کد خبر: ۲۲۹۸۶۲
تاریخ انتشار: ۲۴ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۰:۲۴
این خانم‌هایی که گفتم از طرف اشرف به چند بچه لات جنوب شهر پول می‌دادند که برای او پسرهای زیبا پیدا کنند و بیاورند. دوره من می‌خورد به زمانی‌که اسم طلا بر سر زبان‌ها بود. من در بعضی از جشنواره‌ها، کوکتل‌ها و مهمانی‌ها این قبیل افراد را می‌دیدم. یک خانم بسیار زیبایی را که زن یک سبزی‌فروش بود همین‌ها آوردند. همان زنی که در پستچی نقش زن آقای نصیریان را بازی می‌کرد.

  روزگار سعید کنگرانی و هنر ایران با نمایش «نیرنگ اورنگ» به پایان رسید و او بیست و سوم شهریورماه به خاطره‌ها پیوست.

نمایش «نیرنگ اورنگ» در سالن سنگلج چند هفته‌ای روی صحنه بود و نزدیک به شهادت امام صادق(ع)، یک روز به تماشایش نشستم. تا به حال از نزدیک سعید کنگرانی را ندیده بودم و آن روز شاید عده کثیری از حاضرین در نمایش به خاطر این بازیگر قدیمی سینما آمده بودند تا حضور دوباره‌اش در هنر این مرز و بوم را به نظاره بنشینند. البته پیش از این بر روی پرده‌ نقره‌ای «ازدواج به سبک ایرانی» را بازی کرده بود... پس از پایان نمایش به سراغش رفتم تا او را به یک گپ و گفت دعوت کنم. سعید کنگرانی با نهایت تواضع و فروتنی برخورد کرد و ترجیح داد لحظاتی در پشت صحنه نمایش با او هم‌کلام شوم. به توسعه فرهنگ و هنر ایران اشاره کرد و به خبرنگار فرهنگی تسنیم گفت: روزگار امروز فرهنگ و ایران با گذشته بسیار فرق کرده و همواره در مقایسه با بازار فرهنگ و هنر جهانی هر روز یک گام به جلو حرکت می‌کنیم اما چقدر خوب می‌شد به پیشکسوتان‌مان که حقی بر گردن‌مان دارند بیشتر کار بدهیم تا خانه‌نشینی اذیت‌شان نکند. حداقل می‌‎توانند با تجربیات و علم نافذی که دارند فضائل زیادی بر فرهنگ و هنر امروز بیفزایند.




قرار بود که به زودی در چند پروژه سینمایی و نمایش خانگی حضور پیدا کند و حتی بسیار دوست دوباره روی صحنه حاضر شود اما اجل مهلتش نداد و ظهر روز جمعه بیست و سوم شهریورماه به خاطره‌ها پیوست. چرا که سعید کنگرانی  ظهر امروز در سن 64 سالگی ظهر به دلیل ایست قلبی در بیمارستان فیروزگر از دنیا رفت. بخشی از گپ و گفت سعید کنگرانی را با نشریه عصراندیشه بخوانید که سال 94 برای اولین بار صحبت‌های این بازیگر قدیمی سینما منتشر شد:

*سینمای ایران در آستانه دهه 1340 دارای ساختار و مناسبات خاصی است. از یک طرف دربار به‌عنوان متولی دولتی سینمای ایران وارد عرصه شد. شاخص‌های آن هم فیلم‌هایی مانند  «گنج قارون»، «مو سرخه» و یا فیلم‌های موسوم به موج نو مثل   «قیصر»  است. می‌خواهیم بدانیم در دهه 1340در  ساختار سینمای ایران چه عواملی دست به دست هم ‌می‌دادند تا یک فیلم ساخته شود؟ پشت مضمون فاسدی که در فیلم‌ها تزریق می‌شد، چه فکر و ایده‌ای قرار داشت؟ آیا کارگزاران آن سینما خودشان این دید را داشتند، یا این نگاه از جای دیگری به آن‌ها تزریق می‌شد؟

وقتی سیستمی می‌خواهد فسادی را طبق  دستور یا دکترینی وارد فرهنگ سرزمینش کند، سینمای آن هم فیلم چشمه «آربی آوانسیان» می‌شود که در آن یک بازیگر زن را عریان می‌کند؛ کاری که در سینمای ما سابقه نداشت و برایش خیلی زود بود. تمام فیلم‌هایی که خانم «شهناز تهرانی» یا خانم مرجان، همسر آقای «علی محمدی» از گویندگان درجه یک رادیو بازی می‌کردند، از این جنس بود.  دقیقاً دست‌هایی در کار بود که مثلاً دخترهای فراری را که قبلاً وارد سیستم روسپی‌گری می‌شدند، وارد سینما کنند. یکی دو تا هم نبودند. کمپانی‌های موسیقی، استودیوهای مختلف با هم grant می‌گذاشتند و دستور از بالا می‌رسید. مثلاً آقای هویدا وقتی به سندیکای بازیگران یا تهیه‌کنندگان می‌رفت، این‌ها برای اظهار غلامی و نوکری شاه، نقششان را زمین می‌زدند، چون می‌دانستند امریه‌ای آمده که این دکترین باید اجرا شود و اگر نکنند...

*خیلی‌ها می‌گویند این حرف‌ها توهم و شعار است و مخاطب نمی‌پذیرد. شما سندتان کجاست؟

یکی از سندها خود منم.

*می‌خواهیم بدانیم روندی که با هویت ایرانی سر ستیز دارد و می‌خواهد تمام مبانی اعتقادی خانواده‌های ایرانی را نشانه بگیرد، چگونه در سینمای عصر پهلوی پدید آمد و اتفاق افتاد؟ این روند در دهه 1340و زمانی‌که شما شروع به کار کردید با چه فیلم‌هایی شروع شد و توسط کدام جریان سینمایی ادامه یافت؟

یک سرمایه‌دار صاحب مرغداری‌های عظیم، کسی مثل «هژبر یزدانی» که فقط در کار تجارت و تولید نبود، بلکه پس پرده با سه نفر دیگر، مثلاً خرم -صاحب پارک خرم - در استودیویی سرمایه‌گذاری می‌کردند و همان زنانی را که اشاره کردم، در سراسر ایران نشان می‌کردند، به خیابان ارباب جمشید می‌آوردند و فلان تهیه‌کننده از فقر و ضعف مالی آن دختر خانم استفاده می‌کرد. همان‌جا از پدر بدبختش دستخط می‌گرفتند که دخترش باکره نیست تا بعد از عقد قرارداد با او هر بلایی که سرش می‌آید، پدر حق اعتراض نداشته باشد. فیلم «رضاموتوری» در آریانا فیلم آقای شباویز تهیه ‌شد. من خودم در آنجا شاهد بودم که یک پدر بسیار فقیر، دخترش را که شاید بیش از  15،16 سال نداشت و باکره بود، آورد. قرار گذاشتند دختر نقشی را  بازی کند و تبدیل به ستاره شود. کل پولی که آقای شباویز بابت قرارداد و دستخطی که از پدر دختر گرفت مبنی بر اینکه باکره نیست، هفت هزار تومان بود. این نمونه ای‌ست که من خودم دیدم.




*چه سالی؟

1348، 1349.

*چه کسی و چه فیلمی؟

فیلمی بود که نقش اول آن را آقای [...] بازی می‌کرد و این دختر خانم هم [...] بود که اکنون خواننده است.

*یعنی دختری را که به سن قانونی هم نرسیده بود، به این شکل از پدرش می‌خریدند؟

بله، سلسله مراتبی که امثال این خانم را کشف می‌کرد، در جامعه هنری ما توسط -با عرض معذرت- یک «پا انداز» انجام می‌شد. این یک شغل بود و طرف فکر نمی‌کرد که دارد کار بدی می‌کند. وقتی سینما نیاز به سیاهی لشکر داشت دو نفر بودند به نام خانم بهرامی و آقای حسن دکتر. هر تیپ دختری را که می‌خواستید این‌ها برایتان پیدا می‌کردند. امروز هم در سینما چنین آدم‌هایی را داریم که اظهر من الشمس هستند و همه ملت هم می‌دانند. مثلا ً تهیه‌کننده می‌گفت یک دختر باکره 14 ساله می‌خواهم یا مثلاً یک دبیرستانی می‌خواهم که 20 ساله نشان بدهد، چون قصه فیلم طوری است که Bad man فیلم بکارت او را برمی‌دارد. مثل فیلم قیصر که جلال به آن دختر تجاوز کرد. در فیلم اصلی کاملاً  آن دختر  را که سنی هم نداشت برهنه کردند، ولی در نسخه بعد از انقلاب جمع و جورش کردند. کسانی بودند که گنده لات رسمی بودند. الان هم هستند. لات‌هایی بودند که از کاباره‌ها محافظت می‌کردند. لات‌هایی هم بودند که بادی‌گارد مادر شاه بودند.

*و کاملاً مشخص بودند؟ یعنی همه این‌ها را به این کار و این وضعیت می‌شناختند؟

بله، هیکل‌های درشت و دست‌های بزرگی داشتند. سواد هم که نداشتند و آن‌ها را از جاهایی مثل بیغوله‌های ته سرآسیاب دولاب می‌آوردند. این‌ها جا و مکان نداشتند و شب‌ها در حمام می‌خوابیدند.

البته در تاریخ سینما و تواریخ مختلف آمده که «فرخ غفاری» برای جشن هنر شیراز یک عده بازیگر را از «شهر نو» انتخاب کرد و به تئاتر آورد. این‌ها در جشن هنر هم بازی کردند و بعد گروهی را تشکیل دادند که در کتاب «شوالیه‌های ناتوی فرهنگی» شرح آن را نوشته‌ام. خانم خجسته‌کیا، مادر «رامین جهانبگلو»، همسر «امیرحسین جهانبگلو» همراه فرخ غفاری به شهر نو می‌رفت و آن‌ها را انتخاب می‌کرد.


بله؛ این‌ها ابداً دروغ و شعار و توهم نیست.

*نمونه‌های دیگرش چه بود؟

دخترها را «ستاره‌دار» می‌کردند و بعد برای شیوخ عرب صادر می‌شدند. ما درباره دوره‌ای حرف می‌زنیم که دکترین رژیم شاهنشاهی تلاش می‌کرد چهار نعل خودش را به الگوی آمریکا برساند. البته یک بخش عظیم سیستم هم به فرانسه نظر داشت که در همین سینما سهم دارد.

*موج نو که اساساً کپی‌برداری از سینمای فرانسه است.

بله، تروفو، مجله کایه‌دوسینما و....

*«فریدون هویدا»، برادر «امیرعباس هویدا» همان‌موقع در کایه‌دوسینما مقاله می‌نوشت و همان گرایش را هم به ایران آورد. خود هویدا هم داعیه روشنفکری از جنس فرانسوی داشت.

این مال موقعی است که پدرش را فراماسونری از لبنان به فرانسه ‌برد. پس دکترینی، این الگو و نحله را به سینما ‌آورد.

*گوگوش همبازی شما بود. او چگونه به سینما آمد و روایت درست آن چیست؟

«گوگوش» هم از طریق همین مناسبات به سینما آمد که نوش‌آفرین آمد. دورانی که من با ایشان آشنا شدم، شرکت فیتسی که مخفف انگلیسی «شرکت صنایع گسترش سینمای ایران» است، تاسیس شده بود و خانم گوگوش با آن قرارداد داشت.



*همسر اشرف مدیرش بود؟

بله، دکتر بوشهری و چند نفر دیگر. مثلاً وقتی می‌خواستند برای یک مهمانی دربار از آنجا خانم خارجی بیاورند، «خانه فرهنگ ایران» در پاریس وارد عمل می‌شد. از لحظه‌ای که این یاسا از دهان شاه صادر می‌شد ـ البته این کارها را علم برای شاه انجام می‌داد ـ تا به مرحله اجرا برسد، دو سه خانواده که کارشان این بود در گیر کار می‌شدند. ماموریت این‌ها بلند کردن دختر و پسر برای دربار بود. هر قدر هم که دختر و پسر محجوب‌تر و خجالتی‌تر بودند، خوراک این‌ها بود. برای چنین پسر یا دختری ضیافت‌های آنچنانی دربار مثل یک رویا بود. قرار بود با این پسر چه کنند؟ پنج تا خانم سناتور یا خانم وکلای مجلس با این پسر دوست می‌شدند و سر این قضیه بین زن‌ها دعوا راه می‌افتاد.

*واقعاً اینطور بود؟

بله، در مورد خود من، فیلم «دایره مینا» تازه تمام شده بود که...

*که یک‌مرتبه شایعه پیچید سعید کنگرانی با اشرف پهلوی رابطه دارد...

بله، این خانم‌هایی که گفتم از طرف اشرف به چند بچه لات جنوب شهر پول می‌دادند که برای او  پسرهای زیبا پیدا کنند و بیاورند. دوره من می‌خورد به زمانی‌که اسم طلا بر سر زبان‌ها بود. من در بعضی از جشنواره‌ها، کوکتل‌ها و مهمانی‌ها این قبیل افراد را می‌دیدم. یک خانم بسیار زیبایی را که زن یک سبزی‌فروش بود همین‌ها آوردند. همان زنی که در پستچی نقش زن آقای نصیریان را بازی می‌کرد.

*ژاله سام؟

بله، یک خلبان معروف از خانواده پهلوی، در ناکجاآبادی این زن را می‌بیند و به‌قدری زیبایی طبیعی این زن او را می‌گیرد که همان آدم‌هایی را که گفتم به سراغ این زن می‌فرستد. آن‌ها هم بیوگرافی این زن را در می‌آورند و به دستش می‌دهند. هر سال سه چهار مهمانی کوکتل در زمان جشنواره جهانی فیلم تهران برگزار می‌شد و هنرپیشه‌های بین‌المللی هم دعوت می‌شدند تا با هنرپیشه‌های ایرانی آشنا شوند. ساواک حتماً باید اسامی را okay می‌داد. این خانم، فامیل سام را هم از آن آقای خلبان گرفت. خلبان ایشان را به پاریس فرستاد، دماغش را عمل کردند، پوستش را کشیدند و خلاصه تیپی مثل زن‌های فرانسوی از او درست کردند.


ریاست خانه فرهنگ ایران در پاریس با دکتر بوشهری، شوهر اشرف بود. دربار لیست می‌داد که یکسری زن با این تیپ می‌خواهیم یا مثلاً الیزابت تایلور را بیاورید. شغل خانه فرهنگ در واقع  آماده کردن این زن‌ها و هجرت دادنشان به ایران و protect کردن از آن‌ها در ایران بود. این‌ها وقتی می‌آمدند برده کامل بودند. قصه خود فوزیه را ببینید. خودش در خاطراتش نوشته است که آدم وقتی می‌خواند شاخ در می‌آورد که در این دربار چه فسادی حاکم بوده است.

*برای شما چه زمانی این اتفاق افتاد و وارد معادلات کثیف دربار شدید؟

من شانس آوردم که دو برادر بزرگتر داشتم که در نیروی هوایی خدمت می‌کردند. خودم هم در دوره سربازی در رکن دو افتادم و در سال اول موهایم را کاملاً از ته زدند. من از سال 1352 تا 1354 سرباز بودم. یک سال از سربازی‌ام گذشته بود. مثل همیشه از خیابان 30 تیر امروز تا جمهوری ‌آمدم و آرام‌آرام تا خانه مادرم که در 400 دستگاه پیروزی بود، پیاده ‌رفتم. کار همیشگی‌ام بود. همین که خواستم بپیچم دیدم دو نفر نظامی عقب یک ماشین و یک نفر راننده با لباس شخصی جلو نشسته‌اند. راننده دوان‌ دوان ‌آمد و کت خود را کنار زد و من کارتش را دیدم. ساواکی بود. سرهنگی هم که در ماشین نشسته بود، اسمش حجازی بود. این دو سرهنگ قرار بود به دستور تشریفات دربار کاری را انجام بدهند. یادم هست سپهبد امیرقاسمی مدیر تشریفات بود.

*پدر «علیرضا امیرقاسمی» که مدیر یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی زبان خارج کشور است؟

بله و یا پدر «شهرام شب‌پره»، که بنای پروژه دختر شایسته ایران را گذاشت. پرسیدم: «با من چه کار دارید؟» جواب داد: «یک دقیقه تشریف بیاورید داخل ماشین می‌خواهند با شما صحبت کنند.» من صندلی جلو نشستم، منتها پایم را بیرون گذاشتم. راستش ترسیده بودم. آن‌ها خیلی مودبانه خودشان را معرفی کردند و گفتند قرار است والاحضرت اشرف یک مهمانی کوکتل برگزار کنند و به ما دستور داده شده است شما را دعوت کنیم. سوال کردم: «دلیلش چیست؟» جواب دادند: «ایشان یک عده هنرپیشه خارجی را دعوت کرده‌اند و می‌خواهند از هنرپیشه‌های ما هم افرادی باشند.» اسم من هم سر فیلم دایره مینا مثل بمب پیچیده بود.


*فیلم اکران شده بود؟

نه، ولی مهرجویی این فیلم را به شکل خصوصی در خانه «آیدین آغداشلو» نمایش ‌داد. گزارش فیلم را که به شاه داده بودند، گفته بود پدر ساعدی و کارگردان و همه بازیگران را در بیاورید. مهرجویی فهمید این توطئه اقبال است و فیلم را برد و به شاه نشان داد و گفت بازرس ویژه به من بدهید تا او را به لوکیشنی ببرم که معتادها به آنجا می‌آیند و خون می‌دهند. این کار را که کرد، شاه از دست اقبال عصبانی شد. نوار گفت‌وگوی مهرجویی و اقبال موجود است. هفت سال طول کشید تا این فیلم مجوز گرفت. چرا؟ چون ما در آن زمان چیزی به اسم سازمان انتقال خون نداشتیم. اولین کانتینری که زده شد، در میدان ولیعصر جلوی چشم مردم بود و علامت سازمان انتقال خون را -که آن را هم فرانسوی‌ها طراحی کرده بودند -روی آن زدند. وقتی چشم مردم کمی به این علامت عادت کرد و قضیه مردمی شد و یکی دو کانتینر دیگر هم در جاهای دیگر زدند، تازه اجازه اکران دایره مینا را دادند، آن هم فقط برای دو روز. در این فاصله فیلم را در محافل روشنفکری و فستیوال‌های جهانی نشان دادند.

*که بعد هم رفت برای اسکار...

این اصلاً یک دکترین و تز است که وقتی بخواهند، خودشان شما را قهرمان می‌کنند و به شما جایزه می‌دهند. اگر هم نخواهند یکجور دیگری از میدان به درتان می‌کنند.

*بالاخره کارتان با آن دو سرهنگ به کجا کشیده شد؟

دعوت آن‌ها را قبول نکردم و هر بهانه‌ای که توانستم آوردم تا در  مراسم شرکت نکنم.

*هیچ‌وقت با اشرف ملاقات نکردید؟

چرا، دو بار در کوکتل جشنواره جهانی تهران.

*بحثی نشد؟

نخیر.

*اشاره کردید که بوشهری، شوهر اشرف مسئول سازمان توسعه و گسترش سینما بود. سینما در این دوره وارد مرحله سینمای کاباره‌ای می‌شود و بازیگرهای آن دوران هم به‌عنوان سوپراستارهای کاباره‌ای نزد مردم شناخته می‌شوند. جریان روشنفکری، بار هتل مرمر و کافه نادری و این جریان تازه در درون سینما، این‌ها چگونه یکدیگر را پیدا می‌کردند و به‌عنوان یک نیروی فرهنگی ظاهر می‌شدند؟ 

در بلوار کشاورز امروز و بلوار الیزابت آن‌موقع در خیابان هما استودیوی پیام متعلق به علی عباسی بود و در طبقه بالا استودیوی آقای فردین به نام «فردین فیلم» بود. من بعد از تئاتر شهر قصه، روزهای پنجشنبه به آنجا می‌رفتم و آقای فردین عکس، پوستر و بلیط  مجانی سینما برای بچه‌های جوادیه را به من می‌داد.

*ضمناً تبلیغات هم برای خودش می‌کرد ...

بله، گاهی هم می‌رفت به شهرستان‌ها بلیط سینما به آن‌ها می‌داد. بلیط سینما برای امثال ما گران بود. اساساً اقتصاد آن‌موقع خانواده‌های متوسط اجازه نمی‌دادند بچه‌ها خیلی به سینما بروند. به نظر من بنیان سینمایی که آقای دکتر کاووسی به نام «فیلمفارسی» از آن یاد کرد، از زمان جبهه ملی یعنی سال 1332 بود. وقتی دولت دکتر مصدق سقوط کرد، بسیاری از دست‌اندرکاران سینما و تئاتر ضد شاه شدند، ولی از ترسشان تقیه می‌کردند. فردین یکی از آن‌ها بود، اما در جاهایی امریه آمد و چاره‌ای جز اطاعت نبود. در روزگار ما خیلی راحت می‌گویند ساواک که چیزی نبود، ولی باید می‌بودید و می‌دیدید که نفوذ ساواک و مخصوصاً رعبی که در دل همه ایجاد کرده بود، چه سنگینی هولناکی داشت.

*یکی از مسائلی که در اسناد ساواک به آن بسیار اشاره شده، اشاعه فرهنگ قمار در سینماست. این روند از کجا شروع شد و چه خاندان‌هایی در سینما به این پدیده دامن ‌زدند؟

قمار خیلی رایج و مد شده بود. اگر فیلم سرایدار را دیده باشید، یک سکانس در این فیلم هست که زن رئیس کارخانه که سرایدارش پدر من است، قمار می‌کنند. پیشخدمت، نوکر  و آشپز  با یونیفورم در خانه این مدیر کارخانه خدمت می‌کنند و آنجا پاتوق قمار است؛ مثل خیلی از خانه‌های برادران مجتهدی یا مجتهدزاده. تخصص این‌ها این بود که مثلاً با «منوچهر وثوق» قرارداد می‌بستند و او را قمارباز کرده بودند و طبیعتاً به‌خاطر طولانی بودن جلسات قمار، الکل هم کنار دستش بود. با او قرارداد می‌بستند و به او پیش‌قسط می‌دادند و مبارک باشد و این حرف‌ها بارش می‌کردند. بعد، قماربازهای قهاری را دور میز می‌چیدند و نه تنها پیش‌قسطی را که به او داده بودند در می‌آوردند، بلکه گاهی ماشین و خانه طرف را هم از او می‌بردند. پشت پرده‌ بساط قمار، کارخانه‌دارها بودند. ما هنرمندانی داشتیم که هم مردم آن‌ها را دوست داشتند و هم مورد علاقه دربار بودند و کافی بود یک تلفن مثلاً به خانم خواجه‌نوری، مباشر اشرف بزنند تا کاری را راه بیندازند.

شانسی که خود من آوردم وقوع انقلاب بود، وگرنه مطمئن باشید مرا هم می‌بردند و بیشتر از این هم لطمه می‌خوردم. خانواده‌ای بودند که امروز هم در ایران هستند. آن‌موقع دکوراسیون خانه‌شان فرانسوی اصل بود، امروز شکل عوض کرده‌اند. هفت خواهر بودند و خانم «شهره آغداشلو» هم با این‌ها بود و برای خودشان قومی بودند و فساد نیمچه اشرافی را پااندازی می‌کردند. مرا خانم شهره آغداشلو با این دار و دسته آشنا کرد. ایشان سر یک نوع رفت و آمد را برایم باز کرد و مرا به جایی به نام سازمان امور بین‌الملل که رئیس آن آقای امامی یکی از شوهرهای اشرف بود، معرفی کرد. این آقا مثل علم مهمانی‌های شبانه می‌داد.

*چه سالی؟

سال‌های 1354، 1355.

*با شهره آغداشلو چطور آشنا شدید؟

چند سال بعد از دایره مینا، با مهرجویی منزل دوستش بودیم و زنده‌یاد «علی حاتمی» و خانمش هم بودند، شمیم بهار هم بود.

*سیامک پورزند نبود؟

نه، آنجا نبود، ولی من معلم انگلیسی دخترش بودم.

*کدام یک از زن‌های او؟ مهرانگیز کار؟

نه، مهرانگیز کار همسر دوم سیامک پورزند است. زنی که الان در واشنگتن زندگی می‌کند.

*ماندانا زند کریمی رئیس دبیرخانه رضا پهلوی را می‌گویید؟

درست است. ما به او می‌گفتیم مانی‌جان. شوهرش خلبان هواپیمای اِی-وَکس بود.

*نحوه معاشرتتان با شهره آغداشلو را می‌گفتید...

تمرین تئاتر که می‌رفتیم، «پرویز صیاد» می‌خواست «حسن کچل» را بازی کند و سرش را تیغ انداخته بود. می‌آمد سر تمرین‌های ما. ما هم با بیژن‌خان مفید سر تمرین‌های او به کارگاه نمایش می‌رفتیم. من شهره آغداشلو را آنجا شناختم. اصلاً هم نمی‌دانستم همسرش «آیدین آغداشلو» است. الان هم دارد فامیل ایشان را حمل می‌کند. یک روز ایشان به من گفت دوست دختر داری؟ و سر ما را با یک مشت از این حرف‌ها گول مالید. بعد هم کسی را به من معرفی کرد. من هم روی همان نگاه پایین شهری‌، سخت به این خانم که 15،16 سالی از من بزرگتر بود، دل باختم. عموی این دختر خانم «هوشنگ انصاری» بود و پدرش در امور بین‌الملل دربار و همکار دکتر امامی، یکی از همسران اشرف بود. من خاطره بسیار تلخی از خانم آغداشلو دارم.

*این جریان ظاهراً روشنفکری و غیر روشنفکری نداشت و دامن همه را گرفته بود؟

دقیقاً همینطور است.

*چون اکنون برای سینمای روشنفکری قبل از انقلاب تاریخ سازی می‌کنند و ادعا دارند ما پیشرو یک هنر آرمانی بودیم. به نظر شما واقعاً چنین چیزی وجود داشت؟

نه، اصلاً چنین چیزی وجود نداشت. حتی در کتابتمان و در بین نویسندگان هم وجود نداشت و ادعای آن حرف مفت است.

*یکبار «ایرج قادری» به ما ‌گفت زمانی‌که استودیو راه انداختیم، روشنفکرترین نویسندگان مثل «احمد شاملو» را آوردیم، اما از دلش مبتذل‌ترین فیلم‌نامه‌ها در آمد! آن زمان در محافل فکری سینما چیزی به نام جریان روشنفکری وجود داشت؟

بله، پاتوقشان هم خانه سینما - تئاتر کوچک، بغل بازار صفویه بود. در واقع آن زمان سینما تِک بود. فیلم‌های گودار و امثال این‌ها را می‌گذاشت. به نظر من بیشترشان ژست می‌گرفتند، ولی یک عده‌ای هم خیلی وارد بودند و هوشمندانه تقیه می‌کردند. بعدها که رفتم خارج، مخصوصاً به‌خاطر اقامت طولانی در آمریکا متوجه شدم که نسل من صادقانه چه رکبی از این‌ها خورده است، برای اینکه سیاهکارند و دروغ می‌گویند.

*برگردیم به دنباله مسیری که در دهه 1350 طی کردید.

بله، عرض می‌کردم که پدرم به هیچ وجه با رفتنم به سینما رضایت نمی‌داد و حتی ابتدا برای امضای قراردادم در فیلم دایره مینا هم نیامد. آن روزها دفتر آقای مهرجویی برای این فیلم در سیما فیلم فعلی بود. پدر با تئاتر مخالفتی نداشت، چون آقای بیژن مفید را می‌شناخت. ایشان همسایه‌ ما بود و خانواده‌ها با هم سلام و علیک داشتند. آن‌موقع هم جوان بودم، بازیگر خوبی به حساب می‌آمدم و در جامعه سینمایی واقعاً بر سر جذبم برای شرکت در فیلم‌هایشان دعوا بود. زمانی‌که «بهمن فرمان‌آرا» مدیر عامل شرکت فیتسی بود به من پیشنهاد کرد که یک قرارداد پنج ساله با آن‌ها ببندم. این شرکت مال «اشرف پهلوی» بود.

*قرارداد پنج ساله می‌بستید؟

نه. به‌خاطر اینکه فکر کردم ای داد و بیداد پنج سال خودم را گیر اینجا بیندازم؟ دقت داشته باشید که در چه سنی این فکر را می‌کردم.

*فیتسی چه فیلم‌هایی را تولید می‌کرد؟

فیلم کلاغ «بهرام بیضایی»، فیلم «شطرنج باد» اصلانی و...

*با کدام بازیگرها قرارداد داشت؟

من، بهروز وثوقی و گوگوش. فیتسی یک جریان بین‌المللی بود. اولین کار مشترکش هم صحرای تاتارها به کارگردانی والریو زورلینی بود که در ارگ بم فیلمبرداری شد و من در آن نقش یک ستوان انگلیسی را بازی می‌کردم که 80 سرباز اسکادرانم بودند.

*فیتسی با جریان فراماسونری در سینما هم ارتباطی داشت؟

بله. می‌دانید قبل از آقای فرمان‌آرا چه کسی مدیر آن بود؟ آقای مهندس آذرمی...

*روتارین بود؟

بله! برادر «ماندانا زند کریمی» همسر سیامک پورزند که از USC دکترا داشت و همدوره فرانسیس فورد کاپولا و هریتاش بود. روز اولی که رفتم ایشان آنجا بودند.

*چه شد که او رفت و فرمان‌آرا آمد؟

این‌ها بازی‌هایی بود که از عمق‌شان سر در نمی‌آوردم، اما ناشی از تصمیمات دفتر فرح بود.

*دفتر فرح به فرمان‌آرا سمپاتی داشت؟

بله، بازی‌هایی از این قبیل، آن هم در سطوح بالا.

*فیتسی بیشتر چه ایدئولوژی‌ای را ترویج می‌کرد؟ دنبال چه مضامینی بود؟

دنبال جا انداختن مضامین و ارزش‌های غربی بود. به شکل خلاصه رویای آمریکایی و American Style را می‌خواست جا بیندازد. در اوج موفقیت و محبوبیت فیتسی، دو نفر مصاحبه و به این جریان حمله کردند، یکی من بودم و یکی هم فرزانه تاییدی.

*چه سالی؟

سال 1356. کسانی under cover بودند و اختفایشان هم درست به سبک و سیاق فراماسونری بود، یعنی تا این حد پنهان و قسم‌خورده بودند. مثلاً پخش سینمای ایران در دست شاخه یهودیت آن‌ها بود. کمپانی وارنر به مسلمان‌ها اجازه پخش نمی‌داد. پخش یا دست ارمنی‌ها بود یا یهودی‌ها. دفتر همه کمپانی‌های پخش هم در تهران بود.

*این مناسبات به «در امتداد شب» می‌رسد. چه شد که بهمن فرمان‌آرا به‌عنوان تهیه‌کننده فیلم شما را برای این نقش انتخاب کرد؟

بله، هر فیلمی که فیتسی تولید می‌کرد اسم فرمان‌آرا پایش می‌خورد. با «هوشنگ گلشیری» یک قرارداد طولانی داشت. هم «شازده احتجاب» و هم «معصوم اول» را ساخت که فرامرز قریبیان بازی کرد.

*چه شد که این‌ها به سراغ فیلمی مثل «در امتداد شب» آمدند؟

این هم برای خودش مساله‌ای است. فکر می‌کنم در آن دهه این تیپ قصه‌های love story جوان‌گرایانه...

*یکجور love story ایرانی...

منتها یک نوع love story با توجه به آن دهه قرار بود مطرح شود، چون فیلمفارسی کاباره‌ای دیگر حال مردم را به هم زده بود و فروش نمی‌کرد. می‌خواستند هوای تازه‌ای در سینمای ایران ایجاد کنند که این اولی بود. فرزان دلجو و گوگوش هم در این فیلم بازی کردند. چرا اینطور نفروخت؟ چرا مثل بمب نترکید؟

*کدام فیلم؟

«شب غریبان»، «بوی گندم» و... فرزان دلجو سه تا فیلم با گوگوش بازی کرد.

*اصلاً مطرح نشدند؟

ابداً. با داریوش اقبالی (خواننده) هم کار کرد و مطرح نشد. سرّ این دکترین این بود که سینما را از آن حالت تکراری بیرون بیاورند. شکل و شمایل «در امتداد شب» را که می‌بینید، یکسری نوآوری در آن هست. یکی مقوله رنگ است. تا قبل از «در امتداد شب» چنین رنگ‌هایی نداشتیم، برای اینکه این فیلم با ابزار روز فیلمبرداری شد. بقیه این امکانات را نداشتند. آقای مهندس بدیعی کارهای فنی آن را انجام داد و یا سبک نگارش خانم سازگار، نویسنده اصلی قصه...

*فیلم را به خارج هم فرستادند؟

بله. در بازار فیلم آن را خریدند.

*منظورم برای کارهای فنی است.

نه، همه کارهای فنی آن را مهندس بدیعی انجام داد. ابزار کمپانی فیتسی به‌روز و حتی جلوتر از زمان بود.

*پس فیتسی از یک طرف هوشنگ گلشیری را برای فیلم‌های روشنفکری از قبیل شازده احتجاب دارد و از سوی دیگر چون سینما به سمت ورشکستگی می‌رفت، نسخه جدیدی از همان سینمای کاباره‌ای را منتها با سبک و سیاق love story ارائه کرد؟ 

بله. سینما عملاً ورشکسته شده بود.

*چه کسی این قصه را پیشنهاد داد؟ سناریو را چه کسی نوشت؟ چطور به شما پیشنهاد شد؟

من داشتم با زنده‌یاد «خسرو هریتاش» فیلم سرایدار را کار می‌کردم. فکر می‌کنم یک‌ سوم فیلم مانده بود که یک روز آقای هریتاش از من پرسیدند: «شما آقای فرمان‌آرا را می‌شناسی؟» جواب دادم: «نه». گفتند: «امروز استودیو میثاقیه بودم و او آمده بود آنجا و سراغ تو را از من می‌گرفت». پرسیدم: «برای چی؟» جواب دادند: «ایشان تهیه‌کننده است و می‌خواهد فیلم بسازد.» گفتم: «استاد! نظر خودتان در مورد این آدم چیست؟» گفتند: «حرفه‌ای، برو ببین چه می‌گویند. هیچ قولی نده و بیا به من بگو.» استاد صمیمانه به من کمک و مرا راهنمایی کردند.

به استودیو میثاقیه رفتم و آقای فرمان‌آرا به استقبال من آمد. یک هنرپیشه خارجی آلمانی -هالیوودی به اسم لیزا ماینه‌لی هم آنجا بود. رفتم بالا و سلام و احوالپرسی و با همان پزهایی که می‌گیرد شروع کرد به نقل ماجرا و اینکه می‌خواهیم قصه‌ای را روی کاراکتر شما بنویسیم و از این حرف‌ها. بعد هم گفت خانمی به اسم «ژیلا سازگار» قصه‌ای را نوشته است که در آن دست می‌بریم و بر اساس کاراکتر شما تنظیمش می‌کنیم. گفتم: «قصه final را دارید؟» گفت: «به‌زودی به شما می‌دهم»، ولی به کلیت قصه اشاره کرد، البته نه به این صورتی که در «در امتداد شب» دیدید، چون صیاد با تفاهم نویسنده در آن دست برد. این چیزی که دیدید، مقداری خلاقیت صیاد بود، قدری هم ارتباط فرمان‌آرا با گوگوش که از او اجازه گرفت. در آن ایام خانم گوگوش همسر آقای قربانی بود که کاباره میامی را مدیریت می‌کرد و یک مشت لات هم همیشه با این‌ها بودند. یک شب کاباره میامی را برای اشرف و پسرش شهرام که در یوسف‌آباد overdose کرد و مرد، قرق کردند. شهریار پسر دیگر اشرف هم در پاریس ترور شد. از شوهرهای دیگرش دختر و پسر داشت، ولی شهرام چشم و چراغ مادرش بود و کثافتکاری‌هایی در این مملکت کرد که حتی مردم عادی نیز خبردار شدند و پایش به کلانتری هم باز شد.

*شهرام اولین کسی بود که از دربار پایش به کلانتری باز شد.

آژان که در آن لحظه حالیش نمی‌شود که طرف کیست، بازداشتش می‌کند. خلاصه کاباره میامی و گوگوش اجرای مخصوص برای این خانواده گذاشتند. شهرام بغل اشرف نشسته و کاملاً مست کرده بود. آن شب داریوش هم آمده بود. مثل اینکه آن اوایل قرار بود با گوگوش ترانه دو صدایی اجرا کنند، ولی بعد قربانی کشف کرد با هم رابطه دارند. فاش شدن این رابطه درست به اواسط فیلم «در امتداد شب» بر می‌گردد و آقای قربانی یک عده لات را فرستاد تا داریوش را با قمه بزنند. آن شب گوگوش همین که به اشرف تعظیم می‌کند و می‌خواهد میکروفون را بردارد، شهرام بلند می‌شود و یقه گوگوش را می‌گیرد و او را پایین می‌کشد که ببوسد. ساواک اجازه نداده بود کسی بو ببرد که آن شب چه کسانی به کاباره دعوت شده‌اند. بادی‌گاردهای گوگوش هم خبر نداشتند این‌ها چه کسانی هستند و ریختند و شهرام را حسابی کتک زدند.

من شب بعد از این اتفاق، برای اولین‌بار همراه آقای فرمان‌آرا خانم گوگوش را با خانم «زویا زاکاریان» که اغلب ترانه‌های ایشان را می‌گفت در اتاق مخصوص مبله‌ای که ایشان در کاباره میامی داشت، دیدم. آقای قربانی برایش یک Royalty فراهم کرده بود. در یکی از طبقات هتل یک پنت‌هاوس داشت که هیچ وقت آنجا را به کسی نمی‌دادند و مخصوص خودش و مهمانان داخلی و خارجی‌اش بود. من بعد از اینکه صحبت‌هایم را با آقای فرمان‌آرا کردم، همه را به مرحوم هریتاش انتقال دادم. در وضعیت سینمای آن زمان، منِ جوان که داشتم راهم را درست می‌رفتم و تا آن زمان هیچ کار بدی انجام نداده بودم، نه قمارباز بودم، نه به مهمانی‌های آنچنانی می‌رفتم و خیلی راحت داشتم زندگی طبیعی خودم را می‌کردم و در ضمن درسم را هم می‌خواندم، فرمان‌آرا با کمال ناجوانمردی و با توطئه مرا از دست آقای هریتاش در آورد و علیه ایشان بد گفت. بعد هم به من توصیه کرد که حواست جمع باشد از امروز با این آدم [آقای هریتاش] رفت و آمد نکنی و ضمناً به او هم نگو من این حرف‌ها را به تو گفته‌ام. نگو توطئه‌اش بوده است، تا تیر قرارداد پنج ساله که طراحش خود ایشان بود به هدف بخورد.

*چرا چنین قصدی داشت؟

آن روزها ماموران پخش شایعه در سینما زیاد بودند. الان هم هستند. در جامعه سینمایی پخش کرد که هر کسی که می‌خواهد با سعید کنگرانی کار کند، باید بیاید از من اجازه بگیرد و ایشان زیر امضای من است.

*یعنی شما قرارداد پنج ساله را امضا نکردید، ولی ایشان به این شکل وانمود کرد؟

بله، از پنج سال اسم نمی‌برد، اما اینطور در جامعه سینمایی شایعه کرده بود که هر کسی می‌خواهد با کنگرانی کار کند باید از من اجازه بگیرد، چون ایشان تحت قرارداد من است. در صورتی که این یک دروغ بزرگ بود.

*در آنجا تازه با داستان آشنا شدید؟

در آنجا با تیپ آدم‌های کاباره‌ای آشنا شدم با همان طبع «من شهپرم، نیلوفرم»، یعنی یک طبع فوق‌العاده پایین و سخیف. حاضرم قسم بخورم این افراد در عمرشان حتی یک کتاب هم نخوانده‌اند.

*سطحی‌نگری و ابتذال محض...

خیلی سطحی. تا دلتان بخواهد بی‌سواد بودند.

*مشخصاً چه کسانی؟

صنف بازیگرها و خواننده‌ها. بازیگرهای تیم «جمشید شیبانی»، تیمی که با ایرج قادری کار می‌کردند. صنار از جهان نمی‌دانستد که هیچ، سفره پدری‌شان را هم نمی‌توانستند توصیف کنند که چه بوده و پایگاه طبقاتی من چیست؟ همه‌اش دنبال عرق‌خوری، کاباره، قمار و... بودند. قمار هم که بدترین اعتیاد است و چیزهای دیگر را هم به دنبال خودش می‌آورد. قمارباز حتماً به تریاک و هروئین هم معتاد می‌شود، مخصوصاً آن‌هایی که قاپ‌باز هستند. قمار ورق هم از دهه 1350 مد شد که از اروپا آمد.

*در سینما چه کسانی بیشتر به قماربازی معروف بودند؟

«یدالله شیراندامی»، منوچهر وثوق و خانمش، آقای فردین. البته ایشان در مصاف‌های خصوصی با تیمسار ربیعی که فرمانده نیروی هوایی و BMW داشت قمار می‌کرد، چون خانه‌هایشان نزدیک به هم بود.

*دربار هم گعده‌های قمار زیاد داشت؟

فراوان. اصلاً شب‌های مخصوص داشتند، مخصوصاً اشرف. شمس که زن پهلبد بود، وسواس شدیدی داشت که به شوهرش هم منتقل شده بود. چنان وسواسی که فکر می‌کنم خود آریامهر را هم به خانه‌اش راه نمی‌داد! بعضی از خارجی‌هایی که برای فستیوال‌ جهانی تهران می‌آمدند، باید به دیدن شمس می‌رفتند و عرض ارادت می‌کردند. آن‌وقت شمس به آن آدم‌های خوش‌تیپ یک کیسه پلاستیک می‌داد که پا کنند تا روی موکت که راه می‌روند کثیف نشود.

*لابد  به همین دلیل احتمالاً جلسات قمار در خانه او  برگزار نمی‌شد؟!

بله؛ به این دلیل بود. انتهای کاخش زاویه‌ای درست کرده بود که در آن می‌نشست و مثلاً دعا می‌کرد!!!

*کاری که اشرف در عمل انجام می‌داد، فرح نیز از جنبه تئوریک در ساختار سینما انجام می‌داد...

دقیقاً. چندی پیش یک مجله تیتر زد: فرح‌نگی؛ که بر وزن برهنگی است. خیلی تیتر درستی بود. فرح می‌خواست این طرز فکر در کل جامعه جا بیفتد. اختلافات طبقاتی در دهه 1350، مخصوصاً از وقتی که به‌خاطر داشتن نفت پولدار شدیم، وحشتناک بود. چیزهایی را که پروپاگاندا می‌کردند و نشان می‌دادند دروغ محض بود. یکسری آدم قلم به مزد هم چه در مطبوعات، چه در دنیای کتاب و سینما بودند که فوق‌لیسانس و دکترا هم داشتند، ولی دو قران برای جامعه نمی‌ارزیدند.

*در فیلم «در امتداد شب» پسری که شما رل او را بازی میکنید، سرطان خون میگیرد. این هوای تازه قرعه‌اش به نام شما خورد. خیلی هم تعجب‌برانگیز بود، مخصوصاً با آن کارنامه‌ای که با مهرجویی و به‌ویژه خسرو هریتاش داشتید و با آن ذائقه سینمایی، یک‌مرتبه در چنین فیلمی بازی کردید و ناگهان تبدیل به یک فوق ستاره شدید، ولی معتقدید که برای این  هوای تازه و love story سینمای فارسی تاوان زیادی دادید.

و هنوز هم تاوانش را می‌دهم. «در امتداد شب» برایم دار مکافات شد. یکی از دلایل اوج گرفتن شهرتم در جامعه، این فیلم و سریال دایی جان ناپلئون بود، در حالی‌که آن همه فیلم خوب کار کرده بودم و اساساً جبهه فکری‌ام آن تیپ فیلم‌ها بود و همیشه متن و کارگردان برایم مهم بودند. از یک جایی تصمیم گرفته بودم روی این دو موضوع دقت کنم. من نمی‌خواستم با سینما تجارت کنم. این را خیلی خوب می‌دانستم، اما در فیلم «در امتداد شب» موضوع مالی برایم مهمترین بخش قضیه بود، در عین حال نمی‌خواستم روی اعتقاداتم پا بگذارم. ماجراهای بعد از «در امتداد شب» به‌قدری عظیم و بزرگ بودند که در تمام زوایای زندگی اجتماعی‌ام اثر گذاشتند و حتی شکل و شمایل خانواده‌ام را نسبت به من عوض کردند. این فیلم چنان تاثیری گذاشت که تمام خواهر و برادرهایم درگیر این شهرت شدند.

*اولین مهمانی‌هایی که رفتید کجاها بودند؟

همین مهمانی‌های همکاران خودم.

*مثلاً چه کسانی؟

یک نمونه‌اش مهمانی‌های جشنواره فیلم تهران. در طول این جشنواره دو کوکتل در کاخ سبز اشرف برگزار شد. بازیگران خارجی می‌آمدند تا با بازیگران ایرانی آشنا شوند. برای دو تا از این مهمانی‌ها اسم مرا هم رد کردند و به‌خاطر شنیده‌هایی که از این ماجراها داشتم، ترس وحشتناکی بر من مستولی شده بود. به هر حال به‌صورت مهمان رفتم و هیچ اتفاقی هم در آنجا نیفتاد، جز اینکه با کسانی آشنا شدم که بیشترشان در فکر تصرف من بودند. یکی از آن‌ها هم خانم آغداشلو و دوستانش بودند که دوره جوانی را برایم تبدیل به دوره سیاهی و تباهی کردند و پای مواد مخدر به زندگی من باز شد. فکرش را بکنید کسی که همیشه به همراه داشتن مسواک و خمیردندان معروف بود و حتی سیگار هم جز یکی دو بار نکشیده بود و همیشه صبح‌ها طناب می‌زد، به چنین وادی‌ای افتاد.

*این اعتیاد از چه زمانی شروع شد؟

دو سال بعد از «در امتداد شب» و در اثر روابط طراحی شده ناجوانمردانه‌ای که واسطه آن شهره آغداشلو بود. بعدها متوجه شدم یک پای قضیه هم [...] بود. بنا به دلایل شخصی که خودم در زندگی ایشان ناظر بودم، در لباس یک دوست وفادار پایین شهری این ارتباط را برقرار کردم، ولی بعدها متوجه شدم نظر ایشان و کمبودهایشان به‌گونه‌ای است که پشت سر من گفتند که ایشان مونوپولی بنده یعنی شرکت فیتسی است. جلوی رویم که جرأتش را نداشتند بگویند، در حالی‌که من  اصلاً با این شرکت قرارداد پنج ساله نبستم. فقط برای «در امتداد شب» قرارداد بستم و بعد هم سال به سال کار می‌کردم.

من به جایی رسیده‌ام که با شجاعت از خودم و جهان خودم حرف می‌زنم که خدا این قدرت را به من داد که دوربین را به طرف خودش برگرداند و از جا بلند شود و تابوی شهرت را بشکند. جهان مواد مخدر جز  سیاهی و با دیو زندگی کردن چیزی نیست. پسری که عزیز خانواده، مودب، فروتن و پاک بود، ناگهان آزادگی‌های سفره پدری‌اش تبدیل شد به چنین جوانی.

من زمانی با واسطه‌گری خانم آغداشلو با اینگونه زن‌ها آشنا شدم که بسیار آدم مقیدی بودم و همین‌طوری به کسی راه نمی‌دادم. نامزدم هم دبیرستانی بود و بین دو خانواده درباره ازدواج ما صحبت شده بود و همیشه تصویرش جلوی چشمم بود، ولی آن‌ها با ولنگاری‌هایشان مرا به دام کشیدند. من نه چیزی درباره مواد مخدر می‌دانستم و نه در خانواده‌ام چنین چیزی سابقه داشت، بعد از یک‌سال متوجه شدم به‌صورت «بخوری» مرا معتاد کرده‌اند.

*یعنی چه؟

یعنی مواد مخدر را در موهایشان می‌ریختند و روی آن اسپری می زدند. من به لحاظ اعتقاداتی که داشتم آدم یکه‌شناسی بودم و هرزگی را نمی‌شناختم و اصالتاً برای اینکه مرد خانواده باشم تربیت شده بودم. یکجور یکه‌‌شناسی که پدرم داشت و برادرهای دیگرم نیز دنبال کردند و متاسفانه من به‌خاطر این شیوه زندگی از آن‌ها عقب افتادم و وارد این وادی خطرناک شدم.

از اینجا به بعد لحن حرف زدنم تغییر خواهد کرد، چون صیاد با تفاهم نویسنده در آن دست برد. این چیزی که دیدید، مقداری خلاقیت صیاد بود، قدری هم ارتباط فرمان‌آرا با گوگوش که از او اجازه گرفت. در آن ایام خانم گوگوش همسر آقای قربانی بود که کاباره میامی را مدیریت می‌کرد و یک مشت لات هم همیشه با این‌ها بودند. یک شب کاباره میامی را برای اشرف و پسرش شهرام که در یوسف‌آباد overdose کرد و مرد، قرق کردند. شهریار پسر دیگر اشرف هم در پاریس ترور شد. از شوهرهای دیگرش دختر و پسر داشت، ولی شهرام چشم و چراغ مادرش بود و کثافتکاری‌هایی در این مملکت کرد که حتی مردم عادی نیز خبردار شدند و پایش به کلانتری هم باز شد.

*شما در سال 1367از ایران مهاجرت کردید؟

بله، در سال 1367 دیگر از آن همه آزار، اذیت و فشار بریدم. دیگر جان نداشتم. از آن طرف هم گرفتار اعتیاد شده بودم که برایتان باز نکردم و ان‌شاءالله بماند برای وقتی دیگر، چون گمنامی ماجرا خیلی برایم مهم است و نجات من از این ورطه رابطه مستقیم با خدا دارد و نمی‌شود با آن سود و سودا کرد.

*در لس‌آنجلس چه کسانی سردمدار ماجرا بودند؟ چه مناسباتی بود؟ چگونه یکدیگر را پیدا کردند؟ چون جریان هنر فاسد عصر پهلوی دوباره داشت شکل می‌گرفت.

شکل گرفته بود.

*چه کسانی یا محافلی محور این جریان در آمریکا بودند؟

مثلاً مجله جوانان به مراتب قوی‌تر از قبل از درمی‌آمد، طوری‌که ذکایی شاید در رویا هم نمی‌دید. حالا خودش صاحب امتیاز شده بود، در حالی‌که قبلاً غلام ر. اعتمادی بود. یا آقای «عباس پهلوان» و امثال او بودند که روزنامه‌های صبح را چاپ می‌کردند یا «علیرضا میبدی» و دیگران که بخش رادیو را در دست داشتند. همه این‌ها سر یک چهارراهی به هم می‌رسیدند. غروب چهارشنبه، اگر هم در این کاباره به هم نمی‌رسیدند، جاهایی در لس‌آنجلس شبیه به کافه بود که شب‌های شعر در آنجا برگزار می‌شد.

*می‌شود به اسامی آن‌ها اشاره کنید؟

مثلاً کاباره تهران یکی از آن‌ها بود که کافه ساده‌ای بود که در آن شب شعر می‌گذاشتند تا بتوانند پول چای بگیرند و...

*گردهمایی ایرانی‌ها بود؟

بله، شب شعر بود.

*بیشتر چه کسانی بودند؟

امثال خاکسار.

*«نسیم خاکسار»؟

نمی‌دانم. دو تا برادر بودند.

*در این گعده‌های روشنفکری بیشتر چه کسانی را می‌دیدید؟

مثلاً «اسماعیل خویی». منافقین با همان سیاقشان فعال بودند. خرج‌هایی که در گردهمایی‌هایشان می‌کردند عجیب و غریب بود. یکبار در یک هتل بزرگ گردهمایی‌ای داده بودند که تا آن تاریخ ندیده بودم که هیچ یک از کلنی‌های ایرانی‌ها بتوانند مهمانی بزرگ و باشکوهی مثل آن با شام و تشکیلات بدهند.

*تشریفاتی به تمام معنا.

بله، رسمی، تشکیلاتی، با مراقبه FBI و سیستم‌های امنیتی آمریکا.

*این مهمانی در کجا بود؟

در لس‌آنجلس. با حیرت می‌دیدم بعضی از خانم‌ها و آقایان کاباره‌نشین در آنجا هم هستند.

*یک وجه دیگر از چریک‌های کافه‌نشین.

کاملاً با این حرف شما موافقم. یک رقاصه حالا بیاید بشود ژاندارک و در تلویزیون به ملت ما خط بدهد.

*مثلاً چه کسانی؟

خانم «هاله شجره» که الان انقلابی شده!

*ظاهراً منافق شده. مرضیه هم..

مرضیه بود، ولی هاله نه. خانم مرجان همراه همسرش منافق شد و اعلام هم کردند.

*رقاصه‌ها مجاهد شدند!

رقاصه دیدم که چریک فدایی شده بود! مثل اینکه مجاهدین از یک زمانی سازمانی را تشکیل دادند که غیر از سلطنت‌طلب‌ها همه می‌توانستند در آن شرکت کنند.

*شورای مقاومت منافقین؟

بله، در بین این‌ها دین مطرح نبود و مثلاً یهودی هم می‌توانست عضو شود.

*شورای مقاومت منافقین که بالاخره از هم پاشید. در لس‌آنجلس دایره ارتباطات شما با دیگران چگونه بود؟

یک‌سال طول کشید تا بفهمم کجا ایستاده‌ام. چه کسی هستم و کانال‌های لس‌آنجلس ـ تهران کدامند.

*با بهروز وثوقی در آمریکا هم مراوده داشتید؟

نه، ایشان را در مهمانی ندیدم. یک روز برای مروری بر آثار ایشان جلسه‌ای گذاشته بودند و من به‌عنوان پیشکسوت برایشان احترام قائل بودم و رفتم. در خیابان همدیگر را دیده بودیم و بعد هم تلفنی با هم صحبت ‌کردیم.

*شب‌خیز و دار و دسته‌اش هم بخشی از همان جریان فرهنگی مبتذل خارج کشور بودند...

بله، ولی کمی هوشمندانه‌تر. «علیرضا امیرقاسمی» و امثال آن‌ها در رذالت سنگ تمام گذاشته‌اند.

*چطور؟

کلاهبرداری‌های عجیبی می‌کردند.

*مثلاً چه کار می‌کردند؟

بیشتر در کار show و کنسرت گذاشتن بودند. قرارداد می‌بستند که مثلاً فلان قدر به طرف بدهند. هزار جور کلک هم سوار می‌کردند تا طرف می‌آمد و وارد این بازی می‌شد و بعد سرش کلاه می‌گذاشتند. مثلاً از اسرائیل خواننده‌ای بلند شد و به لس‌آنجلس آمد. کاری با او کردند که شب اجرا پشت میکروفون گفت به عشق اینکه شما اینجا هستید برایتان می‌خوانم، وگرنه این‌ها پول مرا نداده‌اند. می‌توانید مصاحبه‌ام را با مجله جوانان در همان موقع ببینید. در آنجا حرف‌هایم را زده‌ام و از همان جا با من بد شدند.

*چه سالی؟

یکی دو سال قبل از اینکه به ایران بیایم. 1380 یا 1381.

*در آنجا چه گفتید؟

بله، مثلاً یکسری تئاتر از تورات ‌دیدم، از جمله استر و خشایارشاه، مُردخای. یک نقد شخصی نوشتم و گفتم این تحریف تاریخ است.

*کارگردان تئاتر چه کسی بود؟

«رضا ژیان» و خانمش «زویا زاکاریان». خانم آغداشلو نقش ملک وشتی را بازی می‌کرد.

*در کجا؟

در بهترین جاهای دو سه هزار نفره. Back upشان هم حرف نداشت.

*چه کسانی Back up می‌کردند؟

جامعه یهودی ایرانی. خانم هما سرشار و بقیه...

*پس به‌نوعی خودتان با این جامعه لس‌آنجلسی وارد داد و ستد شدید.

بله، می‌خواستم تئاتر کار کنم.

*با چه کسانی کار می‌کردید؟ با پرویز صیاد هم کار کردید؟

خیر، با ایشان کار نکردم. یک شرکت کتاب در ویچر سن‌مارینو  بود که پاتوق اهل کتاب بود. بیشتر دنبال مجله ستاره سینما یا مجله آقای «علی معلم» بودم یا کتاب می‌خواستم. در آنجا «عباس کیارستمی»، «حسین جعفریان» فیلمبردار، پرویز صیاد، «هوشنگ توزیع» و «فرهاد آئیش» می‌آمدند و سلام و علیکی می‌کردیم. تئاتری که ما در برکلی کار کردیم به نام «خانه ما آن سوی مرز» بود. آن زمان آقای آئیش در دانشگاه برکلی عکاس بودند و به ما کمک کردند که در آنجا اجرا برویم و عکاسی هم می‌کردند. بعد هم یک تئاتر با فرزان دلجو کار کردم به اسم «ماتیک» همراه با آقای وطن‌پرست و خانم «شیلا وثوق».

*آکادمی گوگوش و شبکه من و تو ظاهراً از شما دعوت به‌کار کرده بودند؟

چند بار زنگ زده‌اند. غیر از آن خیلی از شبکه‌های لس‌آنجلسی هم تماس گرفتند. فکر می‌کنند من بچه‌ام که در دام آن‌ها بیفتم!

*مثلاً چه شبکه‌هایی؟

مثلاً  آپادانا. شبکه‌ای است در سانفرانسیسکو، شمال کالیفرنیا. یا از دبی پیشنهادهای جدی برای اجرای برنامه‌های تکی هست که به آن‌ها می‌گویند one man show. دو خواننده هم کنار دستم می‌گذارند و تور اروپا، آمریکا، کانادا و...، اما قبول نکرده‌ام. من و تو که چندین‌بار تماس گرفته است. یک‌بار در رامسر زندگی می‌کردم که زنگ زدند و گفتم برادر ایشان هستم. طرف گفت صدای شما با برادرتان مو نمی‌زند. گفتم بله، ما دو تا در بین خواهر و برادرها صدایمان عین هم است. فرمایشتان چیست؟ که شروع کرد به توضیح دادن که می‌خواهیم برنامه‌ای راجع‌به سینمای گذشته بسازیم و یک برنامه هم با عنوان خاطره چهره‌ها. رد کردم و دیگر تماسی هم نگرفتند، چون کار و بار زندگی‌ام اینجاست. چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. دیگر ذهنیتش را ندارم که برای من و تو وقت بگذارم. که چه بشود؟ با آن تیپ تلویزیون‌ها از اول مخالف بودم، حالا که دیگر بدتر هم شده‌ام. که چه بشود؟ که از امثال من سود و سودایشان را ببرند؟ خانم گوگوش آن طرف رفت و یک زندگی درجه یک. می‌بینید که چطور دارند برایش خرج می‌کنند. خدا نکند روزی برسد که نان مرا چنین جاهایی بدهند. اصلاً با مشربم جور در نمی‌آید.

به گزارش تسنیم، سعید کنگرانی، بازیگر سینما و تلویزیون سال 1333 در تهران به دنیا آمد. هنرپیشگی را از کودکی با بازی در نمایش «مرده‌های بی‌کفن و دفن» شروع کرد. در هشت‌سالگی بیشتر بازی او در این نمایش مورد توجه «عباس شباویز» تهیه‌کننده سینما قرار گرفت و در سال 1340  در فیلم «امروز و فردا» در نقش کوتاهی ظاهر شد. کنگرانی در سال 1349 دومین کار سینمایی خود را به کارگردانی مسعود کیمیایی در فیلم «رضا موتوری» تجربه کرد. اگرچه در این فیلم نیز نقش او کوتاه بود، اما موجب ورود جدی او به عرصه سینما شد و سال 1354 در فیلم «دایره مینا» داریوش مهرجویی بازی کرد. او از سال 1354 تا 1359 در فیلم‌هایی مانند «سرایدار» اثر خسرو هریتاش، «در امتداد شب» به کارگردانی پرویز صیاد، «پرواز در قفس»، «فصل خون» به کارگردانی حبیب‌الله کاوش و «گرداب» حسین دوانی به ایفای نقش پرداخت، بازی در فیلم «در امتداد شب» هم او را به شهرت رساند و هم باعث نابودی‌اش در زندگی حرفه‌ای شد. کنگرانی در کنار بازی در فیلم‌های سینمایی، در سریال‌های تلویزیونی نیز حضور یافت.

او سال 1355در سریال «دایی جان ناپلئون» به کارگردانی ناصر تقوایی در نقش سعید ظاهر شد و یک سال بعد در 7 قسمت از سریال «ستاره باران» ایفای نقش کرد. او علاوه بر فعالیت در سینما و تلویزیون، بازی در تئاتر را هم دنبال کرد و در نمایش‌های «شهر قصه»، «شیرین و فرهاد» و «خسرو و شیرین» روی صحنه رفت. کنگرانی سال 1367 ایران را ترک کرد و فعالیت‌های خود را در خارج از کشور ادامه داد. او در سال 1373 در فیلم «رویاها» شبکه A.B.C  آمریکا بازی کرد و یک سال بعد در فیلم «یک شب طولانی» محصول شبکه  M.G.M اروپا به ایفای نقش پرداخت. پس از آن در فیلم‌های دیگری با عنوان «صحرای تاتارها» و «اولین شب آرامش» که از شبکه‌های فرانسه پخش شد، حضور یافت و در سال 1376 در فیلم «الکاتراز» ظاهر شد.

کنگرانی در همین سال‌ها نویسندگی و کارگردانی تئاتر، فیلم مستند و چند فیلم تبلیغاتی را نیز تجربه کرد. او در سال 2002 چهار نمایشنامه با عناوین «نسل‌ها»، «به سنگ شلیک کن»، «بابانوئل و عمونوروز» و «گرینچ و سپتامبر سیاه» را در آمریکا به نمایش درآورد. سال 2003 نیز نمایشنامه‌ای از شاملو با نام «حسینقلی» را در هیوستون به روی صحنه برد و دو نمایش دیگر با عنوان «حافظ» و «حسین بن منصور حلاج» را که خود نوشته بود، در هیوستون و بوستون به همراه گروهی از دانشجویان دانشگاه M.I.T به اجرا گذاشت.

او با فیلم مستند «درباره بی‌خانمان‌ها» مستندسازی را آغاز کرد. این فیلم هفت قسمتی از شبکه H.B.O آمریکا پخش شد. «زندگی در حال؛ Live in now» مستند دیگری بود که در جشنواره «سان دنس رابرت ردفورد» و دانشگاه U.C.L.A مورد تقدیر قرار گرفت. کنگرانی چند فیلم تبلیغاتی برای شبکه‌های بسیاری مانند A.B.C، C.B.S، M.T.V نیز ساخت. او در سال 1383 به ایران بازگشت و در فیلم «ازدواج به سبک ایرانی» ایفای نقش کرد و آخرین حضور او هم در عرصه هنر به نمایش «نیرنگ اورنگ» برمی‌گردد که در سنگلج روی صحنه رفت.


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین