کد خبر: ۱۹۱۸۸۱
تاریخ انتشار: ۲۱ آذر ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۷
در کنار کانکس‌هایی که خانواده‌های روستاهای زلزله‌زده را در خودشان جا داده‌اند، در بعضی روستاها کانکس‌ها یا چادرهایی هم هست که بچه‌ها به عشق آنها می‌خوابند و بیدار می‌شوند؛ کانکس‌هایی که با اسم‌های مختلف و از طرف گروه‌های داوطلب مردمی اداره می‌شود تا غم شرایطی که پیش آمده را از بین ببرد و به کودکان امید و لبخند هدیه کند.
یکی از داوطلب‌هایی که برای بازی و سرگرم کردن کودکان روستاهای کرمانشاه آمده، می‌گوید: مرفه بی‌درد نیستم، آمده‌ام اینجا چون زندگی‌ام را در کمک کردن به دیگران خلاصه کرده‌ام.

 خبرآنلاین نوشت: دمپایی‌های گِلی‌‌شان را جلوی در از پا می‌کنند، با خوشحالی وارد می‌شوند و با صدای بلند سلام می‌کنند. چند نفرشان چکمه و کفش دارند، توانسته‌اند از کمک‌هایی که می‌رسد کفش‌هایی بردارند که به پایشان کوچک و بزرگ است، اما هر چه هست، از برفی که این روزها رسیده و همه‌جا را گل‌آلود کرده نجاتشان می‌دهد.

بعد از زلزله کرمانشاه که روستاهای زیادی را از محرومیت قبلی‌شان هم محروم‌تر کرد، در کنار کمک‌های مادی که به این منطقه رسید، عده‌ای هم به این کمک‌ها بسنده نکردند، آنها که فکر می‌کردند باید کودکان را از این بحران نجات داد و به فکر سلامت روانشان بود، از راه‌های دور و نزدیک خودشان را رساندند تا روزهایشان را صرف خنداندن و شاد کردن بچه‌ها کنند؛ بچه‌هایی که حالا هرچند بعضی از اعضای خانواده‌شان را از دست داده‌اند، اما عموها و خاله‌های جدیدی پیدا کرده‌اند که به عشق این بچه‌ها در غربی‌ترین نقطه کشور زندگی می‌کنند، در شرایط سخت و بحرانی، سرما و برف و باران، زندگی در چادر و کانکس.

در کنار کانکس‌هایی که خانواده‌های روستاهای زلزله‌زده را در خودشان جا داده‌اند، در بعضی روستاها کانکس‌ها یا چادرهایی هم هست که بچه‌ها به عشق آنها می‌خوابند و بیدار می‌شوند؛ کانکس‌هایی که با اسم‌های مختلف و از طرف گروه‌های داوطلب مردمی اداره می‌شود تا غم شرایطی که پیش آمده را از بین ببرد و به کودکان امید و لبخند هدیه کند.

یکی از این کانکس‌ها که کنارش را اسباب‌بازی پوشانده و با نوشته‌های بزرگ و کوچک، به بچه‌ها و خانواده‌هایشان نوید می‌دهد که می‌توانند از یک مهدکودک و فضایی برای آموزش و شادی برخوردار باشند، کمپ هیواست؛ در روستای کوییک‌حسن که تخریب زیادی را در جریان زلزله هفت ریشتری کرمانشاه به خودش دیده.

کسانی که در این کمپ فعالیت می‌کنند، نیروهای داوطلب هستند، می‌گویند در ازای راه دوری که آمده‌اند و شرایط سختی که تحمل می‌کنند، چیزی دریافت نمی‌کنند جز صدای قهقهه بچه‌ها، که برایشان کافی‌ست.

مرفه بی‌درد نیستیم

خسرو آذربیگ یکی از افرادی است که سابقه فعالیت در حوزه کودک را هم دارد و کوییک‌حسن، تنها شرایط بحرانی نیست که برای شاد کردن بچه‌ها به آنجا قدم گذاشته: حدود سیزده سال است که سفر می‌کنم و با بچه‌ها کار می‌کنم. در کشورهای مختلفی بودم و سابقه همکاری با یونیسف را هم دارم. بعد از زلزله اخیر کرمانشاه هم به اینجا آمدم تا هرکاری که می‌توانم برای این بچه‌ها انجام دهم؛ با بچه‌ها نقاشی و موسیقی کار می‌کنم و فعالیت‌هایی مانند کتابخوانی و قصه‌گویی. در زلزله ورزقان هم حضور داشتم. سال گذشته حدود پنج ماه در سیستان و بلوچستان بودم، مدتی قبل از آن هم چند ماه در کردستان بودم و حدود پنج ماه هم در آبادان، پنج ماه هم در نپال بوده‌ام و حالا هم قرار است با مردم کرد کشورمان زندگی کنم.

همه اینها شاید از این نشات می‌گیرد که این فعال اجتماعی، روزهای سخت کودکی خودش را از یاد نبرده و طعم محرومیت هنوز زیر زبانش است: من خودم کودکی پرمشقتی داشتم و به دلیل درگیر بودن با مسایل جنگ،‌ خاطرات تلخی از آن دوران و محرومیت‌هایی که داشتیم به یاد دارم، بنابراین فکر می‌کنم وظیفه‌ام به عنوان یک بزرگسال این است که از بچه‌ها در برابر خطراتی که روح و روانشان را تهدید می‌کند، تا جایی که در توانم باشد، محافظت کنم.

او البته برخلاف بقیه که مدت کوتاه‌تری را در اینجا سپری می‌کنند و دوباره به خانه‌هایشان برمی‌گردند، آمده است که بماند، می‌گوید دست‌کم یک سال‌: بعضی از افراد برای با خبر شدن از وضعیت زلزله‌زده‌ها و ارضای حس کنجکاوی به این مناطق می‌آیند، به عنوان کسی که تجربه حضور در این شرایط در مناطق مختلف و اثرگذاری این حضور بر بچه‌ها را دیده‌ام، خواهش می‌کنم به صورت خودسرانه اقدام به کمک حضوری نکنند و اگر می‌آیند، وقت بگذارند و برای مدت بیشتری بمانند نه این که تنها چند روز اینجا باشند و بروند، این کار باعث می‌شود بچه‌ها به آنها عادت کنند و با رفتنشان و از بین رفتن امکاناتی که برایشان فراهم بوده، تاثیر منفی بدی روی روان بچه‌ها گذاشته شود. من خودم قصد دارم حداقل یک سال اینجا بمانم. در این یک سال می‌خواهم گروه موسیقی راه بیندازم و به بچه‌ها آوازها و سازهای گوناگون محلی را آموزش بدهم، مخصوصا ساز دف که در این منطقه کاملا شناخته‌شده و پرطرفدار است.

همه اینها این سوال را به وجود می‌آورد که او و چنین داوطلب‌هایی، مرفه بی‌درد هستند؟ پاسخ این فعال حوزه کودک این است: اتفاقا من کم‌رفاه پردرد هستم. اما از آنجا که تصمیم ندارم زندگی مرفهی داشته باشم، همین که در لحظه زندگی می‌کنم و از بودن کنار این مردم احساس خوبی دارم برایم کافی است. در روز حدود پنجاه کودک اینجا می‌آیند و ما آنها را سرگرم می‌کنیم و آموزش می‌دهیم. من برای دل خودم اینجا هستم و این احساس رضایت را با هیچ چیز دیگری عوض نمی‌کنم. در این مدت هم اینجا کار و کسب درآمد می‌کنم، کیف‌دوزی انجام می‌دهم و درآمدم از این راه است. مهم درآمد نیست، چیزی که الان برای من و امثال من مهم است، وضعیت بچه‌هاست.

بچه‌ها گوش شنوا می‌خواهند

فاطمه بهنامجو یکی دیگر از داوطلبانی است که همراه با چند مددکار دیگر، همراه با ونی که روی آن نوشته شده اورژانس اجتماعی، روستا به روستا می‌چرخد و با دادن اسباب‌بازی، لوازم‌التحریر و لباس‌های گرم، بچه‌ها را برای دقایقی هم که شده، از غمی که گریبانگیرشان شده دور می‌کند. امدارسانی آنها البته به اهدای کمک‌های مالی منحصر نمی‌شود، آنها خدمات دیگری هم به کودکان زلزله‌زده ارائه می‌کنند مثل حرف زدن با آنها و شنیدن حرف‌هایشان: به بیشتر از 10 روستا سر زده‌ایم، اولین برنامه ما این بود که خانواده‌ها را ببینیم، نیازهایشان را بپرسیم و آنهایی را که فوریت‌هایی مانند نیازهای پزشکی یا روانپزشکی دارند شناسایی کنیم و به این نیازها پاسخ بدهیم. با توجه به شرایط بحرانی که منطقه داشته، کمک‌رسانی‌ها خیلی خوب بوده و حالا نیازهای ابتدایی مردم تقریبا پاسخ داده شده اما همه‌چیز اینها نیست، آنها دیگر حالا نگران غذا و پوشاک نیستند، نگران سرپناه هستند و در عین حال غم و اندوهی که بر اثر این اتفاق برایشان به وجود آمده، باید مورد التیام قرار بگیرد.

او که مددکار اجتماعی است و می‌گوید از طرح محب بهزیستی آمده، تاکید می‌کند: بسیاری از مردم حتی فرصت این را پیدا نکرده‌اند که در غم از دست دادن عزیزانشان سوگواری کنند، این مساله می‌تواند عواقبی در به خطر افتادن سلامت روان آنها داشته باشد، بسیاری از کودکان درک درستی از وضعیتی که پیش آمده ندارند و لازم است به آنها گفته شود که چرا از خانه‌ها به چادر و کانکس رسیده‌اند و چرا اعضای خانواده‌شان را از دست داده‌اند.

او در حالی که به چند نفر از بچه‌ها که در حال بازی هستند اشاره می‌کند، می‌گوید: در روستاهایی که بیشتر اقوام زنده هستند و پیوستار اجتماعی حفظ شده، خانواده‌ها و به تبع آنها کودکان، آسیب‌های روانی کمتری دیده‌اند، اما کودکانی را هم داریم که خانواده‌هایشان را از دست داده‌اند و نیازمند مداخلات روانی و اجتماعی هستند. استرس پس از حادثه در کمین کودکان زلزله‌زده است و اگر این مداخلات روانی به موقع انجام نشود، آنها بزرگسالی سختی خواهند داشت، بنابراین درست است که اتفاقات و سوانح طبیعی دست ما نیست و چنین زلزله‌هایی رخ می‌دهد، اما مدیریت شرایط مردم و توجه به سلامت روان آنها خارج از توان نیست، نیروهای داوطلب و آموزش‌دیده زیادی هستند که حاضرند در این شرایط به کمک مردم زلزله‌زده بیایند و در شرایطی که خانواده‌ها درگیر تامین نیازهای اولیه‌شان هستند، به بازی و آموزش بچه‌ها بپردازند و شنونده حرف‌هایشان باشند که استرس و ترسی که دارند برون‌ریزی شود.

این مددکار اجتماعی هم البته به خطری که توجه ناگهانی و موقتی به کودکان مناطق محروم دارد اشاره می‌کند: این که این بچه‌ها در مقطعی مورد توجه زیاد قرار بگیرند، از همه جا برایشان هدیه فرستاده شود، چند روز افرادی بیایند و آنها را سرگرم کنند و بعد همه‌چیز فراموش شود، نه تنها کمکی به آنها نیست بلکه می‌تواند اثرات جبران‌ناپذیری را بر روحیه این کودکان و حتی بزرگترها به جا بگذارد. بنابراین راهکاری که باید وجود داشته باشد این است که این خدمات، متناوب باشد و با یک برنامه‌ریزی منسجم و درازمدت انجام بگیرد تا زمانی که رفته‌رفته، شرایط این خانواده‌ها به روال عادی برگردد. معلوم نیست این شرایط بحرانی چه زمانی تمام شود، شش ماه دیگر، یک سال دیگر، یا مدتی کمتر و بیشتر، آنچه مهم است این است که هیجان‌زدگی در کمک‌رسانی وجود نداشته باشد و کمک به مردم این منطقه، اعم از حمایت‌های مادی یا روانی، تداوم بیشتری داشته باشد.

این مددکار اجتماعی اینها را می‌گوید و بعد سوار ون می‌شود، برای رسیدن به روستایی دیگر و گوش شنوا بودن برای بچه‌هایی دیگر که منتظرند برای کسی، واقعه‌ تلخی را که آن شب پاییزی که خانه‌شان لرزید تجربه کرده‌اند بازگو کنند.



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین