کد خبر: ۲۰۴۰۸۲
تاریخ انتشار: ۰۹ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۷
آزاد.ع مهندس شهرسازی متولد تهران و ساکن حوالی میدان هفتم تیر می‌گوید: «می‌خواهم از این شهر بروم و اگر وابستگی کاری نبود، سال‌ها پیش به شهر دیگری مهاجرت می‌کردم.»
«تهران، شهری بدون خاطره»؛ قریب به اتفاق شهروندان تهرانی این جمله را بارها شنیده‌اند و گاهی با اندکی تأمل و گاهی بدون تفکر از آن گذشته‌اند. اما براستی چرا این صفت را به تهران نسبت داده‌اند؟ و آیا چنین سخنی شایسته پایتخت و پرجمعیت‌ترین شهر ایران است؟ روزانه هزاران شهروند در این کلانشهر در حال رفت و آمد و زندگی هستند اما پای صحبت هر یک که بنشینیم نخستین جمله‌ای که از آنها خواهیم شنید این است که باید از این شهر رفت!

آزاد.ع مهندس شهرسازی متولد تهران و ساکن حوالی میدان هفتم تیر می‌گوید: «می‌خواهم از این شهر بروم و اگر وابستگی کاری نبود، سال‌ها پیش به شهر دیگری مهاجرت می‌کردم.»

سیما.ص نیز که بیش از چهل سال از عمر خود را در تهران گذرانده، معتقد است اگر وابستگی به فرزندانش نبود، اکنون در زادگاهش زندگی می‌کرد؛ فرزندانی که به گفته او، آنها نیز چندان تعلق خاطری به این شهر ندارند و تنها به‌دلیل امکانات، کار و تحصیل در آن حاضر به‌زندگی هستند.
از صحبت‌های این شهروندان چنین به نظر می‌رسد که آنها وابستگی عاطفی یا تعلق خاطر به تهران ندارند؛ و از آن نوع تعلق خاطری که در بین شهروندان یزدی یا اصفهانی و... وجود دارد، خبری نیست.

این درحالی است که فرشاد.ش متولد و ساکن اصفهان می‌گوید: «با تمام معضلات و رکود در بازار طلای اصفهان، حاضر به ترک شهرم نیستم و نیم ساعت گشتن در میدان نقش جهان یا گوش سپردن به صدای آواز اصفهانی‌ها در پل خواجو، خستگی را از تنم بدر می‌آورد.»
حمید.غ متولد و ساکن یزد نیز با اینکه تحصیلات خود را در دانشگاه هنر تهران به پایان رسانده، ترجیح داده در شهر یزد به معلمی بپردازد و عاشق بادگیرهای شهرش است. شهروندان تهرانی مشخصاً برخلاف سایر شهرها، المان‌های شهری یا خاطره تاریخی ویژه از شهرشان  مانند سایر شهرها ندارند. حتی مانند شهروندان گیلانی یا مازندرانی، از هوای پاک نیز بی‌بهره هستند. آنها تنها فعالیت‌های اجباری دارند و این فعالیت اجباری سبب ایجاد فعالیت اجتماعی و فرهنگ ساز نمی‌شود.

اما پرسشی در این زمینه پیش می‌آید که چگونه شهری که از زمان آقامحمد خان قاجار به پایتختی انتخاب شده، برای شهروندانش چندان هویت تاریخی ندارد و شهروندانش کمتر از هر شهر دیگری، کمترین آشنایی با تاریخ و بناهای تاریخی آن ندارند؟

برای پاسخ به این پرسش نیاز است که یک نگاه به تاریخ چند هزارساله ایران بیندازیم. آنچه  از تاریخ معماری این مرز‌و بوم به دست می‌رسد نشان می‌دهد که هر سلسله‌ای پس از قدرت گرفتن، سعی بر نابودی بناها و هرآنچه  از سلسله پیشینش مانده بود کرد تا به‌طور کامل خاطره‌ها را از اذهان عمومی پاک کند و بدین وسیله خود را مالک اول و آخر این مرز و بوم نشان دهد. سلوکیان شهر استخر را غرق در آب کردند و تا دوران پادشاهی ساسانی این شهر همچنان در زیر آب قرار داشت. ساسانیان تمامی کاخ‌ها و المان‌های شهری و حتی برخی  معابد بجا مانده از دوران اشکانی را تخریب و اقدام به پاک‌سازی هرگونه نام، نشانه، سکه و هرآنچه  از این امپراطوری به‌عنوان خاطره در ذهن مردمان بود کردند. این رویه در سلسله پادشاهی‌های پس از اسلام نیز ادامه داشت و در پاره‌ای از موارد، حتی به‌ تخریب اماکن مقدس نیز دست زدند.

برای مثال سبکتکین غزنوی برای خوشایندی خلیفه بغداد، آرامگاه امام رضا‌(ع) را ویران کرد. هرچه به تاریخ معاصر نزدیک می‌شویم، تخریب فضاهای شهری کمتر شد، اما تغییر کاربری و تغییر نام خیابان‌ها، بناها، میدان‌ها و مجسمه‌های یادبود کماکان به‌قوت خود انجام می‌شد. از دوران قاجار و با سفرهای شاه و درباریان و پس از آن اعزام دانشجو به فرنگ، شاهد نوعی دیگر از تغییرهای قهرآمیز در بافت شهری بودیم که بر موارد پیشین اضافه شد و آن ورود المان‌های غربی و سپس مدرنیته آن هم به صورت خام و بدون درنظر گرفتن فرهنگ و هویت ملی به داخل خاک ایران است.
نخستین بنایی که می‌توان به‌عنوان نفوذ معماری و فرهنگ غرب در ایران به آن اشاره کرد، بنای کاخ شمس العماره در مجموعه کاخ گلستان است. بنایی دوبرجی و ساعتی در مرکز با پلکان در مرکز بنا و پنجره‌های بلند و ساده که همگی تقلیدی صرف از معماری گوتیک در اروپا است. این روند غربزدگی و دوری از فرهنگ و هویت ایرانی همچنان ادامه یافت  تا در زمان پهلوی اول شاهد تند‌ترین نوع برخورد با شهر‌های بزرگ ایران بودیم که در رأس آن تهران قرار داشت، درست برخوردی به همان گونه که «بارن هوسمان»، ملقب به قاتل شهرهای تاریخی با پاریس قرن نوزده داشت. برای مداخله هرچه بیشتر در بافت کهن، قانون بلدیه سال ۱۲۸۶هـ.ش در سال ۱۳۰۹ قدرت اجرایی پیدا کرد. با تخریب مراکز محلات و بخش‌هایی از بازار سنتی، قسمت اعظم هسته غنی شهری به دور افتاد و این بخش که همواره هویت تاریخی تهران بود، روز‌به روز به دست فراموشی سپرده شد و درنتیجه بی‌هویتی جایگزین آن شد. خیابان‌های شمالی ــ جنوبی و شرقی ــ غربی شهر تهران را چند پاره کرد و پس از آن شاهد رشد شهر در بخش شمالی آن شدیم. ساختمان‌هایی مدرن و الگو‌گرفته از بناهای غربی، اغلب بناهای این بخش را تشکیل می‌دادند و تا به امروز نیز این شیوه ادامه دارد؛ بناهایی که اغلب به‌ شیوه‌ای غیر اصولی سر به ناکجا آباد برده‌اند. میادین و مراکز محلات حالا دیگر به‌طور کامل از هویت ایرانی تهی شده‌اند و ساختمان‌های اداری، تجاری و مسکونی به شیوه‌ای کاملاً مدرن یکی در پی دیگری سر بر می‌آورند و این درحالی است که فرهنگ و باورهای سنتی انسان ایرانی، به‌ قوت خودش باقی است و این امر، فرد را دچار تضاد درونی با محیط بیرون کرده و می‌آزارد.

این روند در بسیاری از شهرها اتفاق افتاد، اما تهران به‌عنوان پایتخت و سردمدار مدرنیته، بیشترین مداخله هویتی و از هم پاشیدگی فرهنگی را تجربه کرده است. شهرهایی چون یزد، اصفهان و... در دهه ۷۰ این اقبال را داشتند که با مرمت و تزریق فعالیت صحیح در بافت کهن، از فراموشی و بی‌هویتی رهایی یابند.امروزه معماری بی‌هویت ساختمان‌ها از یک سو، تغییر تراکم مناطق و شهرک‌ها و نیز تغییر پی در پی کاربری‌های ساختمان‌ها و نام خیابان‌ها از سوی دیگر، شهروندان تهرانی را با یک سردرگمی و بی‌هویتی درگیر کرده است. بدیهی است  شهروندانی که هر روز صبح  هنگام خروج از منزل و تردد در خیابان‌های آن شاهد تغییرات بی‌دلیل و گسترده هستند هرگز نمی‌توانند با شهر خود خاطره‌ای بسازند و آن را به نسل پس از خود انتقال دهند.
خاطرات شهری تنها با وقایع تاریخی آن شهر به صورت داستان، ساخته نمی‌شود. بلکه به فاکتورهایی نظیر ثبات در المان‌های شهری، نام خیابان‌ها و محلات، ساخت و ساز با فرهنگ شهری، نجات بافت قدیمی با مرمت و تزریق فعالیت مناسب نیز نیاز دارد.

بابک شهریاری، مهندس عمران و شهرسازی در این باره می‌گوید: «بی‌هویتی تهدید جدی شهر تهران است و حتی پای از تهدید فراتر نهاده و اکنون گریبان شهر تهران را گرفته است. شهری که از خاطره تهی باشد همانند انسانی است که از خاطره تهی شده و همان گونه که انسان بی‌خاطره، بی‌هویت است، شهر بدون خاطره نیز بی‌هویت است. شهر بی‌هویت به شهروندانش تعلقی ندارد و شهروندان نیز متقابلاً احساس تعلقی به شهر ندارند و این عدم تعلق سبب می‌شود  شهروندان کمترین احساس مسئولیت و دلسوزی را هم نسبت به شهر خویش نداشته باشند.»
مهندس شهریاری ادامه می‌دهد: «تهران دارای دو مشکل اساسی است؛ اول بی‌نظمی و دوم بی‌هویتی، که دومی علت و اولی معلول دومی است. پاک‌سازی المان‌های شهری و گاه کمرنگ کردن نقش آن مانند میدان آزادی سبب پاک‌سازی خاطره و در ادامه بی‌هویتی شده است. قریب به اتفاق نمادهای تازه تأسیس تهران، بدون هویت است و فارغ از نمادهای تاریخی - فرهنگی. درحالی که نمادهای شهری باید بیانگر هویت تاریخی و شهری باشند.»

وی به سه عامل بی‌هویتی شهر تهران اشاره می‌کند: «اول عدم توجه به پتانسیل‌های طبیعی٬ دوم بی‌توجهی به پتانسیل‌های تاریخی و سوم تبدیل شهر به شهر نوکیسگان.»

این مهندس عمران و شهرسازی توضیح می‌دهد: «برای تقویت پتانسیل طبیعی لازم است مسأله ترافیک و آلودگی حل شود و از ساخت و ساز در دامنه‌های البرز که از جاذبه‌های طبیعی شهر است جلوگیری شود و در نهایت باید مانع تخریب پارک‌ها و فضاهای سبز شد. از سویی، تهران دارای پتانسیل تاریخی غنی است که متأسفانه ذائقه فرهنگی بیمار و گسترش نوکیسگی در تهران سبب فراموشی آن شده است. نوکیسگی تمایل به گذشته ندارد چرا که ریشه‌ای در گذشته ندارد و خواهان خرید اعتبار با عناصری جدید و بی‌ریشه است. این ذائقه بیمار نوکیسگان، الگویی برای تمام شهروندان تهرانی شده است.»

مهندس شهریاری برای رهایی شهر از این شرایط بحران فرهنگی و هویتی معتقد است: «باید متولیان شهر از استادان و جامعه شناسان این فن، برای حل مسأله دعوت به عمل بیاورند و از طرفی جامعه معماران نیز باید ذائقه شهروندان تهرانی را بهبود ببخشند و حتی ذائقه سالم را با طراحی‌های با هویت شهری به ذائقه بیمار شهروندان، تحمیل کنند.» وی به موضوع دیگری در مورد معماری شهر تهران اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد: «فارغ از المان های شهری، نظام  قرارگیری ساختمان‌ها نیز غیر اصولی و غیر ایرانی است. بدنه ساختمان‌ها لازم است همگی به‌سمت گذر باشد و حیاط‌ها در مجاورت یکدیگر قرار گیرند تا هم مسأله دید حل شود و هم الگوی حیاط مرکزی قدیم احیا گردد.»

از سوی دیگر، حمیدرضا پوررضایی مهندس معماری و شهرسازی و نویسنده کتاب «فرهنگ رشد فرهنگی» نظر دیگری دارد. وی معتقد است: «تهران بی‌نظم نیست، امثال من و شما منطقی که بر نظمش حاکم است را نمی‌پسندیم. تهران تابع منطق قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی است و اگر منطق و رفتارهای دیگری هم در آن دیده می‌شود عمدتاً زیر شاخه‌های این دو گروه است.»
وی یادآور می‌شود: «اصلی‌ترین نیاز برای آنکه المان‌های یک شهر برای شهروندانش خاطره ساز شود این است که آن افراد بلند مدت در آن شهر زندگی کرده باشند. یعنی بیش از یک نسل. ما اصلی‌ترین کمبودمان در تهران، «تهرانی» است. ما میلیون‌ها ایرانی ساکن تهران داریم. کسانی که در عزاداری محرم و صفر هم ترجیح می‌دهند یا به‌ شهر خودشان بروند یا به حسینیه همشهری‌های خودشان در مرکز. کمتر کسی امروز به تهران دلبستگی دارد و آنچه زیاد مشاهده می‌کنیم وابستگی است. برای داشتن یک شهر دارای هویت ما نیاز به‌کسانی داریم که نسبت به‌ شهر و کشور خودشان نه احساس افتخار داشته باشند، نه احساس انزجار و نه بی‌تفاوتی، بلکه به آن دلبسته باشند.»

مهندس پوررضایی در زمینه هویت کالبد شهری معتقد است: «ساختمان‌ها، خیابان‌ها، اتوبوس‌ها، تاکسی‌ها، لباس مغازه‌دارها، غذاها، تنقلات و... در هیچ کدام نمی‌توان یک امتداد هویت ساز پیدا کرد. تهران فاقد یک «دی ان ای» پذیرفته شده از سوی کانون‌های مختلف قدرت و صلاحیت است. به هر طرف و هر دوره که نگاه کنید سلیقه و منفعت شخصی یا گروهی می‌بینید. برای نمونه، تهران یک شهر بازی در لویزان به‌نام «مینی سیتی» داشت. یک شهربازی در جنوب میدان ونک به نام «فانفار» داشت و یک شهربازی در خیابان سئول به‌نام «لونا پارک». اما امروز هیچ‌کدام از آنها نیستند. در واقع به‌جای آنکه با شهر مثل یک باغ رفتار شود، مثل یک مزرعه رفتار شده و هر از چند گاهی شخم خورده است. استثناهایی نیز وجود دارد مانند یادمان آزادی (شهیاد)، موزه هنرهای معاصر، پردیس ملت، تئاتر شهر و... که نمونه‌های بسیار مؤثری از عناصر هویت‌ساز برای یک شهر هستند.»

وی در این باره که چرا تهران با آنکه از زمان آقا محمدخان قاجار پایتخت سیاسی بوده اما در زمینه ساخت هویت تاریخی-سیاسی چندان موفق نبوده است، توضیح می‌دهد: «درست است که تهران حدود دویست و سی سال است که پایتخت است ‌و این به خودی خود ارزش به حساب می‌آید، اما تهران امروز با مساحت حدود هزار کیلومتر مربع، نسبت به تهران محصور در باروی شاه‌طهماسبی، حدود دویست و سی برابر بزرگتر شده است. یعنی سالی یک تهران شاه طهماسبی به مساحت اولیه اضافه شده است. ما در تهران بخش‌هایی داریم که شاید بیست ساله هم نباشد و آن بخش مرکزی دویست ساله هم به دفعات بشدت آسیب دیده است.»

پوررضایی در زمینه مفهوم هویت شهری و چرایی بی‌هویتی شهر تهران ادامه می‌دهد: «هویت شهری یک مفهوم مدرن است. تا پیش از عصر مدرنیته امکان اینکه سرعت شکل‌گیری و رشد یک شهر از سرعت هویت‌یابی آن بیشتر شود، وجود نداشت. اگر تعریف من در کتاب «فرهنگ رشد فرهنگی» را بپذیریم و مجموع داشته‌های سخت افزاری بشر، «تمدن» و مجموع داشته‌های نرم افزاری را «فرهنگ» بدانیم، مشکل از آنجا شروع شده است که تمدن از فرهنگ جلو زده است. پس از آن شهرهایی ساخته شده که هویت نداشتند و این بی‌هویتی به بحران هویت جامعه شهری دامن زده است.»

وی اضافه می‌کند: «عقیده شخصی من به‌عنوان کسی که در حوزه معماری کار می‌کنم این است که ما کشوری باستانی، اما جامعه‌ای در حال توسعه داریم و در حال حاضر واقع‌بینانه‌ترین راه برای ما درک و پیاده‌سازی دستاوردهای معماری روز دنیاست که این به معنای کپی کردن کارهای هیچ معمار یا معماری هیچ کشوری نیست. مثل اینکه ما زبان فارسی را از معلم‌مان یاد می‌گیریم اما پس از این یادگیری آنچه را  خود می‌خواهیم، می‌خوانیم و می‌نویسیم. در معماری نیز ما بعد از درک و گذر از این مرحله است که می‌توانیم منتظر معماری ایرانی مدرن باشیم که البته بشدت به آن نیازمندیم. اینجا منظور از معماری، شهرسازی هم هست. در اصل معماری و شهرسازی جدا نیستند و شما در شهرهای قدیمی ایران می‌بینید که شهر، یک واحد معماری و با یک بافت همگن است.»

این مهندس معمار کشورمان در ادامه می‌افزاید: «وارطان، از معماران عصر پهلوی اول که اثرات مهمی هم در معماری ایران داشت، در مجله «آرشیتکت» که در همان سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ چاپ می‌شد در مقاله‌ای گفته است که ساختمان بدون معمار، خالی از فکر است. همان‌طور که هر ساختمانی به نظر ما باید معماری داشته باشد و در غیر این صورت خالی از فکر و اندیشه خواهد بود، شهر به‌عنوان یک ساختمان بسیار بزرگ، مهم و تأثیرگذار نیز باید حتماً معماری داشته باشد، اما شهرهای ما امروز مالک دارد، معمار ندارد. امروز در تهران و البته سایر شهرهای ما، محور، منفعت و پول است.»

مهندس پوررضایی توضیح می‌دهد: «اکثر مردم، نهادهای عمومی و دولت، همگی گفتارشان در راستای رشد فرهنگ و بها دادن به ارزش‌های مختلف است، اما عملکردها بر محور منفعت قرار گرفته است. درست است که دولت و نهادهای عمومی هم این مشکل را دارند اما مشکل از مردم ریشه می‌گیرد. امروز اگر شما به بسیاری از ساکنان تهران بگویید موافق هستید که ساختمان‌های میدان حسن آباد را یک سرمایه‌دار تخریب کند و بجایش پاساژ بسازد، خیلی جدی مخالف خواهند بود. اما اگر بگویید از منافع آن شخص، پنج میلیون به‌شما می‌دهند که با یارانه همین ماه به حساب شما واریز می‌شود، من نمی‌دانم چه تعداد همچنان با تخریب این میدان تاریخی مخالف خواهند ماند.»

نقش مردم در حفظ هویت شهری موضوعی است که پوررضایی بر آن تأکید می‌کند و می‌افزاید: «مهم‌تر از همه، مردم هستند که به‌عنوان صاحبان واقعی شهرها و کشور، در هر مسیری که قدم بگذارند، صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی چاره‌ای جز پیروی از آنها ندارند. برای مثال هنگامی که مردم به گالری‌های هنری و تبدیل شدن ساختمان‌های قدیمی به کافه و رستوران علاقه نشان دادند، این امر سبب شد مرکز شهر تهران در شرف یک تغییر در این خصوص قرار گیرد. پس مردم هرچه بخواهند همان خواهد شد و هرچه اتفاق افتاده، مردم خواسته‌اند.»

وی در پایان گفت‌و‌گوی خود تأکید می‌کند: «چهره و وضعیت امروز تهران حاصل نگاه منفعت طلبانه و مصلحت‌اندیشی کاسبکارانه است. اگر قرار باشد که تهران هویت شهری فاخری پیدا کند، نخستین و مهم‌ترین شرط آن این است که تهرانی‌هایی داشته باشد که فرهنگ‌‌ورز باشند، نه منفعت طلب. رساندن ساکنان امروز تهران به آن تهرانی‌های فرهنگ ورز، کاری است که فقط از عهده نویسندگان، کارگردانان تئاتر و سینما، نقاشان، گرافیست‌ها، معماران، مجسمه‌سازان و اهل هنر ساخته است.»


نمایشگاهی برای ترمیم زخم‌های روحی قربانیان اسیدپاشی/ هویت بی‌چهره

ترانه بنی‌یعقوب

«برای من امروز دوباره همه چیز تازه شد، تکه تکه شدنم. برای من امروز همه چیز تکرارشد، داغ سوختنم. سوختن من، سهیلا، زیور، مریم، فاطمه، معصومه، آمنه، رعنا و محسن و... کاش روزی تمام می‌شد این نام بردن‌ها.» مرضیه ابراهیمی، قربانی اسیدپاشی درحالی که مقابل تابلوی صورت خودش در نمایشگاه هویت ایستاده، این حرف‌ها را بر زبان می‌آورد. نمایشگاهی که به همت انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی در هفته جاری برگزار شد و تا پایان هفته نیز ادامه دارد.

مرضیه یکی از قربانیان اسید پاشی‌های اصفهان است. اسید پاشی زنجیره‌ای که در مهر ماه سال 93 در شهر اصفهان رخ داد و هرگز آمران و عاملانش به افکار عمومی معرفی نشد. مرضیه امروز در جمع اعضای انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی از مؤسسان و دیگر قربانیان اسیدپاشی ایستاده و روزهای سختش را مرور می‌کند. روزهایی که برای او هم درست مثل سایر قربانیان در بیمارستان گذشت؛ بارها و بارها تجربه زیر تیغ جراحی رفتن، بیهوشی، بیمارستان، هزینه‌های کمرشکن و دردهای بی‌پایان. مرضیه روی تابلوی چوب معرق و نیمی از صورت سوخته‌اش در قاب دست می‌کشد و با همان لحن شیرینش می‌گوید: «من با این تابلو حرف دارم، من با عکسم کار دارم. من با همین تابلو می‌خواهم زندگی‌ام را عوض کنم؛ خودم را، نگاهم به زندگی را و امیدم به بودن را... من می‌خواهم قربانی نباشم.» مرضیه چند دقیقه‌ای مقابل تابلوی خودش می‌ایستد و با آن حرف می‌زند...

کنار مرضیه، زیور پروین ایستاده. معصومه عطایی، مریم زمانی و دخترش آرزو هم هستند. معصومه و زیور چشم‌های‌شان را در حادثه اسیدپاشی از دست داده‌اند، اما آنها هم دوباره همان روز را به یاد می‌آورند. روز حادثه و رنج‌های بعدش را... تکه تکه شدن و سوختن  را. مثل زمانی که تئاتر و فیلمی درباره اسیدپاشی می‌بینند و دوباره همه چیز برای‌شان تازه می‌شود. اصلاً مگر می‌‌شود از یاد برد آن همه درد را. این روزها حرف همه‌شان اما یک چیز است؛ این‌که می‌خواهند از خانه بیرون بیایند. می‌خواهند مردم بپذیرندشان و با آن نگاه‌های قضاوتگر، آزارشان ندهند.

محسن مرتضوی، خالق تعدادی از تابلوهای معرق چوب این نمایشگاه، مقابل تصویر خودش می‌ایستد: «ماه‌ها روی این دو تابلو کار کرده‌ام. تابلوی صورت خودم و مرضیه. در این دو تابلو نیمی از صورت خودم و مرضیه سالم است و نیمی سوخته. این همان موقعیت قبلی و بعدی ما را نشان می‌دهد. اینکه مرضیه قبل از سوختن چگونه بود و بعد از سوختن چطور و همین‌طور من.» محسن 38 ساله این روزها یکی از اعضای هیأت مدیره انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی هم هست. انجمنی که به قول خودش حمایت‌هایش کمک بزرگی بوده برای بازگشت دوباره به جامعه. او چهار سال قبل توسط همکارش با چهار لیتر اسید سولفوریک سوخت. این روزها مثل اغلب قربانیان اسیدپاشی تنها آرزویش بازگشت همه قربانیان و معلولان به جامعه است.

محسن درباره نام نمایشگاه یعنی «هویت» هم توضیح می‌دهد: «بچه‌هایی که با اسید می‌سوزند دو هویت دارند. یک هویت قبل از اسید پاشی و دیگری هویت بعد از آن. این نام ایهام دارد و در آثارمان هم این ایهام را نشان داده‌ایم.»
 به تابلوهای روی دیوار نگاهی می‌اندازم. تابلوهایی از مادران و دختران که نمادی است از دخترانی که همراه مادران‌شان سوخته‌اند، مثل رعنا و سمیه. مثل آرزو و مریم که امروز در نمایشگاه هستند. تابلوهایی با صورت بهم ریخته و بدون چشم. ماسک‌هایی که روی دیوارو زمین مانده. این تابلوها فریاد قربانیان اسیدپاشی است که باید به گوش همه مردم و مسئولان برسد. صورت زنی که روی دیوار چسبیده. صورت زنی روی دیوار که شره‌های اسید از آن می‌چکد. چوب قهوه‌ای گرمای اسید را تداعی می‌کند.
پیکره‌های چوبی سمتی دیگر از نمایشگاه روی میزی چیده شده‌اند. محسن می‌گوید: «اول می‌خواستم صورت سالمم را کار کنم اما با احساساتم درگیر بودم. در نهایت تصمیم گرفتم صورتم را در این تابلو تخریب کنم. این تابلو برای من همان لحظه اسیدپاشی است. نیمی از صورتم سالم است و نیمی سوخته.»

قربانیان اسیدپاشی می‌گویند: «صورت‌های ما روی زمین می‌ماند. مثل این تابلوها که می‌بینی.» اما منظور آنها از این جمله چیست؟ محسن می‌گوید: «اسید قدرت زیادی دارد و باعث می‌شود صورت آدم روی زمین بریزد و از او کاملاً جدا شود.»

محسن می‌گوید کنارهم قرار گرفتن آنها با دیگر معلولان در این نمایشگاه برای آن است که قربانیان اسیدپاشی هم دچار معلولیت می‌شوند، اما معلولیت آنها با آتش اسید است و دیگران خدادادی یا به علت یک حادثه.

حسین مردانی، نوعی معلولیت در پاهایش دارد، اوهم معرق کار می‌کند: «مردم نسبت به ما اصلاً دید خوبی ندارند، ما نیاز اصلی‌مان این است که مثل همه در جامعه پذیرفته شویم. جامعه ما نامهربان است، اصلاً تفاوت‌ها را نمی‌پذیرد. از کنار ما رد می‌شوند و می‌گویند خدا را شکر! در صورتی که ما باید خدا را شکر کنیم که این رفتارها را نمی‌کنیم.»

به گفته او هنوز تعداد کسانی که معلولان را در جامعه نمی‌پذیرند زیاد است و برای دولت کاری ندارد که در این زمینه فرهنگ‌سازی کند. اسم نمایشگاه هویت همین را نشان می‌دهد: «خیلی از کسانی که به این نمایشگاه‌ها می‌آیند، دیدشان نسبت به ما عوض می‌شود. اگر مردم ما را بیشتر ببینند، کم کم نظرشان نسبت به معلولان تغییر می‌کند. من درد قربانیان اسیدپاشی را نمی‌فهمم. همان طور که محسن شاید درد من را نفهمد، اما هر کدام حس‌مان را در آثارمان نشان داده‌ایم.

مشکل همه ما از نابینا و ناشنوا گرفته تا کسی که به واسطه اسیدپاشی معلول شده، پذیرفته نشدن از سوی جامعه است، نبود حمایت دولت یک طرف، نگاه‌های سنگین مردم هم  یک طرف. بیکاری و مشکلات دیگر را هم به همه اینها اضافه کنید. تلویزیون را ببینید! این همه برنامه دارد خب یک بخش کوچک را هم به معلولان و قربانیان اسید پاشی اختصاص دهد. مگر دید و نظر جامعه طور دیگری هم تغییر می‌کند؟»

مرتضی موحدی، استاد معرق چوب که در برگزاری نمایشگاه هویت نقش داشته تأکید می‌کند که قبل از آشنایی با قربانی‌های اسید پاشی هم همیشه به این موضوع فکر می‌کرده که هویت آنها چه تغییری می‌کند: «با قربانیان اسیدپاشی که آشنا شدم، فهمیدم زندگی آنها بعد از این حادثه کاملاً تغییر می‌کند اما ما فقط تغییرات ظاهری را می‌بینیم. در این حادثه هویت فرد نابود می‌شود و خیلی وقت‌ها قربانی‌ها افسرده می‌شوند، شغل‌شان را از دست می‌دهند ولی کمتر کسی  اینها را می‌بیند. برای همین تأکید آثار این نمایشگاه روی صورت است. این حادثه ممکن است برای هرکسی رخ دهد و من همیشه می‌گویم اگر برای یک نفر هم این اتفاق بیفتد این درد همه جامعه است و همه باید به آن توجه کنند. الآن این قربانی‌ها نماینده 70 میلیون نفر ایرانی هستند و همه باید کمک‌شان کنیم و تلاش کنیم تا دیگر چنین اتفاقاتی در جامعه ما رخ ندهد.»

 دکتر سید کمال فروتن، مدیرعامل انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی و فوق تخصص جراحی پلاستیک، درحاشیه این نمایشگاه در گفت‌و‌گو با ما می‌گوید: «ما تصمیم گرفتیم این انجمن را تأسیس کنیم تا بتوانیم قربانی‌ها را که اغلب به بن‌بست رسیده‌اند، نجات دهیم و از نظر حقوقی، اجتماعی و درمانی به یاری‌شان بیاییم. بسیاری از قربانی‌ها بعد از حادثه خانه‌نشین و منزوی می‌شوند. برای همین برگزاری این نمایشگاه‌ها و کلاس‌های توانمندسازی برای آنها ضروری است.»
بیش از شش ماه است این انجمن در وزارت کشور ثبت شده و مشغول عضوگیری است. مسئولان انجمن می‌گویند امیدوارند با کمک خیران بتوانند مکانی برای انجمن‌ مهیا کنند و همه قربانیان اسیدپاشی را گرد هم آورند.

مرضیه، موقع حرف زدن مدام می‌خندد. با روحیه است و دلش می‌خواهد به همه قربانی‌های اسیدپاشی کمک کند تا دوباره به زندگی بازگردند؛ به زیور پروین که این روزها از خانه‌نشینی خسته است، به مریم که آرزوی زندگی‌اش خوشحالی و خوشبختی دخترش آرزوست و به رعنا که کیلومترها دور از آنان در همت آباد شهر بم زندگی می‌کند اما سال‌ها بعد مشکلات مشابهی خواهد داشت: «همین که ما دور هم جمع شده‌ایم، اتفاق مهمی است. من از معصومه یاد گرفتم که نباید خانه‌نشین باشم. او مادر است و نگذاشت این حادثه منزوی و خانه‌نشین‌اش کند. بچه‌ها باید از خانه بیرون بیایند و درمان‌شان را ادامه دهند. انجمن می‌تواند بچه‌ها را از دور و نزدیک گرد هم بیاورد و برای ادامه راه امیدوار کند. ما دیگر نمی‌خواهیم قربانی باشیم.»

نیم نگاه
محسن مرتضوی، خالق تعدادی از تابلوهای معرق چوب این نمایشگاه، مقابل تصویر خودش می‌ایستد: «ماه‌ها روی این دو تابلو کار کرده‌ام. تابلوی صورت خودم و مرضیه. در این دو تابلو نیمی از صورت خودم و مرضیه سالم است و نیمی سوخته. این همان موقعیت قبلی و بعدی ما را نشان می‌دهد. اینکه مرضیه قبل از سوختن چگونه بود و بعد از سوختن چطور و همین‌طور من.»

به تابلوهای روی دیوار نگاهی می‌اندازم. تابلوهایی از مادران و دختران که نمادی است از دخترانی که همراه مادران‌شان سوخته‌اند، مثل رعنا و سمیه. مثل آرزو و مریم که امروز در نمایشگاه هستند. تابلوهایی با صورت بهم ریخته و بدون چشم. ماسک‌هایی که روی دیوارو زمین مانده. این تابلوها فریاد قربانیان اسیدپاشی است که باید به گوش همه مردم و مسئولان برسد.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین