کد خبر: ۱۶۹۴۳۹
تاریخ انتشار: ۲۶ تير ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۰
دانشکده‌هاي رياضي مهم‌ترين دانشگاه‌هاي ما او را براي تدريس حتي هرازچندگاه يک بار دعوت نکردند. در همايش‌هاي برگزارشده، مدعو، به عنوان سخنران کليدي نبود. در همه جا، افرادي مانند مريم ميرزاخاني هستند که مهاجرت مي‌کنند. اما، تفاوت مهم در اين است که رابطه برخي با سرزمين مادري کلا قطع مي‌شود و برخي نمي‌شود و مي‌توانند به عنوان سرپل ارتباطي مهمي در جهت انتقال دستاوردهاي علمي و فني رايج در مرزهاي پيشرو به زادگاه مادري خود عمل کنند.
 روزنامه شرق در یادداشتی به قلم علي ديني‌ترکماني- استاديار مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي بازرگاني نوشت:

پرواز بسيار نابهنگام مريم ميرزاخاني، جامعه جهاني و به‌خصوص جامعه ما را در غم سنگيني فرو برده است. او، براي ما، يادآور نام‌هاي بزرگي مانند ابوعلي سينا، ابوريحان بيروني و خيام در عرصه علم و دانش است. از معدود ايرانياني است که در سنين پايين در عرصه جهاني خيلي خوب درخشيد و مهم‌ترين جايزه رشته رياضيات، هم‌‌ارز نوبل را در ساير رشته‌ها، به نام خود ثبت کرد. افسوس که دفتر زندگي‌اش مانند برخي ديگر از نام‌آوران ايران‌زمين، مانند فروغ فرخزاد، خيلي زود به فصل پاياني خود رسيد و فرصت نيافت تا تکميل کند آنچه را که با اتکا به قدرت نبوغ خود پردازش کرده بود. ٤٠سالگي براي آناني که سرگشته وادي علم و دانش و هنر هستند، تازه آغاز کار است. افسوس.اما، آنچه غم ازدست‌رفتن مريم ميرزاخاني را براي ما سنگين‌تر مي‌کند، به جز عفريت لعنتي سرطان و سفر نابهنگامش، ارج‌ناشناسي از نابغه‌اي چون وي به هنگام حياتش است. اگر نوابغي مانند او در کشورهاي ديگر باشند، دولت‌هايشان بر سرشان مي‌گذارند و قدرشان را پاس مي‌دارند؛ در نظام اداري‌شان به دليل وجود معيارهاي شايسته‌سالاري و تخصص‌گرايي، جايگاه لازم را به طور خودکار پيدا مي‌کنند و با دسترسي به منابع مالي و انساني، توانايي جريان‌سازي و توليد علم و انديشه را پيدا مي‌کنند. بر صدر مي‌نشينند و قدر مي‌بينند.

 در اينجا، آنچه اهميت ندارد، قدر و ارج‌شناسي از سرآمدان علمي و هنري و ورزشي است. ارج‌شناسي نه‌فقط در کلام که در عمل. در ميدان‌دادن به آنان براي جريان‌سازي. متأسفانه مريم ميرزاخاني تنها ايراني نابغه نيست که براي سال‌ها ناچار به کوچ شد و چندان ارتباطي با موطن خود نداشت. عباس کيارستمي چنين بود. بهرام بيضايي چنين است. فيروز نادري چنين است و نمونه‌هاي ديگر. نه اينکه اينان دغدغه ميهن و وطن را ندارند. قطعا دارند و اي بسا دغدغه‌شان بيشتر از آناني باشد که فکر مي‌کنند وطن‌پرست‌تر از ديگران‌اند. مسئله، سازوکارهايي است که به دليل ابتنا بر کدهاي ذهني ناسازگار با تحولات توسعه‌اي، از جمله تعهد را بر تخصص ارجحيت‌دادن يا ظاهر را بر باطن اولويت‌دادن، باعث مي‌شود اينان حکم غريبه‌هايي را پيدا ‌کنند که به طور خودکار ناچار به کوچ و غربت‌نشيني مي‌شوند.به تعبير جامعه‌شناس برجسته فرانسوي، پير بورديو، چنين افرادي «سرمايه نمادين و فرهنگي» و به تعبير ديگر انديشمندان «سرمايه اجتماعي» هر جامعه‌اي هستند، اعتبار هر جامعه‌اي را با وجود چنين سرمايه‌اي مي‌شود شناسايي کرد. همان‌طور که فردوسي و حافظ و خيام و مولانا و سعدي و ابن سينا و بيروني، گذشته پرافتخار و نمادين فرهنگي ما هستند و ما به آنها مي‌باليم و احساس هويت مي‌کنيم، اينان نيز سرمايه نمادين فرهنگي دوره معاصر ما هستند که به وجودشان افتخار مي‌کنيم و با اين حس مي‌توانيم سري ميان سرها بلند کنيم. فقط بحث هويت‌بخشي نيست. به همان اندازه مهم، بحث سرمايه انساني و تأثير آن بر پيشرفت فناورانه هم هست. بدون چنين سرمايه‌اي، امکان جذب دستاوردهاي علمي و فناورانه رايج در مرزهاي پيشروي جهاني وجود ندارد. برخلاف تصور رايج، سرمايه انساني را به صورت کمي فقط با تعداد فارغ‌التحصيلان دانشگاهي و هزينه‌هاي تحقيق و توسعه نبايد سنجيد.سرمايه انساني، از منظر من، دو قسمت دارد؛ قسمت رأس و سر يا سواره‌نظام و قسمت ستاد و بدنه يا پياده‌نظام. دومي بدون اولي، يعني چند ميليون فارغ‌التحصيل دانشگاهي که بيشتر مقلد هستند. اولي بدون دومي، يعني وجود تعدادي دانشمند برجسته که توانايي پيشبرد دانش در مرزهاي جهاني را دارند ولي به دليل نبود ستاد سرمايه انساني، ممکن است در جريان‌سازي انديشه‌ها و ايده‌هايشان دچار مشکل شوند. بنابراين، اين دو لازم و ملزوم يکديگرند. کوچ يا فرار مغزها، موجب بي‌سرشدن سرمايه انساني مي‌شود.

 در نتيجه، دانشي که توليد مي‌شود بيشتر حکم کپي‌پيست پيدا مي‌کند. کالايي که توليد مي‌شود بيشتر حالت مونتاژ پيدا مي‌کند. گذار از اقتصاد و جامعه مصرف‌کننده در عرصه علم و دانش و هنر، به اقتصاد و جامعه توليدکننده علم و دانش و هنر، مستلزم حفظ سواره‌نظام سرمايه انساني به هر بهاي لازم است.نظام حکمراني و جامعه‌اي که قدر چنين سرمايه‌اي را نداند، هرگز نمي‌تواند در برابر آنچه تهاجم فرهنگي يا جهاني‌شدن الگوهاي رفتاري ناميده مي‌شود، ايستادگي کند. چنين جامعه‌اي در برابر تندباد تحولات فرهنگي ناچار به تسليم است.  تنها راه تسليم‌نشدن، توانايي در تعامل سازنده دوسويه است. اثرگذاشتن و اثرگرفتن است. برخي از جوامع به دلايلي مانند سابقه تمدني ضعيف از چنين سرمايه‌اي برخوردار نيستند. طبعا، در برابر تحولات فرهنگي و همين‌طور تحولات فناورانه جهاني آسيب‌پذيرترند. چندان حرجي بر چنين جوامعي نيست. اما، از جامعه‌اي که سابقه تمدني درخشاني دارد و در عرصه جهاني در حوزه‌هاي مختلف حرفي براي گفتن دارد، انتظار ديگري مي‌رود. انتظار قدرشناسي از انديشمندان و دانشمندان و هنرمندان و ورزشکاران برجسته و برصدرنشاندن آنان.براي مريم ميرزاخاني بعد از دريافت جايزه معتبر فيلدز مراسم بزرگداشتي در داخل برگزار نشد.

 دانشکده‌هاي رياضي مهم‌ترين دانشگاه‌هاي ما او را براي تدريس حتي هرازچندگاه يک بار دعوت نکردند. در همايش‌هاي برگزارشده، مدعو، به عنوان سخنران کليدي نبود. در همه جا، افرادي مانند مريم ميرزاخاني هستند که مهاجرت مي‌کنند. اما، تفاوت مهم در اين است که رابطه برخي با سرزمين مادري کلا قطع مي‌شود و برخي نمي‌شود و مي‌توانند به عنوان سرپل ارتباطي مهمي در جهت انتقال دستاوردهاي علمي و فني رايج در مرزهاي پيشرو به زادگاه مادري خود عمل کنند.

برخي مصداقي از فرار مغزها هستند و برخي مصداقي از گردش مغزها. متأسفانه مريم ميرزاخاني مصداقي از فرار مغزهاست. همين‌طور ساير دانشمندان و سرمايه‌هاي علمي و فرهنگي جامعه. اين دردي اجتماعي است که جامعه ما به د‌ليل کدهاي ذهني تعريف‌شده از سوي نظام حکمراني، نمي‌تواند از چنين سرمايه‌هاي ارزشمندي بهره ببرد.

مريم ميرزاخاني و نظاير او، نيازي به ذکر نامشان بعد از فوتشان ندارند. نامشان به اندازه کافي جاودانه و بزرگ هست. نياز دارند که در زمان حياتشان قدر ببينند و بر جايگاهي بنشينند که شايسته آن هستند.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین