش همه در یک قاب؛ چطور حداقل هفتاد سال تاریخ کشور از کنارش گذشته؟ از سال هزار سیصد و بیست هفت، مردمی که از کنارش رد شدند تا برن نفت رو ملی کنند، از کنارش شعبان بی‌مخ‌ها گذشتند تا بر علیه مصدق کودتا کنند و مردمی که از کنارش گذشتند تا سفارت اسراییل را تعطیل کنند و اسم میدان را فلسطین و او هنوز یخ می‌فروخته و سی سال هم که من بدون سلام از کنارش رد می‌شدم و فقط نگاهی که خم شده و یخ‌ها را جابه‌جا می‌کند و الان مشتری‌هاش از کی یخ می‌خرند؟ و چه شانسی آورد پیرمرد که وسط لنگ ظهر تابستان از دنیا نرفت که حتماً یکی دو روزه یخ‌ها هم پرواز غریبی کرده و دست در دستش به آسمان می‌رفتند. الان هم منتظرم که این مبارزه بین گرما و یخ و بعد آب یخ‌هایی که روی آسفالت خیابان آرام آرام بخار می‌شوند و در این لحظه است که می‌شه برای همیشه گفت عموجون و یخ‌هایت‌. خدا حافظتان."

احمدزاده دوباره چند روز بعد از یخ‌هایی که هنوز آب نشده‌اند خبر می‌دهد و می‌نویسد: "دیروز عصر از کنار بساط یخ‌فروش که قبلاً درباره‌اش صحبت کرده بودم که رد شدم، از لحظاتی قبل با اندوهی درونی خود را آماده کرده بودم تا آخرین قطرات آب باقی مانده از یخ‌های باقی‌مانده پیرمرد را جاری برکف شیب انتهای خیابان به میدان فلسطین ببینم؛ ولی در عین ناباوری، تعدادی قالب یخ تازه و شفاف، چیده‌شده از زیر بزرنت نو و سفیدی بیرون زده بودند. درست عین توله خرس‌های سفید قطبی که از زیر برف‌ها سرک می‌کشیدند تا برای اولین بار دنیا را ببینند، جز رهگذران همیشه سر درگریبان و مانده در مشکلات و فکرهای لاینحل بیخودی همچون خود من در میدان فلسطین، هیچ فروشنده و نفری هم در کنار بساطشان نبود. کنجکاوتر شدم و با هزار خجالت از مغازه‌دار جوان آبمیوه‌گیری بغل یخ ها پرسیدم که ماجرا چیست؟ این یخ‌های جدید پس از یک ماه رهایی بساط در اینجا چه می‌کنند؟ خیلی ساده گفت چون مرحوم مشدی ما همسر پیری دارد و خرج و مخارج زنده و مرده نمی‌شناسد، کاسبای محل و وانت یخی و مشتریا دست به دست هم دادند و هرکس یک قسمت کار خدابیامرز را به عهده گرفته، وانتی یخ را پیاده می‌کنه، مشتری خودش برمی‌داره و پولش را یا کنار یخ‌ها میگذاره یا میاره می‌گذاره رو پیشخون مغازه ما یا به همین داروخانه‌چی می‌ده‌. شب به شب هم ما حساب می‌کنیم و می‌دیم یکی نوبتی می‌بره میده تحویل عیال خدابیامرز.

ردشده و نشده در این فکر و شعر سعدی فرورفتم که خدا گر زحکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید دردیگری و یا من عقل منش که یقینی پس از هفتاد سال منتظر برچیده شدن بساط یخ‌ها با آب شدن و نابودی همیشگی‌شان بودم باید به این توصیه ظریف مولانا در زندگی‌ام نیز بیشتر توجه کنم که پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بی تمکین بود.

باز درودی و خدانگهداری و احسنتی به این همت کاسبان جوانمرد میدان فلسطین که جلوه ای از اراده و اختیار انسان را به من کوچک یادآوری کردند.»






منبع: ایسنا
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین