"من همين اندکی اصول اخلاق را که میشناسم از عرصۀ فوتبال و صحنۀ تئاتر آموختهام که برای من دانشکدههايی واقعی باقی خواهند ماند."آلبرکامو
حال که جام جهانی از تب و تاب خود افتاد شاید بتوان فرصتی مهیا کرد تا به آنچه «ورزش» اش میخوانند دقیقتر نگاه کنیم.
خانهای
محقر را تصور کنید در سیصد مایلی ریودوژانیرو. درسال 1950 و روزشانزدهم
جولای. مردی میانسال بههمراه رفقا و فرزند نهسالهاش در حال گوش دادن
مسابقه فینال جامجهانی بین ارگوئه و تیم ملی کشورشان برزیل بودند.
آنروزها هرکسی تلوزیون نداشت و پیگیری مسابقات برای بیشتر مردم یا از طریق
روزنامهبود یا رادیو! برزیل آن بازی را باخت.
اما
این شکست یک شکست معمولی نبود! شکستی بود که بهآن لقب "فاجعه هیروشیمای
برزیل" داده شد. بعد از اتمام بازی دوستان آن مرد میانسال از خانهاش
رفتند. و همسر آن مرد در تلاش بود شوهر گریانش را دلداری دهد.
آن
بچه نه سال بعد از بازی به اتاق خواب پدرومادرش رفت و درمقابل عکس نمادین
عیسی مسیح اشکریزان گلایه کرد: چراداریم مجازات میشویم؟" البته که جوابی
نیامد اما بعد از آن احساسی عمیقتر از یاس در وجودش نطفه بست.
پسرک
نه ساله که حال کمی با دنیای بیرحم واقعیت آشنا شده بود، پیش پدرش رفت و
حرفی زد که بعدها خودش هم نمیتوانست بگوید از کجا آورده بود. وقتی دستهای
کوچکش را دور بازوی پدر حلقه زد و باصدایی بغضآلود گفت: «طورینیس پدر! من
خودم یهروز جامجهانی رو واسه تو میارم! اینو بهت قول میدم!»
وبعدها آن پسرک9ساله به قولش عمل کرد. ادسونآرانتس دوناسیمنتو تبدیل شد به یکی از نمادهای سهگانه برزیل: قهوه؛سامبا،پله!
متن
فوق برداشتی خلاصه از کتابیست که پله در سال جاری میلادی منتشر کرده و
دراین کتاب درمورد شرایط اجتماعی،سیاسی جامعه و نسبت عواطف جمعی و
آرکیتایپ مردم در عرصه فوتبال شرح مفصلی ارائه دادهاست.
اشکهای
مردم برزیل به جهانیان نشان داد که در آنجا فوتبال فقط یکبازی نیست! پله
درهمین کتابش بهنقل از یک انسانشناس برزیلی میگوید:"شکست مقابل
اروگوئه، بزرگترین تراژدی تاریخ برزیل مدرن است. چرا که در ما این باور را
نهادینه کرد که ما ملتی بازنده هستیم" . و حال سوال اینجاست آیا تاریخ
بازهم تکرار شده؟
هرچند بعداز آن شکست برزیلیها
نشان دادند که همیشه بازنده نیستند، پله؛ گارینشا، روماریو، رونالدو و...
ستارههای تمام ناشدنیدنیای فوتبال که از سرزمین آمازون برخواستند! اما در
میان آنها یک نام قطعا بیبدیل خواهد ماند: سوکراتس!
جوانک
دیلاق ِ لاغر و قدبلندی که عشق فوتبال بود! اما تب فوتبال اورا از ظلمی که
برمردم سرزمینش میرفت غافل نکرده بود! او به مردم برزیل یاد داد که چگونه
میتوان با فوتبال و تیمداری، دمکراسی را یادداد! فوتبال ازهمینروی برای
این مردم چیزی فراتر از یک ورزش حرفهایست. فوتبال عرصهایست که مردم این
کشور توانستهاند درآن اعتراض و شایستگی خود را فریاد بزنند! و
دکترسوکراتس یکی از پیشگامان این جریان بود
اما برای دیگر کشورها چطور؟
روزهایی
که جام جهانی برگزار میشود و تب فوتبال همهجا را فراگرفتهبود، عدهای
از چهرههای روشنفکر و فرهیخته ما با اعلام انزجار از این اتفاق آنرا به
ابتلاء تودهها به ابتذال، سطحی نگری، بیعاطفگی و حتی خودباوری کاذب تعبیر
میکنند. خیلی از آنها میگویند دلیل اینهمه هیجان نسبت به سرنوشت یک
«بازی» (و فقط یک بازی) را نمیفهمند. آنهم بازیای که الزاما برنده و
بازنده ندارد و گاهی میتواند مساوی و بسیار کسل کنند تمام شود. پس این همه
هیجان کاذب برای چیست؟
خب از آنجا غالب دوستان
فیلسوف و اهل معرفت با مفاهیم انتزاعی سروکار دارند و بعضاً به دردهای
معرفتی مبتلا هستند اصلا نمیتوانند دلیل علاقهی هیجانی مردم به این
«بازی» را درک کنند! تناقضات معرفتی، اختلاف طبقاتی، مباحث تئوریک، مشکلات
اجتماعی، تبعیضهای طبقاتی و جنسیتی و... دغدغههاییست که از نظر این
دوستان اولیتر است.
اما در پاسخ به این خانمها و آقایان چه باید گفت؟
اگر
بحث برسر سلیقه و نپسندیدن یک «بازی» باشد، میتو.ان این دوستان را محق
دانست.همانطور که نگارند هیچ تعلق خاطری نسبت به کشتی ندارد. اما اگر
بدنبال این نفی فوتبال توجیهات روشنفکرانه مسلسل وار ردیف شود آنگاه است
که باید با این حضرات انتلکتوئل مخالفت کرد.
مدتیپیش
همسر مرحوم تختی درگذشت. زنی که در ابتدای بیست سالگی بیوه شد و بیش از 50
سال سکوت کرد. او زن یک ورزشکار بود. اما نه یک ورزشکار معمولی! همانطور
که گفتم نگارند علاقهای به کشتی ندارم (هرچند این مسئله مهم نیست) اما به
تختی علاقه دارم و این علاقه نه از سر تواناییهای فنی وی بلکه بواسطه هنر
وی در تبدیل ورزش حرفهای به یک نافرمانی مدنی و مقابله خاموش و بیبهانه
با حکومتی مستبد است. محبوبیت تختی در سالهای پس از کودتای 28 مرداد با
علاقهی او به مرحوم مصدق و نجابت و مردمداریش از این ورزشکار یک سرمایهی
اجتماعی ساخته بود.
در مورد فوتبال نیز چنین
شرایطی حکمفرماست. تشکیل بسیاری از تیم های فوتبال و حمایت از آنها در خیلی
از کشورهای جهان دربردارند بار سیاسی و فرهنگی خاصیست. از کاتالانهای
جدایی طلب گرفته تا مچستریهای پرولتر مسلک! اما وقتی پای فوتبال در عرصه
ملی به میان میآید شرایط متفاوتتر هم میشود.اگرچه امروز سرمایه آبشخور
این تیمهای بزرگ شده اما فلسفه تشکیل آنها و هویت بومی شان هرگز به محاق
نخواهد رفت
یک بخش از مسائل مرتبط با فوتبال به
بیرون از مستطیل سبز و استادیومها مربوط میشود. وبخشی دیگر در درون زمین.
در ایام جام جهانی، کتابفروشیها، سینماها، گالریها، تئاترشهر و خلاصه
هرآنچه به فرهنگ و هنر مرتبط است با کسادی مواجه میشود. و مردم بهجای
پرداختن به این مسائل ترجیح میدهند تخمه، اجیل و تنقلات بخرند و ولو شوند
پای تلوزیون شوند و چشمهایشان یک توپ گرد را دنبال کند. تازه جوانان و
خورههای فوتبال زیادی هم وجود دارند که با تمام سختیها و مشقات در سرما و
گرما بعضاً با کلی هزینه عازم استادیوم ها میشوند تا بازیها را از نزدیک
نگاه کنند. بماند که این وسط برخی روشنفکران هم یواشکی سرگرم تماشای
بازیها میشوند.
بازی نبودن فوتبال از همینجا
شروع میشود. فراگیر شدن فوتبال بین مردم آن را از حالت یک بازی صرف خارج و
تبدیل به یک پدیدهی اجتماعی کرده است. اگرچه بسیاری از مردم دنیا به
فوتبال به چشم سرگرمی نگاه میکنند اما گردش مالی بالا، تولید شغلهای
متعدد، دستمزدها آنچنانی، فوتبال را تبدیل به صنعتی کرده که هرساله
میلیاردها دلار گردش مالی در آن اتفاق میافتد.
محبوبیت
بازیکنان بین مردم آنها را به میانهی آگهیهای تبلیغاتی هل میدهد و برای
تهیه بسیاری از ملزومات زندگی مثل (لباس، کفش، ماشین، روغن موتور و حتی
عطر و ادکلن) از شرکتی خاص به آنها پول هم میدهند. اطراف این چهرههای
محبوب همیشه حاشیه مثل پاپاراتزیها دور میزند و آنها در عنفوان شهرت یاد
میگیرند تا با این مزاحمان که زندگیشان را در ویترین رسانهها قرار
میدهند چطور برخورد کنند.
همین چند وقت پیش بود
که کریس رونالدو برخورد تندی بایک عکاس مزاحم کرده بود و در رسانهها
تخریب شد. بسیاری از مردم و رسانهها کوچکترین رفتار این افراد را زیر نظر
میگیرند: از آدمس خوردن رونالدو در ضیافت شام پادشاه اسپانیا تا همسر
آینده و جنسیت و نام فرزند شان.
خب طبیعتا بسیاری از این
چهرهها هم ظرفیت این شهرت را ندارند و بعضا درحواشی همین محبوبیت خود را
نابود میکنند. اینجا این مربیست که نوعی آیین پرهیزکاری را به ورزشکاران
میآموزند. رایان گیکز بازیکن سربهزیر تیم منجستر همیشه اینگونه نبود.
وی
خودش تعریف میکند که تفریح، مشروبات الکی، نایت کلاب و روابط آنچنانی و
هزار و یک خصلت حاشیهساز دیگر داشته اما فرگوسن از او فوتبالیستی ساخته که
حالا بعد از بازی و تمرین به خانه میرود و ساعت 10 شب میخوابد!چه اینکه
گاهی وقتها زندگی شخصی این افراد بر آینده حرفهایشان اثر میگذارد و گاهی
یک رفتار اشتباه یا یک مصدومیت سنگین آنها را برای همیشه از اذهان عموم محو
میکند.
برخیها از شهرت خود سوء استفاده
میکنند و برخیها اسیر تبانی میشوند. بعضیها مثل رنه هیگوئیتا
(دروازهبان کلمبیا و خالق ضربه عقرب) قاچاقچی مواد مخدر میشوند و بعضیها
به خاطر فرار مالیاتی به زندان میافتند و بعضیها تبدیل به برند و نمادی
برای یک کشور و یک باشگاه میگردند. و تمام اینها از قبل همان نود دقیقه
«بازی» حاصل میشود.
اما این تمام ماجرا نیست!
دلیل دیگری که باعث میشود باور کنیم که فوتبال یک بازی نیست، شرایط متفاوت
انجام این ورزش در کشورهای گوناگون است. بعنوان مثلا در بسیاری از کشورهای
افریقایی که فقر و محرومیت دامنگیر اکثریت مردم است، جوانان سرخوردهای
هستند که تلاش میکنند با جذب شدن به این ورزش دردها و محرومیتهای خود را
فراموش کنند.در رمانی که یکی از نویسندگان قاره سیاه (خانم دیومه) با عنوان
«در بطن اقیانوس» نگاشته این مسئله بخوبی به تصویر کشیده شده است.
و
یا در کشوری مثل کلمبیا که فساد و قاچاق کالا و مواد مخدر عامل اصلی
درآمدزاییست مردم برای فرار از تبعات درجا زدن فوتبال را به مثابه آیینی
پی میگیرند که میتوان به آنها کمک کند با مشکلاتشان کنار بیایند و گاهی
این مسئله آنقدر برایشان مهم میشود که باعث گردد مدافع تیم ملی کشورشان را
(با شعار گل گل گل) بخاطر اشتباه و زدن گل به خودی به قتل برسانند.
فرق
فوتبال در امریکای لاتین و خیلی از کشورهای درحال توسعه و جهان سوم با غرب
سرمایه دار و توسعه یافته در این مقال شکل میگیرد. بسیاری از مردم و حتی
دولتمران جهان سومی شرایط تبعیضآمیز و بهرهکشی غرب را عامل عقب ماندگی
خود میدانند. و معتقدند که در شایستگی برای توسعه و ترقی هیچ کم از غربیها
ندارند. اینجاست که در دهکدهی جهانی دوباره مرزها شکل میگیرد و توده
بیشکل به بازتولید «هویت» خود میپردازد. بسیاری از این کشورهای جهان سومی
و حتی بلوکهای کمونیستی میخواسته و میخواهند برتری خود را نه در میدان
جنگ و سیاست بلکه در زمین فوتبال به رخ بکشند. میل به پیروزی و شکست دادن
رقیب عامل احیای هویت ملی و یکپارچگی میشود.
شکل
گرفتن یک «ما» جمعی در مسابقاتی چون جام جهانی سرنوشت نمادین هر کشور را
به یازده نفر در مستطیل سبز حواله میکند. گاهی غلبه بر یک تیم از پیروزی
در یک جنگ مهم تر میشود. بیشک بازی ایران و آمریکا برای ما تنها یک بازی
نبود. حضور بلافاصله مردم در خیابان درآن ساعات نیمه شب و پیام رهبر انقلاب
خود حامل بارمعنایی بسیار مهمیست. در آنجام ما حذف شدیم اما هیچکس شاید
ناراحت نبود چون پیروزی برامریکا آنقدر شیرین بود که باعث شود حذفمان را
فراموش کنیم و این شاید نماد همان غفلتی باشد که دکتر زیبا کلام به خاطر
اشاره بهآن مورد نکوهش قرار گرفت.
آری فوتبال
یک بازی نیست بلکه عاملی برای ایجاد همبستگی ملی و وفاق اجتماعی میشود.
انهم وقتی در سطح ملی و در تورنمنتی معتبر مثل جامجهانی برگزار میشود،
اختلافات سیاسی محو میشود و دعواها موقتاً کنارگذاشته میشود. و همه
یکپارچه تیم ملی کشورشان را تشویق میکنند. به عکس زیر نگاه کنید! شاید هیچ
چیز دیگری جز فوتبال در جهان وجود نداشته باشد که بتواند این سهنفر را با
این سه رویکرد در کنار هم قرار دهد.
شاید بسیاری از
نیروهای تندروی داخلی و خارجی این صحنه و این چنین رفتاری را نپسندند. اما
در شرایطی که در جام جهانی 2014 درآن قرار گرفتهایم به جرات میتوان گفت
سیاست در فرم 35 ساله آن از معنا تهی شده. «دیگری» ازبین میرود و همه
«ما» میشوند. خیلی از کسانی که شاید در میدان سیاست دشمن یکدیگرند در بازی
فوتبال کنارهم قرار گرفته و به آرمانی مشترک میاندیشند.
فوتبال فقط یک بازی نیست و گاهی عرصه تقابل دولتها و تعیین سرنوشت سیاستمداران نیز میشود.
اسلاوانکا
دراکولیچ و ایوان کلیما در نوشتههای خود از دوران استبداد کمونیستی
وقایعی را بازگو کردند که نشان از اهمیت نمادین این «بازی» برای نهاد قدرت
داشت در زمان برگزاری بازیها در کشورهای بلوک شرق دولت سعی میکرد مسیر
عبور توریستها و تیمها را تروتمیز کند. به مردم سفارش میکرد از مملکت خود و
شرایطی که دارند حسابی تعریف کنند.و آنها گاهی مجبور میشدند در
مصاحبههایشان از آنچه سوسیالیسم واقعا موجود خوانده میشد بهنیکی یاد
کنند و دل غربیها را بسوزانند.
اما شرایط
تماماً باب میل دولتهای ایدئولوژیک و توتالیتر پیش نرفت. حضور توریستها و
رسانههای غربی اوضاع کشورهای کمونیستی را و شرایط تلخ زندگی مردمان این
کشورها را برای جهانیان بازگو کرد. ساکنان این کشورها هم کم کم بواسطه همین
رفت و آمدها و خواندن کتابها و مجلات سامیزدات چشم گوششان باز شد و فریاد
آزادی سردادند.
البته گاهی هم در پس همین شکستها و پیروزیها دولتها فرصت میکنند ضعفهای خود را پنهان و برتریهای خود برجستهتر کنند
اما
بازهم مسائل دیگری درمیان است که فوتبال را از یک بازی ساده به امری
اجتماعی ارتقاء میدهد. بخش دوم این مسائل مربوط به اتفاقاتیست که در زمین
رخ میدهد.
در زمین بازی به سبب چشمان زلزده
میلیونها نفر به صفحه تلوزیون بدن (بازیکنان) شانی نمادین مییابد. دروازه
ناموس وطن میشود و توپ گرد بهظاهر بیخطر در حکم سلاحیست که 22 نفر
برای بدست آوردنش باهم میجنگند. همدیگر را میزنند و گاه به دوز و کلک
متوسل میشوند. در عصر مالتی مدیا نبرد کشورهای متمدن شکلی اینچنین یافته
است.
این اتفاق البته به یکباره رخ نداد بلکه
ریشهای تاریخی هم داشته است. بعنوان مثال برای کشورهای بلوک شرق بازی با
کشورهای غربی حکم مبارزهای گلادیاتوروار را داشت بین سوسیالیسم واقعا
موجود و امپریالیسم بدذات و گاهی این شکست درمقابل سرمایهداری مجازاتهای
سختی درپی داشت. و برای برخی کشورهای کمونیستی هنوز هم دارد. نمونه آن هم
سرمربی کره شمالی بود که بعد از حذف این تیم و بازگشت به کشورشان بلافاصله
به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد!
یا در زمان
تاچر وقتی اولین نخستوزیر زن انگلستان بر سرجزایر فالکلند با آرژانتین
وارد جنگ شدو این جزایر را از آرژانتین گرفت، مردم و دولت این کشور که حریف
نیروی دریایی قدرتمند بریتانیا نشدند دنبال عرصهای دیگر بودند که بتوانند
که انتقام خود را از انگلستان بگیرند و آن عرصه جایی نبود جز زمین فوتبال.
گل معروف مارادونا که توپ را بادست وارد دروازه انگلستان کرد، به گفتهی
مارادونا «دست خدا» بود. اینجا حتی داور نیز تقدیر الهی محسوب میشد.
.
اما گاهی اتفاقات تراژیکی در زمین رخ میدهد فوتبال دراین شرایط حکم عاملی
برای احیاء پایگاه اجتماعی یک کشور سرخورده نیز میشود. در جام جهانی نود
انگلیسیهای بداقبال (البته در جام جهانی) هیچگاه اشکهای گاسکوئین را
فراموش نمیکنند. وقتی به واسطه خطای بیمورد از حضور در بازی فینال
(احتمالی) محروم شد و گریهاش مردم انگلستان را تحت تاثیر قرار داد. این
همذات پنداری بین در بالاترین سطوح قدرت بین تاچر (در روزهای سقوطش) و
گاسکوئین ایجاد شد. و آنها را با هم هدل کرد. سایمون کوپر که با طنز و طعنه
این اتفاق را در قالب گزارشی منعکس کرده. گاسکوئین را سمبل بریتیشها
میداند.
حتی نحوهی بازی یک تیم ملی در زمین هم
میتواند نمادی از ساختار یک کشور باشد.در کشورهای آفریقایی و آمریکایی
بسیاری تنها به ستارههایشان دل میبندند. و در کشورهای امریکای لاتین
مهارتهای فردی بازیکنان بر چیزهای دیگر ارجحیت دارد.
برراستی
آیا این مسئله جای سوال ندارد که چرا هنوز فوتبال در کشورهایی مثلا
آرژانتین و برزیل (حتی)هنوز برمهارتهای فردی استوار است و ولی در اروپا
انگار تیمهای ملی بازیکنانی بیاستعداد با فوتبالی خشک و مکانیکی را بازی
میکند؟ چرا طراحی برنامههای گروهی در آرژانتین مقدور نبوده و برخی را به
این صرافت انداخته که مسی در این تیم بدون انتظام و تاکتیک اصولی توفیق
نخواهد یافت؟
آیا مگر در امریکای لاتین کار منظم
گروهی ننگ است؟ و بازی بدون دریپل و تهی از مهارتهای فردی و حرکات فانتزی
معنا ندارد؟ یا اروپایی آنقدر خنگ و بیاستعداد هستند که هیچوقت نتوانستند
مثل برزیلیها و آرژانتینیها کارهای فردی انجام دهند.؟
آیا
برزیلیها آنقدر بیاستعداد و سربههوایند که نمیتوانند از بازیکنانشان
به مثابه قطعات اصلی یک ماشین مکانیکی استفاده کنیم که منظم و بابرنامه کار
میکند؟ یا مشکل جای دیگریست؟
در کشورهایی نظیر
برزیل و آرژانتین که فوتبال حقیقتاً برایشان تبدیل به مذهبی مدرن شده است،
ستارگانی ظهور میکنند که قبله آمالشان بازی در باشگاههای اروپاییست. در
اروپا اما استراتژی، برنامهریزی بلند مدت تیمی و تاکتیک گروهی حرف اول را
میزند. آنها به محدودیتهای خود واقفند و سعی میکند ضعفهای خود را به نحو
دیگری جبران کنند!
بهعنوان نمونه به آلمان
نگاه کنید. کشوری که بخش زیادی از منابع و سرمایه اجتماعی، انسانی و تولیدی
- اقتصادی خود را صرف جنگ کرد اما بعد از جنگ با اتکا به سرمایهگذاری به
تقویت و تمرکز بر صنایعی که بعضاً هیتلر برای مقاصد جنگ طلبانهاش آنها را
حمایت کرده بود، پرداخت و آنها را توسعه داد.
حرکت
بابرنامه ژرمنها که با حمایت دولت و اراده جمعی مردم و نخبگان این کشور
صورت پذیرفت با اقتصاد مبتنی بر تولیدشان، آلمان را بدل به سرزمین امن (از
منظر اقتصادی) در قلب اقتصاد بحرانزده اروپا کرده است.
صنایع
انحصاری اینکشور در جهان با اطمینان خریداری میشود و برخلاف شرکتهای
فرانسوی و امریکایی کمتر پیش میآید خبری از ورشکستگی کارخانجات و برندهای
آلمانی بشنویم. در فوتبال این کشور نیز شرایط به همین شکل است.
آنها
به ضعف خود واقفند و میدانند که از مهارتهای فردی چندانی برخوردار نیستند.
از بازیکنان خارجی بقدری در بوندس لیگا استفاده میکنند که به فوتبال ملی
این کشور آسیب نرساند (کاری که در لیگ جزیره انجام نمیشود!) و در روند
تربیت بازیکنان آلمانی خلل ایجاد نکند. در زمین نیز هیچکس سرخود و خارج از
حدود تعیین شدهاش حرکت اضافهای انجام نمیدهد. همه در خدمت تیم و
برنامههای منظم (و اغلب بلند مدتی) هستند که مربیها و تاکتیسینهای با
مطالعه و تحقیق به آن رسیدهاند.
یا فرانسه و
انگلستان که اگرچه دیگر قدرت استعماری نیستند اما لااقل همچنان در عرصه
فوتبال از این مسئله بهره میجویند. بازیکنانی که در مقام چهرههای
چندملیتی در تیمهای ملی این کشور بازی میکنند. الجزیره، ولز، اسکاتلند،
استرالیاو....
اما از آنسو به مصاحبه سرمربی
آرژانتین بلافاصله پس بازی با ایران دقت کنید، او تمام مصاحبه را محدود به
مسی کرد و دربرابر سوالات انتقادی خبرنگار فقط یک جمله برای گفتن داشت که
آن را چندبار تکرار کرد. وقتی خبرنگار از وی پرسید فکر میکنید میتوانید
نمایش قابل قبولی داشته باشید او بازهم گفت: با مسی همهچیز ممکن است!
اما
براستی چرا در کشورهای درحال توسعه (امریکای لاتین) هنوز این تکچهره ها
هستند که در جایگاه اسطورههای ملی قرار دارند. شاید وقتی سخن از برزیل هم
به میان میآید اولین چیزی که به ذهن آدم میرسد نام پله باشد. مردی که
اینروزها و در آستانه هفتادوچند سالگی هنوزهم در کنار سامبا و آمازون یکی
از نمادهای برزیل است. بسیاری از ثروتمندان اروپایی هم ترجیح میدهند برای
قهوه خوردن از برند گرانقیمت قهوه برزیلی پله استفاده کنند. چهرهای که
محبوبیتش باعث سوء استفاده فرزندش شد و برای او درد سر درست کرد.
این
مسئله در آرژانتین نیز صادق است. قطعا خیلیها بیاد دارند که در جام جهانی
قبل تیم آرژانتین با سرمربیگری اسطورهشان مارادونا از کشوری با فوتبال
منظم، برنامهریزی شده و مبتنی بر قابلیتهای جمعی (آلمان) شکست خورد و حذف
شد.
اما وقتی همین تیم حذف شده به بوینوس آیرس
برگشت مردم به استقبال مارادونا رفتند و با چشمانی نمناک او را بازهم ستایش
کردند. از نظر آن جماعت مارادونا آنقدر حق به گردن آرژانتین دارد که کسی
نتواند بخودش اجازه دهد تا مارادونا را بابت حذف این کشور از جام جهانی
ملامت کند! اسطوره همیشه اسطوره خواهد ماند و وقتی در قلبهای مردم نشست،
حتی مشکلات اخلاقی در زندگیاش و حتی مصرف کوکائین هم محبوبیت وی را مخدوش
نمیکند.
البته این قسم نمادسازی دراروپا نیز
بهشکل دیگری وجود دارد. گاهی این بازیکنان قارهسبز هم تبدیل به نماد و
سمبل میشوند. مثل کانتونا که یقههایش را مثل آلبرکامو بالا میداد و نماد
یاغیگری در فوتبال اروپا بود. و یا مالدینی مدافع شهیر ایتالیا که برای
مردمش نماد صبر و نجابت و وفاداری (به تیم باشگاهیاش آثمیلان) است.
در آفریقا اما فوتبال شکل دیگری نیز مییابد:
«از صدقه سر فوتبال؛ یک کشور کوچک میتواند آقایی کند»
این
جملهی روژه میلا در در کامرون و شاید در تمام افریقا یک باور تام است. در
سرزمینی که حاکمیت آن را ایدز، سوء تغذیه و گروههای شبهنظامی بعهده
گرفتهاند و فوتبال برای مردم مرحم آلامشان است. اما آنها نه امکاناتی
دارند، نه برنامهای! مدرنیته با تمام نفوذ عالمگیرش دستاورد مثبتی برای
قاره سیاه دربر نداشته . شاید از همین رو باشد که فوتبال بیش از هرجا در
قاره سیاه آمیخته به خرافات و مناسک عجیب و غریب باشد. اهمیت این تفاوت از
آنجا آشکار میشود که وقتی اسپانیا در مقابل هلند شکست سنگینی را متحمل شد،
دلبوسکه روانشناسانی را برای کمک به تیم احضار کرد اما بعضا کشورهای
آفریقایی در چنین شرایطی بجای روانشناس و تاکتیسین از جادوگر و رمال
استفاده میکنند. پیروزی تیمهای افریقایی لااقل میتواند نام کشورهای این
قاره را همردیف کشورهای توسعه یافته و پیش رفتهای قرار دهد که زمانی بر
قاره سیاه سروری میکردند.
و درپایان شاید بهتر
باشد یکبار دیگر بهابتدا برگردیم! به عرصهای که جام جهانی را فرصتی
بیبدیل برای رسانههای تولیدکننده سرگرمی و بهشت تبلیغاتچیها کردهاست.
هزاران کیلومتر آنسوتر در سرزمین فلسطین، حکومتی نامشروع و تندخو شیرینی
این جام را درکام بسیاری از مردم تلخ کرد.
خیلیها
میگفتند توجه بیشاز پیش مردم به فوتبال و تمرکز رسانهها و مخاطبانشان
به بازیهای مرحلهپایانی جام جهانی، این فرصت را به حکومت اسرائیل داده تا
در غفلت افکار عمومی غزه را بهخاک و خون بکشد! شاید باید این حرف را قبول
کنیم! این هم سویهای دیگر از محبوبیت یک پدیدهاست که برخی آن را بازی
میخوانند! بهانهای برای پرتکردن حواس مردم! تا جلادها راحتتر کارشان
بکنند! هرچند اینروزها این طرفند چندان جوابگو نیست! (چهاگر سخن
بهدارازا نمیکشید میشد گفت)
اما حال میبینیم
که سیل انتقادات به رفتار غیرانسانی اسرائیل روزبروز تشدید میشود! و
رژیم درندهخو روز به منفورتر میبینیم که فوتبال به مثابه یک پدیده
فراگیر از سویهها و علوم متعددی قابل بررسیست، بررسی آنچه منتقدان و
روشنفکران آنرا فقط یک «بازی» میدانند از منظر «روانشناسی اجتماعی» ،
«تاریخ اجتماعی» ، «علوم اقتصادی» ، «علوم سیاسی» ، «ریاضی و فیزیک» ،
«فنآوری اطلاعات و ارتباطات» و حتی در زمینه «فلسفه اخلاق و عقل عملی» هم
حائز اهمیت میگردد.
منبع: پارسینه
ارسال نظر