کد خبر: ۲۱۵۳۷۴
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۱
‌سال ١٣٧٩، درگذشت محمدعلی فردین همین اندازه تلخ و دردناک بود. کوچ ستاره‌ای که سال‌ها در انتظار ماند، به هر دری زد که بتواند به فعالیت هنری‌اش ادامه دهد، با مدیران بسیاری ملاقات کرد و توضیح داد اما نشد که نشد؛ آخرش دق کرد و مُرد. هرچند اسطوره بود و ماندگار شد. چنان محبوب که هنوز بعد از گذشت ١٨‌سال وارد قطعه هنرمندان بهشت زهرا که می‌شوی ازدحام جمعیت توجهت را جلب می‌کند که چه خبر است. نزدیک‌تر که می‌روی می‌فهمی این‌جا خانه ابدی فردین است؛ کسی نشسته کنارش با صدایی شبیه ایرج، «سلطان قلب‌ها» می‌خواند.
 1. جمعه شب خبر رسید که ناصر ملک‌مطیعی رفته و تمام فضای مجازی پر شد از تصاویر، ویدیوها و عکس‌ها و هرآن چه در این سال‌ها دید و کشید. ملک‌مطیعی در همه این تصاویر بغض دارد، مدام چشم‌هایش خیس می‌شود، بغضش را فرو می‌خورد و اشکش را پاک می‌کند. این است آن چه خبر رفتن ملک‌مطیعی را تلخ‌تر جلوه می‌دهد. ماجرا، روایت دردناک ستاره‌ای بی‌بدیل است که چهار دهه امیدوار بود در سرزمینش پذیرفته شود. توقع عجیبی هم نداشت؛ هنرمند بود و می‌خواست به کار هنری‌اش ادامه دهد. خطایی هم نکرده بود، تنها جرمش این بود که می‌خواست بماند و در سرزمینش کار کند. چهل‌سال هم انتظار کشید. پشت پیشخوان قنادی‌اش در منطقه ده‌ونک به مردم شیرینی می‌داد و امید داشت روزی به‌زودی دوباره روی پرده سینما و صحنه تئاتر بدرخشد. بالاخره این اتفاق افتاد اما نه آن‌طور که باید. ناصر ملک‌مطیعی در فیلم «نقش و نگار» روی پرده سینماها ظاهر شد اما خیلی دیر و کوتاه؛ در دهه هشتم زندگی‌اش و تنها چند دقیقه. زمانی که دیگر فرصت ایفای نقش در بسیاری از کارکترها از او گرفته شده بود. فقط می‌توانست در نقش یک پیرمرد٨٠ ساله ظاهر شود. تمام سهم ستاره محبوب قبل از انقلاب از هنر و فرهنگ سرزمینش همین چند دقیقه بود. تئاتری‌ها اما بیشتر ملک‌مطیعی و هنرش را قدر دانستند؛ سه‌سال پیش در جشن انجمن منتقدان تئاتر از او دعوت شد تا برای اهدای جوایز برگزیدگان در مراسم حضور داشته باشد. این نخستین حضور ملک‌مطیعی در مجامع رسمی بود. اعضای انجمن منتقدان سنگ تمام گذاشتند،‌ پای تمام تهدیدها و موانع ایستادند تا پیرمرد حس کند هنوز هستند کسانی که او و هنرش را دوست دارند. یک بار دیگر هم اهالی فرهنگ به یاد ملک‌مطیعی افتادند و این آخرین و تراژیک‌ترین پرده زندگی‌اش بود. شب یلدا قرار شد داش فرمان قیصر بعد از ٤٠‌سال در تلویزیون میهمان مردم باشد. این اتفاق می‌توانست بزرگترین برگ برنده تلویزیون باشد، می‌توانست باعث آشتی خیلی‌ها با تلویزیون باشد. برگ برنده‌ای برای تلویزیون که هیچ‌وقت رو نشد. ملک‌مطیعی میهمان دو برنامه بود؛ «من و شما» و «دورهمی». هر دو برنامه هم ضبط شدند. کلیپ‌هایش پریشب بعد از رفتن ملک‌مطیعی در فضای مجازی دست به دست می‌شد. تیزری از حضور ملک‌مطیعی به همراه علی پروین و عکس‌ها و کلیپ‌های بوسه زدن مهران مدیری بر شانه ملک‌مطیعی. اما هیچ‌کدام از این دو برنامه پخش نشد. فردای آن روز همه رسانه‌ها نوشتند و خبر گرفتند از مجری این برنامه و تهیه‌کننده آن برنامه که دلیلش چه بود؟ چه گذشت؟ چه اتفاقی افتاد؟ اما همان حرف‌های تکراری، همان توجیهات همیشگی. خود ناصرخان هم هرگز در این مورد اظهارنظر نکرد،‌ گله هم نکرد، اصلا اهل گلایه نبود؛ تنها توضیحش این بود که یک اتفاقی قرار بوده بیفتد و حالا نیفتاده. ناصرخان حرفه‌ای بود و صبور. دلیل پخش نشدن مصاحبه‌های ملک‌مطیعی هر چه بود، باز هم بی‌اهمیت بود. مهم این بود که تصویر ملک‌مطیعی هرگز از تلویزیون پخش نشد. تا پریشب که بالاخره رؤیای ناصرخان محقق شد و به آرزوی دیرینش رسید؛ شبکه خبر بعد از ٤٠‌سال با پخش تصویری از او خبر فوتش را اعلام کرد.

٢.  روایت، تکراری و آشناست. ‌سال ١٣٧٩، درگذشت محمدعلی فردین همین اندازه تلخ و دردناک بود. کوچ ستاره‌ای که سال‌ها در انتظار ماند، به هر دری زد که بتواند به فعالیت هنری‌اش ادامه دهد، با مدیران بسیاری ملاقات کرد و توضیح داد اما نشد که نشد؛ آخرش دق کرد و مُرد. هرچند اسطوره بود و ماندگار شد. چنان محبوب که هنوز بعد از گذشت ١٨‌سال وارد قطعه هنرمندان بهشت زهرا که می‌شوی ازدحام جمعیت توجهت را جلب می‌کند که چه خبر است. نزدیک‌تر که می‌روی می‌فهمی این‌جا خانه ابدی فردین است؛ کسی نشسته کنارش با صدایی شبیه ایرج، «سلطان قلب‌ها» می‌خواند.

٣.  من اما هرگز راز این ممنوعیت‌ها را نفهمیدم. سال‌ها به ماجرای فردین فکر کردم که واقعا چه می‌شد اگر او در طول زندگی می‌توانست به فعالیت هنری‌اش ادامه دهد. اصلا شاید چند فیلم هم بازی می‌کرد و فیلم‌هایش پرفروش نمی‌شد. مثل دیگران به کار حرفه‌ای‌اش ادامه می‌داد و بعد هم به‌عنوان یک هنرمند زندگی را ترک می‌کرد. مگر قرار بود چه شود؟‌ چه اتفاقی می‌افتاد اگر فیلمی با حضور محمدعلی فردین روی پرده سینماها می‌رفت؟ حالا چه شد؟ روزی که تصویر ناصر ملک‌مطیعی سردر سینماها رفت، چه اتفاقی رخ داد؟ اگر مصاحبه‌های تلویزیونی‌اش پخش می‌شد، چه می‌شد؟ چه تهدیدی در پی داشت؟ چه تغییر نابهنجاری پیش می‌آمد؟ به کجا برمی‌خورد؟هیچ‌کس برای این سوالات پاسخ منطقی ندارد و تلخ‌تر این‌که این ماجرای شوم همچنان ادامه دارد. هنوز بسیاری از بزرگان‌ فرهنگ و هنر ما دچار این محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های دشوار فهم‌اند. از جواد یساری و ایرج خواجه امیری گرفته تا گلپا و دیگران. اما واقعیت چیز دیگری‌ است و پایان این ممنوعیت‌ها و محدودیت‌ها یک حقیقت بیشتر نیست؛ محبوبیت و ماندگاری، جاودانگی...

دیدار به قیامت

خبر مرگ ناصر ملک مطیعی برای منی که در آخرین ساعات زندگی ناصرخان کنارش بودم؛ باورکردنی نبود. نه برای من که برای هیچ کس دیگر. قرار بود را درباره کتاب خاطراتش حرف بزنیم. وقتی دیدم حالش خوب است؛ خیالم راحت شد. با این که محیط و فضای بیمارستان خود مانعی بود برای حرف زدن از کار و این جور چیزها.

اخباری که در رسانه ها چاپ شده بود و گفته بودند حالش وخیم است، هر آن کسی را که کمترین انس و الفتی با ایشان داشت، نگران می کرد. اما حالش از اخباری که در موردش درج شده بود، خیلی خیلی بهتر بود. برای همین هم بود که وقتی اول صبح شنیدم آخر شب جمعه تمام کرده، باورم نشد. شب قبل به نظر نمی آمد که رفتنی باشد. حتی پسرش که تمام زندگی‌اش را در سال های اخیر وقف پدر کرده بود با امیدواری حرف می زد و می گفت قرار است تا دو سه روز دیگر از بیمارستان مرخص شود و برگردد به آپارتمانش در ناحیه خوش آب و هوای مهرشهر؛ که از آن جا خوشش می آمد و می‌گفت که جایی است که آدم می‌تواند نفس بکشد...

می گفتند قرار است مسعود کیمیایی بیاید به دیدار ناصرخان. این دو در کنار هم در قیصر یکی از قله های سینما را پایه ریخته بودند- در کنار چند نفر دیگر البته؛ اما ناصر ملک مطیعی با آن تواضعی که داشت هیچ گاه دنبال سهمی از افتخارات آن فیلم و هیچ فیلمی نبوده. خبر ملاقات مسعود کیمیایی استاد را خوشحال کرد. معلوم بود خونی زیر پوستش دویده. ملک مطیعی را می گویند که خراب رفاقت بوده پس بعید نیست اگر از آمدن یک رفیق جان گرفته باشد...

باید می رفتم. ملاقات رفیقانه‌ای در پیش بود. قرارمان با ناصر ملک مطیعی شد یکشنبه هفته آینده در آپارتمان ایشان در مهرشهر. قرار بود آخرین نسخه کتاب را ببرم پیشش و تایید نهایی را بگیرم. امیدوار بود که سر قرار خواهد رسید. همه امیدوار بودیم. باور کنید یک درصد هم به دلش نبود که شاید به فردا نرسد. اما نرسید و قرارمان ماند برای قیامت.

منبع:شهروند
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین