کد خبر: ۲۲۶۵۷۹
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۰:۵۳
بهروز در مورد کافه اش می گوید: «یک سال و نیم است که این جا را رسما قهوه فروشی کرده ام. خودم و پسر عمویم با هم شیفتی این جا را اداره می کنیم و بیشتر ساعتهای شبانه روز را هستیم برای این که مسافرها که می آیند دنبال یک چراغ روشنی می گردند که جلویش بایستند.»
 می گویند فرهنگ کافه نشینی در ایران دارد جای خودش را باز می کند. دیگر هر شهری که دو تا دانشگاه کنار هم داشته باشد حتما یک جایی کافه ای هم دارد و دسترسی به اینترنت بدون سیمش را هم باز می گذارد برای مشتریها که مردم بروند بنشیند علاوه بر این که سرشان را به گفتگوهای مجازی و واقعی گرم می کنند،‌ قهوه و بستنی بخورند و وقت بگذرانند.

شاید اصلا برای همین است که اسم فرهنگش را می گذارند « کافه نشینی» که تاکیدش اول بر نشستن است و بعد بر خوردن!‌ با این حال مثل همه چیزهای دیگر،‌ هیچ اصل ثابتی وجود ندارد و یک شهری در ایران پیدا شده است که در آن قهوه خوردن کاری «سرپایی» است و هدف به جای نشستن و حرف زدن،‌ بیشتر بیدار ماندن و رفتن است.

یاسوج در کهکیلویه و بویر احمد،‌ سر راه اصفهان و شیراز و جاده های جنوبی کشور است؛ جایی که حالا چند وقتی است بازار کافه های کنارخیابان داغ است.

مد جدید یک سالی هست که همه گیر شده و حالا بیشتر از 10 دکه قهوه فروشی در یاسوج هست،‌ کیوسکهایی که مجوز اصلی شان برای روزنامه و مجله است،‌ اما بیشترشان یا روزنامه های تاریخ گذشته و جدول را زینت دکه کرده اند یا اصلا خودشان را راحت کرده اند و همه قفسه ها را با لیوانها و پاکتهای قهوه پر کرده اند و عطای روزنامه فروشی را به لقایش بخشیده اند.

بهروز یکی از این کافه دارهاست که اتفاقا خیلی هم مشهور است، مسافرهایی که به سر راهشان در یاسوج توقف می کنند معمولا اسم و آدرسش را قبلا شنیده اند و می آیند که قهوه شان را این جا بخورند. توی جوی جلوی دکه اش البته پر از لیوانهای کوچک اسپرسو است که به زمین ریخته شده است،‌اما این چیزی از محبوبیت این دکه قهوه کم نمی کند. یکی از مشتریهایش که از پژوی سیاهی آن طرف خیابان پیاده شده و آمده است که دو تا اسپرسو بگیرد و برود،‌ می گوید: «دکه قهوه در یاسوج زیاد شده، ‌اما همه شان قهوه ندارند، بیشترشان از همین قهوه های فوری را توی آب می ریزند و به دست مشتری می دهند،‌ بعضیهایشان البته می توانند اسپرسو هم بزنند،‌ اما کلا هنوز خیلی راه نیافتاده اند. برای همین است که بیشتر دکه ها اغلب مشتریهای ثابت دارند که می شناسندشان.»

دکه بهروز،‌ پاتوق هم هست، ‌با این که جایی برای نشستن ندارد و سر راه است،‌ اما خیلیها قرارهایشان را این جا می گذارند و همدیگر را این جا می بینند. در همان دو دقیقه ای که ایستاده با هم سلام و علیک می کنند حرف و خبرهایی هم رد و بدل می کنند و می روند.

بهروز در مورد کافه اش می گوید: «یک سال و نیم است که این جا را رسما قهوه فروشی کرده ام. خودم و پسر عمویم با هم شیفتی این جا را اداره می کنیم و بیشتر ساعتهای شبانه روز را هستیم برای این که مسافرها که می آیند دنبال یک چراغ روشنی می گردند که جلویش بایستند.»

« من روی قهوه ای که به مردم می دهم خیلی حساس هستم. چند سال قبلا در تهران در کافه کار می کردم بعد که برگشتم دوست داشتم این جا کافه بزنم؛ البته شهر ما هم از آن کافی‌شاپها که بروند تویش بنشینند دارد اما من این جوری اش را بیشتر دوست داشتم و چون قهوه خوبی استفاده می کنم مشتریهای خودم را هم دارم. البته قهوه هنوز این جا خیلی جا نیفتاده ولی خیلیها هم می شناسند و سراغش می آیند.»

کوروش یکی دیگر از کسانی است که چند ماهی می شود دکه قهوه اش را راه انداخته‌. البته هنوز چند تایی روزنامه و مجله عنوان در دکه دارد، چیپس و پفک و بستنی هم هست برای مشتریها. در کنار همه اینها یک ماشین قهوه هست و مجموعه ای از قهوه های فوری برای آنهایی که اسپرسو نمی خواهند. می گوید: «قبلا شغلم چیز دیگری بود اما الان با همین دکه زندگی ام می چرخد.»

«مردم کمتر سراغ روزنامه و مجله می آیند اما همین که شب می شود و می خواهند رانندگی کنند همه قهوه لازم دارند که تا شهر بعدی برسند،‌ ما هم این جا همه چیز داریم که بهشان بدهیم. البته این هم تازگی دارد و هنوز چون تازه است خیلیها فکر می کنند که می توانند خودشان انجامش بدهند. الان توی شهر بالای بیست تا از این دکه ها هست ولی مثل هر چیز دیگری،‌ این هم دوباره بعد از چند وقت تکراری می شود و چند تایی بیشتر توی این کار نمی مانند.»

دکه های قهوه یاسوج  بیشتر مردانه است. جلوی دکه ها محل تجمع مردان جوان است و برای خانمها خیلی راحت نیست که از این دکه ها قهوه بگیرند. بعضی ها می گویند مردم بد نگاه شان می کنند،‌ یکی از مردان جوانی که رو به روی یکی از این دکه ها اسپرسویش را تمام می کند، می گوید: «من به خواهر خودم اجازه نمی دهم این جور جاها بایستد. ‌برای این که مردم پشت سرش هزار تا حرف می زنند، ‌بالاخره اینها بیشتر مال راننده ها و مسافرها و مردهاست. ‌الان کسی اگر یک دختر را جلو این دکه ها ببیند فردا پشت سر آن دکه و آن دختر و مردهایی که آنجا بوده اند هزار تا حرف می زند. من که خوشم نمی آید.»

هر شهری، رنگ خودش را به چیزها می زند و اسمش می شود خرده فرهنگ مصرف. قهوه آن طور که در تهران صرف می شود،‌ در اصفهان مصرف نمی شود و آن طور که در یاسوج به دست مردم داده می شود،‌ در مشهد شناخته شده و جا افتاده نیست،‌ همین تفاوتها در چیز های کوچک است که ما را هم از متفاوت می کند و ترکیب جالبی در همنشینی به وجود می آورد که سفر را جذاب می کند.















منبع: ایسنا
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین