کد خبر: ۱۹۹۹۴۴
تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۳:۵۷
من بچه بی‌ادبی نیستم اما اگه من نخوام، کسی کاری به کارم نداره‌. مثلا من الان اینجا نشستم چون یکی که ماشین داشت تا همین‌جا دنبال من اومد و برای اینکه دست از سرم برداره مجبور شدم پیش مردها بشینم که بره‌. من معمولا همیشه تکم و همه اینو میدونن برا همین اینجا نشستم و هیچ وقت تو جمع نمی‌شینم‌.
  حول‌وحوش غروب که می‌شود، غم در دل‌شان می‌نشیند، فکرشان به این سمت می‌رود که امشب را کجا سر کنند‌. هوا که تاریک شد، همان موقعی که ما در خانه‌هایمان دست‌مان را دور لیوان داغ چای حلقه کرده‌ایم و به زندگی خودمان مشغولیم، همان لحظه‌هایی که حاضر نیستیم حتی سرمان را هم از پنجره خانه گرم‌مان بیرون کنیم، عده‌ای نه خانه‌ای ندارند و نه حتی لباسی که بدن کم‌‌جان‌شان را گرم کند‌. سرما، این سرمای لعنتی نیمه‌های بهمن از لباس و پوست و گوشت عبور می‌کند و می‌رسد به استخوان و بعد تمام جان آدم را می‌سوزاند‌. برف‌های چند روز پیش تهران در اینجا، در شوش و مولوی و اوراقچی‌ها هنوز آب نشده و انگار خورشید هم از این محله‌ها روی برگردانده‌. در مسیرم تا شوش، کنار سطل‌های زباله، کنار خانه‌هایی که شباهتی به خانه ندارد و پتو یا پارچه‌ای گلدار نقش در را بر عهده گرفته، مردان و به ندرت زنان قوزکرده از سرما و مواد به آتشی بی‌جان پناه برده‌اند و در حال خودشان هستند‌.

کمی جلوتر از ما نیسان آبی‌رنگ موسسه مردم‌نهاد «طلوع بی‌نشان‌ها» از پیچ خیابان می‌گذرد و وارد کوچه می‌شود‌. ماشین را می‌شناسند، وعده هر سه‌شنبه‌شب است‌. غذای گرم با مردان و زنانی که دست‌شان را می‌گیرند و امید می‌دهند به روزهایی که بهتر است و تشویق‌شان می‌کند به آینده‌ای که در آن دیگر خبری از خماری و سرما و خوابیدن روی کارتن‌های سخت و سرد نیست‌. هر کدام جلو می‌آیند و غذایشان را می‌گیرند و باز برمی‌گردند به گوشه دنجی که داشتند و شروع می‌کنند به خوردن شام دیرهنگام‌شان‌.

ساعت از یک نیمه‌شب گذشته که به خیابان اوراقچی‌ها می‌رسیم‌. کنار خیابان هنوز پر از برف است‌. تعدادشان اینجا خیلی بیشتر از چیزی است که در محله‌های اطراف دیده بودم‌. در اوراقچی‌ها گروه‌های هفت، هشت نفره دور هم نشسته‌اند و آتش درست کرده‌‌اند‌. در هر گروهی چند زن هم به چشم می‌خورد‌. بیشترشان کاری به کار ما ندارند، دست‌شان را نزدیک آتش گرفته‌اند تا گرم شود‌. نزدیک هر گروه که می‌شوم بوی موادی که مصرف می‌کنند توی صورتم می‌خورد اما بوی غالب، شیشه است‌.

زنان در گرمخانه زور می‌گویند

مردها کاری به کارم ندارند‌. هر کسی مشغول کار خودش است، یکسری با عجله به سمت ماشین می‌روند تا غذای امشب را بگیرند و بعضی هم بی‌تفاوت در حال مصرف هستند‌. میان آن همه نگاه بی‌تفاوت، تنها کسی که با چشمانش دنبالم می‌کنند اوست‌. روسری ترکمن ضخیمی با زمینه مشکی و گل‌های قرمز و زرد سرش است؛ روسری را خوب روی شانه‌هایش انداخته و دور گردنش گره زده، ریشه‌های بلند روسری تا زیر آرنجش رسیده است‌. گودی زیر چشمش باعث شده چشمان ریزش بیشتر دیده شود‌. پوست سبزه‌ای دارد و گونه‌هایش فرو رفته است‌. زیر ناخن‌هایش سیاه شده و زیر نور کم چراغ‌ها هم خشکی دستانش از سرما معلوم است‌. چند قدم نزدیک می‌شوم و سلام می‌کنم، انگار که منتظر همین لحظه باشد، از جایش می‌پرد و سمتم می‌آید، بازویم را می‌گیرد و مرا کمی آن‌طرف‌تر می‌کشد‌. حالا همان چشم‌های ریز فرورفته در چشم‌هایم زل زده و صدایش گوشم را پر می‌کند: دختر مگه اینجا میاد؟ اونم این وقت شب؟ سمت اونا نریا، چی کار داری حالا؟ بی‌مقدمه از او می‌پرسم چرا اینجایی؟ چرا گرمخونه نرفتی؟ می‌گوید: بالاخره یه دلایلی دارم برا خودم دیگه‌.

می‌خواهم برایم از دلایلش بگوید که چرا سرما را به گرمخانه‌های شهرداری ترجیح می‌دهد‌. گفتن از گرمخانه برایش سخت است‌. وقتی از تجربیاتش از گرمخانه گفت دلیلش را فهمیدم‌. می‌گوید: اونجا درست رفتار نمی‌کنن‌. شب یا میرم مرقد امام یا ایستگاه راه‌آهن ولی خونه دارم خودم چون از اردیبهشت پول اجاره ندادم دیگه روم نمیشه برم اونجا‌. از صاحبخونه خجالت می‌کشم‌. تو گرمخونه هم وضعمون بهتر از اینجا نیس، اونجا هم یه سری کشنده (مصرف‌کننده) هستن و همون‌جا مواد مصرف می‌کنن‌. بچه‌ها جنس می‌برن تو گرمخونه و یه سری که پاکن اون‌جوری موادی میشن‌. من ناراحت میشم می‌بینم‌شون‌. یه سری هم با همجنساشون رابطه دارن، حالا من خودم معتادم ولی از این چیزا نفرت دارم‌. زد و بند دارن با هم؛ اونی که اونجا قدرت داره و سر و صدا می‌کنه و فحاشی داره رو بیشتر می‌خوان یعنی منی که ساکت می‌رم اونجا می‌خوان از من کار بکشن و سرم داد می‌زنن‌.

از او می‌پرسم مسوولان گرمخانه چه رفتاری با این افراد دارند، پاسخ داد: مسوولان هم اونجا از اونایی که لاتی می‌کنن و فحاشی می‌کنن سوءاستفاده می‌کنن تا به کسایی مث من و امثال من دستور بدن و کار بکشن ازمون‌. از همون اول بسم‌الله که می‌ریم تو گرمخونه دستمون تی می‌دن که تمیزکاری کنیم‌. خودمون عقلمون میرسه هرجا می‌ریم اونجا رو تمیز کنیم اما این کارا باعث میشه شخصیت ما خرد بشه، همین‌جوریشم شخصیت ما خرده که اینجوری شدیم ولی اونجا خودمون به خودمون رحم نداریم‌.

او در مورد مسوولان گرمخانه ادامه می‌دهد: همه اونایی که اونجا کار می‌کنن خودشون هم مث ما بودن و ترک کردن، باید بیشتر ما و شرایطمون رو درک کنن، درخت که میوه میده سرش میاد پایین باید خاکی‌تر بشه و ما رو جذب کنه تا خودمون بدوبدو بریم اونجا نه اینکه تا ماشین «گداخونه» رو می‌بینیم فرار کنیم از دستشون و بیرون موندن رو ترجیح بدیم‌. مسوولان اونجا خیلی اذیتم کردن‌. فریاد می‌زنن، صداشونو کلفت می‌کنن، برا خودشون گروه درست کردن و آستیناشونو بالا میزنن و رد چاقو و تیغ نشونمون میدن تا بترسیم و کار کنیم براشون‌.

تا من نخوام کسی باهام کاری نداره

می‌پرسم اینجا بین این همه مرد، امنیت داری؟ تا حالا شده که کسی آزارت بده؟ نگاهی به دور و اطراف می‌اندازد و شروع می‌کند به گفتن: من بچه بی‌ادبی نیستم اما اگه من نخوام، کسی کاری به کارم نداره‌. مثلا من الان اینجا نشستم چون یکی که ماشین داشت تا همین‌جا دنبال من اومد و برای اینکه دست از سرم برداره مجبور شدم پیش مردها بشینم که بره‌. من معمولا همیشه تکم و همه اینو میدونن برا همین اینجا نشستم و هیچ وقت تو جمع نمی‌شینم‌. امنیت دارم اینجا چون خودم نمی‌خوام‌. زن ناپاک زیاد میاد اینجا ولی میدونی چیه؟ ما مث شما که دانشجویین و با پسرا حرف می‌زنین و میرید و میاین ولی کاری به هم ندارین رفتار می‌کنیم‌. فقط امنیت مالی نداریم و چشم به هم بزنیم پولمون و چیزامونو میدزدن‌.

هوا هر دقیقه سردتر می‌شود، روی پا بند نیستم و زانو‌هایم از شدت سرما می‌لرزد و آن دستم که بیرون از جیب است از سوز سرما می‌سوزد‌. نگاه‌هایش طور عجیبی است‌. از آن دست نگاه‌هایی که در تمام این مدتی که با کارتن‌خواب‌ها و مصرف‌کننده‌ها مواجه شدم کمتر دیده‌ام‌. دوباره دور و برش را نگاه می‌کند و آه می‌کشد‌. از دهانش بخار بیرون می‌آید‌. می‌گوید: دو سال پیش پسرم فوت کرد‌. همون روزایی که تازه فوت کرده بود بی‌تاب بودم و فقط گریه می‌کردم و جیغ می‌کشیدم آخه یه پسرم سال 84 گم شد‌. اون روزا تنها بودم. از شوهرمم طلاق گرفتم چون خیانت می‌کرد و معتاد بود. خلاصه همسایه‌ها هر کاری می‌کردن من آروم نمی‌شدم تا یه روز یکیشون اومد گفت رفتم دعانویس و بهم آب دعا داده، اون لیوان آبو خوردم و آروم شدم بعد اون تنها چیزی که میخوردم آب دعا بود‌. بعد فهمیدم شیشه تو آب ریخته بود و منم دیگه نمی‌تونستم بذارمش کنار. از اینجا معتاد شدم اما امشب شب آخره که اینجام آخه چند هفته دیگه شب دومین سال مردن پسرمه و می‌خوام برم شهرستان، نباید منو این شکلی ببینن‌. تو فامیل ما مردها هم سیگار نمیشن چه برسه به اینکه زن معتاد و کارتن‌خواب بشه‌. فقط وسوسه شیشه خیلی بده اگه یکی باهام باشه که ترک کنم خوب میشم‌.

لحظه آخر اسمش را می‌پرسم، اسمش معصومه‌سادات است و روزهای آخر 49 سالگی را می‌گذراند‌. بعد از اینکه معصومه خوب حرف‌هایش را زد. دستش را به سمتم دراز کرد، انگار که پشیمان شده باشد، دوباره دستانش را که از سرما قرمز شده بود توی جیبش پنهان کرد. گفتم: چی شد؟ گفت: آخه مردم دوست ندارن ما بهشون دست بزنیم. دستم را سمتش دراز کردم و دستانش را فشار دادم. لب‌های معصومه‌سادات خندید و برق چشم‌هایش در نیمه‌شب هم معلوم بود.

از سرما می‌لرزم اما به گرمخانه نمی‌روم

چند قدم آن طرف تر مردی خمیده تنها کنار آتش کوچکی نشسته و سرش پایین است‌. بار اول با صدایی معمولی که هر کسی در آن فاصله ایستاده باشد می‌تواند بشنود گفتم: غذا نمی‌گیری؟ بعد از اینکه عکس‌العملی نشان نداد جلو تر رفتم و این‌بار بلندتر گفتم: آقا غذا تمام می‌شود، نمی‌گیری؟ با سختی سرش را بالا گرفت، نگاهی به من کرد دوباره سرش را پایین انداخت‌. نایی برای نگه داشتن سیگار کنار لبش هم نداشت چه برسد به اینکه بخواهد جواب مرا بدهد‌. از پشت سر صدای کشیده شدن کفش روی آسفالت خیس باعث شد چشم از او بردارم‌. مردی دیگر حدود 60 ساله یا لااقل چیزی که به نظر می‌آمد 60 ساله نشان می‌داد با دو ظرف غذا نزدیک شد‌. سرش را به نشانه سلام تکان داد، با لهجه چیزی به دوستش گفت و ظرف غذای سفید را به سمتش گرفت‌. دستش چند سانت بیشتر بالا نیامد و افتاد‌. آن‌که غذا را گرفته بود کنار آتش نشست و شروع به خوردن غذا کرد‌.

اسمش راشد است و ریش‌هایش بیشتر از حد معمول سفید شده، راشد 48 سال دارد‌. به مرد بی‌حال و توان کنارش اشاره می‌کند و می‌گوید: همین روزا می‌میره‌. مریض هم هست‌. خیلی سرفه می‌کنه‌. از مریضی نمیره از سرما می‌میره‌. می‌گویم خب گرمخانه برای همینه، برید اونجا بمونید، شاید یکی هم به دادش رسید‌. چپ‌چپ نگاهم می‌کند و می‌گوید: گرمخونه رفتی؟ سرم را به نشانه اینکه نرفتم تکان می‌دهم؛ می‌گوید: همین دیگه اگه می‌رفتی نمی‌گفتی برید گرمخونه‌. بلافاصله قاشقش را بیش از حد پر می‌کند و به دهانش می‌برد‌. میان خوردن حرف می‌زند و می‌گوید: رفتارهای زشت می‌کنن، اولین چیز اینکه اگه خودت بخوای بری باید یه ساعت مشخص بری مثلا ساعت 9 یا 10 خاموشی می‌زنن و کسی دیگه نمیتونه بره تو‌. یه سری هم می‌خوان مواد بزنن که بعد خاموشی نمیذارن‌. یه سال خیلی سرد بود خواستم برم گرمخونه ولی پول نداشتم تا اونجا خودمو برسونم‌. خلاصه با بدبختی رسیدم که دیر شده بود و رام ندادن‌. چند شب بعدش زود خودمو رسوندم و رفتم تو، همون بار آخرم شد‌. انسانیت اونجا معنی نداره‌. 6 صبح هم بیرون می‌اندازن تو سوز سرما، خب چی میشه زمستون بیشتر نگه دارن؟ تا 10 و 11 که آفتاب بزنه لااقل‌. از رفتار زشت هم نگم که فحاشی و بی احترامی می‌کنن‌.

راشد ادامه می‌دهد: خیلی از کارتن‌خوابا برای همین کارا نمیرن گرمخونه‌. همین امروز رفتم جایی و دیدم یکی سه روزه یه گوشه افتاده و از سرما می‌لرزه، یه لباس داشتم دادم بهش که نمیره از سرما و خماری، بهش گفتم پاشو برو گرمخونه گفت از سرما می‌میرم ولی پامو گرمخونه نمیذارم‌. چند روز پیش، همون روز اولی که برف اومده بود یه خانمی اینجا بود، چند تا از خیرین بهش گفتن زنگ بزن 137، زنه تا فهمید فرار کرد‌. انقد وضع گرمخونه‌ها بده که هیچ‌کس راضی نمیشه بره‌. خیلی از اینا رو صبح میری می‌بینی تموم کردن‌.

تعداد گرمخانه‌ها نسبت به تعداد کارتن‌خواب‌ها کم است

پایتخت چیزی در حدود 15 هزار کارتن‌خواب دارد در حالی که گنجایش گرمخانه‌ها در تهران حدود 3500 نفر است، این آمار به این اشاره دارد که جان حدود 12 هزار بی‌خانمان در سرمای زمستان در خطر است‌. البته این آمار مختص افرادی است که همان چند ساعت ماندن در گرمخانه‌های شهرداری را ترجیح می‌دهند‌. برای مثال استان البرز 3500 کارتن‌خواب دارد اما ظرفیت گرمخانه‌ها بسیار کم است به‌طوری که یک گرمخانه 50 نفری برای بانوان و یک گرمخانه 80 نفری برای آقایان دارد‌. در تهران و سایر شهرهای ایران از جمله همدان هم وضعیت به این صورت است‌. این در حالی است که رضا قدیمی معاون شهردار تهران ادعا کرد تا لحظه نگارش این گزارش هیچ کارتن‌خوابی به دلیل سرما جانش را از دست نداده است‌. در این مورد یکی از مددکاران موسسه «طلوع بی‌نشان‌ها» به ما گفته است که در یکی از مناطق آزادگان سه‌شنبه‌شب گذشته 13 نفر از کارتن‌خواب‌ها که همگی با هم در یک مکان بودند زیر برف مانده و فوت کرده‌‌اند‌. این مددکار به سرمای سخت این منطقه اشاره می‌کند و می‌گوید: سه‌شنبه‌شب که برای توزیع غذا به منطقه رفتیم با تعداد کمی از افرادی که هر هفته مراجعه می‌کنند مواجه شدیم‌. حدس می‌زنیم برخی از این افراد به مکان‌های گرم‌تر رفته باشند اما از چند نفر شنیدیم 13 نفر بر اثر سرما جان باخته‌اند، البته بعد از اینکه برف‌ها به صورت کامل آب شوند احتمال پیدا کردن اجساد بیشتری را هم می‌دهیم چراکه فکر می‌کنیم برخی از کارتن‌خواب‌ها زیر برف مدفون شده باشند‌.

نگاه کارمندی جایش را به نگاه انسانی دهد

شهربانو امانی عضو شورای شهر تهران که سه‌شنبه‌شب گذشته به همراه یکی از زنان شورای شهر مشهد در مراسم هفتگی موسسه طلوع بی‌نشان‌ها حضور داشت، درباره مشکلات کارتن‌خواب‌ها و رفتارهای نامناسب و دور از شان مسوولان با بی‌خانمان‌هایی که به گرمخانه‌ها پناه آورده‌اند، به «جهان‌صنعت» گفت: اقدامات ما در مقابل این مشکلات به اندازه نقطه‌ای در مقابل دریاست و متاسفانه آسیب‌های اجتماعی از جمله کارتن‌خوابی و اعتیاد مخصوصا در زنان رو به افزایش است‌. علت این مشکل یکی، دوتا نیست و بخش مهمی از این افزایش، افرادی هستند که از شهرستان‌ها به تهران مهاجرت می‌کنند‌. ما در طول سال‌ها، به حل و رفع علت‌ها توجه نکردیم و این معضلات معلول تصمیم‌گیری‌های اشتباه حوزه اجتماعی و اقتصادی است‌. اگر چنان‌که راهکارهای قوه قهریه از جمله تهدید، تنبیه، توهین و تخریب کارساز بود این افراد در خیابان نبودند‌. ریشه این مشکلات به کودکی و رفتار نامناسب در کانون خانواده برمی‌گردد. اگر یک نگاه کلی به افرادی که مرتکب بزه شده‌اند بیندازید می‌بینید بیشتر این افراد از هوش بالایی برخوردار هستند‌. این افراد باید شناسایی و ساماندهی شوند‌.

امانی در ادامه با اشاره به رفتار ناخوشایند مسوولان گرمخانه می‌گوید: تا زمانی که نگاه به این افراد نگاه دولتی و کارمندی باشد، نگاه انسانی حذف می‌شود‌. وقتی رعب و فشار و تهدید به وجود بیاید نتیجه مطلوب گرفته نمی‌شود‌. در موسساتی مثل طلوع بی‌نشان‌ها، افراد با میل و اراده خودشان حضور پیدا می‌کنند، ترک می‌کنند و به عنوان فرد سالم به جامعه برمی‌گردند چون اهرم، فشار، قضاوت و اجبار نیست‌. وقتی انتخاب خودشان باشد پای همه چیز می‌ایستند و دقیقا توانمندی‌های خودشان را پیدا می‌کنند‌. در گرمخانه‌ها این رفتارهای زشت با مددجویان شکل می‌گیرد و همه از آنجا گریزان هستند‌. یکی از وظایف مهمی که ستاد «سمن‌ها» برعهده دارد ساماندهی به این مراکز است‌. در واقع سمن‌های واقعی می‌توانند اثربخشی بیشتری داشته باشند مخصوصا سمن‌هایی که آزمایش پس دادند و مورد اعتماد خدمت گیرندگان هستند‌. یکی از وظایف شورا این است که از این سمن‌ها حمایت و پشتیبانی کند و برای بهبود این موسسات بستر‌سازی مناسب صورت گیرد تا سمن‌هایی که توانایی تغییر و کارآمدی را دارند راحت‌تر به فعالیت بپردازند‌. اگر این حمایت‌ها صورت گیرد سمن‌های توانمند می‌توانند به سایر سمن‌هایی که ضعیف و کمتر شناخته شده هستند نیز کمک کنند‌. شورای شهر این قول را می‌دهد که از سمن‌ها بیشتر از پیش حمایت کند و اتفاقا این امر در دستور کار شورا هم هست و ستاد توانمندسازی سمن‌های شورای شهر تهران این انگیزه را دارند که به وضعیت آنها رسیدگی کنند و یارانه‌ای هم اختصاص دهند که از طرح‌ها حمایت کنند‌.

این عضو شورای شهر تهران در آخر ضمن تشکر از موسسات مردم‌نهاد اضافه کرد: جا دارد از این موسسات، از این مردمی که تا نیمه‌های شب در سرمای زمستان فعالیت می‌کنند قدردانی کرد چراکه این افراد بار بزرگی را به دوش می‌کشند، این کار وظیفه مردم نیست و بخشی از مسوولیت اجتماعی مسوولان است که نادیده گرفته شده و من با دیدن این اجتماع امیدوار شدم که مردم ما هنوز به وظایف انسانی خود پایبند هستند‌.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین