کد خبر: ۲۴۱۰۴۹
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۷ - ۰۳:۰۰
برای بسیاری از متفکران، ظهور آگاهی چیزی در ردیف یک معجزه و یک معمای حل نشدنی است. چگونه یک فرآیند عصبی در مغز موجب آگاهی می‌شود؟ فایده آن چیست؟ آیا مغز انسان نمی‌تواند محرک‌های دریافتی از محیط را پردازش کرده و واکنش نشان دهد بدون آن‌که تجربه آگاهانه در مغز شکل گیرد؟ محققان بسیاری اخیرا تلاش کرده‌اند تا پرده از راز آگاهی بردارند، اما متاسفانه بسیاری از گفته‌ها و نوشته‌های آنان غیر قابل درک و معما گونه است.
 چه چیز واقعا باعث می‌شود که از دندان درد رنج ببریم و یا رنگ آبی آسمان را آبی ببینیم؟
برای بسیاری از متفکران، ظهور آگاهی چیزی در ردیف یک معجزه و یک معمای حل نشدنی است. چگونه یک فرآیند عصبی در مغز موجب آگاهی می‌شود؟ فایده آن چیست؟ آیا مغز انسان نمی‌تواند محرک‌های دریافتی از محیط را پردازش کرده و واکنش نشان دهد بدون آن‌که تجربه آگاهانه در مغز شکل گیرد؟ محققان بسیاری اخیرا تلاش کرده‌اند تا پرده از راز آگاهی بردارند، اما متاسفانه بسیاری از گفته‌ها و نوشته‌های آنان غیر قابل درک و معما گونه است.
استیون جی گولد در این باره نوشت: انسان خردمند شاخه کوچکی بر درخت حیات است. این شاخه کوچک، خوب یا بد، شگفت انگیزترین کیفیت جدید در تاریخ جانداران پر سلولی را رقم زده است. ما موفق به کشف آگاهی شدیم با همه عوارضش، از هملت تا هیروشیما.
گولد سایر جانداران را فاقد آگاهی می‌داند. اما گروهی دیگر از دانشمندان معتقدند که بعضی از حیوانات نیز آگاهی دارند. برخی فکر می‌کنند که اگر جانوری بتواند خودش را در آئینه تشخیص دهد دارای آگاهی خواهد بود. اما برخی دیگر می‌گویند که حتی همه انسان‌ها نیز دارای آگاهی نبوده و نیستند.
اما آیا واقعا سایر جانوران و حیوانات همانند خوابگردان و یا مرده متحرکی هستند که فاقد آگاهی است؟ آیا سگ‌ها مهر و محبت به صاحب خود را احساس نمی‌کنند؟ اگر به آن‌ها سوزن بزنیم، از درد رنج نمی‌برند؟ آیا موسی در ذهنش هیچ تجربه آگاهانه‌ای از شوری نمک و سرخی آتش نداشت؟ آیا کودکان می‌آموزند تا آگاه شوند همان‌گونه که می‌آموزند تا موهای خود را مد روز کوتاه کنند؟ آن‌هایی که در مورد آگاهی قلم فرسایی می‌کنند قطعا ابله نیستند و می‌دانند که چه می‌گویند. اما مشکل این است که واژه آگاهی دارای معانی مختلفی است و اگر خواننده نداند که کدام مفهوم از آگاهی مورد نظر گوینده است، به آسانی گمراه می‌شود. در این گفتار قصد ندارم تعریف جدیدی از آگاهی ارائه دهم اما تلاش می‌کنم تا گره کلاف در هم تنیده وجوه مختلف آگاهی را کمی باز کنم.

گاهی اوقات منظور از آگاهی همان هوش است. احتمالا استیون گولد از واژه آگاهی در این مفهوم استفاده کرده است. اما از آن که بگذریم، سه تعبیر دیگر که بیشتر تخصصی هستند برای آگاهی ارائه شده است که زبان شناسی بنام جکنداف و فیلسوفی بنام ند بلاک آن‌ها را به خوبی از هم تمیز داده‌اند.

علم به خویشتن
به نقل از دانش آگاهی، اولین تعبیر از آگاهی، علم به خویشتن است. یک موجود هوشمند می‌تواند از وجود خودش اطلاع داشته باشد همانگونه که از وجود سایر اشخاص و اشیاء اطلاع دارد. یعنی مغز انسان مدلی از جهان می‌سازد که شامل مدلی از خویشتن نیز ‌باشد. یا به تعبیری می‌توانیم بگوییم که شخص بر فهم و درک خود اشراف دارد. در چنین تعبیری، خودآگاهی پدیده چندان مرموزی نیست. چیزی است در ردیف سایر مباحث در حوزه درک و حافظه. اگر من می‌توانم برای هر فردی در جهان خارج مجموعه‌ای از داده‌ها را در مغزم بایگانی کنم، چرا نتوانم مجموعه‌ای از اطلاعات را به خودم اطلاق کنم؟ زیاد سخت نیست مدلی از عملکرد مغز بسازیم که به اطلاعات مربوط به خودش نیز دسترسی دارد. حتی می‌توانیم یک روبات را به گونه‌ای برنامه‌ریزی کنیم که خودش را در آیینه تشخیص دهد، همانگونه که هر چیز دیگری را تشخیص می‌دهد.

دسترسی به اطلاعات
من از شما می‌پرسم: در چه حالی؟ و شما برایم تعریف می‌کنید که روزتان چگونه گذشته است. از شادی‌ها و رنج‌های خود برایم می‌گویید، اما نمی‌توانید به من بگویید که چه آنزیم‌هایی در معده شما و یا چه هورمون‌هایی در خون شما ترشح می‌شود. آن اطلاعات در دسترس شما نیست. تصور کنید که کل اطلاعات موجود در سیستم عصبی در دو مخزن جداگانه قرار دارد. سیستم‌های پردازشگری که زیربنای تفکر منطقی، تصمیم‌گیری و صحبت کردن را می‌سازند به محتویات یکی از دو مخزن دسترسی دارند. این مخزن از جمله شامل محصول نهایی سیستم بینایی و محتویات حافظه کوتاه مدت نیز هستند. اما سیستم‌های فوق به محتویات مخزن دوم دسترسی ندارند. این مخزن از جمله شامل اطلاعاتی است که به واکنش‌های خودکار، فرمان‌های حرکتی و سایر فرآیندهای مشابه مربوط است. از طرف دیگر می‌دانیم که همان اطلاعاتِ قابل دسترس نیز در نقاط مختلف مغز بطور پراکنده قرار گرفته‌اند. سیستمی که قرار است به این اطلاعات دسترسی پیدا کند باید قادر باشد نقاط متعدد و پراکنده‌ای را در مغز به یکدیگر پیوند دهد. احتمالا این سیستم شامل مدارهای گسترده‌ای است که چند ناحیه در قشر مغز، لوب پیشانی و تالاموس را به هم پیوند می‌دهند. اما عملکرد این سیستم چگونه است؟

اگر به عکسی نگاه کنید که شامل تعداد زیادی مربع و فقط یک دایره باشد، شما دایره را براحتی پیدا می‌کنید. اگر به عکسی نگاه کنید که حاوی تعداد زیادی مربع سبز و فقط یک مربع قرمز باشد، شما براحتی مربع قرمز را پیدا می‌کنید. مغز شما بگونه‌ای فرگشت یافته است که ورودی‌های سیستم بینایی را به سرعت و بطور موازی پردازش می‌کند تا یک اختلاف واضح در رنگ و یا شکل را سریع پیدا کند. اما اگر عکسی حاوی تعداد زیادی مربع سبز و دایره قرمز باشد که در هم مخلوط شده‌اند و شما بخواهید یک مربع قرمز را در میان آن‌ها پیدا کنید، پردازشگرهای موازی در مغز شما با مشکل مواجه می‌شوند. شما مجبورید هر جزء از عکس را جداگانه بررسی کنید تا مربع قرمز را بیابید.

مغز انسان حدود بیست درصد از کل انرژی مصرف شده در بدن را به خود اختصاص می‌دهد و قابل درک است که اگر قرار بود مغز ما محدودیت فعلی در پردازش موازی را نداشته باشد، به مقادیر عظیمی از انرژی و حافظه نیاز داشت که در دسترس نیست. طبیعت راه دیگری برای غلبه بر این کمبود یافته است و در کنار پردازش موازی، سیستمی را گسترش داده است که اطلاعات را در بسته‌های مجزا به حافظه کوتاه مدت آورده و بصورت متوالی پردازش نماید.
تفکر منطقی و توانایی حل مسئله محصول عملکرد چنین سیستمی است. ما برای حل مسائل غامض، ابتدا اطلاعات غیر ضروری را کنار می‌گذاریم، مسئله را به اجزای کوچکتر تقسیم می‌کنیم، توجه خود را به یک جزء معطوف می‌کنیم، اطلاعات مرتبط با آن را از نواحی مختلف مغز جمع‌آوری کرده و فقط همان جزء را پردازش می‌کنیم؛ سپس نتایج بدست آمده از پردازش قسمت‌های مختلف را مقایسه کرده و سعی می‌کنیم آن‌ها را به شکلی به هم متصل کنیم که نتیجه قابل درک و مفیدی بدست بدهد.

احساس و تجربه آگاهانه
سومین تعبیر از آگاهی با احساس و تجربه آگاهانه سر و کار دارد. در بخش قبل در مورد آگاهی و دسترسی به اطلاعات صحبت کردیم. آیا امکان دارد که احساسات و دسترسی به اطلاعات دو روی یک سکه باشند؟ آیا امکان دارد که دسترسی به اطلاعات باشد ولی تجربه آگاهانه شکل نگیرد؟ یک مثال کمیاب نوعی بیماری کوری است که ناحیه کورتکس بصری در مغز آسیب می‌بیند ولی بقیه دستگاه بینایی آسیبی ندیده است. بیمار به جدیت می‌گوید که قادر نیست ببیند ولی اگر شیئی را مقابلش قرار داده و از او بخواهید که در مورد اندازه یا مکان شیئ حدس بزند، او غالبا موفق عمل می‌کند. اما مثال‌هایی از این دست بسیار کمیاب هستند و تقریبا در همه موارد که می‌شناسیم، تجربه ذهنی و دسترسی به اطلاعات ملازم یکدیگرند. بنابراین شاید ما به تئوری جداگانه‌ای احتیاج نداشته باشیم که دلایل فرگشتی برای پیدایش احساس و تجربه ذهنی را توضیح دهد. شاید احساسات یک کیفیت اضافی در نوعی از پردازش اطلاعات است و آنچه باید توضیح دهیم این است که چگونه ممکن است پردازش اطلاعات منجر به تجربه ذهنی شود.
تئوری ذهن محاسباتی که جنبه‌های مختلف عملکرد ذهن را توضیح می‌دهد، در حال حاضر جوابی برای پرسش‌های فوق ندارد. اما هیچ تئوری دیگری هم نداریم که جوابی ارائه کند. من می‌توانم به اصول مکتب اثبات‌گرایی توسل کنم و بگویم که ادعای آزمون ناپذیر، ادعایی بی معنی است. آیا وجود احساس را می‌توان به آزمون گذاشت؟ یکبار فیلسوفی بنام جورج رِی به من گفت که در جوانی و پس از یک حادثه رانندگی، هیچ حسی در ذهنش شکل نگرفته است. او می‌گوید که از آن زمان تا کنون یک زامبی فلسفی بوده است. من حدس می‌زنم که او مزاح می‌کند، ولی نکته مهم این است که هیچ راهی وجود ندارد تا ادعای او را مورد آزمایش قرار دهیم.

اندیشمندان بسیاری نظیر دنیل دنت نتیجه می‌گیرند که احساسات چیزی جز یک توهم ادراکی نیست. همین‌که تمام فرآیندهای عصبی و محاسباتی مربوط به آگاهی را شناسایی کردیم، چیز مرموزی باقی نخواهد ماند که بخواهیم آن را توضیح دهیم. بی معنی است که ادعا کنیم چیزی بنام احساس بدون توضیح باقی مانده است در حالیکه تمام تجلیات آن را توضیح داده‌ایم.

اما عدم وجود یک توضیح علمی برای احساسات بدین معنی نیست که آن‌ها وجود ندارند. من شک ندارم که دارای احساسات هستم همانطور که شک ندارم دارای یک بدن فیزیکی هستم؛ و ما نمی‌توانیم حس و تجربه آگاهانه را به پردازش اطلاعات تقلیل دهیم، چرا که قوانین اخلاقی ما بر آن بنا شده است. ما قبول می‌کنیم که شکنجه کردن یک فرد عملی بشدت غیر اخلاقی و ضد انسانی است ولی همان حکم را در مورد اوراق کردن یک روبات صادر نمی‌کنیم.
اگر کتاب ذهن چگونه کار می‌کند را تا آخر بخوانید، به شما خواهم گفت که راز حس آگاهانه به ظن من چیست.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین