|
|
امروز: پنجشنبه ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۸:۴۵
کد خبر: ۱۷۹۰۰۲
تاریخ انتشار: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۹
با خودش عهد کرده بود، تعدادی از کودکان محروم این منطقه را خوشحال کند. به‌دنبال پیدا کردن راهی برای این کار بود اما نمی‌دانست از چه راهی می‌تواند آنها را خوشحال کند. بارها موضوع انشا را آرزو انتخاب کرده بود تا شاید بتواند از این راه پی به خواسته قلبی بچه‌ها ببرد.
  اینستاگرام این مدرسه موجب جذب هدایای مالی و وسایل آموزشی از ایران و 25 کشور دیگر جهان شد


«محرومیت» چهره دیرپا و آشنای این منطقه است. جایی در انتهای خراسان شمالی و در نقطه تلاقی خاک ایران و ترکمنستان؛ ناکجایی که به آن «ته ایران» می‌گویند؛ با روستاهایی دورافتاده و نام‌هایی ناآشنا و مردمانی ازیادرفته. ته ایران جایی است که از امکانات، رفاه نسبی و تلفن و گاز در آن خبری نیست. ناگفته نماند، تا همین یکی دو سال پیش، سقف آرزوی بچه‌های روستاهای ته ایران چیزی بود در حد داشتن یک اسباب بازی ساده یا کیفی که بتوانند دفتر و کتاب خود را توی آن بگذارند یا... اینها نهایت آرزوهای بلند کودکانی بود که در دل محرومیتی خشن و تمام عیار چشم باز کرده و بدان خو گرفته بودند. اینکه از افعال «گذشته» استفاده می‌کنیم، به این دلیل است که حالا دیگر ورق برگشته و کودکان روستاهای ته ایران، امروز، بر اسب آرزوهای‌شان لگام زده و بر گرده آن نشسته‌اند. از لباس و کیف و کفش گرفته تا تلویزیون LED چند ده اینچ و رایانه و تخته وایت برد هوشمند در مدرسه و... آن هم به لطف حضور معلمی که به این روستا آمد و موجب جلب توجه هزاران ایرانی به این کودکان شد. حالا دانش‌آموزان این منطقه و از جمله روستای «آیر قایا» یک سالی هست که حس خوب «برخوردار بودن» را با همه وجودشان حس می‌کنند؛ حس قشنگی که رهاورد تلاش‌های مقداد باقرزاده معلم 27 ساله این روستا و البته توجه و همت هزاران کاربر فضای مجازی بوده است. راه‌اندازی صفحه «دبستان معرفت» در فضای مجازی و آشنا کردن مردم ایران با این مدرسه و دانش‌آموزان آن، ابتکار مقداد بود. او هنوز هم باور ندارد که بعد از یک سال بیش از 45 هزار نفر این صفحه را دنبال می‌کنند و به اصطلاح فالوور آن هستند! هزاران کاربری که با مدرسه معرفت و بچه‌های آن آشنایی دارند و با اعتماد به این معلم، سیل کمک‌های‌شان را از سراسر ایران و گوشه و کنار دنیا به سوی این دانش‌آموزان سرازیر کرده‌اند. شاید باورش کمی مشکل باشد، اما مقداد با افتخار از این کمک‌ها و همچنین مشکلات شیرین به وجود آمده در حواشی آن یاد می‌کند. بچه‌های ته ایران و مدرسه معرفت باردیگر محکی شد برای سنجش معرفت ایرانی‌ها و نتیجه‌اش اینکه باقرزاده بگوید«نمی‌داند با این همه کمک سرازیر شده چه کند؟!»

مقداد باقرزاده که برای تدریس، از سر کنجکاوی آخرین روستای منطقه صفر مرزی را انتخاب کرد، در گفت‌و‌گو با گروه زندگی، از زندگی خود و دلبستگی‌هایی می‌گوید که باعث شد تا 5 سال آزگار را در این روستاها ماندگار شود. گرچه این روزها برای تجربه جدیدی آماده می‌شود. تجربه تدریس به دانش‌آموزان عشایر و همراه شدن با آنها در کوچ و سفر به استان و منطقه‌ای دیگر در فصل پاییز.

پاقدم خوب معلم ته ایران

مقداد 27 ساله است و در یکی از روستاهای اطراف شهر شیروان به‌دنیا آمده. با افتخار از روستایی بودن خود می‌گوید، هرچند سال‌هاست که به همراه خانواده در شیروان زندگی می‌کند. فرزند آخر خانواده است. یک برادرش مدرس دانشگاه و دو برادر دیگرش نیز مثل او معلم اند. از وقتی خود را شناخته، مادر را در کلاس درس و پای تخته سیاه مشغول آموختن الفبا به دانش‌آموزان پایه اول ابتدایی دیده است. می‌گوید از همان کودکی عاشق معلمی بوده و به همین خاطر هم بعد از دبیرستان به «تربیت معلم بجنورد» می‌رود تا معلم شود. وقتی هم که مجوز استخدامش صادر شده به شکرانه اینکه آرزویش تحقق یافته با خودش عهد می‌کند برای سال اول محروم‌ترین منطقه ممکن را برای تدریس انتخاب کند و از این موضوع چیزی به خانواده‌اش نگوید. می‌گوید: «با توجه به اینکه امتیازهای کسب شده در طول تحصیل و مدارکی که باعث بالا رفتن امتیاز می‌شد در تعیین منطقه و مدرسه برای تدریس مؤثر بود، من یکی از مدارک لازم را ارائه ندادم تا با کاهش امتیازاتم، بتوانم به محروم‌ترین منطقه بروم. وقتی قرار شد محل تدریس را انتخاب کنم، از سر کنجکاوی و علاقه‌ای که داشتم تا بدانم ته خط کجاست، روستای «آیرقایا» را در شهرستان راز و جرگلان انتخاب کردم؛ آخرین نقطه در خاک ایران، در منطقه صفر مرزی با کشور ترکمنستان.»

مقداد تصورش را هم نمی کرد یک روز همه کسانی که صفحه مدرسه معرفت را در اینستاگرام می‌بینند، با ارسال کمک های فراوان نقدی و غیرنقدی او را به عنوان سفیر رساندن این کمک ها به دانش آموزان محروم ته ایران تعیین کنند. پستچی های منطقه چند ماهی است که مسیر شهر به این روستا را چشم بسته طی می‌کنند. آنها هر روز بسته ها و کادوهای بسیاری را که مردم از سراسر دنیا برای کودکان ودانش آموزان این منطقه ارسال می کنند به دست این معلم می رسانند. مقداد می گوید: هنوز هم باور نمی کنم که مردم مهربان ایران اینگونه عاشقانه به یاری این بچه ها بیایند. از روزی که صفحه مدرسه معرفت در فضای مجازی راه اندازی شد تا به امروز مبلغ 200 میلیون تومان برای کمک به این بچه ها واریز شد و در کنار آن از ایران و 25 کشور دیگر جهان هدیه های بسیار و وسایل آموزشی مانند لپ تاپ ، تخته وایت برد هوشمند، تلویزیون های LED و دفتر و قلم و مداد رنگی و پوشاک و ... برای من ارسال می‌شد و این هدیه ها همچنان ادامه دارد


روستایی محروم اما محترم با 18 خانوار که شغل بیشتر مردم آن کشاورزی و دامداری است. سال ۹۱ در حالی که قرار بود تنها یک سال در این روستا تدریس کند، به این روستا می‌رود اما 5 سال در آنجا ماندگار می‌شود؛ به قول خودش پنج سال خاطره انگیز و به یاد ماندنی: «از آنجایی که این روستا کوچک بود نمی‌توانستم شب‌ها در آنجا بمانم به همین دلیل در روستای همجوار ساختمان مدرسه قدیمی روستا را سر و سامان دادم و شب‌ها در آنجا استراحت می‌کردم. در این سال‌ها در کنار تدریس، تحصیلاتم را ادامه دادم و در کارشناسی ارشد رشته مشاوره فارغ‌التحصیل شدم. هیچ گاه نخستین روز تدریس در این روستا را فراموش نمی‌کنم. 23 دانش‌آموز دختر و پسر مدرسه معرفت که بسیاری از آنها به سختی فارسی حرف می‌زدند آمدند و در کلاس نشستند.»
این معلم که «آیر قایا»ی موسوم به «ته خط» را «ته خوشبختی» خود می‌داند، از لمس عشق واقعی در این روستا گفت و از بهترین هدیه‌ای که روز معلم از بچه‌ها گرفت. بزرگترین تحول زندگی مردم اینجا دو سال قبل بود که آنتن تلویزیون به این روستا رسید و آنها توانستند شبکه‌های تلویزیونی را تماشا کنند. در اینجا بچه‌ها عاشقانه معلم را دوست دارند و معلم قهرمان زندگی همه آنها است. ریش سفیدهای روستا نیز احترام خاصی برای معلم قائل هستند. دوست دارند که معلم به خانه آنها برود و در تصمیم گیری‌های مهم روستا نظر معلم برای‌شان اهمیت دارد. او ادامه می‌دهد: «در این سال‌ها سعی کردم با بچه‌ها به معنای عمیق کلمه دوست باشم. هر سال روز معلم اتفاق‌های شیرینی رخ می‌دهد که امسال به خاطر اینکه دیگر بین این بچه‌ها نیستم دلم برای این خاطرات تنگ می‌شود. بچه‌های روستا به دلیل محرومیت نمی‌توانند برای معلم کادو بخرند. گاهی مواد غذایی یا گل صحرایی را برای کادو می‌آوردند،اما سال قبل یکی از بچه‌ها دو کیلو پیاز را به‌عنوان هدیه روز معلم به کلاس آورد و صادقانه می‌گویم، یکی از دلچسب‌ترین هدایایی بود که در تمام عمرم گرفته‌ام.»

 2500 لبخند بر چهره کودکان محروم

با خودش عهد کرده بود، تعدادی از کودکان محروم این منطقه را خوشحال کند. به‌دنبال پیدا کردن راهی برای این کار بود اما نمی‌دانست از چه راهی می‌تواند آنها را خوشحال کند. بارها موضوع انشا را آرزو انتخاب کرده بود تا شاید بتواند از این راه پی به خواسته قلبی بچه‌ها ببرد. سفر به تهران و سوار شدن به هواپیما و تماشای شهر، آرزوی مشترک بسیاری از بچه‌ها بود. مقداد تصمیم گرفت تا به این آرزو رنگ واقعیت بدهد و لبخند را بر چهره همه کودکان محروم این منطقه بنشاند. می‌گوید: به‌دنبال راهی بودم تا این بچه‌ها را خوشحال کنم. گاهی اوقات آنها را سوار بر موتور تا مدرسه می‌آوردم یا همراه آنها از رودخانه عبور می‌کردم. اما این چیزی نبود که آنها را خوشحال کند. همیشه با دیدن هواپیمایی که از فراز روستا به سوی کشور ترکمنستان پرواز می‌کرد از من سؤالات زیادی درباره سفر هوایی و هواپیما می‌پرسیدند. از وقتی هم که تلویزیون وارد این روستا شد آنها با دیدن تصاویر شهر و سریال‌های تلویزیونی علاقه زیادی به دیدن شهر و ساختمان‌ها و ماشین‌ها و بازیگران سریال‌ها پیدا کرده بودند و تقریباً هر روز راجع به آن در کلاس صحبت می‌کردیم. آنها نگاه فرازمینی به معلم دارند و تصور می‌کنند معلم می‌تواند همه آرزوهای آنها را برآورده کند. آن روزها وقتی سریال کیمیا از تلویزیون پخش می‌شد همه این بچه‌ها شیفته شخصیت کیمیا با بازی مهراوه شریفی‌نیا شده بودند و برای او نامه نوشتند و از من می‌خواستند تا این نامه‌ها را به دست او برسانم. برای اینکه حرف‌ها و خواسته‌های بچه‌ها را به گوش همه برسانم صفحه‌ای در فضای مجازی به نام مدرسه معرفت راه‌اندازی کردم و حرف‌های بچه‌ها و عکس‌های آنها را در این صفحه منتشر کردم. روزها و ماه‌های اول مخاطبان محدودی داشت اما کم‌کم علاقه‌مندان زیادی پیدا کرد و همه دوست داشتند با این بچه‌ها و مدرسه آشنا شوند. تصمیم گرفتم 4نفر از دانش‌آموزان را به نمایندگی از همه بچه‌ها با خودم به تهران بیاورم و بر اساس برنامه‌ریزی که انجام داده بودم ملاقاتی هم با بازیگران سینما و تلویزیون انجام بدهند. روزی که این چهار دانش‌آموز دختر و پسر همراه من سوار هواپیما شده بودند بسیار جالب بود. هیجان زیادی داشتند و نمی‌توانستند آن را پنهان کنند. در تهران از دیدن ساختمان‌های بلند و برج میلاد و خیابان‌های شلوغ و پر از ماشین کاملاً شوکه شده بودند اما با وجود این در نهایت می‌گفتند، زندگی در روستا را به شهر ترجیح می‌دهند. در تهران با برخی بازیگرها و بازیکن‌ها از جمله مهراوه شریفی نیا، گلاره عباسی، بهنوش بختیاری، امیرحسین رستمی، وحید طالب لو و... دیدار کردیم و بچه‌ها حسابی ذوق کردند. طالب لو چند دست لباس ورزشی به آنها داد و لبخند بر چهره‌شان نشاند. سه روز در تهران بودیم که خیلی به آنها خوش گذشت، اما راستش را بخواهید به من سخت گذشت، چراکه امانت بودند و باید دائم مراقب می‌بودم.


مقداد تصورش را هم نمی‌کرد یک روز همه کسانی که صفحه مدرسه معرفت را در اینستاگرام می‌بینند، با ارسال کمک‌های فراوان نقدی و غیرنقدی او را به‌عنوان سفیر رساندن این کمک‌ها به دانش‌آموزان محروم ته ایران تعیین کنند. پستچی‌های مدرسه چند ماهی است که مسیر شهر به این روستا را چشم بسته طی می‌کنند. آنها هر روز بسته‌ها و کادوهای بسیاری را که مردم از سراسر دنیا برای کودکان و دانش‌آموزان این منطقه ارسال می‌کنند به دست این معلم می‌رسانند. مقداد می‌گوید: هنوز هم باور نمی‌کنم که مردم مهربان ایران این‌گونه عاشقانه به یاری این بچه‌ها بیایند. از روزی که صفحه مدرسه معرفت در فضای مجازی راه‌اندازی شد تا به امروز مبلغ 200 میلیون تومان برای کمک به این بچه‌ها واریز شد و در کنار آن از ایران و 25 کشور دیگر جهان هدیه‌های بسیار و وسایل آموزشی مانند لپ تاپ، تخته وایت برد هوشمند، تلویزیون‌های LED و دفتر و قلم و مداد رنگی و پوشاک و... برای من ارسال می‌شد و این هدیه‌ها همچنان ادامه دارد به‌طوری که اتاق بالایی خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنم پر از این وسایل است تا در زمان مناسب آنها را در مدارس و میان دانش‌آموزان توزیع کنم. این حجم بالای اعتماد به یک معلم برای خود من هم جالب بود و وقتی این هدایا را به بچه‌ها می‌دهم به آنها تأکید می‌کنم که مردم ایران به فکر شما هستند و باید با درس خواندن و موفقیت در زندگی این زحمات آنها را جبران کنید. تا به امروز چند بار در آستانه بازگشایی مدارس با کمک مردم لوازم التحریر بین 2500 دانش‌آموز این منطقه و مناطق همجوار در استان گلستان توزیع کردم و از همه این برنامه‌ها و توزیع این هدایا عکس و فیلم تهیه کرده و در این صفحه قرار می‌دهم تا ایرانیان مهربان از سرنوشت هدایایی که برای من ارسال می‌کنند مطلع شوند. همچنین سال گذشته با کمک خانم شهپرآرمات که عکاس بسیار خوبی است، تعدادی دوربین عکاسی در اختیار بچه‌ها قرار دادیم تا از روستای خودشان و زندگی‌شان عکاسی کنند. همه این عکس‌ها توسط شهپر آرمات بررسی و تعداد 20 قطعه از آن در نمایشگاهی تحت عنوان «چند سالگی‌های من» در گالری «دید» به نمایش درآمد و با استقبال پرشوری نیز مواجه شد. همه این تابلو عکس‌ها به فروش رفت و عواید آن را برای خرید لوازم التحریر و پوشاک برای این بچه‌ها هزینه کردم. اینجا ته خوشبختی است و امسال می‌خواهم خوشبختی دیگری را تجربه کنم. تدریس برای دانش‌آموزان عشایری و همراه شدن با آنها در کوچ پاییزه.


منبع:ایران

 

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین