|
|
امروز: جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۷:۵۰
کد خبر: ۲۰۵۲۸
تاریخ انتشار: ۰۲ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۳:۳۵
گادامر از فیلسوفانی است که به تأثیر از نگاه هرمنوتیکی هایدگر با بسط نظریه فرنسیس ارسطویی به توضیح رخداد فهم می پردازد. نشست گروه غرب شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در هفته آخر تیرماه به توضیح و بسط این موضوع اختصاص داشت.
آنچه در پی می آید متن سخنرانی دکتر مزدک رجبی عضو هیئت علمی گروه غرب شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است با موضوع ˈ نسبت میان فهم و کنش ؛ نگاهی هرمنوتیکی ˈ ، که توسط وی در اختیار گروه اندیشه خبرگزاری ایرنا قرار گرفته است .

در بسیاری از گرایش های فلسفه سده بیستم و معاصر می بینیم که پیرامون نسبت میان نظر و عمل تأمل و باز اندیشی شده است: در همه این گرایش هایی که به آنها اشاره می کنم فاصله بنیادین و تمایز أصیل میان نظر و عمل از میان برداشته شده یا دست کم کمرنگ شده است. از سویی مثلا نزد مکتب فرانکفورت می بینیم که هورکهایمر بر این موضوع تأمل کرده یا مارکوزه و از همه عمیقتر شاید هابرماس. بحث اصلی کتاب شناخت و علائق انسانی هابرماس در نظریه شناخت یا معرفت است. او در این کتاب به نقد نگرش اثباتی و ارائه نظریه شناخت و معرفت خود می پردازد.

تحصل گرایی یا پوزیتیویسم نگرش معرفت شناسی غالب در دوره فعالیت اندیشمندان وابسته به مکتب فرانکفورت بود. مقابله با این معرفت شناسی از جهات مختلفی حائز اهمیت بود: چه از جهت ایدئولوژیکی برای اینکه این نگرش به طور غیرمستقیم از نظام سرمایه داری دفاع می کرد، چه از نظر دغدغه علمی به سبب اینکه پوزیتیویسم معرفت اجتماعی نادرستی را پایه گذاشته بود و مانع شکل گیری یک شناخت اجتماعی درست بود.

هابرماس استدلال می کند که پوزیتیویسم اولاً کلیت اجتماعی را از نظر می اندازد و با استغراق در اجزاء هم از شناخت جامعه که یک کل مرکب است باز می ماند و هم عقل را مثله می کند. ثانیاً از رابطه معرفت با علائق انسانی غافل است و در جستجوی علم ناب به دنبال سراب می دود؛ او می گوید که شناخت با علائق انسانی مرتبط است. او علائق انسانی را سه گانه و ساختار معرفت را متناسب با آن ها سه وجهی می داند. این سه وجه عبارتند از :

1. علائق تکنیکی و فنی که با شناخت و علم تجربی مرتبط است.

2. علائق عملی انسان به درک روابط تفاهمی و ذهنی میان افراد و گروه های اجتماعی به کمک زبان با حوزه شناخت تاریخی تاویلی مرتبط است.

3. علائق آزادیخواهانه و رهایی بخش با حوزه شناخت نقاد مرتبط است. به این ترتیب در نظریه شناخت هابرماس سه شکل اصلی شناخت ، متناظر با سه ویژگی اصلی زندگی اجتماعی انسان یعنی کار، ارتباط یا زبان و سلطه است. وی مفهوم کنش ارتباطی را طرح می کند.

تعامل و تفاهم انسان ها با یکدیگر بر پایه زبان که عامل ارتباط است کنش ارتباطی خوانده می شود. او کنش را بر اساس مبنای نوع علائق و حوزه عمل به دو دسته تقسیم می کند:

1. کنش ابزاری که کنشی است برای رسیدن به یک هدف و مربوط به رابطه انسان با طبیعت است.

2. کنش ارتباطی،به تعامل بین دو یا چند کنشگر که می توانند از زبان بهره گیرند مربوط می شود و مربوط به رابطه بین انسان هاست که می کوشند برای رسیدن به یک هدف مشترک به تفاهم و وفاق برسند. مهمترین دستآورد وی طرح مفهوم عقلانیت ارتباطی است.

کنش ارتباطی منطق و مسیری دارد که از عقلانیت خاصی پیروی می کند و هابرماس آن را عقلانیت ارتباطی می نامد. عقلانیت ارتباطی هم وسیله رسیدن به پیشرفت و تکامل اجتماعی با توجه به ماتریالیسم تاریخی مارکس، با ظرفیت بالقوه رهایی بخش، و هم به معنی پیشرفت دعوی عقل در برابر قدرت خودکامه نظام سرمایه داری است. فرآیند عقلانیت ارتباطی یا فرهنگی، برخلاف عقلانیت ابزاری یا ساختاری، فرآیندی رهایی بخش است. هابرماس با گادامر مناظره ای مشهور دارد و با اینکه با بنیادی ترین زمینه هرمنیوتیک گادامر مخالف است ولی جالب است که زیست جهان وی با جهان تاریخی هایدگر و جهان تاریخی - زبانی گادامر بسیار همانندی دارد.

هابرماس در نظریه کنش ارتباطی یا عمل تفاهمی، دو مفهوم جهان زیست و سیستم را در تقابل با یکدیگر قرار می دهد. جهان زیست جهان روابط سمبلیک و ساخت های نرماتیو یا ارزشی و جهان معنا و عمل ارتباطی و تفاهمی و اجماع و توافق و رابطه ذهنی است. در مقابل، عناصر اصلی سیستم سرمایه داری حاکم را قدرت و پول تشکیل می دهد.

از سوی دیگر در گرایش فلسفی جهان انگلیسی زبان هم نسبت میان نظر یا زبان و عمل پس از ویتگنشتاین دگرگون شده است. وی در کتاب پژوهش های فلسفی زبان را گونه ای کنش می داند که در راستا و پیوستار دیگر کنشها رخ می دهد و از همین روی تعبیر بازی های زبانی معنی دار میشود. زبان درون فرهنگ و بازی های زبانی رخ می دهد و به تعبیر دیگر فهم و شناخت درون جامعه و فرهنگ و به گونه ای انضمامی رخ می دهد و فهم از کنش متمایز و منفصل نیست. هر شناختی با زبان رخ می دهد و زبان در قالب بازی های زبانی گوناگونی بروز می کند که اشکالی از زیست فرهنگی - اجتماعی - بیولوژیک و روانشناسانه بشری هستند.

همین گرایش را در مفهوم کنش زبانی speech-act تایلر و بعدها گرایس و سرل می بینیم. نزد این فیلسوفان هم میان فهم زبانی و کنش تمایزی بنیادین و أصیل درمیان نیست و فهم و زبان درواقع خوند گونه ای کنش انسانی انضمامی هستند که باید تحلیل شوند و برای تحلیل و فهم آنها به یک فلسفه زبان از گونه پیشین اش نیاز نیست بلکه باید گفتار را چونان کنش نگاه کرد، آن را دسته بندی کرد و معنی داری گزاره های زبانی را در موقعیت های انضمامی انسانی تحلیل کرد.

در میان گرایش های گوناگون فلسفه معاصر اما نگاه هرمنیوتیکی هایدگر و به ویژه گادامر برای من مهم و جالب است: همه تلاش من در سخنرانی نسبت میان فهم و کنش توضیح این نکته بود که چگونه با هرمنیوتیک واقعیت مندی facticity هایدگر یا همان فنومنولوژی هرمنیوتیکی وی و هرمنیوتیک عام گادامر نسبت میان نظر و عمل یا به تعبیر من فهم و کنش دگرگون میشود.

در آغاز نیاز بود که به برداشت ارسطو از فرونسیس یا خرد عملی یا خرد محاسبه ای بپردازم. از نگاه ارسطو همه کنش های آزادانه و مختار انسانی (پراکسیس) برآمده از این وجه خرد است. انسان یک خرد دارد که توانایی های گوناگون دارد. توانایی خرد در تصمیم گیری و کنش آزادانه و مختار انسانی را فرونسیس می نامد. از دید ارسطو خرد نظری یا (اپیستمه) یا تئوریا با حقایق ضروری و دگرگون ناپذیر سروکاردارد؛ در طبیعیات یعنی حقایق ضروری و دگرگون ناپذیر طبیعت، در ریاضیات و در متافیزیک با عام ترین بنیان های هستی.

این خرد به گونه ای عمل می کند که وقتی چیزی را می شناسد آن را تحت قانونی عام و کلی و خدشه ناپذیر می آورد و می فهمد. ادراک در خرد نظری این گونه رخ می دهد ولی در فرونسیس چیزی تحت یک قانون عام از پیش تعیین شده و ضروری و ثابت جای نمی گیرد بلکه ادراک با خود کنش و کاربرد همراه است.

خرد عملی یا فرونسیس محاسبه calculate می کند و حقیقت ضروری ثابت از پیش تعیین شده ای نیست بلکه در حین تجربه فرونسیس بارور می شود. کنش های سیاسی و اخلاقی ما برتجربه استوار است. نیاز به توضیح نیست که برای ارسطو همه دانش یا فلسفه عملی همان فلسفه سیاسی است و درواقع اخلاق نیز جنبه ای از سیاست است چرا که برای وی سعادت eudaimonia در دولت شهر آتنی polis یعنی پولیس امکان پذیر و معنی دار است نه به صورت فردی که در جهان مدرن امکان پذیر و معنی دار است.

هایدگر و به ویژه گادامر در تحلیل خود از انسان و فهم به فرونسیس ارسطو اهمیت داده اند و آن را برجسته و تفسیر کرده اند. برای هایدگرد ازاین نسبتی با جهان دارد که نسبت سوژه - ابژه ای نیست و به تعبیر دقیق تر اومانیستی نیست. انسان در جهان است و با اشیاء عجین و از پیش آشناست. فهم در چنین نسبتی رخ می دهد و در واقع نسبت میان فهم و کنش با رفع نسبت سوژه - ابژه نزد هایدگر دگرگون می شود. ازاین به جهان پرتاب شده و پیش - فهم رخداد فهم را برای وی میسر و معنی دار می کند.

گادامر نیز فرونسیس ارسطویی را بسط می دهد و از آن برای توضیح رخداد فهم بهره می گیرد. فهم برای گادامر با پیش فهمی رخ می دهد که همان جهان تاریخ و زبان است. نگاه هایدگری وی به هرمنیوتیک عامی منجر می شود که با آن فهم دیگر با جدایی سوژه از ابژه معنی دار نیست بلکه ادراک و کاربرد هر دو در فهم به گونه ای دیالکتیکی عمل می کنند.

در فهم امور انسانی و تاریخ البته، قانون و قاعده ای از پیش تعیین شده درکار نیست بلکه هر رخداد یکه و یگانه است؛ بنابراین فهم یعنی درک این یگانگی.

در کتاب حقیقت و روش، گادامر برپایه نقد سوم کانت یعنی نقد قوه حکم از مفهوم تعیین گر determinant بهره می گیرد. خرد نظری جزییات را تحت قانون و قاعده ای کلی می فهمد و آن را ذیل آن تعین میبخشد ولی امور زیبا چه در طبیعت و چه آثار مصنوع بشر و آثار هنری بدین گونه فهم نمی شوند. هر امر انسانی به تعبیر عام گادامر چنین است یعنی تاریخی است و یکه و یگانه است و فهم آن توسط قوه حکم و نه خرد نظری رخ می دهد و تحت قانون و قاعده ای کلی و ضروری و از پیش تعیین شده تعین نمی یابد بلکه در حین کاربرد فهم می شود؛ در اینجا وی به فرونسیس ارسطویی رجوع می کند و از آن برای توضیح فهم بهره می برد.
منبع:فرآهنگ
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین