|
|
امروز: جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۶:۵۵
کد خبر: ۱۸۳۱۲
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۰
آنهایی که فکر می‌کنند که دلواپسی مثل لامپ برق ادیسون، مال همین چند سال پیش است کاملاً در اشتباه‌اند.
دلواپسی یک اختراع قدیمی‌ست که احتمالاً زمانش برمی‌گردد به روزگاری که اولین انسان، آتش را کشف کرد و برد به غارش تا با آن گرم شود اما همسایه دلواپس‌اش آن را فوراً با چماق خاموش کرد چون دلواپس این بود که این چیزی که این همه داغی دارد ممکن است که غار بغلی را بسوزاند و چون اولی کنار آتش، دلش خوش شده بود در آن زمستان سرد و زده بود زیر آواز، دومی شک کرد که اولی آوازش ارتباطی دارد با آتش که می‌سوزاند و فوراً جلوی کنسرت‌های بعدی را گرفت تا مردم آتش‌پراکنی نکنند و بعد هم با خط میخی روی دیوار غار به فرزندانش توصیه کرد که مواظب اولی و فرزندانش باشند چون ممکن است با اسامی مستعار از جمله شجر که ماده اولیه آتش است کنسرت بدهند و حتی ممکن است دونفر باشند پدر و پسر، که جمع‌شان می‌شود شجریان!

بعدها دلواپسان در همه‌ی دوران‌ها دنبال ادامه دلواپسی بودند تا رسیدند به دوران اسلامی و مسلمان شدند اما باز دست از دلواپسی برنداشتند.بار اول که دلواپس شدند از پیامبر اسلام(ص) خواستند که بیرون از مدینه بجنگد که پیامبر(ص) هم به نظر جمع احترام گذاشت و از مدینه بیرون آمد اما دلواپس‌ها هنوز لشگر کفار متفرق نشده بودند که دلواپس شدند که غنائم جنگ به آنها نرسد و پُست‌شان را ول کردند و هزینه این دلواپسی را لشگر اسلام داد و نزدیک بود پیامبر(ص) هم بر اثر این دلواپسی در جنگ احد شهید شود. بعد همین طور این دلواپسی ادامه پیدا کرد و وقتی که پیامبر(ص) رحلت کرد با اینکه در غدیر خم علی(ع) را به عنوان جانشین معرفی کرده بود باز دلواپس‌ها دلواپس این شدند که چرا باید جانشین پیامبر(ص)، دامادش باشد که فامیل اوست بنابراین یک فامیل دورتر را انتخاب کردند.

سال‌ها گذشت.دلواپس‌ها منتظر بودند علی(ع) لب تر کند تا آنها دلواپس شوند که چرا لب تر کرد اما سکوت کرد. در حمله به خانه خلیفه سوم، علی(ع) دو نوه پیامبر(ص) را برای حمایت از خلیفه فرستاد اما دلواپس‌ها آن قدر دلواپس اسلام و مسلمین بودند که نه تنها خلیفه را کشتند که نزدیک بود نوادگان پیامبر(ص) را هم بکشند. بعد ملت آمدند دنبال علی(ع) که بیا خلیفه مسلمین شو و هر چه او رد کرد دلواپس‌ها همراه با مردم اصرار کردند اما وقتی فهمیدند که او سرِ بیت‌المال با کسی شوخی ندارد، دلواپس شدند که پول مردم که قاطی مهریه زن‌شان بود به بیت‌المال برگردد پس دلواپس اسلام شدند و پیراهن خونین خلیفه سوم را که کشته بودند علم کردند و آمدند به جنگ علی(ع).

جنگ سختی شد و دلواپس‌ها شکست خوردند اما حرکت دلواپسی شکست نخورد؛ از آن طرف، یک نفر در شام که دلواپس این بود که حکومت شام را از دست بدهد، گفت که دلواپس دین مردم است چون خبردار شده که علی(ع) اصلاً نماز نمی‌خواند و مردم شام هم که از اسلام فقط این بنده‌خدا را می‌شناختند، یک دفعه همه دلواپس اسلام شدند و آمدند به جنگ علی(ع).

جنگ سختی در گرفت که آخرش نزدیک بود از طایفه‌ی دلواپس‌ها یک نفر کم شود که دلواپس باهوشی که دلواپس حکومت مصر بود به دلواپس اولی پیشنهاد کرد که«مرد حسابی! مگه تو 6 ماه کاتب قرآن نبودی؟ خُب بگو قرآن‌ها رو سر نیزه کنن و بگن حَکَمِ بین ما و شما قرآنه » به محض ِ اینکه قرآن‌ها سر ِ نیزه رفت، رگِ دلواپسی یک عده از مردم کوفه که در سپاه علی(ع) بودند جنبید و دلواپس این شدند که اسلام دارد از دست می‌رود چون آنها دارند با قرآن می‌جنگند و هر چه علی(ع) گفت که این حیله جنگی‌‌‌‌ست و کاتب قرآن از اول او بوده، دلواپس‌ها به گوش‌شان نرفت و گفتند باید آتش‌بس اعلام کند. باقی ماجرا را هم که بهتر می‌دانید. دلواپس‌ها یک نفر دلواپس‌تر از خودشان را به اسم ابوموسی اشعری فرستادند که با همانکه دلواپس حکومت مصر بود، قضاوت کنند حق با کدام طرف است و دلواپس حکومت مصر هم ابوموسی را دلواپس این کرد که مبادا اگر علی(ع) خلیفه بماند آن دنیا باید حساب پس بدهد اما خودش چون دلواپس آن دنیا نبود، معاویه دلواپس را به عنوان خلیفه معرفی کرد و دلواپس‌های لشگر کوفه که دیدند کلاه تا گوش‌هاشان پایین کشیده شده، گفتند که گناه کرده‌اند و باید توبه کنند و چون علی(ع) هم حرف‌شان را قبول کرده باید توبه کند.

هرچه علی(ع) با آنها صحبت کرد و خواست که دیگر دلواپس نباشند آنها دلواپس‌تر شدند که او دارد از دین خدا خارج می‌شود و بعد به جای اینکه بروند با معاویه دلواپس بجنگند رفتند با کسی جنگیدند که تا همین چند ماه پیش، پشت سرش نماز می‌خواندند. این دلواپس‌ها البته خیلی نمازخوان بودند و روی پیشانی‌شان هم جای مُهر نماز بود نه اینکه فکر کنید مثل حالا رفته بودند اداره استاندارد دلواپسی که مُهر داغ کنند بچسبانند روی پیشانی‌شان، نه! واقعاً زیاد نماز می‌خواندند اما واقعاً فکر نمی‌کردند و بعد از اینکه در جنگ شکست خوردند تصمیم گرفتند به خدا پیشنهاد خلافت بدهند. خدا هم جواب‌شان را نداد و این‌ها در عینِ دلواپسی آن قدر از دست خدا عصبانی شدند که رفتند خانه‌اش تا کسی را که در خانه خدا به دنیا آمده بود بکشند. چه می‌شود کرد! خدا نکند کسی دلواپس شود دیگر حرف هیچ کس را قبول نمی‌کند.حالا ما داریم حرص چه چیز را می‌خوریم؟ در آن زمان که از علی(ع) بالاتر نداشتیم حرفش را قبول نکردند، الان فکر می‌کنید حرف دیگران را قبول می‌کنند؟

یزدان سلحشور
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
|
در حال بررسی: ۰
|
انتشار یافته: ۲
حسن
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۷:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۰
1
5
خدا رحم كند به حال ما و به حال شما
مصطفی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۵۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۷
2
0
اینقد ضایع اید که حد نداره چی رو با چی مقایسه میکنید مگه کورید اتش هسته ای خاموش شد.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین