براي تحقق آزادي بيان، بايد شرايط لازم و کافي فراهم شود؛ شرط لازم رفع موانع است و شرط کافي ايجاد مقتضيات. براي فهم بيشتر اين موضوع، فردي را در نظر بگيريد که سالهاست در زندان به سر ميبرد و ميخواهد برنده مسابقه دو شود. براي شرکت اين فرد در مسابقه، ابتدا بايد رفع مانع کرد؛ يعني او را از بند رهاند؛ که به اين عمل اصطلاحا آزادي منفي ميگويند. در مرحله بعد، بايد او را به اردوي ورزشي فرستاد و تربيت کرد و مقتضياتي را فراهم آورد تا آماده مسابقه نهايي شود؛ که به اين مرحله آزادي مثبت ميگويند.
اساسا فقدان آزادي باعث لکنت و گنگي ميشود و بايد براي درمان آن به رفع موانع و ايجاد مقتضيات پرداخت. حضرت امير ميفرمايد: سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ يقُولُ فِي غَيرِمَوْطِنٍ لَنْتُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَيؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ اَلْقَوِي غَيرَمُتَتَعْتِعٍ که ترجمه آن ميشود: «بارها از رسول اکرم(ص) شنيدم که ميفرمودند هيچ جامعهاي [از فساد] پاک نميشود مگر اينکه در آن ضعيف بتواند حق خودش را بدون لکنت زبان از قوي بگيرد». فارغ از اين مثالها، به مثالي در زمان حال نيز ميپردازم. بارها رفقاي جناح راست از من درخواست کردهاند براي مناظره با آنها حاضر شوم و من پاسخ دادهام زماني ميتوان بهعنوان دو فرد آزاد به گفتوگو نشست که اولا اختلالي را که در گفتار من پديد آمده است، رفع کنيد، ثانيا حقوق برابری را به رسميت بشناسيد و رابطه بازجو و متهم برقرار نکنيد و ثالثا تضمين دهيد گفتار من هرچه بود، عواقبي در پي نخواهد داشت.
واقعيت اين است که هر مقامي، ادبي دارد و ادب مناظره شرايطي دارد که به آن اشاره کردم. فقدان هريک از اين شروط، باعث ارتباطنداشتن بين طرفين مناظره خواهد شد. نميشود دوستان جريان راست دهها کانال راديويي و تلويزيوني داشته باشند و در آنها هرچه خواستند عليه ما بگويند و ما براي يک کلمه حرف، مجبور شويم صد نوع خودسانسوري را بر خود تحميل کنيم. شايد صداوسيما در طول عمرم دو بار من را نشان داده باشد؛ يک بار موقعي که در بيمارستان سينا در حالت احتضار بودم و با مرگ دستوپنجه نرم ميکردم و ديگر بار، در قضاياي سال ٨٨؛ آنهم در دادگاه و محبس. در عوض، رقبا هر شب در کانالهاي مختلف حضور دارند و به نقد آرای ما ميپردازند. غريبي چهره ما در تلويزيون بهحدي بود که در سال ٨٨، خيليها ميگفتند ببينيد فلاني را چقدر و چطور زدهاند که نميتواند حرف بزند، لااقل صبر ميکردند بهتر شود و بعد او را به تلويزيون ميآوردند!
معتقدم اگر قانوني مطابق با وجدان عمومي وضع شود، قطعا تساوي در برابر قانون و استقلال قوه قضائيه ضامن آزادي خواهد بود؛ و الا بايد به ملاک دوم رجوع کرد که در واقع بايد ديد در نحوه مواجهه با مخالفان، آيا انصاف و مروت مراعات ميشود يا خير. اين مخالف هرکسي ميتواند باشد؛ چه اقليت ديني، چه مذهبي، چه قومي و چه سياسي.
يکي از شعارهاي محوري انقلاب، آزادي بوده و قطعا نسبت به آن جفا شده است. چنانکه از قول حضرت امير نقل کردم، شايد يکي از شاخصهاي مهم براي اندازهگيري آزادي در ايران، مقوله فساد باشد. بهميزاني که فساد بالاست به همان ميزان آزادي پايين است.
طبعا صداوسيما نميتواند نقش خود را حتي در زمينه دفاع از نظام، بهخوبي ايفا کند؛ چرا که اکنون مشخص نيست چند درصد از مردم به صداوسيما وفادار مانده و چند درصد به رسانههاي جايگزين مانند ماهواره و شبکههاي مجازي روي آوردهاند. بههرحال، آنچه مسلم است، در ايران عدهاي از قدرت و ثروت بهرهمند هستند و احساس آزادي بيشتري هم ميکنند؛ در مقابل، فلان کارگر معدن آقدره يا بهمان کارگر کارخانه چسب هِل که صدايي ندارد و براي خود سنديکاي مستقلي ندارد، از چنين حسي بيبهره است. البته اين مسئله فقط مختص به دوگانه فقير و غني نيست و بُعد سياسي نيز مطرح است؛ آنجايي که ميبينيم نايبرئيس مجلس نيز به دليل کارگذاشتن شنود در دفترش، احساس ناامني ميکند.
(در پاسخ به اين پرسش که بيشترين مدعي آزادي اپوزيسيون است) مگر ما بناست خود را با اپوزيسيونمان مقايسه کنيم؟! ما بايد وظيفه خودمان را انجام دهيم و پيشاپيش قصاص قبل از جنايت نکنيم. ممکن است بخشي از اپوزيسيون اگر به قدرت برسند، بسيار سرکوبگرانه عمل کنند؛ اما مگر بناست که ما عمل بالقوه آنها را شاخص رفتار خود قرار دهيم؟
(در پاسخ به اين پرسش که برخلاف ادعاي اصلاحطلبان، در پاسداشت آزادي کارنامه آنها خلاف شعارشان است) ما شاهد بودهايم که لااقل از دوم خرداد به اينسو، چندين و چند نيروي جناح راست هريک به کيفيتي، به اردوگاه اصلاحطلبان کوچ کردهاند يا لااقل مشي اعتدالي اتخاذ کردهاند؛ عملي که نقطه مقابل آن را بهسختي مشاهده ميکنيم که اين موضوع گواه مقبوليت اصلاحطلبان است؛ البته پيوستگي پيوندهاي اصلاحطلبي و گسيختگي پيوندهاي اصولگرايي را نيز بايد مؤثر دانست که در نتيجه آن، اصولگرايان نتوانستند حتي در جمعهاي محدود، يکديگر را تحمل کنند؛ چنانکه در هر مقطع انشعاب و ائتلافهاي جديدي را شاهد هستيم.
فرد زماني آزاد است که جامعهاش آزاد باشد و بتواند در رقابت کامل خود را نشان دهد؛ و الا اگر قرار باشد فردي را در گلخانه پرورش دهند، ممکن است رشد کند؛ اما اين رشد مصنوعي خواهد بود و با حذف شرايط گلخانهاي، از بين خواهد رفت. حضرت امير ميفرمايد: «إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيةَ أَصْلَبُ عُودا وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُودا وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْيةَ أَقْوَى وَقُودا وَ أَبْطَأُ خُمُودا»که معناي آن ميشود: «بدانيد درختان بيابانى چوبشان سختتر و درختان سرسبز پوستشان نازکتر و گياهان صحرايى آتششان قويتر و خاموشى آنها ديرتر است». که از اين سخن دفاع از آزادي مستفاد ميشود.
(درباره آزادي ديگري، اصلاحطلبان نيز چندان به آزادي جناح مقابل خود پايبند نبودهاند، مثلا آقاي حسني امامجمعه اروميه براي ماهها در روزنامه صبح امروز متعلق به شما به استهزا گرفته شده، يا اعلام آمادگي آقاي مصباح براي گفتوگو با آقاي دکتر سروش رد شده است و بهجاي آن ايشان نيز وجه تمسخر قرار گرفتهاند)، روزنامه صبح امروز هيچگاه خلافي از قول آقاي حسني نقل نکرد؛ ما خبرنگاري داشتيم که هر هفته به نمازجمعه ميرفت و صحبتهاي ايشان را دقيقا پياده ميکرد و متن و نوار صحبتها را براي ما ميفرستاد و ما عينا همان را چاپ ميکرديم. غرضمان از اين کار اين بود که ستاد نمازجمعه به ايشان تذکر دهد بعضي از حرفها را که موجب وهن است، بر زبان نياورد اما کار ما اثربخش نبود. ما کارمان را ادامه داديم ولي زماني که اين موضوع دستمايهاي شد تا ديگراني با لهجه ايشان خطبههاي جعلي بخوانند و پخش کنند، من عذرخواهي کرده و دستور دادم انتشار مطالب ايشان متوقف شود. من از کموکيف مواجهه دکتر سروش و آقاي مصباح مطلع نيستم اما شايد طيف آقاي مصباح بهدنبال مرتدتراشي بودهاند. و الله اعلم.
(در پاسخ به بخشي از اين پرسش که ... چپهاي آن روز (اصلاحطلبان امروز) بيش از هر جريان ديگري شعار ولايت فقيه و عدالت سر ميدادند و آزادي مدعاي اول آنها نبود. عدالت، حمايت از مستضعفين، مبارزه با آمريکا دغدغههاي اصلي اصلاحطلبان در آن روزها بود و حتي جريانهايي مانند تسخير لانه جاسوسي آمريکا با محوريت چپهاي آن روز، مصاديق و دلالتهايي بر اين ادعا هستند، يا جريان ٩٩ نفر که چپها، راستها را بهدليل عدماعتنا به نظر امام درباره آقاي ميرحسين موسوي تا سالها نواختند...) من منکر خطاهاي چپهاي خطامامي در زمان حيات امام نيستم؛ خطاهايي که شما به بخشي از آنها اشاره کرديد. اما چپهاي قديم يا اصلاحطلبان امروز بعدها تلاش کردند خطاي خود را اصلاح کنند. اما اينکه فروپاشي شوروي بر آزاديخواهي اصلاحطلبان اثر داشته است يا نه، مطمئن نيستم چراکه بههرحال فروپاشي يک رژيم توتاليتر و فاسد حتمي بود و برخلاف آنکه تبليغ ميشود، عنصر خارجي در اين ميان مؤثر است من معتقدم بايد ريشه را در داخل جستوجو کرد. حال فرض کنيد چپهاي خطامامي در سالهاي فعاليت خود اشتباهاتي داشتهاند، چرا اصولگرايان بايد همان اشتباهات را امروز تکرار کنند؟ چپهاي خطامامي چه ثمري بردند که اکنون اصولگرايان ميخواهند ردپاي ٣٠سال قبل آنها را دنبال کنند؟