کد خبر: ۱۹۹۳۴۸
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۵
28 ساله و همدانی است و دوست ندارد اسمش را بگوید. خیلی کوتاه جواب سؤال‌هایم را می‌دهد: «راستش تا عید می‌خوام ازدواج کنم و پول کم دارم. مجبور شدم بیایم تهران کار کنم. برادرم قرچک ورامین خونه دارد اما روم نمیشه هر شب بروم اونجا.خونه‌اش کوچکیه و زن و بچه داره. برای همین توی ماشین می‌خوابم. آخر هفته‌ها فقط یه شب می‌رم یه حمامی بکنم. هر ماه هم دو سه روزی برمی گردم همدان.»
 «تهران بهم ریخته‌» جمله‌ای که این روزها از خیلی از راننده‌های تهران می‌شنویم. آنها از آلودگی هوا و ترافیک‌ طاقت فرسا گرفته تا شرکت‌های آنلاین شکایت دارند. راننده‌های تاکسی و آژانس‌های تهران همه تقصیر را به گردن شرکت‌های جدیدی می‌اندازند که باعث شده‌اند خیلی‌ها از شهرستان‌های دور و نزدیک برای مسافرکشی به تهران بیایند. یک راننده تهرانی در توصیف این وضعیت می‌گوید: «انگار یک نفر بیاید روی به روی مغازه شما بساط کند و مالیات هم ندهد.» اما این یک طرف ماجراست و از طرف دیگر وقتی پای صحبت راننده‌های شهرستانی که به امید کار به تهران می‌آیند می‌نشینید، نمی‌دانید با دل پر خون آنها چه کنید! مگر می‌شود شب را در سوز زمستان توی ماشین خوابید و راضی بود؟ مگر می‌شود دلتنگ خانه و زندگی بود و شب‌های بلند زمستان را گوشه خیابان راحت صبح کرد؟ راست می‌گویند که وضع بهم ریخته و انگار تنها راه پول درآوردن برای شهرستانی‌ها و تهرانی‌های بی‌کار مسافرکشی است. همه راه‌ها به مسافرکشی ختم می‌شود.

این طرف ماجرا

برای نوشتن این گزارش چند روزی با مسافرکش‌های تهرانی حرف زدم و چند شبی هم به جاهای مختلف تهران رفتم تا وضعیت مردانی را ببینم که از راه‌های دور و نزدیک به تهران آمده‌اند و روز مسافر جا به جا می‌کنند و شب توی ماشین می‌خوابند. از اطرف میدان کاج سعادت آباد تا بوستان بهشت مادران، آنها همه جا هستند؛ زیر پل سید خندان، توی کوچه پس کوچه‌های میرداماد و دور میدان آزادی. آواره و تنها توی ماشینی که برایشان هم اتاق خواب است و هم محل کار.

تو تاکسی هنوز سؤال از دهانم در نیامده، راننده شروع می‌کند به حرف زدن. نامش محمود کلانی است و چند ماهی است که ماشین60 میلیونی خریده و ماهی یک میلیون قسط می‌دهد. او برای پرداخت اقساط سنگین ماشینش مجبور است از کله صبح تا بوق سگ دنده عوض کند. همه جا هم کار می‌کند از اسنپ و تپسی گرفته تا مسافرکشی سنتی توی سطح شهر. کلانی سال‌هاست که شغلش این است اما به قول خودش چند سالی است که همه چیز زیر و رو شده.

 او با صدای بلند از گرفتاری‌ها می‌نالد: «به خدا من نمی‌گم کسی تو تهران کار نکنه اما کار این ماشین شخصی‌ها مثل اینه که یکی رو به روی مغازت، مغازه بزنه و مالیات نده و کاسبی کنه. الان با قسط سنگینی که ما می‌دیم برای این ماشین جدیدا، شما ببین چقدر کرایه می‌گیریم. طرف میاد یه پراید 20 میلیونی می‌ندازه زیر پاش و همین کرایه رو می‌گیره. شما تعرفه بیسیم و مالیات داری، بار نمی‌تونی بزنی. ماشین شخصی صفر تا چهار سال معاینه فنی نداره ولی من هر شش ماه باید معاینه بگیرم. معاینه فنی هزار تا ایراد می‌گیرن ولی شخصی این گیرها رو نداره. اون موقع گذشت می‌رفتی مهر می‌زدی10 هزار تومن و خداحافظ شما. یارو یه طرح می‌خره و می‌چرخه و بار ترافیکش برای شهره. همه جا پر از شهرستانی شده، تو کوچه پس کوچه‌ها می‌خوابن و مشکلات دیگرش بماند.»

کلانی همین‌طور که مشکلات را لیست می‌کند دائم هم تکرار می‌کند: «به خدا من نمی‌گم هیچکی کار نکنه ولی این وضعیت که همه تو کار همدیگه هستن خیلی سخته. پس راننده‌های قدیمی چه حقی دارن؟ من خیلی از بچه‌های قدیمی رو می‌شناسم که دور از جون فقط سگدو می‌زنن که پول بنزین رو در بیارن. بعضی با زن و بچه به مشکل خوردن. فشار روی مردم بالاست. شهرستانی‌ها هم همین وضع رو دارن. اونام گشنگی زن و بچشون رو می‌بینن که مجبور می‌شن بیان تهران.»

اصغرزاده با ریش و موی سفید ترمز می‌زند. روی داشبورد پراید قدیمی‌اش تقویم زهوار درفته‌ای گذاشته و لای هر صفحه هم تکه کاغذی چیزی. او یک ماه پیش بعد از 20 سال کار کرکره آژانسش را پایین کشیده و حالا تا دیر وقت توی شهر مسافرکشی می‌کند تا زن و بچه و فامیل نفهمد در آژانس بسته است: «کل تهران رو تاکسی اینترنتی گرفته. دقیق نمی‌دونم ولی از 2 هزار تا آژانس توی تهران الان هزار تا هم کار نمی‌کنن. همه راننده‌های من الان رفتن اسنپ و چند تا پیرمرد که نمی‌تونن با گوشی کار کنن هم رفتن آژانس‌های دیگه.»

اصغر‌زاده مثل همه راننده‌ها از آدم‌هایی می‌گوید که همه هنر و داشته آنها این است که یک ماشین انداخته‌اند زیر پایشان و مسافر کشی می‌کنند: «الان میرداماد که بری همه لرستانی هستن که با ایران 41 کار می‌کنن. زیر پل و بالای مترو، توی ماشین می‌خوابن. بعضی هم دسته‌جمعی یه اتاق می‌گیرن و شب زیر سقف می‌خوابن. شهرستانی‌ها هم مقصر نیستن.»

تاکسی‌های خالی را نشانم می‌دهد و انگار که دلش نخواهد آنهایی را که پر هستند ببیند، می‌گوید: «من به این فکر می‌کنم که وقتی ما جوان بودیم یکی می‌رفت آهنگری یکی می‌رفت نقاشی ساختمان، یکی می‌رفت مکانیکی... اما حالا همه جوان‌ها یه گوشی می‌خرن و یه پراید و شروع می‌کنن به مسافرکشی. من ماند‌ه‌ام چند سال دیگه به سر بقیه مشاغل چی می‌آید؟ همه مسافرکش شدن و مسافرهم نیست! اصلاً الان به شما بگم برو یک کار با حقوق ماهی 800 هزار تومن رو شروع کن، می‌ری؟ معلومه که می‌گی می‌رم یه ماشین می‌خرم و مسافرکشی می‌کنم. چی از این بهتر؟»

آن طرف ماجرا

شب از 12 گذشته که سری به خیابان می‌زنم تا با چند نفر از ماشین خواب‌ها صحبت کنم. از میرداماد شروع می‌کنم اگرچه خیابان اصلی خلوت است. چند قدم جلوتر از مترو از مردی که کنارم ترمز می‌زند، می‌پرسم راننده‌های شهرستانی این خط، شب‌ها کجا می‌خوابند؟ مردی بی‌حوصله می‌گوید: «قبلاً اینجاها بودند اما حالا چند وقتی است می‌روند توی کوچه پس کوچه‌ها چون پلیس گیر می‌دهد.» سوار ماشین‌اش می‌شوم تا برویم میدان کاج. توی ماشین سر حرف باز می‌شود و مرد میانسال از زندگی‌اش می‌گوید؛ از حقوق کمی که از اداره می‌گیرد و اجبارش برای مسافرکشی.

اطراف پارک نزدیک میدان کاج هم جزو خوابگاه‌های خیابانی معروف است و دلیلش هم این است که پارک دستشویی دارد. با سرعت کم از کنار ماشین‌هایی که پارک شده‌اند می‌گذریم. همه خوابند.
 صدای آرام موتور چند ماشین نشان می‌دهد بخاری‌ها را روشن کرده‌اند. بعد از میدان کاج به سید خندان می‌روم. ساعت از یک شب گذشته و زیر ستون‌های بلند پل، نزدیک خیابان شریعتی پسری جوان توی پراید دراز کشیده و شیشه را کمی پایین داده و صندلی جلو را تا ته خوابانده که شبیه تخت خواب بشود. به داخل ماشین که سرک می‌کشم سریع از جا می‌پرد اما بعد از معرفی خودم دوباره دراز می‌کشد.

 28 ساله و همدانی است و دوست ندارد اسمش را بگوید. خیلی کوتاه جواب سؤال‌هایم را می‌دهد: «راستش تا عید می‌خوام ازدواج کنم و پول کم دارم. مجبور شدم بیایم تهران کار کنم. برادرم قرچک ورامین خونه دارد اما روم نمیشه هر شب بروم اونجا.خونه‌اش کوچکیه و زن و بچه داره. برای همین توی ماشین می‌خوابم. آخر هفته‌ها فقط یه شب می‌رم یه حمامی بکنم. هر ماه هم دو سه روزی برمی گردم همدان.»

می پرسم نامزدت می‌داند برای ازدواج چطور پول جمع می‌کنی؟ می‌خندد و سرش را به علامت نفی تکان می‌دهد. از درآمدش می‌پرسم، می‌گوید: «خیلی زور بزنم و طرح زوج و فرد نباشد روزی صد تومن در می‌آرم. ولی توی همدان تا شب هی از این ور شهر به اون ور شهر برم عمراً نمی‌شه روزی انقدر درآورد.»


برای اینکه نشان دهد حال حرف زدن ندارد، پتو را از صندلی بر می‌دارد و رویش می‌کشد. زیر پل دیگر کسی را پیدا نمی‌کنم. چند وانتی پشت ماشین را شبیه سوپرمارکتی سیار کرده‌اند و دو سه نفری بساط دل وجگری راه انداختند. می‌گویند تا چند وقت پیش خیلی‌ها اینجا می‌خوابیدند و بیشترشان پلاک مشهد بودند. اما حالا می‌روند پایین فرهنگسرای ارسباران یا دور پارک بهشت مادران کنار اتوبان حقانی.

تا فرهنگسرا راهی نیست. دور میدان چند ماشین پلاک شهرستان پارک است و چند نفری تویش خوابند. دو تا پلاک مشهد و یکی پلاک قم. خیابان خلوت است و نم بارانی هم در حال باریدن.

 سربازی که توی کانکس در حال نگهبانی است تا می‌بیند توی ماشین‌ها سرک می‌کشم صدایم می‌کند و توضیح می‌خواهد. برایش توضیح می‌دهم که برای چه کاری آنجا هستم. او هم می‌گوید این‌ها بیشتر شب‌ها همین جا می‌خوابند و بعضی هم توی خیابان بالایی دور پارک.

دور پارک بهشت مادران باد سوزناکی می‌وزد. تا بالای خیابان کاویان غربی می‌روم و با نگهبان پارک حرف می‌زنم. او هم می‌گوید: «توی خیابان پایین پلاک قم و مشهد زیاده» برمی گردم پایین پارک توی خیابان نیلگون. چند ماشین پلاک شهرستان هم آنجاست که بیشترشان خوابند. اما بالاخره یکی را پیدا می‌کنم که انگار تازه از راه رسیده و دارد مقدمات خواب را فراهم می‌کند. مردمیانسال و جا افتاده‌ای است. غم و خستگی توی چشم‌هایش با نم باران و سوز هوا غمگین‌ترین سکانس این شب زمستانی است.

خود ماجرا

مرد دکمه‌های کاپشن نارنجی‌اش را تا بالا بسته و انگار دلش بدجور درد دل می‌خواهد. نامش را نمی‌گوید اما از اراک آمده. ماهی 20 روز می‌آید تهران و مسافرکشی می‌کند تا قسط پراید و کرایه خانه را دربیاورد. او آن‌طور که خودش می‌گوید تکنیسین برق است. در بیشتر پروژه‌های صنعتی اراک کار کرده اما هیچ‌جا استخدامش نکرده‌اند چون اولویت با پارتی دارها بوده: «مسأله اینه که اگه نیام و کار نکنم چکار کنم؟ به خدا نه دزدی بلدم نه قاچاق فروشی. اگه این کارو نکنم چه کنم؟ از دیوار خونه مردم بالا برم؟ مثلاً مواد بیارم بدم دست بچه مردم؟ بالاخره دارم زحمت می‌کشم. شاید باورت نشه ولی من از تنها کاری که متنفرم این کاره. اما چاره چیه؟ من اگه می‌رفتم جایی و ماهی یک میلیون حقوق ثابت داشتم غلط می‌کردم بیام اینجا.»

او اراک هم مسافرکشی کرده اما هرچقدر می‌دویده به 300 هزار تومان کرایه خانه و ماهی 400 هزار تومان قسط ماشین‌اش نمی‌رسیده. تازه خرج خورد و خوراک و هزینه‌های پسر 15ساله‌اش که حالا تنها توی خانه می‌ماند هم جدا: «تکنیسین برق صنعتی‌ام و 15 سال سابقه کار دارم. تو نیروگاه و پتروشیمی اراک، توی پالایشگاه اراک هم کار کردم. عسلویه رفتم، نیروگاه تبریز رفتم... منتها کار پروژه‌ای طوریه که زحمت و خاک خوری مال ماست و موقع استخدام مال پارتی کلفت‌ها. اینه که من ناچارام بعد از 15 سال بیکار باشم و فقط 5 سال سابقه بیمه داشته باشم. چرا؟ چون به خودت میای می‌بینی به جای 6 ماه 2 ماه بیمه رد کردن، بعد از این همه سال من موندم بیکار و حالا با 49 سال سن و کمری که یه بار عملش کردم مجبورم بیام اینجا توی ماشین بخوابم.»

او از همسرش جدا شده چون به قول خودش از پس خرج و مخارج زندگی بر نمی‌آمده و حالا مثلاً با پسر 15ساله‌اش زندگی می‌کند: «پسرم با این وضع زندگی من، چی می‌خواهد بشه؟ اون هم تقصیری نداره. شاید یکی بیاد و توی تهران کار کنه و هیچ تخصصی نداشته باشه اما من با این همه سابقه چرا باید اینجوری زندگی کنم و روزی 10 ساعت پشت فرمون بشینم؟»

 بعد هر جمله‌‎اش ناخودآگاه خیره می‌شوم به جایی دور و هیچ حرفی برای گفتن ندارم. او بدون سؤال همین‌طور حرف می‌زند و هر از گاهی چشمانش غرق اشک می‌شود: «بذار برات بگم که از صبح که پامی شم چی می‌خورم. از صبح تا یازده شب دو تا بیسکوئیت می‌خورم و ساعت 11 یه ساندویچ. تازه نه از این ساندویچ‌های گرون. می‌رم می‌چرخم جایی رو پیدا می‌کنم که ارزونتر باشه. ساندویچ 4هزار تومنی»

حالا دیگر چشم‌هایش می‌بارد: «آقا! درد دل خیلی دارم، این حرف‌ها رو حتی به خونوادمم نگفتم. یادم نیست آخرین بار کی لباس خریدم، یادم نمی‌آد کی از ته دل خندیدم، آقا خجالت زن و بچه خیلی سخته. من بدجور خجالت بچه رو می‌کشم و فقط برای اونه که دارم زندگی می‌کنم وگرنه زندگی نمی‌کردم. نمی‌دونم چند ساله مسافرت نبردمش. لباساشو هم مادرش خریده. دو ساله نتوستم براش لباس بخرم. خیلی خجالت می‌کشم...»

وقتی اصرار می‌کنم که امشب را میهمان من باشد زیر بار نمی‌رود و می‌گوید توی تهران فامیل زیاد دارد اما رویش را ندارد برود خانه‌‌شان و همین جا توی ماشین راحت‌تر است. می‌گویند میدان صنعت هم خوابگاه ایلامی‌هاست و میدان... اما ساعت از 2 شب گذشته و باید به خانه برگردم. جایی که سقف دارد و می‌شود دراز کشید. کنار خیابان ماشین‌های پلاک شهرستان را می‌بینم که گوشه و کنار خیابان پارک کرده‌اند و در هر ماشین کسی که لای پتو مچاله شده.

منبع:ایران


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین