کد خبر: ۱۷۹۷۰۶
تاریخ انتشار: ۳۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۳:۲۵
اگر چه در سال 2017 نیز شاهکارهایی مانند «دانکرک» و «زن شگفت انگیز» ساخته شده اند اما برخی از فیلم های ساخته شده در این سال نیز فراتر از فاجعه بوده اند، که تنها باعث سردرد تماشاگران شده اند.
 اگر چه در سال 2017 نیز شاهکارهایی مانند «دانکرک» و «زن شگفت انگیز» ساخته شده اند اما برخی از فیلم های ساخته شده در این سال نیز فراتر از فاجعه بوده اند، که تنها باعث سردرد تماشاگران شده اند.

حقیقت تلخی در دنیای سینما وجود دارد و آن هم این است که هر فیلمی نمی تواند مانند فیلم های خوش ساخت و مشهوری مانند «سرگیجه» یا «همشهری کین» باشد. هر ساله شاهد بوده ایم که شرایط برای بعضی فیلم ها خوب پیش نرفته و اکران این فیلم ها نشان می دهد که این فیلم ها در واقع باری سازندگانشان به یک کابوس فاجعه بار تبدیل شده اند.

اگر چه در سال 2017 نیز شاهکارهایی مانند «دانکرک» و «زن شگفت انگیز» ساخته شده اند اما برخی از فیلم های ساخته شده در این سال نیز فراتر از فاجعه بوده اند، از فیلم های ترسناک بدریخت، تا فیلم های زندگینامه ای غیرواقعی و بلاک باسترهایی که تنها باعث سردرد تماشاگران شده اند. در ادامه ی این مطلب قصد داریم شما را با تعدادی از فیلم های سال 2017 که علی رغم سر و صداهای اولیه به شکست هایی فاجعه بار در گیشه تبدیل شده و به شدت مورد انتقاد منتقدان قرار گرفتند آشنا کنیم.

1-بای بای من
سال 2017 در کنار فیلم های فوق العاده ای در ژانر ترسناک مانند «شکاف» (Split)، «برو بیرون» (Get Out) و «در شب می آید» (It Comes at Night) فیلم های ضعیفی نیز در این ژانر مانند «بای بای من» (The Bye Bye Man) داشت. این فیلم به نویسندگی جاناتان پنر و به کارگردانی استیسی تایتل در ماه ژانویه اکران شد و یکی از منتقدان سینما آن را «توهینی به طرفداران ژانر وحشت» و دیگری «فیلمی شدیداً بدساخت» و «یکی از تریلرهای شبح زده تهی و بی معنی که در تاریخ سینما تماشاگران این ژانر را تا این اندازه ناامید کرده است» توصیف کرده است.

بدون شک فیلم «بای بای من» استحقاق این همه اعتراض و انتقاد تند را دارد و به عنوان یک فیلم ترسناک در تمامی معیارها و ترازها شکست خورده است؛ از بازیگری گرفته تا کارگردانی و از فیلمنامه گرفته تا قتل های بدون خونریزی خنده دارش. از همه بدتر این که تمامی داستان های مربوط به شخصیت های شرور فیلم کاملاً بی معنی و بی اساس هستند. از سکه ها گرفته تا قطار و جلوه های ویژه همه چیز خنده دار و شدیداً غیرواقعی است. هیچ کس از داستان فیلم سر در نمی آورد و بدون شک خوشبختانه دیگر دنباله ای از آن ساخته نخواهد شد.
 
2- بی خواب
فیلم «بی خواب» (Sleepless) به کارگردانی باران بود. این فیلم بازسازی یک فیلم تریلر فرانسوی با نام «شب های بی خوابی» (Sleepless Nights) است اما در حالی که نسخه ی اولیه و فرانسوی فیلم به عنوان یکی از بهترین فیلم های اکشن ساخته شده در قرن بیست و یکم شناخته می شود اما اقتباس انگلیسی زبان فیلم یکی از بدترین بازسازی های تمام دوران سینما به شمار می آید. علاوه بر این که نمی توان آن را فیلم خوبی دانست بلکه حتی خنده دار نیز نیست. مت زولر سیتز، منتقدی سرشناس، فیلم «بی خواب» را فیلمی خنده دار اما نه به اندازه کافی خنده دار می داند، فیلمی هیجان انگیز اما نه به اندازه ی کافی هیجان انگیز که هیچ شباهتی به نسخه ی فرانسوی خود ندارد.

فیلم داستان یک پلیس لاس وگاسی به نام وینسنت با یازی جیمی فاکس را روایت می کند که مقدار قابل توجهی از یک محموله ی کوکائین را از یک قاچاقچی محلی می دزدد و طبیعتاً دنیای تبهکاران از این ماجرا خوشحال نشده و پسر او را می ربایند. در نتیجه جیمی فاکس نقش پدر فیلم های «ربوده شده» (Taken) را به خود گرفته و در کمال ناباوری تلاش های او برای نجات پسرش با وجود یکی از همکارانش با بازی میشله موناگان و زخم ناخوشایند چاقویی که در بدن فاکس وجود دارد ناکام می ماند. در ظاهر داستان فیلم، بسیار امیدوار کننده به نظر می رسد اما بدون شک بهتر خواهد بود که نسخه ی اصلی فیلم را تماشا کنید. این فیلم چنان بی مزه و یکنواخت است که جاستین چانگ از نویسندگان سرشناس روزنامه ی لس آنجلس تایمز ادعا کرده که تماشای این فیلم او را به خواب برده است.

 3- کلبه
در سال 2007، ویلیام پی یانگ کتابی تحت عنوان «کلبه» (The Shack) منتشر کرد که به داستانی در مورد اندوه، گناه و خداوند می پرداخت و به یک رمان پرفروش تبدیل شد. 10 سال بعد این داستان با بازی سم ورتینگتون، اوکتاویا اسپنسر و تیم مک گرو به فیلم تبدیل شد. داستان فیلم در مورد شخصیتی به نام مک با بازی ورتینگتون، مردی آمریکایی با لهجه ی استرالیایی است که دخترش توسط یک قاتل سریالی به قتل می رسد. سال ها بعد از این ماجرا او همچنان در تلاش است تا شاید نشانی از قاتل بدست آورد. شرایط زمانی که وی نامه ای مرموز دریافت می کند به شدت تغییر می کند.

در این نامه از او خواسته شده که مک به کلبه ای که دخترش در آن جا به قتل رسیده برود و بعد از ورود به کلبه، مک با اشخاص عجیب و غریبی روبرو می شود. در ادامه ی داستان این افراد سعی می کنند مک را با بخشش و شادی آشنا کنند و در نهایت مشخص می شود که مک نیز پدر خود را به قتل رسانده است.

شاید باورکردنی نباشد اما این داستان فیلم «کلبه» است. اگر به دنبال واقعیات و مفاهیم عیمق در مورد دین هستید می توانید به جای این فیلم یه سراغ فیلم های دیگری مانند «سکوت» (Silence) یا «سواره نظام» (Cavalry) بروند. جافری مکناب فیلم «کلبه» را فیلمی تبلیغاتی برای دین مسیحیت در عصر حاضر می داند و اوون گلیبرمن نیز از آن با عنوان «جلسه ی کارت درمانی» یاد می کند. پیتر برادشاو نیز فیلم را توهین کننده دانسته و با عنوان «خداشناسی به زبان بچگانه» آن را خطاب قرار می دهد. در این فیلم هیچ جوابی برای سوال های بزرگی که در مورد زندگی دارید پیدا نخواهید کرد.

4- تصادف
در حالی که فیلم «تصادف» (Collide) بدون شک یکی از بدترین فیلم های سال 2017 به شمار می آید اما این فیلم پر از ستاره های بااستعداد است و نمی توان مشکل را متوجه بازیگردان فیلم ساخت. اما حضور بازیگران سرشناس به معنای این نخواهد بود که یک فیلم ساخته شده ارزش آن همه پولی که به بازیگران مطرحش داده شده را دارد. فیلم «تصادف» که نویسندگی و کارگردانی آن را اران کریوی به عهده داشته داستان یک کلاهبردار جوان با بازی نیکلاس هولت را روایت می کند که پس از این که عاشق یک گارسن با بازی فلسیتی جونز می شود تصمیم می گیرد دست از کارهای خلافش بردارد. اما نامزد محبوب او به پیوند کلیه نیاز پیدا می کند و بدین ترتیب جوان عاشق پیشه ی داستان برای تامین هزینه ی پیوند کلیه محبوبش تصمیم می گیرد برای آخرین بار با رییس مواد فروش پیر خود (با بازی بن کینگزلی) همکاری کرده و مقدار زیادی کوکائین از یک خلافکار معروف و خطرناک (با بازی آنتونی هاپکینز) بدزدد.

متاسفانه داستان فیلم آن چنان بی سر و ته و ضعیف است که حضور بازیگران سرشناس نیز نتوانسته کمکی به موفقیت فیلم بکند. دیوید ارلیچ بخش زیادی از این شکست را به گردن کارگردان فیلم می اندازد که در راهنمایی و بازی گرفتن از بازیگران ضعیف عمل کرده است که به گفته ی او به تولید فیلمی « با اعتبار یک سریال عامه پسند و خلاقیت یک آکهی تبلیغاتی در مورد خودرو» منجر شده است. به گفته ی بسیاری از منتقدان اگر این فیلم را تماشا کنید نظرتان در مورد هاپکینز و کینگزلی که هر دو برنده ی جایزه اسکار شده اند به کلی عوض خواهد شد.

5- همه نگاه ها به من
توپاک شکور یکی از تاثیرگذارترین هنرمندان دوره ی خود به شمار می رفت و بدون شک زندگی او لیاقت یک فیلم زندگی نامه ای بسیار بهتری از «همه نگاه ها به من» (All Eyez on Me) داشت. فیلم «همه نگاه ها به من» به کارگردانی بنی بوم رابطه ی شکور با مادر معتادش و همچنین رقابت با یک خواننده دیگر و دوستی اش با جادا پینکت اسمیت را به تصویر می کشد. اما در واقع فیلم دوران زندگی حرفه ای این خواننده رپ مشهور را تقریباً نادیده گرفته و به جای پرداختن به عمق زندگی او تنها به برخی حوادث مهم در زندگی او می پردازد. به گفته ی بسیاری از منتقدان این فیلم بیشتر به یکی از مقالات ویکی پدیا شباهت دارد تا یک فیلم کامل و واقعی.

در حالی که بسیاری از منتقدان نظر خوبی در مورد بازی دمتریوس شیپ جونیور در نقش توپراک دارند اما بیشتر این فیلم را به خاطر سناریو و تدوین آن مورد انتقاد قرار داده اند. جدای از این ها انتقاد اصلی به دستکاری ها و تحریفاتی است که در واقعیت ماجراهای زندگی توپاک شکور اعمال شده به ویژه در مورد پرونده ی تجاوز جنسی او.

6- نگهبان ساحلی
فیلم «نگهبان ساحلی» (Baywatch) که بر اساس سریال موفقی در دهه ی 90 با همین نام و با بازی دیوید هسلهاف و پاملا اندرسون ساخته شده داستان دو نجات غریق شوخ و خوش اندام با بازی دواین جانسون و زک افرون را روایت می کند که روزهایشان را در یک ساحل شلوغ و پرماجرا به نجات جان مردم، شوخی کردن و مبارزه با قاچاقچیان می گذرانند.

روی کاغذ این داستان بسیار جذاب و دلفریب به نظر می رسد اما بعد از این که فیلم در ماه می وارد سینماها شد بسیاری از دیدن فیلم پشیمان شده و آن را با جملاتی مانند «نگهبان ساحلی یک فاجعه ی بی مزه است»، «چطور فیلم نگهبان ساحلی می تواند تا این حد بد باشد» و حتی یکی بعد از دیدن فیلم گفته بود:" کمک، کمککککک!". اما دلیل این همه ناامیدی از تماشای فیلم چیست؟ شاید دلیل این باشد که فیلم بیش از حد بر روی شوخی هایی با محوریت اعضای بدن تمرکز کرده است. شوخی های بازیگران از مرز بامزگی عبور کرده و بی مزه شده است و بسیار وقیحانه و غیرقابل قبول به نظر می رسد.

7- دفترچه خاطرات یک بی عرضه: مسافرت طولانی
فیلم «دفترچه خاطرات یک بی عرضه: مسافرت طولانی» (Diary of a Wimpy Kid: The Long Haul) چهارمین قسمت از سری فیلم های مربوط به پسربچه های بدشانس و فلک زده است و خیلی صادقانه بگوییم که اگر فرزندان خود را دوست دارید هیچ وقت اجازه نخواهید داد که این فیلم ها را تماشا کنند. اولین قسمت از این مجموعه فیلم در سال 2010 اکران شد و نمره ی نسبتاً خوبی از سایت روتن تومیتوز گرفت. قسمت های دوم و سوم نیز تقریباً نمرات مشابهی دریافت کردند اما در مورد قسمت چهارم شرایط بسیار بدتر شد.
 
به گفته ی کریستی لمایر، منتقد سرشناس دنیای سینما «تا زمانی که مجبور نشده اید فیلم چهارم را ببینید نخواهید دانست که سه قسمت اول فیلم دفترچه ی خاطرات یک بی عرضه تا چه حد خوب بوده اند». فیلم چهارم این مجموعه به کارگردانی دیوید باورز داستان سفر خانواده ی هفلی را روایت می کند. در ظاهر آن ها قصد دارند خود را به خانه ی مادربزرگشان برسانند اما شخصیت گرِگ و برارد بزرگ ترش رودریک نقشه ای سری برای حضور یافتن در یک نمایشگاه بازی های ویدیویی دارند. در تمام طول فیلم تنها چیزی که به تماشاگر نشان داده می شود استفراغ شخصیت ها، بطری های پر از ادرار و جوک های بی معنی است که تصور آن ها را هم نمی کنید.

8- جهان زیرین: جنگ های خونین
کیت بکینسیل از سال 2003 در حال بازی در نقش سلن بوده است و برای پی بردن به زمان طولانی پخش این مجموعه فیلم باید بدانید که در این مدت در ایالات متحده سه رییس جمهور آمده و رفته اند و البته اتفاقات بسیار مهم تری نیز افتاده است. به عبارت بسیار ساده وی مدت بسیار زیادی است که در مجموعه فیلم های «دنیای زیرین» (Underworld) بازی می کند و هر یک از این فیلم ها از دیگری بدتر بوده اند.

فیلم «جهان زیرین: جنگ های خونین» (Underworld: Blood Wars) نیز مانند فیلم های قبلی این مجموعه شدیداً فاجعه است. جدای از داستان خنده دار و بی سر و ته فیلم، لباس های نامآنوس بازیگران و دیالوگ های بی معنا مشکلات بسیار دیگری در پرداخت داستان دارد که به هیچ فرانچایز موفقی شباهت ندارد. به نظر می رسد که بکینسیل بهتر است دست از بازی در نقش سلن بردارد و به دنبال بازی در فیلم های بهتری باشد.

9- مومیایی
از زمانی که فیلم های «مرد آهنی» (Iron Man) در سال 2008 وارد سینماها شده و با استقبال غیر منتظره ای روبرو شد، استودیوهای فیلم سازی نومیدانه تلاش کرده اند مدل مارول را تقلید کنند. اما کمپانی یونیورسال با ساخت فیلم «مومیایی» (The Mummy) دست تمامی فرانچایزهای گذشته در سرهم کردن داستان های بی معنی را از پشت بسته است. این فیلم در زمینه ی فروش در سینماهای داخلی ایالات متحده به معنای واقعی کلمه یک شکست مفتضحانه بود و به شدت مورد انتقاد بی سابقه ی منتقدان قرار گرفت. بسیاری صحنه ی ماجراجویانه اول فیلم را بسیار بی مزه توصیف کرده است.

بسیاری از بازی های بازیگران سرشناس در فیلم ناامید شدند. سناریو فیلم هم به طور مشخص از فیلم های دیگر وام گرفته است. اما بدتر از همه این که این فیلم قصد دارد یک دنیای سینمایی را در عرض دو ساعت نشان دهد که امکان به تصویر کشیدن آن حتی در چندین فیلم نیز سخت خواهد بود. فیلم به وضوح قصد دارد بنیانی را برای ساخت قسمت های بعدی فراهم کند اما داستان فیلم جایی برای این موضوع ندارد.

10- تبدیل شوندگان: آخرین شوالیه
بالاخره مایکل بی موفق شد بدترین فیلم فرانچایز «تبدیل شوندگان» را بسازد. حتی حضور ستاره سرشناسی مانند انتونی هاپکینز نیز نتوانست این فیلم را نجات دهد. فیلم تنها در جلوه های وِیژه ی تصویری خلاصه می شود و ربات های بزرگی که با اشکال عجیب و غریب و قابل انعطاف خود دائماً به جان هم می افتند.

پیرتر تراورز از مجله ی رولینگ استون، فیلم «نبدیل شوندگان: آخرین شوالیه» (Transformers: The Last Knight) را «مسموم ترین فیلم سال 2017» می نامد. اما روی هم رفته هیچ تفاوتی با فیلم های قبلی مجموعه «تبدیل شوندگان» نداشته و همان پیام ها و داستان های کلیشه ای را تکرار می کند. نبردهای همیشگی و تکراری، عشوه گری زنان، مسخره کردن اقلیت های نژادی و البته همان فروش های همیشگی در باکس آفیس البته این دفعه کمی کمتر.
 
11- دایره
در مورد برخی از فیلم ها قبل از اکران نیز می توان گفت که آن فیلم روزگار خوشی را در گیشه سپری نخواهد کرد. اما همیشه نیز اینطور نخواهد بود برای مثال در مورد فیلم «دایره» (The Circle) که بر اساس یک رمان مشهور و پرفروش به نویسندگی دیو اگرز ساخته شده و بازیگران سرشناسی مانند اما واتسون، تام هنکس و جان بویگا در آن حضور دارند، فیلم نمی تواند خود را به پتانسیلی که در آن دیده می شود برساند. شخصیت های فیلم به خوبی ساخته و پرداخته نشده اند، شخصیت هایی مبهم و کلیشه ای بدون این که عمق شخصیتی داشته باشند و تفاوت هایی بین آن ها دیده شود.

فیلم داستان یک شرکت اینترنتی مرموز را روایت می کند که «دایره» نام دارد و قصد دارد دنیایی را بسازد که در آن شخصی بودن هیچ معنایی ندارد، جایی که همه جا دوربین کار گذاشته شده و همه ی اطلاعات شما به صورت آنلاین در برابر دیدگان همه قرار دارد. فیلم یک پیام واضح و کلیشه ای دارد که دنیای دیجیتال زندگی انسان ها را تهدید می کند درست همان چیزی که در سریال «آینه سیاه» (Black Mirror) به بینندگان القا می شود. اما پیام و تصویرسازی فیلم «حلقه» مانند سریال فوق زیرکانه و استادانه ابزار نمی شود.
 
12- پنجاه طیف تاریک تر
دنباله ی فیلم «پنجاه طیف خاکستری» (Fifty Shades of Gray) با عنوان «پنجاه طیف تاریک تر» (Fifty Shades Darker) شما را شوکه خواهد کرد اما شاید این همان چیزی باشد که فیلم می خواهد. شخصیت های اصلی داستان نیز همین را می خواهند و پس از جدا شدن در فیلم قبلی بار دیگر در یک ارتباط وقیحانه به هم می پیوندند. اگر دنبال یک شاهکار سینمایی می گردید بدون شک با دیدن فیلم ناامید خواهید شد. به گفته ی منتقدان فیلم از فراز و نشیب های ممتد و بی دلیل در لحن و تُن، تغییرات ناگهانی و بی سرانجام و بازی های یکنواخت به ویژه شخصیت زن داستان رنج می برد.

در این فیلم هیچ نشانی از هیجان دیده نمی شود و علی رغم احساسی بودن صحنه ها هیچ هیجانی در آن یافت نمی شود. باید منتظر قسمت سوم این مجموعه در سال آینده میلادی بود تا ببینیم در این قسمت هم شاهد چنین ضعف های مفرطی خواهیم بود یا خیر.

13- حلقه ها
در میان ژانرهای سینمایی مختلف، ژانر وحشت به این موضوع شهرت دارد که دنباله های زیادی پشت سر هم از یک داستان ساخته می شود و این کار آن قدر ادامه پیدا می کند که تماشاگر این دنباله ها داستان اورجینال و فیلم اول و اصلی را به کلی فراموش می کند و این موضوع در مورد بسیاری از فیلم های ژانر وحشت از قبیل «هالووین»، «کابوس در خیابان الم» ، «فعالیت فراطبیعی» و اکنون نیز «حلقه» صدق می کند. حدود 15 سال بعد از ساخت نسخه ی آمریکایی فیلم «حلقه» (The Ring) در سال 2002 نسخه ی جدید از این فیلم با عنوان «حلقه ها» (Rings) ساخته شده است. این قسمت که داستان فیلم اول را به عاریه گرفته است بر روی زندگی یک زن جوان به نام جولیا تمرکز دارد که در می یابد نامزد جوانش اخیراً نوار ویدیویی نفرین شده ای که همه ی طرفداران فیلم «حلقه» با آن آشنا هستند را تماشا کرده است.
 
بنابراین وی در تلاش برای نجات نامزدش وارد عمل می شود اما زمان کافی ندارد و در نهایت پس از بیرون آمدن سامارا از ویدیو، جولیا باید جان خود را نیز نجات داده و با پیدا کردن بقایای جنازه ی سامارا او را متوقف سازد. اما منتقدان به این همه تلاش جولیا و سیر داستانی فیلم خرده گرفته اند. برخی گفته اند که فیلم فراتر از یک فیلم بد، خسته کننده و کسالت آور است. برخی دیگر شخصیت پردازی فیلم را مورد انتقاد قرار داده و آن ها را بی مزه و پوچ توصیف کرده اند. سایت راجر ایبرت دات کام نیز در مورد فیلم «حلقه ها» گفته که به جای ترسناک بودن، کسالت آور است.
 
14- Wish Upon
وقتی فیلم «Wish Upon» در ماه جولای اکران شد با رقیب سرسختی مانند فیلم حماسی «نبرد برای سیاره میمون ها» (War for the Planet of the Apes) مواجه گردید. در حالی که فیلم «نبرد برای سیاره میمون ها» نمرات خوبی را از منتقدان دریافت کرده و وضعیت نسبتاً خوبی در باکس آفیس داشت اما فیلم ترسناک «Wish Upon» با بودجه ی 12 میلیون دلاری خود نتوانست تماشاگران زیادی را به خرید بلیط سینما جلب نماید. این فیلم که توسط جان لئونتی کارگردان سرشناس فیلم هایی مانند «آنابل» کارگردانی شده داستان یک دختر اخراج شده از مدرسه به نام کلر را روایت می کند که صاحب یک جعبه ی مرموز می شود که روی آن کلماتی به زبان چینی نوشته شده است.
 
او به زودی در می یابد که این جعبه 7 آرزو را برای او برآورده می کند اما بدبختانه صاحب این جعبه یک هیولاست. اگر چه این روح خبیث هر آن چه که دلتان بخواهد را به شما خواهد داد اما در مقابل یک نفر خواهد مرد. شاید ساده ترین راه برای متوقف کردن این روح خبیث این است که از آرزو کردن دست بردارید اما کلر دست از این کار برنمی دارد. او می خواهد مشهور شود و به آرزوهای عجیب و غریب و گاه بی معنی و پیش پا افتاده ی خود برسد و برای رسیدن به این آرزوها باید هزینه ای خونین را بپردازد. با دیدن فیلم به سرعت متوجه خواهید شد که به وضوح اتفاقات مجموعه فیلم های «مقصد نهایی» (Final Destination) و اتفاقات آن کپی برداری شده اند. فیلم خسته کننده بوده و بسیاری از تماشاگران از دیدن آن پشیمان می شوند.
 
15- خانه
یک فیلم ساز می تواند تمام کمدین های برجسته ی دنیا را به خدمت بگیرد اما در صورتی که داستان و سناریو جالبی نداشته باشد این کمدین ها کمک زیادی به موفقیت فیلم وی نخواهند کرد. این همان مشکلی است که در مورد فیلم «خانه» (The House) وجود دارد. فیلم به وضوح از بازیگران سرشناس فیلم یعنی ویل فرل و ایمی پوهلر بیشتر از آن چه که در توان دارند می خواهد و در مقابل به جای این که یک فیلمنامه ی قوی را در اختیار آن ها قرار دهد تنها به استعداد و هنر این دو وابسته است. این فیلم در ظاهر «کمدی» داستان زوجی را روایت می کند که در خانه ی دوست و همسایه ی خود یک کازینو زیرزمینی باز می کنند تا بتوانند هزینه های تحصیل دخترشان را پرداخت کنند اما به سرعت همه چیز از کنترل خارج می شود و این دو به گنگسترهای ساکن حاشیه شهر تبدیل می شوند.
 
آن ها خیلی زود وارد خرید و فروش و مصرف مواد مخدر شده و انگشت رقبا و خائنان را قطع می کنند. اما فیلم نه تنها به تصوری که ما از واژه ی «کمدی» می شناسیم نزدیک نمی شود بلکه بیشتر شبیه یک «تست تحمل عجیب و غریب» توصیف شده است. از همان صحنه های ابتدایی مشخص است که نباید انتظار دیدن یک فیلم کمدی قوی را داشت و با پیش رفتن داستان فیلم شرایط بدتر از قبل نیز می شود. برخی منتقدان گفته اند که حتی بازیگران فیلم نیز در اجرای نقششان گرفتار و درمانده شده و به وضوح می توان این موضوع را در برخی از صحنه های فیلم دید.
 
16- مرد خانواده
جرارد باتلر زمانی با تبدیل شدن به یک اسپارتان در فیلم «300» خود را به شهرت رساند اما با حضور در فیلم «مرد خانواده» (A Family Man) وی به شدت زندگی خرفه ای خود را به خطر انداخته و به افتادن در ورطه ی نابودی نزدیک می شود. منتقدان این فیلم درام را «رشته ای از کلیشه های دستکاری شده»، «کسالت آور، بی اثر»، «بسیار مصنوعی» و «بی سر و ته» خطاب قرار داده اند. فیلم داستان یک فعال تجاری بی رحم با بازی باتلر را روایت می کند که تمام زندگی او در کار خلاصه می شود. وی برای بدست آوردن دل رییس خود دست از خانواده و فرزندانش کشیده و با کنار زدن همکارانش در نهایت موفق می شود جایگزین رییس بازنشسته خود شود.
 
در حالی که او سرخوش از پیروزی است ناگاه با مشخص شدن ابتلای پسرش به سرطان خون اوضاع به هم می ریزد. بدین ترتیب وی مجبور می شود که بین کار و پسرش یکی را انتخاب نماید و همانطور که می دانید و می توانید حدس بزنید او پسرش را انتخاب می کند. در کل ضعف اصلی فیلم کلیشه ای بودن و قابل پیش بینی بودن اتفاقات آن است و سازندگان فیلم تنها تلاش دارند به زور باتلر سنگدل را وادار به اشک ریختن کرده و او را از شخصی بیرحم و بی عاطفه به پدری خوش قلب و مهربان تبدیل کنند.

17- آخرین چهره
بدون شک شان پن علاوه بر بازیگری توانا بودن یک فیلمساز بااستعداد نیز هست و برای درک این ادعا می توانید فیلم «به سوی طبیعت وحشی» (Into the Wild) را تماشا کنید اما حتی بهترین کارگردانان نیز دیر یا زود یک فیلم افتضاح خواهند ساخت. متاسفانه فیلم «آخرین چهره» (The Last Face) نیز آن قدر بد بود که وقتی در جشنواره ی کن به نمایش درآمد از همان ابتدا پچ پچ های تماشاگران و سوالات و ابهامات آن ها آغاز شد. داستان فیلم در کشورهای آفریقایی مانند سیرالئون، لیبریا و سودان رخ می دهد اما در کمال ناباوری شما هیچ شخصیت سیاهپوست موثری در داستان فیلم نمی بینید به جز نقش های بسیار کوتاه و حاشیه ای و البته اجساد سیاهپوستانی که سلاخی شده اند.

فیلم به جای این که به داستانی در مورد آفریقایی های واقعی بپردازد داستان عشق سفید پوستانی خوش قیافه را به تصویر می کشد و بدین ترتیب فیلم به یک فاجعه ی غمناک، طولانی و بی معنی تبدیل می شود. شارلیز ثرون در فیلم نقش رییس یک موسسه ی خیریه و انساندوستانه را بازی می کند که در تلاش برای کمک به قربانیان مناطق جنگ زده ی آفریقا، عاشق جراحی با بازی خاویر باردم می شود. فیلم به سرعت از مسیر اصلی و منطقی خود فاصله گرفته و به یک داستان ضعیف و کسل کننده ی عاشقانه تبدیل می شود. به گفته ی یکی از منتقدان سینما به نام کریستی لمایر: "شان پن به یکباره کشمکش و جنگ در آفریقا را به یک آگهی تبلیغاتی عطر دو ساعته تبدیل می کند".
 
18- عملیات آجیلی 2: طبیعت دیوانه
بدون شک انیمیشن «عملیات آجیلی» را نمی توان یک شاهکار سینمایی دانست اما آن قدر فروش داشت که قسمت دوم آن نیز ساخته شود. فیلم داستان دسته ای از حیوانات یک پارک حیوانات را روایت می کند که به دلیل تخریب شدن محل زندگی شان توسط شهردار شهر به منظور ساخت یک پارک دیگر مجبور به مقابله با نیروهای خبیث او بپردازند که قصد کشتن آن ها را دارند.
 
علی رغم این که بازیگران سرشناسی در این انیمیشن صداپیشگی کرده اند اما فیلم «عملیات آجیلی 2: طبیعت دیوانه» (The Nut Job 2: Nutty by Nature) از سایت روتن تومیتوز نمره ی 11 درصد را دریافت کرده است که هرچند از فیلم قبلی این مجموعه بهتر به نظر می رسد اما همچنان ناامید کننده است. منتقدان زیادی آن را فیلمی خسته کننده و ضعیف توصیف کرده اند که به یک جوک بی مزه شباهت دارد و نباید وقت خود را برای دیدن آن تلف کنید.
 
19- برج تاریک
هالیوود سال های متمادی تلاش کرده بود که رمان «برج تاریک» (The Dark Tower) استفن کینگ را به صورت فیلم درآورد و اکنون پس از سال ها انتظار طرفداران رمان های استفن کینگ توانستند شاهد اقتباسی سینمایی از یکی از پرفروش ترین داستان های نویسنده ی محبوب خود باشند. در این فیلم ادریس البا نقش یک هفت تیرکش را روایت می کند که وظیفه ی محافظت از برج افسانه ای و یک پسربچه ی 11 ساله را در مقابل یک مرد سیاهپوش خبیث با بازی متیو مک کانهی بر عهده دارد. برخلاف انتظارات تنها چیزی که در این فیلم جلب توجه می کند استعداد بر باد رفته ی ادریس البا در یک نقش بسیار ضعیف است که به درستی پرداخت نشده است.
 
به گزارش برترین‌ها، اما مشکل از کتاب استفن کینگ نیست بلکه فیلمنامه نتوانسته در پیاده سازی داستان و ترسیم شخصیت ها موفق عمل کند. بسیاری دیگر نیز متیو مک کانهی را مناسب نقش شرور داستان ندانسته اند. فیلم نتوانسته ویژگی های فیلم های فانتزی دیگری مانند «ارباب حلقه ها» را به خوبی نمایان کند و جلوه های ویژه ی فیلم نیز به شدت مورد انتقاد قرار گرفته اند. در فیلم هیچ احساسی دیده نمی شود و نتیجه های نهایی تلاش بازیگران و کارگردان یک فیلم ضعیف و گنگ بوده است.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین