من چرا خودم را به خطر بيندازم... » منطق موجهي نبود؟ به چه ميانديشيد «ريزعلي خواجوي» در آن لحظه براي فداكاري؟ پرسش اصلي اين است .
«فداكاري»، ويژگي ارزشمندي است به شرط اينكه ديگران براي ما بكنند! تعجب ميكنيد؟رك و بيتعارف ميگويم: انگاري اين واقعيت ناگفته اما نهفته در دل فلسفه رفتاري بسياري از ما ايرانيان شده كه هرگاه پاي فداكاري در ميان است و نوبت خودمان كه ميشود، بايد كمي تامل و فكر كنيم، جوانب و پيامدهاي مساله را بسنجيم، اولويتهاي مهمتر را از قلم نيندازيم و از همه مهمتر، دنبال دردسر نگرديم! جز گاهي آن هم براي يك فداكاري پاستوريزه. كبريت بيخطر!يعني اينقدر از كردههاي فداكارانهمان نقره داغ شدهايم؟ يا خودمان را قانع كردهايم كه: هزار جور گرفتاري ودغدغه و دلمشغولي براي گذران زندگي، مگر مجال و تواني هم باقي ميگذارد براي فداكاري نسبت به ديگران؟! كاش اين روزها و در غوغاي اين همه رخدادهاي عجيب و غريب داخلي و جهاني كه خواسته و ناخواسته پي درپي بر كائنات ذهن ما آوار ميشوند، خبراز دنيا رفتن پير مردي - «ريزعلي خواجوي» قهرمان داستان «دهقان فداكار» كتاب فارسي كلاس سوم شش نسل از ايرانيان را ميگويم - بتواند احساس و عاطفه دستكم نيمي از ما دانشآموزان اين نسلها را تنها تا به اين حد برانگيزد كه از خود بپرسيم: « اگر ما مسافر آن قطار بوديم و فداكاري ريزعلي نبود؟» مي دانم كه نمونههاي فداكاري و از خودگذشتگي براي ياري و همدلي با ديگران و نجات جان انسانها، كم نيستند در همين حال و هواي به ظاهر بيتفاوت و سر در لاك خود فروبرده جامعه ما. بيانصافي است اگر از جان مايه گذاشتنهاي بسياري از كساني را ناديده بگيريم كه هر چند به اقتضاي حرفه و مسووليت شغليشان اما دليرانه و بيپرواي مخاطرههاي گوناگون به آوردگاه مرگ و زندگي ميشتابند. هنوز داغ آتشنشانان در آتش سوخته ساختمان پلاسكو تازه است بر دل و جان. يا در فاجعه زلزله كرمانشاه و جلوههاي بسي اميدبخش از جان گرفتن «كيمياي فداكاري». اما به گمانم با همه ارجمندي و ستايشانگيزي اين نمونهها متاسفانه به دلايل و عوامل گوناگون، «فداكاري» به مثابه يك «ارزش هنجاري » و دروني شده در جاري زندگي اجتماعي و زمانه ما - نه در برهههاي خاص بلكه به گونهاي فرآيندي - هنوز غريب و تنها و استثنايي است. فداكاري را در شكل و شمايل مصداقهاي خاص نبايد محدود و زنداني كرد. در هر رابطه يا موقعيت انساني و حتي فراتر از آن، موقعيت زيستي - كه همه موجودات را در برميگيرد، از آب و خاك و هوا و گياه و جانور- اگر فداكاري پادرمياني كند، زندگي جان تازهاي ميگيرد.
همواره نيازي نيست همچون «ريزعلي خواجوي» براي پيشگيري از حادثهاي كه در كمين جان مسافران يك قطار است، خطر كنيم و بر ريلهاي راه آهن رو در روي قطاري كه شتابان به سوي ما ميآيد، بايستيم و لباس خود را به آتش بكشيم به اين اميد كه راننده بياطلاع از خطر پيش رو، سرعت كم كند و ترمز كند. گاهي بسنده است كه در يك رابطه خانوادگي، در يك اختلاف نظر سياسي، در يك مساله ملي، در دفاع از حق و استيفاي حق قانوني يك فرد يا گروه اجتماعي، در توجه به رنگ رخسار كسي كه هر روز به عنوان همكار يا همسايه با او سرو كار داريم، نگذاريم جاي «فداكاري» خالي بماند. به گمانم بسي گمراهكننده و اغواگرند بسياري از وسوسههاي توجيهكنندهاي كه ما را از فرصت «فداكاري» محروم ميكنند و چه بسا ظاهر عقلپسندي هم دارند. زلف فداكاري را نبايد به هيچ پيش شرطي گرهزد. ريزعلي خواجوي هم ميتوانست با خودش بگويد: «اين، وظيفه سوزنبان راهآهن و متوليان مواجب بگير دولت است كه بيدرنگ خبر ريزش كوه را به لكوموتيوران برسانند و قطار را متوقف كنند. من چرا خودم را به خطر بيندازم... » منطق موجهي نبود؟ به چه ميانديشيد «ريزعلي خواجوي» در آن لحظه براي فداكاري؟ پرسش اصلي اين است .
همواره نيازي نيست همچون «ريزعلي خواجوي» براي پيشگيري از حادثهاي كه در كمين جان مسافران يك قطار است، خطر كنيم و بر ريلهاي راه آهن رو در روي قطاري كه شتابان به سوي ما ميآيد، بايستيم و لباس خود را به آتش بكشيم به اين اميد كه راننده بياطلاع از خطر پيش رو، سرعت كم كند و ترمز كند. گاهي بسنده است كه در يك رابطه خانوادگي، در يك اختلاف نظر سياسي، در يك مساله ملي، در دفاع از حق و استيفاي حق قانوني يك فرد يا گروه اجتماعي، در توجه به رنگ رخسار كسي كه هر روز به عنوان همكار يا همسايه با او سرو كار داريم، نگذاريم جاي «فداكاري» خالي بماند. به گمانم بسي گمراهكننده و اغواگرند بسياري از وسوسههاي توجيهكنندهاي كه ما را از فرصت «فداكاري» محروم ميكنند و چه بسا ظاهر عقلپسندي هم دارند. زلف فداكاري را نبايد به هيچ پيش شرطي گرهزد. ريزعلي خواجوي هم ميتوانست با خودش بگويد: «اين، وظيفه سوزنبان راهآهن و متوليان مواجب بگير دولت است كه بيدرنگ خبر ريزش كوه را به لكوموتيوران برسانند و قطار را متوقف كنند. من چرا خودم را به خطر بيندازم... » منطق موجهي نبود؟ به چه ميانديشيد «ريزعلي خواجوي» در آن لحظه براي فداكاري؟ پرسش اصلي اين است .
احمد پورنجاتي
ارسال نظر