یک نفر جایی در دنیای مجازی نوشته بود اگر این اتفاق را فرمانآرا هماهنگ کرده، خفنترین سیستم تبلیغاتی است. در حقیقت من دستی نداشتم، برای من هم این همزمانی جالب بود.
«دلم
میخواد» دومین فیلم توقیفیای بود که در سال ٩٧ روی پرده رفت؛ فیلمی که
نخست با ممیزی در عنوانش روبهرو شد و بعد در فهرست فیلمهای توقیفشدهای
قرار گرفت که کمتر کسی به اکرانش امیدوار بود. با همه اینها «دلم میخواد»
مدتی است مخاطبان بسیاری را با خود همراه کرده است. به بهانه نمایش «دلم
میخواد»، با بهمن فرمانآرا گفتوگویی داشتیم که شما را به خواندن آن دعوت
میکنیم.
«دلم میخواد» بعد از مدتها
از زمان توقیفش راهی اکران سینما شد، این بخش قطعا اتفاق خوشایندی است اما
گمان میکنم در این روزها و در رقابت با سایر فیلمها بخش زیادی از تبلیغات
فیلم از طریق مخاطبانش انجام میشود.
دقیقا. تبلیغ دهان به دهان را با هیچ
پولی نمیتوان خرید و به این دلیل که مردم بعد از دیدن فیلم با حال خوب از
سینما خارج میشوند، بسیار اتفاق خوبی است. از جهتی متأسفم که اکران فیلم
همزمان با نمایش فیلمهایی شد که از شرایط بهتری برای اختصاص سانسها و
سالنهای بیشتر برخوردارند. در تمام این مدت تلاشم این بوده که فیلم حاشیه
بیجا نداشته باشد، چراکه آنقدر حاشیه زیاد است که خیلی وقتها فراموش
میکنیم این حاشیه برای چه متنی است. با تمام کملطفیهایی که در تبلیغات
این فیلم انجام شده است، مردم به این فیلم نیاز دارند، فیلم مسخرهبازی
نیست، یک موضوع جدی است اما درعینحال مخاطب خوشحال سالن سینما را ترک
میکند. وقتی مسئله نویسندهای این باشد که حق مردم از خوشی در این چندین و
چند سال خورده شده و این دلیل دیوانگیاش است و در نهایت رؤیای او این است
که مردم خوشحال باشند و برقصند، به خودی خود جذاب است. این فیلم چهار سال
به دلیل سیاستبازیهای متعدد در توقیف به سر برد و بالاخره در عید فطر به
ما فرصت داده شد فیلم را اکران کنیم، درحالیکه جام جهانی هم حواس مخاطبان
را به خود جلب کرده بود. بههرحال نفس فیلمسازی هفتخان رستمی است که
بسیار طاقتفرساست اما زمانی که فیلم ساخته شد و برای نمایش عمومی آماده
میشود، آنجا هفتصدخان رستم است! من با 77 سال سن و بعد از سالها کار در
سینما به این شرایط عادت کردهام، این ماجراها را هم پیش از انقلاب و هم
بعد از آن تجربه کردم. سالهاست که ملوکالطوایفی فرهنگی در کشور داریم که
گاهی اعجاببرانگیز است. گاهی برای فیلمی که در تهران بابت آن جایزه
گرفتهاید، میتوان در شهر دیگری بابت ساخت همان فیلم مجازات شوید! به نظرم
این فاجعه فرهنگی است.
زمانی که برای نخستینبار«دلم
میخواد» در جشنواره جهانی فجر دیده شد، بسیاری از ایده این فیلم و نقد
اجتماعی که به شکل متفاوتی مطرح شد، استقبال کردند. هرچند دلایل توقیف فیلم
هم کمی عجیبوغریب بود بااینحال به نظر میرسد جدا از ماجرای بلاتکلیفی
در این سالها، نمایش این فیلم در زمان مناسبش میتوانست بازدهی مالی بهتری
داشته باشد.
بله. آن هفتصدخانی که اشاره کردم، شامل
یکسری مسائلی است که اصلا ربطی به فیلم ندارد، اما در این کشور پیش
میآید. مثلا یکی از دلایل بهتعویقافتادن فیلم این بود که من سه سال پیش
تصمیم گرفته بودم در بخش خارج از مسابقه جشنواره فیلم فجر شرکت کنم. اما
اشخاصی که در تولید فیلم شریک بودند، در زمانی که من برای معالجه ایران
نبودم تصمیم گرفتند با اعتراض فیلم را در بخش مسابقه شرکت دهند، هیچ جای
جهان این حق را از کارگردان نمیگیرند که تصمیم بگیرد فیلمش در چه بخشی
باشد. تصمیم من هم برای شرکت در بخش خارج از مسابقه به این دلیل بود که
معتقدم سینما به خون جوان نیاز دارد. به من جایزه بدهند یا نه، در زندگی من
تأثیرگذار نیست. بنابراین در مقطعی تصمیم گرفتم در ایران در مسابقهای
شرکت نکنم و یکی از دلایل اصلی این بود که در زمان آقای احمدینژاد وقتی
خانه سینما را تعطیل کردند، من هرچه جایزه دریافت کرده بودم، پس دادم و
رسید دریافت کردم. بنابراین از نظر من لوسبازی است که جوایزت را پس بدهی و
بعد باز در مسابقه شرکت کنی و جایزه بگیری و روز دیگری که عصبانی شدی آن
را هم پس بدهی. منطق من این بود که نباید در مسابقه شرکت کنم، بهخصوص که
آنقدر جوانهای بااستعداد در سینمای ما وجود دارند که واقعا اعجاببرانگیز
هستند. سرنوشت زندگی و کار من مشخص است. من تنها نیاز دارم فیلمم دیده شود
و مکالمهای با مردم داشته باشم. به همین جهت ماجرای حضور «دلم میخواد»
در جشنواره از زمانی شروع شد که من در بیمارستان در تورنتو بستری بودم و
آقای دکتر ایوبی با من تماس گرفتند که سرمایهگذاران فیلم اعتراض کردند که
فیلم باید در بخش مسابقه حضور داشته باشد. در نتیجه فیلم را در غیاب من از
جشنواره بیرون کشیدند و بهاینترتیب فیلم به مرور گرفتاریهای مضاعف پیدا
کرد. بعدتر به دوستان سرمایهگذار گفتم که اگر آن زمان حرف من را گوش کرده
بودید، دستکم بچهای متولد شده بود و شما باید دنبال شناسنامهاش (پروانه
نمایش) میرفتید، اما با بیرونکشیدن فیلم از جشنواره و دخالتکردن امکان
سقطشدن بچه هست، چراکه اصلا متولد نشده.
در سینما هم به این شکل است که گروه
جدیدی میآید و اعمال نظرها متفاوت میشود؛ همین میشود که یکی میگوید
(قرش بده) را دربیاور. یکی نظر دیگری مطرح میکند. درست مثل زمانی که به
دنبال پروانه ساخت فیلم بودیم، از ابتدا نام فیلم «دلم میخواد برقصم» بود،
اما مسئولان پروانه ساخت معتقد بودند فیلمی که در عنوانش از واژه رقص
استفاده شده باشد، نمیتواند پروانه ساخت دریافت کند! آن زمان دکتر ایوبی
(رئیس سازمان سینمایی وقت) پیشنهاد کرد رقص را از عنوان فیلم حذف کنیم. من
هم پاسخ دادم که فقط با کلمه دلم میخواد تعابیر متفاوت دیگری به ذهن
میرسد و این اصلا خوب نیست اما ایشان اعتقاد داشت بعد به آن فکر میکنیم.
فارغ از تمامی ماجراهایی که بر فیلم گذشته است، خوشحالم که دیده شد. اساسا
فیلمهای من حسنی دارد که فیلمهای روز نیستند و درباره موضوعی صحبت میشود
و اگر هنوز کسی حقوق «خانهای روی آب» را دارد و هر دو ماه 500 هزار نسخه
چاپ میکند و مثل نقلونبات فروش میرود، دلیلش این است که مردم هنوز هم
پیگیر فیلم هستند و دوست دارند که فیلم را داشته باشند. حالا مجموعهای
بدون اجازه من منتشر شده و چهار تا از فیلمهای من را بهعنوان یک مجموعه
بیرون دادهاند که مورد رضایت من نیست اما وقت جنگیدن ندارم. کارهای زیادی
برای انجامدادن دارم؛ همانطور که در تمام مدتی که «دلم میخواد» مشکل
اکران داشت، فیلم دیگری ساختم که اگر امسال به فیلم «حکایت دریا» پروانه
نمایش بدهند، برای نخستینبار دو فیلم من در یک سال نمایش داده شده است.
با اینکه برخی دوست دارند من اصلا کار نکنم. اما من این کار را بلدم، یاد
گرفتهام چطور با مردم مکالمه داشته باشم. اینکه منتقد فرانسوی، آلمانی یا
انگلیسی از فیلم من تعریف کند، اسباب خوشحالی من نیست، چون نقد آنها برای
من مثل خامه روی کیک است، برای من کیک، ملت ایران هستند. با اینکه امکان
زندگی در خارج از ایران را دارم جایی نمیروم. من متعلق به اینجا هستم
بهعلاوه هر چیزی که دارم از کشورم دارم و تابهحال هیچ آمریکایی در
زندگانی من سرمایهگذاری نکرده است.
بد نیست به ماجرای رقص در فیلم
اشاره کنیم، در فیلم به ماجرایي پرداختید که پیش از این با این وسعت
دربارهاش صحبت نشده بود، به گمان برخی شاید باید به رقص در این فیلم به
نوعی دیگر نگاه میشد، مثلا تمثیلی از سلوک یا رقص عرفانی یا رقصی که در آن
اندیشه باشد. شما از ابتدا به این موضوع چطور فکر کردید؟
این نطفه در طرحی است که نوشتم. پیش از
این دربارهاش صحبت کردم که روزی حین رانندگی یک آهنگ ریتمیک از رادیو پخش
شد، در آن لحظه بهخصوص فکر کردم که اگر بتوان در خیابان آزادانه رقصید،
مردم چه عکسالعملی خواهند داشت؟ همان چیزی که فکر کردم تبدیل به نطفه فیلم
شد، همان زمان هم فکر کردم قطعا برخی میگویند طرف دیوانه است. چراکه به
طرز عجیبوغریبی فضا ضدشادمانی است، حتی زمانی که پرسپولیس و استقلال با هم
بازی میکنند، ترجیح داده میشود مساوی کنند که شادی بیش از حد تیمها
مشکلی ایجاد نکند.
در یادداشتی که در مورد فیلم نوشته شده
بود هم درباره رقص مولانا صحبت شده بود و اینکه این داستان قدیمی است که در
شادی به اصطلاح حرکات موزون انجام میشود، بدون اینکه قصد فریب کسی را
داشته باشیم. رقص در فیلم هم سمبل شادمانی و آزادگی است و اینکه همه با هم
میرقصیم. رقص در فیلم من هم یک شادی درونی است. نه برای اغواکردن آدمهایی
است که رقص بلد نیستند و نه برای برهمزدن امنیت است. برای هیچچیزی جز
شادمانی نیست.
«دلم میخواد» در شرایطی اکران
شد که طبعا برخی فیلمهای کمدی و سرگرمکننده هم رقیبی برایش محسوب
میشدند، درحالیکه این فیلم درعینحال که حرف مهمی را مطرح میکند مخاطبش
را هم سرگرم میکند. اصلا نگاه شما به گونه کمدی در سینمای ایران چیست؟
به نظر من هیچ دلیلی ندارد که کمدی فقط
به مسائل مستهجن بپردازد برای اینکه مخاطبش را راضی نگاه دارد. من به گونه
کمدی به شکل رایجی که در سینمای ایران وجود دارد، نگاه نمیکنم. فکر
میکنم این به یک زیربنای بسیار جدی نیاز دارد.
اما به نظر سینمای کمدی در
سالهای اخیر جای خودش را بیشازپیش بین مخاطب ایرانی باز کرده و گاهی
فیلمسازانی که به سینما به شکل متفاوتتری نگاه میکنند، از یک رقابت
ناسالم در اکران صحبت میکنند.
به نظر من سینما سرانجامش همیشه روشن
است، با وجود تمام این ماجراها من در آمریکا هم فیلم پخش کردم و برای شرکتی
کار کردم که هزارو800 تا سینما داشت. ولی مسلم است که فیلمهای خودمان را
در این تعداد سینما پخش نمیکردیم برای اینکه فیلمهای دیگر از کمپانیهای
دیگر هم باید نمایش داده میشدند. منتها آنقدر بازار بزرگی است که فرصت
برای تمامی فیلمها ایجاد میشود. چون نصفی از بازار جهان را آمریکا و
کانادا تشکیل میدهند و فیلمهای خاصتر هم تماشاچی خودشان را دارند. اگر
در شهر نیویورک نقد بد برای فیلم «رمبو» بگیرید اثری در تعداد تماشاچیان
فیلم ندارد چراکه در پنج هزار سالن سینما نمایش داده میشود. ولی فیلمی که
در 12 سینما نمایش دارد، نقد بر فروشش اثرگذار است. چون آنهایی که نقد
میخوانند فیلم را انتخاب میکنند. متأسفانه در ایران رقابت برابر نیست.
همانطور که برای من در این مقطع زمانی این رقابت منصفانه نیست. مدتی قبل
به مسئول یکی از سینماها گفتم من از رقابت واهمه ندارم اما شما میگویيد
بگذار یک دست تو را از پشت ببندیم و با کسی که هر دو دستش آزاد است وارد
رینگ شو. با همه اینها به نظرم هنوز هم برندهام که در این شرایط مخاطب
فیلم را میبیند و از آن استقبال میشود.
من از سینما بیرون نمیروم. اگر قصد
چنین کاری را داشتم، همان 10 سالی که فیلمنامه میدادم و رد میشد از
سینما خداحافظی میکردم که یازدهمین فیلم من «بوی کافور عطر یاس» مجوز ساخت
گرفت. بنابراین نمیتوان من را از میدان بهدر برد، مگر اینکه دستور رسمی
مبنیبر کارنکردن من صادر شود. همان چهار سال دوم حضور آقای احمدینژاد کار
نکردم و فیلم نساختم، اما در همان زمان کتاب ترجمه کردم و نوشتم و
نمایشنامهای را کامل کردم. من عاطل و باطل روزگارم را نمیگذرانم. برای
اینکه به جملهای که در «بوی کافور عطر یاس» هست اعتقاد دارم که هراس من از
مرگ نیست، از بیهودهزیستن است.
مدتی قبل کمپینی تشکیل شد و
همزمانی اکران فیلم و حرکت حمایت از رقص توجه زیادی را به فیلم جلب کرد.
تا چه حد همزمانی این دو برای شما خوشایند بود؟
یک نفر جایی در دنیای مجازی نوشته بود
اگر این اتفاق را فرمانآرا هماهنگ کرده، خفنترین سیستم تبلیغاتی است. در
حقیقت من دستی نداشتم، برای من هم این همزمانی جالب بود.
قطعا رضا کیانیان یکی از
بازیگران موردعلاقه شماست و ادامه همکاری شما بهوضوح سلیقه مشترکتان را
نشان میدهد. از ابتدا رضا کیانیان گزینه اصلی شما برای نقش اصلی فیلم «دلم
میخواد» بود؟
بله. همانطور که اشاره کردید، با رضا
همکاری زیادی داشتم. در «بوی کافور عطر یاس» هنرپیشهای که به من التماس
کرد که در فیلم بازی کند به این دلیل که پیش از این تجربههای خوبی در
بازیگری نداشت، نزدیک فیلمبرداری با کار دیگری قرارداد بست و رفت. در همان
زمان رضا کیانیان به من زنگ زد و احوالپرسی کرد و گفت شنیده است که فیلم
بهزودی تمام میشود. من هم پاسخ دادم فقط نقش تو مانده است و گفتم که فردا
برای کار آماده شود. بعد از آن رفاقتی بین ما برقرار شد. رضا هنرپیشهای
است که همیشه با توشهای برای نقش سر کار حاضر میشود. در گریم صاحب سلیقه
است، ارتباطهای کاری در سینما پیچیده است و انتخاب گسترده نداریم. زمانی
که مینویسم، هنرپیشههای موردنظرم را انتخاب میکنم و بر اساس حضور آنها
مینویسم. نقش اصلی «دلم میخواد» را هم برای رضا نوشتم. علاوهبر اینکه
رضا حتی در نوشتن فیلمنامه با امید سهرابی بسیار همراه بود و ایدههای
خوبی مطرح میکرد و به اعتقاد من یکی از بهترین کارهایش را در این فیلم
ارائه داد، چراکه در تمام طول فیلم از این آدم بدتان نمیآید. اگر در ساخت
فیلم و سکانسهای ابتدایی مقداری لوندی کردیم و نورپردازیها بهگونهای
است که انگار در زندان است، کارهایی است که من دوست دارم در فیلمسازی
انجام بدهم، چون نمیخواستم موقعیت این آدم را زود لو بدهم.
البته به نظرم انتخاب محمدرضا گلزار و مهناز افشار و نوع بازی آنها هم بسیار هماهنگ و متفاوت بود.
بله، هر دوی آنها بازیهای خوبی ارائه
دادند. به نظرم ربط پیدا میکند به نگاهی که به هنرپیشهها برای ساخت یک
فیلم میشود. اینکه آیا قصد استفاده ابزاری داری یا مناسب نقش انتخاب
میشوند؟ خاطرم هست روز اول فیلمبرداری محمدرضا گفت عموجان چه نصیحتی برای
من در این نقش داری؟ پاسخ من این بود که بزرگترین راز هنرپیشگی گوشدادن
درست است. اینکه دیالوگهای طرف مقابلت را درست گوش کنی. باید به من حسی را
انتقال بدهی. فکر کن الان با پدرت صحبت میکنی و کلک این در گوشدادن است.
باید شنونده درجهیکی باشی، بنابراین واکنشهای تو باید از درونت باشد.
بههرحال دوستان این نکات را میدانند، اما در اکثر فیلمها این نکات را از
آنها نمیخواهند.
جایی از شما خواندم که بازی
شما در فیلمهایتان توصیه آقای کیارستمی بوده و به تازگی متوجه شدم در فیلم
کارگردان جوانی هم ایفای نقش کردهاید. بازیگری برای شما مهمتر شده است؟
من و عباس کیارستمی دوستان نزدیکی
بودیم. عباس همیشه به من میگفت در فیلمهای خودت بازی کن، برای اینکه
دیالوگهایی که مینویسی خودت درستتر ادا میکنی، اما من امتناع میکردم،
چراکه همزمان بازی و کارگردانی کار سختی است. آخرینباری که در خانهاش
دیدار داشتیم، از من پرسید چهکار میکنی؟ از فیلم جدیدم گفتم و اینکه قصد
دارم نقشی بازی کنم. گفت: «من همیشه بهت میگم، اگر گوش کرده بودی تا الان
برای خودت یک برند شده بودی». وقتی از او پرسیدم که مشغول چه کاری است؟
آنقدر ضعیف شده بود که یک استکان کوچک چای را به زحمت بلند میکرد. با همه
اینها از کارهایش برایم گفت. گفت «با کلود مونه با فاصله صد سال در یک روز
به دنیا آمدیم» و یکسری کار روی نقاشیهای مونه انجام داده بود. به
دستیارش گفت چراغها را تنظیم کند که آنها را ببینم و دیدم در بستر بیماری
هم کارهای بینظیری انجام داده است. عباس جزء هنرمندان چندوجهی بود؛ اگر من
برگ را میدیدم، عباس ریشه را میدید. به همین جهت من حرفش را گوش کردم.
نمیدانم در چند فیلم بازی خواهم کرد. قطعا در فیلم بعدیام بازی نمیکنم،
چون داستان یک دختر و پسر جوان است، ولی بهعنوان کسی که به او اعتقاد
داشتم در تأیید صحبتش زمانی که «بوی کافور عطر یاس» در فستیوال نیویورک
نشان داده شد که از نظر من مهمترین جشنواره است، یک خانمی بلند شد و گفت
منتقد نیویورکتایمز گفته شما وودی آلن ایران هستید. نظر شما در این مورد
چیست؟ گفتم: «وودی آلن فیلمساز مهمی است، فقط یک ایراد وجود دارد، اینکه
من خوشقیافهتر از او هستم». مردم دست زدند و برایشان جالب بود. ولی این
هم یکجور تأیید حرفهای عباس بود. وقتی سنوسالم را میبینم متوجه میشوم
که نمیخواهم درباره پیرمردها فیلم بسازم. میخواهم در مورد جوانها فیلم
بسازم و کار کنم. نهایتا حرفش را گوش میکنم و زمانی که لازم باشد بازی
خواهم کرد. همانطور که در «حکایت دریا» بازی کردم که درواقع موضوع فیلم
تراژدی پایان یک رنسانس فرهنگی است.
ارسال نظر