|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۷
کد خبر: ۲۰۰۳۱۹
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۱
مفهوم دایاسپورا از ریشه یونانی به معنای پراکنش است. این واژه در ادبیات تخصصی و تا چند دهه اخیر درخصوص مهاجرت و پراکنش قوم یهود از فلسطین باستان به کار می‌رفت که از چندین سده پیش از میلاد مسیح با فشار آسوریان بر یهودیان و تخریب دولت سیاسی آنها آغاز شد.
  مهاجرت در تمدن و تاریخ انسانی به مفهوم برخاستن از جایی با هدف رفتن به جایی دیگر، پیشینه دراز دارد؛ آغاز آن شاید با زیست انسان بر کره‌خاکی پیوند داشته باشد. بسیاری از دگرگونی‌های تمدن انسانی در مهاجرت‌ها و کوچ‌های خواسته یا ناخواسته پدید آمده، سرچشمه کنش‌ها و واکنش‌های گوناگون در زندگی انسان و جامعه‌های گوناگون در روزگاران پی‌درپی شده است. دایاسپورا یا قوم‌پراکندگی، پدیده‌ای جذاب در زمینه پژوهش‌های تاریخی مهاجرت‌های انسانی به‌شمار می‌آید. دایاسپورا، برپایه شناخت علمی، گروهی از انسان‌ها را دربرمی‌گیرد که در جایی دورتر از فرهنگ خود زندگی می‌کنند، اما با وجود این دوری از جغرافیا و فرهنگ، هویت اصلی خود را میان گروه همچنان حفظ می‌کنند. گروه‌های دایاسپورا، اجتماع‌هایی فراملی‌اند که خود را به‌عنوان یک گروه ویژه قومی با هویت مشترک می‌شناسانند. دایاسپورا، پیامد مهاجرت تاریخی افراد از یک سرزمین اصلی است. انسان‌شناسان، هم از جنبه‌های تاریخی، هم پژوهش‌هایی با گستره زمانی معاصر، به دایاسپورا شیفتگی بسیار دارند و آن را یک مسأله مهم در زمینه بررسی دگرگونی‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در گستره جهانی می‌پندارند.

دکتر ناصر فکوهی، استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران، توصیف و تحلیلی جذاب درباره پدیده مهاجرت در تمدن بشری و شکل‌گیری و گسترش مفهوم دایاسپورا در گستره جهانی دارد. این نویسنده و پژوهشگر، دکترای انسان‌شناسی سیاسی خود را ‌سال ۱۳۷۳ خورشیدی از دانشگاه پاریس گرفته و آثاری گوناگون در حوزه انسان‌شناسی نگاشته است. از مهمترین نوشته‌های وی می‌توان به کتاب‌های «تاریخ اندیشه و نظریه‌های انسان‌شناسی»، «انسان‌شناسی شهری» و «پاره‌های انسان‌شناسی» اشاره کرد. او همچنین مدیریت موسسه انسان‌شناسی و فرهنگ را برعهده دارد. با این انسان‌شناس و استاد دانشگاه درباره قوم‌پراکندگی و تاریخ مهاجرت، در ایران و جهان، از دیدگاه دایاسپورایی به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

دایاسپورا یا قوم‌پراکندگی، آیا از پدیده‌های نو در زمینه تاریخ مهاجرت انسان به شمار می‌آید؟
مفهوم دایاسپورا از ریشه یونانی به معنای پراکنش است. این واژه در ادبیات تخصصی و تا چند دهه اخیر درخصوص مهاجرت و پراکنش قوم یهود از فلسطین باستان به کار می‌رفت که از چندین سده پیش از میلاد مسیح با فشار آسوریان بر یهودیان و تخریب دولت سیاسی آنها آغاز شد و تا سال‌های سده نخست میلادی و تخریب آخرین معبد ادامه یافت. پس از مسیحی‌شدن رم باستان از اواخر سده چهارم میلادی، این شکل از دایاسپورا تا امروز برای یهودیان پیوستگی یافته است. معنای دایاسپورا اما در چند دهه اخیر، مترادف با واژه مهاجرت نیز به کار می‌رود. تفاوت اصلی میان مهاجرت و دایاسپورا در ارادی‌بودن نسبی فرآیندهای مهاجرتی نسبت به اجباری‌بودن نسبی پدیده‌های دایاسپورایی است. انسان‌ها از نظر تاریخی اصولا برپایه مهاجرت از حلقه استوایی پس از پایان واپسین یخبندان بزرگ، به سراسر منطقه‌های کره‌زمین مهاجرت کردند. این فرآیند در دوره انقلاب کشاورزی یا نئولیتیک (حدود ١٠‌هزار‌سال پیش) شدت یافت. زمین به فاصله چند‌هزار سال، از جمعیت‌های گوناگون پوشیده شد که تفاوت‌های میان آنها به علت‌های اقلیمی، شیوه معیشت و پیوند با محیط افزایش یافت. آنچه بعدها «نژاد» نامیده شد نیز پیدایش فرهنگ‌ها و زبان‌های گوناگون، دستاورد این دگرگونی بود. درباره این‌که حرکت مهاجرتی از یک نقطه بوده (نظریه تک‌منشأیی انسان) یا متعدد (نظریه چندمنشأیی) اختلاف هست. دست‌کم ٦حوزه تمدنی جدا از هم، اما از حدود ٧ یا ٨‌هزار‌سال وجود داشته است؛ حوزه نیلی (دوسوی رودخانه نیل) و بین‌النهرینی که قدیمی‌ترین حوزه‌های تمدنی‌اند. اینها حدود ٧ تا ١٠‌هزار‌سال عمر دارند و با فاصله چند‌هزار ساله حوزه‌های شمال هند و شمال چین، سپس باز هم با فاصله‌ای چند‌هزار ساله حوزه‌های آمریکای جنوبی (پروی امروزی و تمدن اینکا) و آمریکای مرکزی (تمدن‌های مایا و آزتک در مکزیک امروزی). این حوزه‌ها سپس در پی مهاجرت‌های درونی با یکدیگر پیوند خوردند. البته در بخشی از منطقه‌ها همچون آمریکای شمالی، تز آب‌شدن یخ‌های تنگه برینگ پس از مهاجرت آسیایی به آمریکا با پیشینه ٢٠‌هزار ساله مطرح است. شکل‌های مهاجرت در برخی از منطقه‌ها ناروشن‌ترند، مثلا مهاجرت‌های دریایی در اقیانوسیه و جزیره‌های پرشمار آن، مسیرهای مهاجرتی بسیار غیرشفاف‌تر را نشان می‌دهند. مهاجرت از ‌هزار‌سال پیش از میلاد به‌گونه بسیار گسترده میان تمدن‌ها به‌ویژه از منطقه‌های تمدنی به سوی سرزمین‌های کم‌جمعیت‌تر آغاز شده، شدت می‌گیرد. مهاجرت کشاورزان فقیر یونان به ایتالیا، پرآوازه‌ترین اینهاست، همچنین مهاجرت گسترده آسیایی‌ها؛ بیشتر، چینی‌ها به آمریکا در سده‌های نوزدهم و بیستم میلادی نیز در این میانه می‌گنجد. برده‌داری نیز از سده شانزدهم میلادی به گونه‌ای گسترده عامل مهاجرت اجباری سیاه‌پوستان به آمریکای شمالی و به گونه‌ای محدودتر به دیگر سرزمین‌های جهان همچون کوبا و برزیل بوده است. جنگ‌ها و قتل‌عام‌ها، سرکوب‌های سیاسی و مذهبی و فقر اقتصادی نیز عامل مهاجرت‌هایی گسترده، همچون مهاجرت‌های کشاورزان و فقیران اروپای شرقی و جنوبی و ایرلند به آمریکای شمالی، عرب‌ها به فرانسه، هندی‌ها و پاکستانی‌ها به بریتانیا، ارمنی‌ها به اروپای غربی و آمریکا، یونانیان به همه منطقه‌های جهان به‌ویژه آمریکای شمالی و استرالیا بوده است. این روند تا دوره اخیر و مهاجرت گسترده برآمده از بحران‌های خاورمیانه، پیوستگی یافته که بیشتر به اروپای غربی انجام شده است. پاره‌ای کشورها و مردم که بحران‌هایی سخت‌تر داشته‌اند، جمعیت مهاجر یا دایاسپورایی بزرگ، گاه حتی به اندازه جمعیت ملی خود دارند؛ یونانیان و ارمنی‌ها این‌گونه‌اند. جمعیت‌های مهاجر گاه مانند چینی‌ها و هندیان بسیار گسترده و نیرومندند. مهاجرت از اواخر سده بیستم میلادی به سوی کشورهای توسعه‌یافته با سیاست غیرعادلانه‌ای که پیش گرفته‌اند، بیشتر «نخبه‌گرایی» و جذب نیروهای جوان و سالم، صاحب سرمایه‌های فکری و مالی کشورهای فقیر را دربرمی‌گیرد. این پدیده، پیامدهایی چون ژرف‌شدن شکاف میان کشورهای ثروتمند و فقیر و افزایش موقعیت‌های بالقوه شورش در جهان و پیدایش پدیده‌هایی چون تروریسم را در پی آورده است. مهاجرت‌های اجباری و تبعید گسترده اهالی یک منطقه به منطقه‌ای دیگر نیز پیشینه‌ای دراز دارد. از قدیمی‌ترین نمونه‌ها در ایران، اگر از ایران باستان و سیاست ساسانیان در مهاجرت اجباری منطقه‌هایی که اشغال می‌کردند برای تأمین نیروی انسانی مورد نیاز در سیاست سازمان‌یافته شهرسازی بگذریم، در دوران جدیدتر به مهاجرت اجباری ارمنیان از ارمنستان به اصفهان در دوره صفوی و مهاجرت اجباری بسیاری از اقوام در ایران برای جداسازی آنها از سرزمین اصلی می‌توان نام برد که نمونه‌های بسیار از آنها در منطقه‌های گوناگون ایران، مثلا در مازندران و شمال خراسان به چشم می‌آید. این‌گونه مهاجرت‌ها در اروپای شرقی (بالکان) نیز گسترش بسیار داشته است.
آن تعریف و مفهوم که گروه‌های دایاسپورایی در تاریخ معاصر یافته‌اند، از جنبه‌های فرهنگ و اجتماعی چه وضعیتی داشته‌اند؟ گروه‌های مهاجران که امروزه در سراسر جهان پراکنده‌اند، فرای سیاست‌های دولت‌ها و جهان، از جنبه‌های فرهنگی و اجتماعی چه کارکردهایی داشته‌اند؟
این مسأله بنا بر زمان مهاجرت اولیه نسلی که از آن سخن می‌گوییم، فرهنگ‌های مبدا و مقصد بسیار متفاوت است و از یک سرنوشت برای مهاجران همه دوره‌ها و پهنه‌ها نمی‌توان سخن راند. مثلا مهاجران یهود بیشترین پیشینه تداوم را به دلیل ضدیت یهودیان با خود داشته‌اند و در گذر ٢‌هزار‌سال همواره زیر ستم مسیحیان بوده‌اند، به همین دلیل یهودستیزی که با ایجاد دولت آپارتایدی اسراییل به مسلمانان نسبت داده شد، بیش و پیش از هر چیز پدیده‌ای مسیحی، ریشه‌دار و همچنان موجود و نیرومند در جامعه‌های مسیحی است. حتی گروه یهودیان با ریشه عرب (سافارادها) درواقع به دلیل اخراج یهودیان از اسپانیا در‌سال١٤٩٢ میلادی پدید آمدند. گروه‌های بزرگ یهودی از این زمان در شمال آفریقا ساکن شدند و با یهودیان اروپایی (اشکنازها) تفاوت یافتند. درباره دیگر فرهنگ‌ها و پهنه‌ها نیز یک‌به‌یک باید سخن گفت. مثلا مهاجرت یونانیان به ایتالیا که از حدود سده سوم پیش از میلاد افزایش یافت و دولت رم را پدید آورد، بیشتر علت‌های اقتصادی داشت و به پدیده کمبود زمین کشاورزی بازمی‌گشت. مهاجرت‌های اروپایی به آمریکا نیز باز بیشتر برپایه علت‌های اقتصادی بود. مهاجرت ارمنی‌ها در پی قتل‌عام آنها در دوره عثمانی در اوایل سده بیستم میلادی، اما به علت‌های مذهبی انجام گرفت که البته منافع اقتصادی هم در آن وجود داشت. مهاجرت آفریقایی‌ها به سرزمین آمریکا بیشتر در دوره برده‌داری، به زور و با تلفات باورنکردنی انجام شد، درحالی‌که مهاجرت مردم مستعمره‌های شمال آفریقا به فرانسه و هند و پاکستان به بریتانیا بیشتر علت‌های اقتصادی داشتند. مهاجران بنابر این‌که میان فرهنگ‌های مبدا و مقصد چه اندازه همگنی وجود داشته، به آسانی بیشتر یا کمتر جذب آن می‌شده‌اند. برای نمونه اسپانیایی‌ها و ایتالیایی‌هایی که در نیمه سده بیستم میلادی به فرانسه کوچیدند، بیشتر، از نسل دوم کاملا فرانسوی شدند، این پدیده لهستانی‌هایی را نیز دربرمی‌گرفت که از آغاز تا نیمه این سده به فرانسه کوچ کرده بودند. بیشتر مسلمانان عرب‌تبار شمال آفریقا و مسلمانان سیاه‌پوست جنوب صحرای آفریقا، اما پس از دو یا سه نسل، هنوز به جامعه فرانسه جذب نشده‌اند و مشکل‌هایی بسیار برای جای‌گیری در آن دارند. زبان، دین، سنخیت یا نزدیکی فرهنگ‌های مبدا و مقصد، نقشی چشمگیر در این زمینه دارند. جذب‌شدن در فرهنگ مقصد در نسل اول از ذهن دور بوده و اگر رخ دهد بیشتر از نسل دوم به بعد انجام می‌گیرد، زیرا کمترین زمان سازش‌یابی یک مهاجر با سرزمین میزبان، در نسبت واژگونه با سن او است؛ فرد هر اندازه به دوره‌های کودکی و نوجوانی نزدیک‌تر باشد، بخت بیشتری برای جذب دارد، این پدیده در میانه ٢٠ تا ٤٠ سالگی همچنان نیرومند است، اما پس از آن بسیار رو به ضعف می‌گذارد و از دهه ٥٠، جذب واقعی و درونی‌شده ناممکن می‌شود، زیرا فرد در ذهن خود در جهان مبدا زندگی می‌کند و هر چند ناچار باشد در جهان فیزیکی در مقصد بماند، اما تنها آرزویش هرچه به مرگ نزدیک‌تر می‌شود، بیشتر، بازگشت و بازیافتن «چیزی» است که به آن «سرزمین پدری» می‌گویند. اما این وضع بیشتر در ذهن او است تا در عالم واقعیت و بی‌شک آن را هرگز بازنخواهد یافت، حتی اگر به این سرزمین بازگردد، زیرا سرزمینی که در ذهن او ساخته شده، دستاورد آرزوها، غم‌ها، شادی‌ها و خیال‌پروری‌هایش درباره خاطره‌هایی ازمیان‌رفته بوده، اما سرزمینی که وجود دارد، دستاورد کنش‌ها و واکنش‌های واقعی میان انسان‌های واقعی است.
آیا از تأثیرگذاری‌های اجتماعی و فرهنگی گروه‌های دایاسپورایی بر جامعه میزبان یا سرزمین مادری در تاریخ معاصر می‌توان نشانه‌هایی جست؟
بدون شک! موج‌های پی‌درپی مهاجران، پاره‌ای کشورهای جهان کنونی مانند ایالات‌متحده، کانادا و استرالیا را ساخته‌اند. مهاجران در پاره‌ای دیگر همچون بریتانیا، فرانسه و آلمان نقشی اساسی در ساختن و موقعیت کنونی داشته‌اند. پاره‌ای از تمدن‌ها با پیشینه دراز همچون ایران اصولا مرکز مهاجرپذیری بوده‌اند و اقوام، زبان‌ها، سبک‌های زندگی و معیشت، باورها و نظام‌های گوناگون اجتماعی و فرهنگی همواره، دست‌کم از حدود ٣‌هزار‌سال پیش، در هم‌گرایی با یکدیگر می‌زیسته‌اند. برخی مانند چین، بدون توجه به تبت و اقوام گوناگون اما کم‌شمارش، نیز در برابر، با همگنی بسیار قومی و زبانی مشخص می‌شده‌اند. نیروی دایاسپورایی همراه با خود انگیزه‌هایی نیرومند برای ساختن می‌آورد، از این‌رو به آبادی کشور میزبان یاری بسیار می‌رساند، مگر آن‌که این کشور نتواند وضع را مدیریت کند؛ پدیده و وضعیتی که اکنون در آمریکا و پاره‌ای کشورهای اروپایی می‌بینیم. این ناتوانی به مدیریت تکثر قومیتی، زبانی و فرهنگی بازمی‌گردد که مشکل‌هایی فراوان برای‌شان پدید آورده است.
پژوهش‌های گوناگون نشان می‌دهند مهاجران در بیشتر زمینه‌ها تأثیر مثبت دارند. تزهایی که بر آسیب‌زایی مهاجران تاکید دارند، بیشتر، نژادپرستانه‌اند. نظریه‌های برتری سفیدپوستان که امروز دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا از نمایندگان برجسته آن است. باورمندان به این تزها معمولا یک عامل نسبتا درست مانند بالابودن آسیب‌های اجتماعی در اقلیت‌های قومی و مهاجر را که البته در موقعیت نامناسب و فقر و شکنندگی وضعیت‌شان ریشه دارد، می‌گیرند و با دست‌کاری عددها تمایل دارند مدعی شوند یک جامعه یک‌دست و یک‌نژاد، امن‌تر و بهتر است و بدین‌ترتیب بر لزوم مبارزه با تنوع قومی، زبانی و فرهنگی تاکید می‌کنند. معمولا تنها عقب‌افتاده‌ترین بخش‌های جامعه از نظر فرهنگی، مثلا در ایالات متحده مردان کم‌سواد سفیدپوست و گروه‌های فقیر و متوسط روبه‌پایین که حدود ٣٠درصد از جامعه را دربرمی‌گیرند، طرفدار آنها هستند. این تأثیرگذاری را با اسطوره‌سازی از مفهوم «رویاهای مهاجرت» و «داستان‌های موفقیت» (Success Histories) که از اسطوره‌های جدی است، نباید اشتباه گرفت. این داستان‌ها به اقلیت‌هایی بسیار کوچک از مهاجران بازمی‌گردند، اما برای بسیاری یک «روایت خیالین رایج» است که نه توجهی به کم‌شماری آنها به اندازه ناچیزبودن‌شان نسبت به جمعیت کامل مهاجر می‌شود، نه به پیشینه افرادی که به این موقعیت‌های «موفق» رسیده‌اند و این‌که چه سرمایه‌هایی در آغاز داشته‌اند.

از این پدیده مهاجرت، در تاریخ ایران تا روزگار معاصر، آیا می‌توان نشان گرفت؟ در چه دوره‌هایی از تاریخ ایران با پدیده گروه‌های مهاجران به شیوه دایاسپورایی روبه‌رو می‌شویم؟

ایران به گونه تاریخی جامعه‌ای مهاجرپذیر، نه مهاجرفرست بوده است. پهنه‌ای که امروز ایران نام دارد، بخشی نسبتا کوچک اما مرکز پهنه‌ای بسیار بزرگتر است که ایران فرهنگی را در گذر چند‌هزار‌سال تا شروع استعمار سیاسی سده نوزدهم دربرمی‌گرفته است. این پهنه بزرگ، ده‌ها زبان، فرهنگ، مهارت و شیوه‌های گوناگون زندگی را دربرداشته و ویژگی مهم‌اش این بوده که مهاجران در آن به دلیل همین انعطافی که در همگرایی میان‌فرهنگی وجود داشته است، می‌توانسته‌اند با هم زندگی کنند. ایران از این‌رو در گذر تاریخ خود هرگز موج‌های بسیار بزرگ مهاجرتی مانند آنچه اروپای شرقی، چین یا به‌ویژه ارمنستان و یونان شاهد بوده‌اند، نداشته است. بزرگترین مهاجرت‌ها در ایران در سده دهم میلادی انجام می‌گیرد؛ گروهی از زرتشتیان که دین جدید را نپذیرفته بودند، به هند مهاجرت کرده و جماعت بزرگ پارسیان را در هند امروز تشکیل دادند و البته یکی از فرهنگ‌های پویا و موفق هند به شمار می‌آیند. مهاجرت دیگر نیز در میانه سال‌های ١٣٥٥ خورشیدی تا پایان جنگ تحمیلی در ایران انجام گرفت که در ناآرامی‌های انقلاب، سپس فشار و سختی جنگ تحمیلی ریشه داشت. گروه‌های صاحب امتیاز و ثروتمند، گاه ضدانقلاب یا نه‌چندان موافق با آن، موج‌های نخست این مهاجران بودند که با ثروت‌های‌شان از ایران گریختند و توانستند با بهره‌گیری از این ثروت‌ها، گاه به ثروت‌هایی بزرگتر دست یابند، به‌ویژه با تأمین آموزش و زندگی بسیار مناسب برای فرزندان خود، موفقیت‌های بزرگ برای‌شان پدید آورد. موج‌های بعدی مهاجرت از ایران، کسانی را بیشتر دربرمی‌گرفت که سرمایه‌های بالای فرهنگی اما سرمایه پایین اقتصادی داشتند؛ آنها بیشتر، جمعیت‌های پناهنده و وابسته مانند ایرانیان در اسکاندیناوی و هلند و گاه در آلمان پدید آوردند. تفاوت‌هایی بسیار میان موقعیت مهاجران مثلا در میان ایرانیان کانادا، مالزی و استرالیا و گاه در پاره‌ای موارد به چشم می‌آید. این مهاجران بیشتر در دهه ١٣٧٠ خورشیدی کشور را ترک کردند. سیاست‌های نخبه‌گرای مهاجرتی آمریکا و کشورهای اروپایی پس از این زمان موجب شده است میزان موفقیت این‌گونه مهاجران نسبتا افزایش یابد، اما ما هنوز در زیر اندازه متوسط نسبت به ملت‌های همسان مانند هندی‌ها، عرب‌ها، پاکستانی‌ها و چینی‌ها جای داریم.

آیا این گروه‌های ایرانی، در پیوند با سرزمین مادری، همچنین در جامعه میزبان توانسته‌اند در زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی، جریان‌هایی در گستره‌های اندیشه و کنش پدید آورند؟

به برداشت ما بستگی دارد که تأثیر را در چه بدانیم. این‌جا باز با همان داستان موفقیت‌ها و اسطوره مهاجران موفق روبه‌روییم و این بدون توجه به پیشینه‌ها و مسیری است که افراد گذرانده‌اند یا میزان جمعیت مثلا «موفق» به کل جمعیت. مسائل اخلاقی در پاره‌ای موارد مطرح‌اند؛ مثلا کسانی با سابقه‌های بسیار سیاه مالی یا سیاسی که مهاجرت کردند و امروز موفقیت‌هایی بسیار را نزد فرزندان خود شاهدند؛ این‌که گروهی از افراد که غارتگران واقعی یک ملت بودند، منبعی برای موفقیت‌هایی فراوان برای نسل بعد یافتند. پاره‌ای موفقیت‌های دیگر از ثروتی اولیه، اما نه‌چندان بالا برمی‌آمد که دارندگان‌شان به ثروت‌های بسیار بالاتر دست یافتند، فرهاد مشیری، زاده ١٩٥٥ میلادی که با ٣‌میلیارد دلار ثروت،‌ جزو مهمترین میلیاردرهای بریتانیاست. او از پدری ارتشی و مادری روزنامه‌نگار در ایران زاده شد و پیش از انقلاب در ٢٤سالگی ایران را ترک کرد. برخی دیگر مانند خانواده خسروشاهی در صنایع دارویی، از خانواده‌های بزرگ سرمایه‌دار و کارآفرینان واپسین دوره حکومت محمدرضا پهلوی بودند. دارا خسروشاهی، زاده ١٣٤٨ خورشیدی پیش از انقلاب در ٩سالگی همراه خانواده از ایران رفت. او امروز در رأس کمپانی اوبر جای دارد و از ثروتمندترین ایرانی‌تبارهای جهان است. گروهی از ایرانی‌تبارها نیز مانند پیر امیدوار موفقیت بسیار داشته‌اند. این نسبت‌ها اما در برابر همه جمعیت مهاجر ایرانی اندک است. ثروت اقتصادی خانواده در پاره‌ای موارد لزوما تأثیری در سرنوشت نسل دوم نداشته است. این وضعیت، بیشتر مواردی را دربرمی‌گیرد که نسل دوم در کودکی یا پیش از ٢٠ سالگی ایران را ترک کرده‌اند. نسبت به شمار ایرانیان آمریکا در پایین‌ترین برآوردها که یک‌میلیون نفر است، این موارد انگشت‌شمارند. تأثیر و «موفقیت» ایرانیان در همه جمعیت آنها و در اروپا کمتر بوده و بیشتر، از بسیاری دیگر از مهاجران مانند عرب‌ها، پاکستانی‌ها و هندی‌ها پایین‌تر بوده است. آنچه اما حتی در بالاترین موفقیت‌ها نمی‌توان انکار کرد آن است که این موفقیت‌ها دستاورد یک گسست از فرهنگ ایرانی، نه پیوندی نسبت به آن بوده است؛ مگر این‌که به پیوند خونی و تزهای نژادی باور داشته باشیم.

گروه‌های مهاجران ایرانی با دیگر گروه‌های دایاسپورایی در تاریخ چه شباهت‌ها و چه تفاوت‌هایی داشته‌اند؟

مهاجرانی که در میانه سال ١٣٥٠ تا ١٣٩٠ خورشیدی از ایران بیرون رفتند، بسیار ناهمگن‌اند، بنابراین آنها را با مهاجران کشورهای دیگر مانند یونانیان، ارمنیان، لهستانی‌ها و ایتالیایی‌ها که دارای همگنی بیشتر بوده‌اند، نمی‌توان مقایسه کرد، مگر آن‌که این مهاجرت‌ها را به بسته‌های گوناگون تقسیم و آنها را مطالعه کنیم. مطالعات مهاجرت حتی بیرون از ایران هنوز چندان درخشان نبوده است. این مسأله از آن‌جا سرچشمه می‌گیرد که همچون همه مهاجرت‌های پس از انقلاب‌های بزرگ مانند مهاجرت بزرگ پس از انقلاب بلشویکی، مهاجران گاه تا چند نسل نمی‌خواهند شکست خود را بپذیرند؛ آنها چمدان‌های خود را کاملا نمی‌گشایند و در انتظار بازگشت‌اند. بازگشتی اینچنین تاکنون چندان در تاریخ دیده نشده است، مگر در مواردی که با رژیم‌هایی کوتاه‌مدت توتالیتر نظامی مانند آلمان و ایتالیای فاشیستی، اسپانیا و پرتغال دیکتاتوری و رژیم‌های نظامی آمریکای لاتین و یونان روبه‌رو بوده باشیم.

آسیب‌های مهاجرت از سرزمین مادری و حضور در جامعه‌ای دیگر، در قالب‌های گروه‌های دایاسپورایی، در چه زمینه‌هایی بیشتر در تاریخ نمود می‌یافته است؟

دو گونه آسیب را در پدیده مهاجرت می‌توان تاکید کرد؛ البته دو جنبه مثبت نیز در مهاجرت‌ها وجود دارد. نکته مثبت درباره مهاجرت برای کشور مهاجرفرست در آن است که بیشتر با کشوری با وضع بهتر پیوند می‌یابد که ممکن است بازگشت سرمایه در قالب بخشی از حقوق و درآمد مهاجران به کشور مبدا یا بهره‌گیری مهاجران از موقعیت‌های بهتر خود برای پیدایش امکاناتی برای سرزمین مادری‌شان را در پی آورد. نکته‌های مثبت برای کشورهای مهاجرپذیر اما معمولا بیشتر است، زیرا مهاجران، بیشتر، مهارت‌ها و انگیزه‌هایی دارند که آنها را وامی‌دارد، بسیار بیشتر و سخت‌تر از بومی‌ها کار کنند و سرزمین مقصد را بسازند. پاره‌ای کشورها مانند آلمان در چند دهه اخیر گسست جمعیتی خود را از این راه ترمیم کرده‌اند، برخی مانند استرالیا نیز یک سیاست جدی شهرسازی و آباد کردن سرزمین‌های خالی و سخت را با مهاجرت پی می‌گیرند. این پدیده به‌ویژه در چند دهه اخیر که سیاست‌های کشورهای ثروتمند مهاجرپذیر، مهاجران جوان و بامهارت را می‌پذیرند، بر سود این کشورها از پدیده مهاجرت، نسبت به کشورهای مهاجرفرست افزوده است. در زمینه آسیب‌ها اما برعکس نکته‌های مثبت که پدیده مهاجرت بیشتر به سود کشور مهاجرپذیر است، بیشترین آسیب را کشورهای مهاجرفرست نسبت به کشورهای مهاجرپذیر می‌بینند. یک پهنه جغرافیایی، معمولا کشوری درحال توسعه، بدین‌ترتیب از پرانگیزه‌ترین و ماهرترین نیروهای خود خالی می‌شوند و نیرویی که برای ساختن کشور خود باید هزینه شود، در جایی دیگر به کار می‌رود. آفریقا مثالی روشن در این زمینه است که چندین سده برده‌داری، یک مهاجرت اجباری در پی آورده است. سرزمین‌های آفریقایی از این پدیده آسیب‌های فراوان خورده‌اند و امروز نیز با وجود بهبودی نسبی، هنوز تا رسیدن به موقعیت نسبتا پذیرفتنی، فاصله‌ای بسیار دارند. این درحالی است که سیاه‌پوستان نقشی مهم در ساختن قاره آمریکا به‌ویژه آمریکای شمالی داشته‌اند. درست در نقطه روبه‌رو، کشورهای مهاجرپذیر کمترین آسیب‌ها را می‌پذیرند، هرچند نمی‌توان گفت مهاجرت در آنها هیچ آسیبی پدید نمی‌آورد، زیرا تفاوت‌های فرهنگی به‌ویژه در نسل نخست مهاجران، گروه مهاجر را در برابر مسأله‌هایی چون فقر و جرم، شکننده‌تر کرده، موجب می‌شود در جامعه مهاجرپذیر مشکل‌هایی پدید آورند. افزون بر این، همین اختلاف فرهنگ موجب می‌شود همچون امروز در اروپا و آمریکا، بخشی بزرگ از سرمایه انسانی و مالی برای مهاجرانی هزینه شود که فرهنگی متفاوت، گاه حتی متضاد با پهنه‌های بومی مقصد مهاجرت دارند. تنش‌ها و خشونت‌ها میان مهاجران و بومیان در این بخش می‌گنجد.

ایران در این زمینه چه تجربه‌ای از گذشته تا امروز داشته است؟

چهار دهه مهاجرت گسترده در ایران، سرچشمه آسیب‌هایی بسیار برای کشور بوده، هرچند نکته‌هایی مثبت نیز دربرداشته است که البته زیاد نیستند و آنها را به گسترش بخشی از مطالعات ایران‌شناسی می‌توان خلاصه کرد که با احتیاط بسیار می‌توان مورد توجه قرار داد. این مطالعات البته گاه به پشتیبانی مالی و اداری دولت‌هایی انجام می‌گیرد که در موقعیت تنش یا دشمنی با ایران پس از انقلاب جای دارند، از این‌رو در پاره‌ای موارد به‌روشنی سوگیری دارند، اما در مواردی نیز کارهایی بزرگ و مهم انجام گرفته است، مانند ادبیات مهاجرت یا پژوهش بزرگ استاد احسان یارشاطر در آمریکا در ادامه دایره‌المعارفی که در ایران پیش از انقلاب آغاز کرده بود که دکتر احمد اشرف نیز کار ایشان را در این دایره‌المعارف، یعنی ایرانیکا ادامه داده است. این دایره‌المعارف البته با تاخیری بیش از صد‌سال نسبت به دایره‌المعارف‌های همسان، بزرگترین دستاورد و امتیازی بوده که مهاجرت ایرانیان برای ما داشته است. دیگر دستاوردها را حتی آن‌جا که سوگیرانه نیستند و ارزش علمی و فرهنگی دارند، نه سهم ایران که سهم کشورها و زبان‌هایی باید بدانیم که در آنها تولید شده‌اند. این‌که چنان کارهایی را سهم موجودیتی به نام «فرهنگ ایرانی» بدانیم، البته از جنبه مطلق علمی یا تاریخی بلندمدت، تا اندازه‌ای معنا می‌تواند داشته باشد، اما در موقعیت معاصر و پیوندهایی که اکنون وجود دارند، بیشتر، فرار مغزها و سرمایه‌ها و ناتوانی ما در حفظ نخبگان معنا می‌دهد. از نظر برگشت سرمایه‌های مالی نیز به‌هیچ‌روی، جریانی اساسی و جدی از سوی مهاجران ایرانی خارج از کشور به ایران را شاهد نبوده‌ایم. بیشتر مسافرت‌های این گروه‌ها به ایران، برپایه گواه‌ها، با هزینه اندک انجام می‌شوند و جابه‌جایی سرمایه را در پی نیاورده‌اند. منظورم، جابه‌جایی سرمایه‌ای است که میان کشوری چون فرانسه با کشورهای آفریقای شمالی می‌بینیم، به‌ویژه کمک‌هایی که مهاجران برای خانواده‌های خود می‌فرستند. مهاجران ایرانی که در کشورهای آمریکایی و اروپایی جاافتاده‌اند، کمتر دست کمک نسبت به هموطنان خود گشوده دارند و این البته به دلیل ضعف هویت ملی چه در این‌جا، چه البته میان آنهاست. در سراسر سال‌هایی که در دانشگاه بوده‌ام، کمتر دیده‌ام ایرانیانی که در دانشگاه‌های اروپایی و آمریکایی‌اند، کاری چندان برای دانشجویان ایرانی انجام دهند؛ بیشتر، هراس دارند اگر یک ایرانی دیگر به کشور میزبان آنها برود، جای خود را از دست بدهند. این واقعیتی تلخ به نظر می‌آید که امیدوارم برداشت نادرست من در این زمینه باشد. این ایرانیان حتی برخلاف آنچه بیشتر وانمود می‌شود، در میان خود نیز پیوندهایی چندان ندارند و از هم گریزان‌اند. رفتاری مانند پنهان‌کردن هویت خود از یکدیگر که ایرانیان در برخی مکان‌های اروپایی و آمریکایی هنگام برخورد با یکدیگر می‌کنند، از آن‌جا سرچشمه می‌گیرد که همبستگی و علاقه واقعی و درونی‌شده کم نسبت به یکدیگر و هویت ملی‌شان دارند، اما البته از جنبه‌های فولکلوریک و شعارگونه «ایرانی بودن» به دلایلی که همه می‌دانیم بسیار رضایت دارند و پشت آنها پناه می‌گیرند. پاره‌ای از این ایرانیان البته برای دیدن خانواده و گذراندن تعطیلاتی کم‌هزینه به ایران آمده یا دوستان خود را می‌آورند تا «سرزمین کهن» خود را به آنان نشان دهند. آنها در زمان اقامت خود کمترین هزینه را انجام داده، به گونه‌ای رفتار می‌کنند که گویی هرگز در این کشور نزیسته‌اند و با گونه‌ای نوکیسگی خجالت‌آور از این و آن می‌خواهند در رفت‌وآمدهای روزمره همراهی‌شان کنند، چون آنها «به ایران عادت ندارند». حتی جالب‌تر این‌که بسیاری از این مهاجران ده‌ها‌ سال پس از مهاجرت قطعی از ایران، در قالب حقوق بازنشستگی یا سود از بانک‌های ایرانی، هنوز سرمایه از ایران بیرون می‌برند؛ بسیاری از آنها پول‌های‌شان را در ایران می‌گذارند تا از سودی بیشتر نسبت به کشورهای میزبان بهره بگیرند، همچنین اجاره‌هایی که برای خانه‌های خود در ایران می‌گیرند. در هیچ‌یک از اینها، مسأله نه مخالفت با این کارها، نه ارزش یا ضدارزش دانستن آنهاست؛ این‌جا رویکرد آسیب‌شناختی نسبت به چنان پدیده‌هایی ندارم؛ حتی مسأله زیرسوال‌بردن «حق» این مهاجران به دریافت حقوق و سهم‌شان از دارایی‌های‌شان از ایران، حتی بیرون‌بردن آنها از ایران به شیوه‌های غیرقانونی یا نیمه‌قانونی نیست. مسأله، انگشت گذاشتن بر یک واقعیت است که این مهاجران نه‌تنها سرمایه‌ای به ایران نمی‌آورند که به بیرون‌بردن سرمایه از کشور ادامه می‌دهند؛ چون برخلاف ادعاهای آنها و دیگر ایرانیان درون کشور، هویت ملی در ایران نسبت به کشورهایی چون هندوستان و ترکیه بسیار ضعیف است. بیشتر این مهاجران به دلیل انفراد ایران، حتی دارایی‌های خود را در ایران، به کشورهای میزبان‌شان نیز اعلام نکرده، به آن‌جا نیز مالیات نمی‌دهند. پاره‌ای از آنان پناهندگانی قلابی‌اند که قانونی از کشور بیرون رفته، با هویتی دیگر از کشورهای اروپایی پناهندگی گرفته، با گذرنامه خود به ایران می‌آیند و می‌روند. برخی دیگر با وجودی که ده‌ها‌ سال است به ایران بازگشته و کار می‌کنند، همچنان به دروغ مقیم کشورهایی اروپایی‌اند، حتی از آن‌جا کمک‌هزینه می‌گیرند. شنیدن اینها برای هیچ‌کس خوشایند نیست، بسیاری از ما ترجیح می‌دهیم همواره از «غرور ایرانی» و «افتخارآفرینی» ایرانیان سخن بگوییم و بشنویم و در برابر، وضع بسیاری از ایرانیان را در کشورهایی چون مالزی، تایلند، ترکیه و کشورهای آسیای میانه فراموش کنیم. من اما در جایگاه یک جامعه‌شناس، خود و دیگران را نمی‌توانم فریب دهم. یکی از علت‌های درجازدگی همیشگی ما، همین دروغ‌هایی است که می‌بافیم و آنها را به رویارویی با واقعیت‌های تلخ ترجیح می‌دهیم. اخلاق در بسیاری از این رفتارها جا ندارد، اما وضع حقوقی و روابط بین‌المللی ایران در این زمینه، در کنار سیاست‌های دولت‌های گوناگون ایران در چند دهه اخیر نیز، کاری چندان تأثیرگذار برای دگرگونی این وضع و جلوگیری از آسیب‌های آن نکرده‌اند. مسأله این نیست که «تقصیر» با کیست؛ بلکه موضوع بر سر واقعیتی است که با آن سروکار داریم و آسیب‌دیدن روزافزون کشور خود را از مهاجرت‌های پیشین و آینده در برابر سودبردن همیشگی کشورهای مهاجرپذیر از بازگشت سرمایه‌های تحصیلی و فرهنگی این مهاجران در کشورهای میزبان می‌بینیم؛ با وجود زیان‌هایی که این مهاجران در بسیاری زمینه‌ها به آن کشورها وارد می‌کنند. این یکی از تفاوت‌های بنیادین میان ساختار مهاجران بسیاری از کشورها با مهاجران ایرانی است. مهاجران ایرانی، حتی فقیرترین آنها به اروپای غربی به‌ویژه آلمان و اسکاندیناوی، از این لحاظ بسیار با موج‌های مهاجرتی مثلا اوایل و میانه‌های سده بیستم از اروپای شرقی و آسیا به کشورهای توسعه‌یافته متفاوتند. مهاجران گروه‌های اخیر، بیشتر، فقیر بودند، نه سرمایه‌ای با خود بردند، نه چیزی داشتند که برای آن به کشورشان بازگردند، اما در کشورهای میزبان بشدت کار می‌کردند و می‌کوشیدند و در پی سودجویی و غارت آنها نبودند. بسیاری از آنها نیز بازگشت سرمایه به کشورهای مبدا خود داشتند. آنچه گفتم نیز همه مهاجران را دربرنمی‌گیرد، چه‌بسیار خدمات که مهاجران ایرانی به فرهنگ‌های کشورهای میزبان کرده‌اند، اما مسأله مهم ساختار عمومی است که علت‌های اجتماعی دارد.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین