|
|
امروز: جمعه ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۱:۵۵
کد خبر: ۲۱۳۳۲۲
تاریخ انتشار: ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۳:۰۸
عبدالله انوار، تهران‌شناس هم بیشتر از همه فقط، این قهوه‌خانه را به یاد دارد: «یک ردیف کافه در آن‌جا بود اما خیلی قدیمی نبود و قدیمی‌ترین آنها قهوه‌خانه کنار قنات بود. آن وقت‌ها از اراج تا سوهانک زمین آزاد بود اما بعد از انقلاب همه آن‌جا را ساختند.»
 اراج نخستین روستای ابتدای جاده لشکرک بود که کافه‌ها در حاشیه آن شکل گرفته بود.

رد سفید هواپیمای لیلا که توی آسمان می‌افتاد، دختربچه‌ها با انگشت اشاره‌ رد هواپیما را می‌گرفتند و می‌دویدند. طیاره که وسط باغ لارک گرد‌وخاک می‌کرد، آنها می‌فهمیدند لیلا دختر ارفع نشسته است.

سادات‌خانم یکی از همان دخترهاست که به خاطرات پشت پلک‌هایش خیره مانده و حرف می‌زند؛ طیاره توی باغ لارک، گاوهای هلشتاین و کافه سرهنگ ارفع و دخترش لیلا،  قهوه‌خانه کنار قنات، مزرعه‌های سبز و خوشه‌های گندم طلایی.  باغ لارک، باغ بالای سر محله اراج است که از زمان ناصرالدین شاه ییلاق خوش آب و هوای شاهان و ثروتمندان بود و در دوره پهلوی هم بیشتر پاتوق نظامی‌ها شد.

کمتر کسی از کافه‌ها و داستان‌های اراج خبر دارد، مگر آنهایی که از چند نسل گذشته در اراج مانده‌اند و حالا دسته موهایشان سفید و خاکستری است.

سادات‌خانم یکی از همان‌هاست، دختر یکی از ملاکان اراج که از وقتی چشم باز کرده است روی همین زمین پا گذاشته. چشم تنگ کرده برای به یاد آوردن خاطرات اراج قدیم؛ از ماشین مندلی‌خان، گاوهای هلشتاین باغ لارک، پیچ خاکی سوهانک، زمین‌های کشاورزی مرغوب اراج گرفته تا قنات، کافه‌ها و قهوه‌خانه‌های اراج. «فقط زمین کشاورزی و باغ سر راهش بود. ماشین مندلی‌خان که از سوهانک می‌پیچید از همان راه دور به چشم می‌آمد. با آن دماغه قرمزش می‌ایستاد و سوار می‌شدیم.»

بقایای زمین‌های مرغوب، کافه‌ها و قهوه‌خانه‌ها حالا یا زیر پای ساختمان‌های غول‌پیکر است یا بزرگراه ارتش. «محمدرضا شاه دست گذاشته بود روی زمین‌های پدرم، نه فقط زمین‌های پدرم که زمین خیلی‌ها.» سادات‌خانم از پشت پنجره، مسیر قدیمی آبادی و زمین‌ها را نشان می‌دهد. «بعد از انقلاب زمین‌ها به دست ارتش افتاد. آنها هم اعلام کردند آنهایی که مالکند تا فلان تاریخ بیایند پولشان را بگیرند، بعضی هم رفتند و مقداری پول گرفتند. حالا در بخشی از آن، بیمارستان چمران ساخته شده‌ است.»

نظامی‌ها برای تفریح می‌آمدند و گاهی هم زمین می‌خریدند و ماندگار می‌شدند. هادی کاشانی، دبیر شورایاری اراج  می‌گوید: «اراج نخستین روستای ابتدای جاده لشکرک بوده است که کافه‌ها در حاشیه آن شکل گرفته بود.»

کافه‌ها و قهوه‌خانه‌ها هم از سال ١٣٢٥ به بعد در آنجا شکل گرفت، اما تا سال ٦٥ بیشترشان جمع شد؛ کافه خانه تو، کافه یاس، کافه لیدو، کافه ارفع، کافه بهشت و چند قهوه‌خانه. رفتن به کافه‌ها در میان اهالی محله رسم نبود، اما بعضی‌هایشان در آنجا به عنوان کافه‌چی کار می‌کردند.

محمد میرزایی که در جوانی از قم به تهران آمده در اراج ازدواج کرده و تا همین حالا که همسرش فوت کرده، اینجا مانده است. صورتش لاغر است. چشم‌های میشی دارد و کلاه به سر. می‌گوید هیچ‌وقت به داخل کافه‌ها نرفته: «زن سرلشکر ارفع که یک کافه داشتند صبح‌های خیلی زود با چراغ بادی می‌آمد توی کافه را گشت می‌زد و گاه طلاهای جامانده را پیدا می‌کرد. اقبال هم یک قهوه‌خانه داشت که حالا دیگر از بین رفته. به مردم چای می‌داد اما تفاله‌های آن را بیرون نمی‌ریخت. صبح همه آن را زیر آفتاب خشک می‌کرد، عصر دوباره چای دم می‌کرد.»

ماشین‌هایی را به یاد می‌آورد که با ساز و دهل برای تفریح به اراج می‌آمدند. حالا از بقایای کافه و قهوه‌خانه‌های محله اراج یک قهوه‌خانه در قسمت جنوبی بلوار ارتش مانده است در خیابان قنات و نزدیک قنات معروف اراج و یک ساختمان که حالا در تملک ارتش است. سادات‌خانم هم از قهوه‌خانه کنار قنات این‌طور نقل می‌کند. «دهانه قنات از همان‌جا باز بود. نوجوان که بودیم با یک دبه روی شانه‌هایمان می‌رفتیم از قنات آب بیاوریم. همیشه کنجکاو بودم تا بدانم در قهوه‌خانه چه خبر است. بعضی وقت‌ها یواش از پله‌ها پایین می‌رفتم و می‌دیدم که در آن پایین پیرمردها چپق دستشان است و جوان‌ترها قلیان. بساط چای و دیزی پهن بود.»

آخرین بازمانده قهوه‌خانه‌های اراج در کنار قنات

قهوه‌خانه همان سالی پا گرفت که پهلوی دوم به تپه‌های لشگرک رفت و از آن‌جا بازدید کرد. بنای آن قبل از آن‌که کباب‌خانه شود، متعلق به خانواده‌ای کلیمی بود اما سال ١٣٢٥ جلالی سرقفلی آن را خرید. ساختمان قهوه‌خانه همچنان تا ٤٠ سال بعد از آن، هنوز خشت و گلی بود. سرچشمه قنات از همان ابتدا آن‌جا بود، اما اگر طرح تعریض ادامه می‌یافت، از بین می‌رفت. قبل از آن‌که جاده لشگرک را پهن کنند، وسط اراج و باغ لارک، یک باغچه ٣٠٠ متری هم تنگِ قهوه‌خانه بود. بعد از تعریض جاده، باغچه از بین رفت. قهوه‌خانه اما با مدیریت سعید جلالی سرپاست و از طرح‌ها جان سالم به در برده. «قرار بود در طرح تعریض جاده بخشی از آن باند اضطراری هواپیما برای مهمات ارتش شود اما انقلاب شد و بقیه آن طرح اجرا نشد.»

حالا همین قهوه‌خانه به تنهایی تمام بارِ خاطرات آدم‌ها، کافه‌ها و قهوه‌خانه‌ها را  روی آجرهای خود می‌کشد، خاطراتی که کمتر کسی در محل از آن یاد می‌کند. می‌گویند  شاپور قریب، دختر شاه پریون را همان‌جا ساخته است. «مرحوم مرتضی احمدی تا وقتی زنده بود به این‌جا می‌آمد و می‌نشست به گپ‌وگفت‌و‌شنود. جمشید هاشم‌پور یا بیژن بنفشه‌خواه هم هنوز به این‌جا سر می‌زنند.»

سعید جلالی وارث قهوه‌خانه است که بعد از فوت پدر، چراغ آن را روشن نگه داشت: «کاش آن روزها بر‌می‌گشت. نقالان پرده می‌زدند ته قهوه‌خانه و نقالی می‌کردند. چوب به دست از شاهنامه و رستم و سهراب می‌گفتند، مردم خوششان می‌آمد و اینها هم پولی نصیبشان می‌شد. کافه سرلشکر ارفع هم همان بالا بود، دقیقا هم‌جوار بزرگراه ارتش، حالا تبدیل به پارک شده.» اما یک وقت‌هایی همین محله خوش آب و هوا می‌شد محله بزن‌بهادرها: «یک‌بار در میانه‌های سال ٥٥ بود که بین اهالی اراج و حصار بوعلی (نیاوران) درگیری شد. یادم نیست دقیقا دعوا از کجا شروع شد اما در این‌جا درگیری با جوان‌های محله بوعلی پیش آمد. فردای آن روز با بیل و کلنگ به اینجا لشکرکشی کردند. تا سه روز همه زن و مرد از دو محله با هم درگیر بودند تا دست آخر با پا درمیانی بزرگان مشکل حل شد.» از آن باغچه و قهوه‌خانه هم حالا تنها یک ساختمان ١١٠ متری مانده، تخت‌های چوبی و فرش‌های گل‌قرمزی روی آن.

عبدالله انوار، تهران‌شناس هم بیشتر از همه فقط، این قهوه‌خانه را به یاد دارد: «یک ردیف کافه در آن‌جا بود اما خیلی قدیمی نبود و قدیمی‌ترین آنها قهوه‌خانه کنار قنات بود. آن وقت‌ها از اراج تا سوهانک زمین آزاد بود اما بعد از انقلاب همه آن‌جا را ساختند.»

یخچال طبیعی و دوغ معروف اراج

زمین‌های پشت تنها قهوه‌خانه اراج هم از گذشته قصه‌هایی دارد، از یخچال طبیعی گرفته تا کارخانه دوغ اراج. «زمین گود بزرگی در پشت قهوه‌خانه بود که به آن یخچال طبیعی می‌گفتیم. زمستان‌ها آب قنات را می‌گرفتیم در آن، یخ می‌زد و در تابستان از آن استفاده می‌کردیم اما یک مدت در آن‌جا حمام ساختند و بعد هم تبدیل به مسکونی شد. مدتی هم بخشی از محصولات الکتریکی این‌جا بود اما الان دیگر خبری از آنها نیست.»

جلالی شیشه دوغ را دستش گرفته و می‌گوید که پدرش ماست و آب قنات اراج را در شیشه‌‌های چوب‌پنبه‌ای می‌ریخت تا بعد از چند روز دوغ آماده شود؛ دوغی که معروف شده بود به دوغ اراج: «حاج حسین عروجی که از قدیمی‌های محل بود، بعد از پدرم کارخانه دوغ را راه انداخت. دانشکده افسریه همین نزدیکی‌ها بود و گاهی  دانشجویان می‌آمدند این‌جا و در کافه‌ها دوغ می‌خوردند، همین شد که دوغ شد، دوغ اراج. حاج حسین که فوت کرد، ورثه کارخانه را جمع کردند اما ما خودمان هنوز آن را به‌طور محدود تولید می‌کنیم.»

محمد میرزایی هم از حمام و گورستان قدیمی اراج حرف‌ها دارد: «حمام قدیمی اراج حالا زیر یک ساختمان جدید مدفون شده است. تا سال ١٣٤٠ اهالی اموات خود را در گورستانی دفن می‌کردند که حالا به جای آن مدرسه‌ای قد علم کرده.»

باغ‌های گیلاس و باقالی‌زارهای لارک

٨٠ سال قبل وقتی مردم روبه‌روی لارک می‌ایستادند، تا چشمشان کار می‌کرد باقالی‌زار می‌دیدند و درخت گیلاس؛ حالا اما فقط برج‌ها جلوی چشمشان است و ماشین‌های غول‌پیکر. حریم رودخانه دارآباد از وسط باغ و باقالی‌زار می‌گذشت که این روزها از آن هم اثری نمانده.

سرهنگ حسن ارفع که رئیس ارتش ایران بود، در سال ١٣١١ باغ لارک را به همراه همسر انگلیسی‌اش هیلدا خریداری کرد؛ اما قبل از آن لارک را رضاآباد هم می‌گفتند چون مردی به نام رضا آن را آباد کرده بود.

اقدسیه بالای لارک است و لارک بالای اراج. نصرالله حدادی، پژوهشگر و تهراشناس هم می‌گوید: «چون لارک در ادامه دهکده اقدسیه و متعلق به اراضی همسر تیمسار ارفع بوده، به ارفعیه شهرت پیدا کرد اما کلمه لارک به معنی خوش آب‌وهوا و کوچک است.» لارک هنوز هم پر از درخت است و با وجود جاده‌های خاکی که از میانه‌های آن باز شده، منظره زیبایی دارد. این باغ در آن زمان گاوداری مجهزی داشت که لبنیات تمام شمیران را تهیه می‌کرد. حالا بعد از جاده‌های خاکی و سربالا، بقایای ساختمان‌های مخروبه و متروکه داخل لارک مانده است که قبل از انقلاب رعایای تیمسار ارفع در آن‌جا زندگی می‌کردند. او یک همسر انگلیسی و یک همسر شمالی داشت. هیلدا، همسر انگلیسی ارفع در باغ لارک زندگی می‌کرد که حالا همان‌جا دفن شده است و همسر دیگر او در باغی در اراج بود. تیمسار ارفع از همسر انگلیسی‌اش دختری به نام لیلا داشت که هواپیمای یک موتوره داشت.

سادات خانم که حالا زنی٧٧ ساله است، خوب او را به یاد دارد: «لیلا تنها زن خلبان هواپیمای یک موتوره بود و می‌گفتند اولین زن خلبان ایرانی است. وقتی صدای هواپیمایش را می‌شنیدیم، بچه‌ها می‌گفتند باز لیلا آمد. لیلا پرواز می‌کرد و توی باغ لارک می‌نشست. بابای لیلا آدم پولدار و سرشناسی بود و اولین کسی بود که گاوهای هلشتاین را به ایران وارد کرد، محصول گاوداری اینقدر زیاد بود که با الاغ به تجریش می‌بردند. البته آدم تندخو و خاصی بود مثل همه ارتشی‌ها. اگر تومنی به کارگرانش مزد می‌داد، آنها را جریمه هم می‌کرد.» انگار منظره خرمن و خوشه‌های طلایی گندم و مزرعه‌ها جلوی چشمانش است: «اراج و لارک به قدری حبوبات داشت که بد می‌دانستند از جای دیگر حبوبات بخریم.»

هادی کاشانی، دبیر شورایاری اراج هم از گذشته لارک این را می‌داند که رعایای زیادی داخل باغ کار می‌کردند که خریدهایشان از اراج بود؛ بنابراین ارتباطات و وصلت‌هایی با اراج صورت گرفت.

باغ لارک در سال ٨٨ واگذار شد و چون رعایا سند مالکیتی نداشتند با حکم قضائی از آن‌جا رفتند اما همچنان عده معدودی در لارک و در میان کارگاه‌ برج‌سازی دوام آورده‌اند. اراج و لارک از شرق به رودخانه دارآباد می‌رسیده که حالا جایی است در امتداد اتوبان امام علی.

جای خالی درخت مقدس ٦٠٠ ساله

حالا از آن همه باغ‌های سرسبز گیلاس و گردو، زمین‌های کشاورزی و باقالی‌زارهای اراج چیز زیادی نمانده است. تا چشم کار می‌کند، ساختمان است و ترافیک. درخت «داغ داغان» هم که عمر ٦٠٠ ساله داشت دیگر آن‌جا نیست که با تغییر فصل‌ها برگریز شود. درختی که در خراسان جنوبی یا در میان ترکمن‌ها مقدس است، اما سال ٩٠ ، بر اثر بادهای زمستانی و عدم رسیدگی از بین رفت و حالا به جای آن یک درخت توت کاشته‌اند.

در سال‌های قبل از انقلاب، کمتر از ٥٠ خانوار در این‌جا زندگی می‌کردند اما سال‌به‌سال زمین‌ها را خریدند و خانه‌‌های زیادی ساخته شد.

بر اساس سرشماری دهه٢٠، جمعیت این دهکده ١٦١ تن مرد و ١٥٣ تن زن است. اما به گفته هادی کاشانی، در سال ١٣٤٠ برای نخستین‌بار اداره ثبت احوال برای اهالی شناسنامه تهیه کرد. در آن سال طایفه‌های اصلی محله، عروجی، حسینی و رضایی راد بودند و اهالی اراج بیشتر از روستاهای اطراف مانند لواسانات و شهرستان‌ها به این محله آمدند. حالا اما آدم‌های معروف اراج مثل حاج محمدعلی حسن، سرهنگ قزل ایاق، سیدحسین بزرگ، حاج علی‌اکبر عروجی، آسید حسین حسینی، آسید محمدحسن عروجی برای قدیمی‌های محله فقط خاطره شده‌اند.

سرانجام خانه ییلاقی خریدیم

تیمسار سرلشکر حسن ارفع در کتاب در خدمت پنج سلطان ماجرای خرید باغ لارک را توضیح داده است: طی تابستان در اردوی تابستانی اقدسیه دانشگاه نظامی بودم، اقدسیه تا شهر ١٠ مایل فاصله داشت و سرگرد لهراسب، فرمانده دوم هنگ متصدی آن‌جا بود. مشغول جست‌وجو برای محلی بودم که دو ماه تابستانم را با خانواده در آن‌جا بگذرانم. یک روز صاحب یک ناحیه کوچک که لارک نام داشت و متصل به اقدسیه بود، پیشنهاد نمود که ما می‌توانیم باغ او را اشغال و در زیر چادر زندگی کنیم، در حالی که او به زندگی خود در خانه‌اش که آن‌جا بود، ادامه دهد.

او بسیار بخشنده و مهمان‌نواز بود اما در آن صورت اقدام او برای ما جالب نبود، زیرا او  امیدوار بود که با مهمان‌داشتن فرمانده دانشگاه، دانشجویان از آنجا محافظت خواهند نمود که استفاده و هجوم آنان به درختان میوه و دخالت در آبیاری آن‌جا بعدا ایجاد ناراحتی می‌نمود.

از باغ دیدن کردیم که با دیواری از گل و آجر محصور و مساحت آن در حدود هشت جریب (واحد اندازه‌گیری زمین به زبان ازبکی ( ترکی)) بود و در آن درختان صد ساله دیده می‌شد، با همسرم فکر کردیم که یک خانه ییلاقی نزدیک تهران خریداری نماییم، همسرم خانه خود را در لندن فروخت. بعد از پایان دو ماه صاحب آن باغ پیشنهاد فروش نمود. آن‌جا را پسندیدیم و در ماه می سال ١٩٣٣ (١٣١١) هیلدا آن‌جا را خریداری نمود و آرزوی آرام‌بخش و طولانی ما واقعیت پذیرفت و دارای یک خانه ییلاقی شدیم و همگی خوشحال و مسرور که خداوند در اطراف تهران باغ نسبتا بزرگی نصیب ما نموده که می‌توانستیم با  اتومبیل مسیر را در ١٠ دقیقه طی کنیم.

تابستانی خوش  در لارک

اسکندر فیروز فرزند محمدحسین فیروز و نوه عبدالحسین میرزا فرمانفرما (نوه عباس میرزا و پسر عموی ناصرالدین شاه) هم در کتاب خاطرات خود درباره زمانی که از بیروت به ایران بازگشته، نوشته است: «قرار شد به شیراز برویم. منتها مادر گفت لازم است ابتدا منزل مناسبی در آن شهر مهیا شود. دو هفته بعد او پیشنهاد همسر سرلشکر ارفع را درباره اقامت من و نرسی در منزل‌شان واقع در لارک به مدت چهار تا پنج هفته پذیرفت و راهی شیراز شد تا محل اقامت و اسکان‌مان را در آن‌جا آماده کند.

بدین ترتیب یک ماه در خانه و باغ بسیار بزرگ سرلشکر ارفع به نام لارک در شمال شرق تهران به خوبی و خوشی سپری شد؛ به ویژه که در آن تابستان مری و توتی قره‌گزلو هم آن‌جا بودند، به علاوه لیلا ارفع. هیلدا، همسر ارفع نیز یک انگلیسی مهربان و بافرهنگ بود. سرلشکر، نظامی‌گری خاص خود را داشت ش با آن چشمان آبی تند و سردش هراسی به دل ما و دخترها می‌انداخت.»

منبع: روزنامه شهروند

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین