|
|
امروز: سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ۰۷:۳۰
کد خبر: ۱۶۹۸۰
تاریخ انتشار: ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۹:۳۱
سالی که حج خونین برگزار شد من هم مشرف شده بودم و همین آقای علوی روحانی کاروان ما بود خیلی شدید مریض شدم و افتادم روی تخت بیمارستان، آمد ملاقاتم و گفت امروز روز برائت ازمشرکان است نمی‌خواهی بیایی؟
بعد ازانتخابات ریاست جمهوری 92 بود که بالاخره بعد از چند بار پیگیری و اصرار برای برنامه شناسنامه وقت گذاشت، چهره‌ای دوست داشتنی، صادق، معنوی، کاری و به معنای واقعی ولایتمدار، لهجه شیرینش رفتار صادقانه‌اش را دلنشین‌تر می‌کند.

پرویز فتاح درباره جدایی از دولت دهم می‌گوید: فقط این را می‌توانم بگویم شناختی که از احمدی‌نژاد داشتم با احمدی‌نژاد آخر دولت دهم بسیار متفاوت بود و این نشان می‌دهد که سیاستمداران با تجربه هم در کنش و واکنش واقعیت‌های سیاسی تغییر می‌کنند.

از فتاح پرسیدم:آیا در آن زمان به عنوان یک رفیق قدیمی با آقای احمدی‌نژاد صحبت می‌کردید و تذکرات لازم را به موقع می‌دادید؟

فتاح می‌گوید: بله در بسیاری از موارد می‌گفتیم، مثلاً می‌خواست فردی را از بانک مرکزی بردارد و فرد دیگری را جایگزین کند، ما می‌دانستیم که چه کسی را انتخاب کرده و درعین حال هم می‌دانستیم انتخاب درستی نیست و با هم نمی‌توانند کار کنند، گفتم: آقای احمدی‌نژاد اگر تصمیم گرفتی عوض کنی ، عوض کن اما حداقل فرد دیگری را بگذار تا بتوانی با او کارکنی با این بنده خدا نمی توانی و...

آخرش هم گوش نکرد و فکرمی کنم حدود چهارماه بعد هم همانی شد که ما  می‌گفتیم، همین بنده خدا را هم عوض کرد یعنی چه شد؟ بیشترین ضرر را چه کسی کرد؟

آن زمان که با آقای فتاح صحبت می‌کردم تقریبا وزیران کابینه آقای روحانی مشخص شده بودند از برخی‌ها پرسیدم حرف‌های جالبی زد، بعد از تعریف و تمجید از اقای چیت‌چیان، جالب ترینش درباره آقای علوی وزیراطلاعات بود:

«می‌دونی من جانم را مدیون این آقای علوی هستم و یکبار جان من را به واقع نجات داد؟

سالی که حج خونین برگزار شد من هم مشرف شده بودم و همین آقای علوی روحانی کاروان ما بود خیلی شدید مریض شدم و افتادم روی تخت بیمارستان، آمد ملاقاتم و گفت امروز روز برائت ازمشرکان است نمی‌خواهی بیایی؟ گفتم آقای علوی به خدا اصلا حس بلند شدن ندارم و... خلاصه به زور ما رو بلند کرد و زیر بغل ما را گرفت و برد مراسم برائت از مشرکان که آن اتفاق خونین افتاد، من که حسی در بدن نداشتم زیرخروارها آدم زخمی و جنازه مانده بودم که دیدم یک نفر با قد بلند آمد و دست من را گرفت و از زیران آوار جنازه بیرونید دیدم خود اقای علوی است ،اگرمانده بودم واقعا مرده بودم ، عجب روزی بود.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین