مشكل سياست رسمي در ايران كجاست؟ يا حداقل اينكه مهمترين مشكلات آن چيست؟ در اين يادداشت ميكوشم كه دو مشكل اساسي در سياست رسمي ايران را شرح دهم و تا هنگامي كه اين دو مورد اصلاح نشود، يا دستاورد جدي نخواهيم داشت، يا آنكه دستاوردها نيز به شكست تعبير خواهند شد. اولين مشكل سياست صفر و يك يا ايدئولوژيك كردن سياست است. برخي گمان ميكنند كه سياستهاي راديكال مشكلساز است. البته اين سياستها ميتواند مشكلساز باشد، ولي اگر صفر و يك نباشند، هميشه امكان بازگشت از آن وجود دارد، در حالي كه سياست صفر و يك راه را بر تفاهم و سازش ميبندد، حتي اگر راديكال نباشد. اين نگاه حق و باطل يا درست و نادرست را در سياست به امري فلسفي و مطلق تبديل ميكند، در حالي كه سياست ماهيتا شناور است و سياستمدار برحسب زمان و مكان تصميم ميگيرد.
سياست تصميماتي است كه از يكسو حاصل و معطوف به منافع جمعي يك گروه يا يك كشور است و از سوي ديگر در تقابل با خواستها و تصميمات گروه يا كشور ديگر. اگر صفر و يك تعريف شود، راه بر سياست بسته و تقابل و درگيري جانشين آن ميشود. ولي واقعيت اين است كه گروه يا كشور خودي و متبوع تصميمگيرنده، در موضوعات سياسي لزوما نظر ثابت و يكساني ندارند كه تغيير نكند. ضمن اينكه طرف مقابل نيز نبايد در دوراهي مرگ و زندگي، همه يا هيچ قرار گيرد.
نمونه اين مساله را در سياست خارجي ايران در سوريه ميتوان ديد. برخي افراد با هرگونه حضور مستقل منطقهاي ايران از جمله در سوريه مخالف هستند. چنين برداشتي به كلي نادرست است. چون اگر ملاك حضور منطقهاي، همسايگي بودن است، سوريه نيز با يك فاصله (عراق) همسايه ما است، ولي چون تاثيرگذاري تحولات سوريه بر عراق يا همسايه ما بسيار بالاست، بنابراين اهميت سوريه از كشور همسايهاي چون تركمنستان براي ايران حداقل در شرايط حاضر كمتر نيست. بنابراين اصل حضور منطقهاي ايران يا هر كشور ديگري را نميتوان رد كرد. ولي اين حضور بايد نسبي باشد. يعني طرف مقابل و ذينفعان ديگر متوجه شوند كه منافع طرفين برحسب قدرت هركدام قابل مذاكره و گفتوگو است. راهبرد صفر و يك، سياست را حيثيتي ميكند. هنگامي كه ميگوييم بايد به امتياز 20 برسيم، حتي اگر به 15 هم برسيم، باز هم شكست خورده محسوب ميشويم ولي هنگامي كه مسائل نسبي طرح شود نمره 11 هم با موفقيت قرين است. بايد بپذيريم كه به جز ما هم كشورهاي ديگري هستند و طبيعي است كه حدي از تنش هم ايجاد شود، ولي نبايد بازي را سياه و سفيد، همه يا هيچ تعريف كرد كه در اين صورت در وضعيتي فرو ميرويم كه اصلا مطلوب ما نبوده است. به نظر من در سوريه بايد منافع همه كشورهاي ديگر نيز به رسميت شناخته ميشد و ايران از ابتدا در پي تفاهم ميبود، هرچند طرف مقابل قصد جنگ داخلي داشت، ولي صادقانه بايد گفت كه بنده به عنوان يك ناظر، اصلا متوجه نميشوم كه اهداف سياسي ايران در سوريه چگونه تعريف ميشود تا از آن دفاع يا آن را نقد كنم. ايران بايد با روسيه و تركيه برنامه جامعي را در مورد سوريه به توافق ميرسيدند، ولي هيچ بازتابي از طرح مشترك براي حلوفصل امور ديده نميشود و گمان ميرود كه قضيه به همين صورت ادامه خواهد يافت و نتيجه استهلاك همه نيروهاي درگير است. مشكل دوم، ساختار محدود و بسته بودن مجموعه تصميمگيري است. البته در همه جاي دنيا، به هر حال تعداد تصميمگيران محدود است، ولي نقد و ارزيابي سياستها در سطح رسانهها يا در سطح اتاقهاي فكر انجام و منتشر ميشود. به هر حال اگر كسي مخالف حضور منطقهاي ايران است بايد بتواند حرف خود را به صورت رسمي بزند. طبيعي است كه موافقان نيز پاسخ او را خواهند داد. ولي هنگامي كه مانع از بيان آزاد و رسمي نظرات افراد و منتقدان شويم و اجازه ندهيم كه نظرات آنان نيز شنيده شود، در اين صورت، ممكن است در كوتاهمدت مواجه با مخالفت نشويم، ولي روزي كه سياستها دچار مشكل شده و در دستانداز ميافتند، فضاي عمومي عليه سياستگذاران ميشود و حتي نقاط مثبت آن سياستها نيز ديده نميشود. سياست ايران در سوريه مصداق اين مساله نيز هست. از بس كه تعدادي از موافقان براي اين سياستها دليلتراشي و بهبه و چهچه كردند، روزي كه هزينههاي آن سياست بالا رود، ديگر كسي پيدا نميشود كه از نقاط مثبت آن نيز دفاع كند. نتيجه اين وضع حياتي شدن دفاع از سياستهايي است كه چندان جاي دفاع ندارد، همچنين از دست رفتن يا ناديده گرفته شدن دستاوردهايي است كه پيش از آن وجود داشته است. بنابراين اگر سياست ايران در سوريه را بخواهم با دو معيار گفته شده در اين يادداشت توصيف و نقد كنم اين است كه به نظر بنده حضور منطقهاي ايران به ويژه در سوريه قابل دفاع و پذيرفتني بود ولي صفر و يك كردن يا ايدئولوژيك كردن آن و نيز ممنوعيت بحث و گفتوگو درباره اين سياستها در فضاي عمومي و رسانههاي رسمي؛ دو مولفه اشتباه اين سياستها بود؛ دو مولفهاي كه راه را براي دفاع از حضور نيز مسدود ميكند.