مهراوه شریفینیا ضمن روایت خاطره ای از دوران کودکی خود، درباره بدهکاری همیشگی به خواهرش، از اولین تجربه کار کردنش در دوران کودکی نوشت.
مهراوه
شریفینیا ضمن روایت خاطره ای از دوران کودکی خود، درباره بدهکاری همیشگی
به خواهرش، از اولین تجربه کار کردنش در دوران کودکی نوشت.
به گزارش خبرآنلاین، مهراوه شریفی نیا تصویری از خود، در کنار پدر و خواهرش را در اینستاگرام منتشر کرد و درباره کودکی شان نوشت: «یادش بهخیر، دبیرستانی که بودم هروقت هفته آخرِ ماه، پول ماهانهام ته میکشید و بیپول میشدم، میدونستم که باید کار کنم وگرنه از پولِ بیزحمت خبری نبود.
روش تربیتی بابا جوری بود که پول ماهانه ما رو دقیقا به اندازه نیازمون میداد که ولخرجی نکنیم. هزینه تاکسی و دفتر و خودکار و خوراکی مدرسه محاسبه میشد و اول ماه پرداخت میشد تا خودمون یاد بگیریم پولمون رو مدیریت کنیم. ولی در عوض برامون اشتغالزایی میکرد.
حدوداً شونزده سالم بود که یه روز با لحن شوخ و شیطونش ازم پرسید: «اوضاع پول ماهانهت در چه حاله فرشته؟» (به من میگه فرشته)
منم خندیدم و گفتم:«والا یه مقدار به ملیکا بدهکار شدم.» (با اینکه ملیکا نسبت به من ولخرجتره ولی نمیدونم چرا همیشه من بهش مقروضم!) گفت: «دل به کار بدی میتونی بدهیت رو صاف کنی. حاضری؟» منم با کمال میل قبول کردم.
اون وقتها بابا با یکی دو تا از دوستانش انتشارات داشتن و کتاب چاپ میکردن، فکر میکنم علاقهی من به کتاب و ادبیات باعث شد که بخواد من رو محک بزنه. اون روز بهم یه کتاب داد تا براش نمونهخوانی کنم. نمونهخوانی، تطبیق دادنِ نسخهی اصلی، با متنِ تایپ شده است. دقتِ زیادی میخواد. باید بر اساسِ متنِ دستنویس، همهی غلطهای تایپی، دیکتهای، نشانهگذاری و رسمالخطی رو با خودکار قرمز مشخص کنی که متنِ تایپ شده، قبل از چاپ بره برای غلطگیری و بعد از اصلاحِ غلطها چاپ بشه.
اوایل میدیدم که شب خودش دوباره کتاب رو چک میکنه، من همش استرس داشتم که نکنه چیزی رو از قلم انداخته باشم و شغل جذابم رو از دست بدم، به همین دلیل هر روز بیشتر از روز قبل حواسم رو جمع میکردم و هر صفحه رو چند بار بررسی میکردم. احتمالا از کارم راضی بوده که یه روز کتاب «عشقآباد» رو برای نمونهخوانی بهم داد.
دیروز بعد از مدتها یهو توی کتابخونهش «عشقآباد» رو پیدا کردم، سریع برش داشتم و بازش کردم، انگار باور نداشتم که نمونهخوان این کتاب خودم بودم. وقتی اسم خودمو به عنوان نمونهخوان دیدم عجیب غریب ذوق کردم. فکر کردم شاید تو دنیا خیلی از آدمها دلشون بخواد جای دیگران باشن اونم فقط به دلیل داشتنِ ثروت و شهرت و قدرت. ولی به نظر من «زندگی» این چیزهاست، این حسهاست، حس رضایت، کار کردن، یاد گرفتن، تلاش کردن، علاقه داشتن به چیزهایی که شاید از یاد خیلیها رفته باشه.
نمونهخوانی کتاب «عشق آباد» ارزشش برام خیلی بیشتر از بدهی مهراوهی شونزده ساله است. گفتم به این بهانه از پدر جان بابت این یادگاری فوقالعاده تشکر کنم.»
به گزارش خبرآنلاین، مهراوه شریفی نیا تصویری از خود، در کنار پدر و خواهرش را در اینستاگرام منتشر کرد و درباره کودکی شان نوشت: «یادش بهخیر، دبیرستانی که بودم هروقت هفته آخرِ ماه، پول ماهانهام ته میکشید و بیپول میشدم، میدونستم که باید کار کنم وگرنه از پولِ بیزحمت خبری نبود.
روش تربیتی بابا جوری بود که پول ماهانه ما رو دقیقا به اندازه نیازمون میداد که ولخرجی نکنیم. هزینه تاکسی و دفتر و خودکار و خوراکی مدرسه محاسبه میشد و اول ماه پرداخت میشد تا خودمون یاد بگیریم پولمون رو مدیریت کنیم. ولی در عوض برامون اشتغالزایی میکرد.
حدوداً شونزده سالم بود که یه روز با لحن شوخ و شیطونش ازم پرسید: «اوضاع پول ماهانهت در چه حاله فرشته؟» (به من میگه فرشته)
منم خندیدم و گفتم:«والا یه مقدار به ملیکا بدهکار شدم.» (با اینکه ملیکا نسبت به من ولخرجتره ولی نمیدونم چرا همیشه من بهش مقروضم!) گفت: «دل به کار بدی میتونی بدهیت رو صاف کنی. حاضری؟» منم با کمال میل قبول کردم.
اون وقتها بابا با یکی دو تا از دوستانش انتشارات داشتن و کتاب چاپ میکردن، فکر میکنم علاقهی من به کتاب و ادبیات باعث شد که بخواد من رو محک بزنه. اون روز بهم یه کتاب داد تا براش نمونهخوانی کنم. نمونهخوانی، تطبیق دادنِ نسخهی اصلی، با متنِ تایپ شده است. دقتِ زیادی میخواد. باید بر اساسِ متنِ دستنویس، همهی غلطهای تایپی، دیکتهای، نشانهگذاری و رسمالخطی رو با خودکار قرمز مشخص کنی که متنِ تایپ شده، قبل از چاپ بره برای غلطگیری و بعد از اصلاحِ غلطها چاپ بشه.
اوایل میدیدم که شب خودش دوباره کتاب رو چک میکنه، من همش استرس داشتم که نکنه چیزی رو از قلم انداخته باشم و شغل جذابم رو از دست بدم، به همین دلیل هر روز بیشتر از روز قبل حواسم رو جمع میکردم و هر صفحه رو چند بار بررسی میکردم. احتمالا از کارم راضی بوده که یه روز کتاب «عشقآباد» رو برای نمونهخوانی بهم داد.
دیروز بعد از مدتها یهو توی کتابخونهش «عشقآباد» رو پیدا کردم، سریع برش داشتم و بازش کردم، انگار باور نداشتم که نمونهخوان این کتاب خودم بودم. وقتی اسم خودمو به عنوان نمونهخوان دیدم عجیب غریب ذوق کردم. فکر کردم شاید تو دنیا خیلی از آدمها دلشون بخواد جای دیگران باشن اونم فقط به دلیل داشتنِ ثروت و شهرت و قدرت. ولی به نظر من «زندگی» این چیزهاست، این حسهاست، حس رضایت، کار کردن، یاد گرفتن، تلاش کردن، علاقه داشتن به چیزهایی که شاید از یاد خیلیها رفته باشه.
نمونهخوانی کتاب «عشق آباد» ارزشش برام خیلی بیشتر از بدهی مهراوهی شونزده ساله است. گفتم به این بهانه از پدر جان بابت این یادگاری فوقالعاده تشکر کنم.»
ارسال نظر